حافظ شیرازی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
شمسالدین محمد شیرازی، متخلص به حافظ و مشهور به خواجه شیراز و لسان الغیب، بزرگترین غزلسرای
زبان فارسی و یکی از بزرگترین شاعران جهان در
قرن هشتم هجری قمری بود.
به گفته برخی به خاطر حفظ قرآن در کودکی، وی به حافظ تخلص یافته است. بسیاری از ابیات او ترجمان مفاهیم قرآن است. او دوران جوانی به کسب علوم اشتغال داشته و در تمامی علوم شرعی و رسمی و عرفی آن دوران، از
تفسیر،
کلام،
منطق،
حکمت،
نحو،
معانی،
بیان،
شعر و ادب، دارای تحصیلات کامل و صاحبنظر بود. وی با اغلب سلاطین عصر خود و نیز با بیشتر وزیران مناسبات صمیمانه داشته و مورد عنایت آنان قرار داشت. اشعار حافظ در کتابی به نام
دیوان حافظ جمعآوری شده و شامل غزلیات، قصاید، مثنویها، قطعات و رباعیات است.
در منابع معتبر نسبت شمس
الدین محمد، شیرازی و تخلصش حافظ آمده است، وی پس از وفات، به خواجه شیراز و لسان الغیب شهرت یافت.
تاریخ ولادت حافظ معلوم نیست و از جزئیات احوال شخصی او نیز آگاهی ما بسیار اندک است. در سال وفات او نیز در تذکرهها اختلاف هست.
کسانی که به دوران حیات حافظ نزدیک بودهاند، چون
محمد گلندام، دوست حافظ و گردآورنده دیوان وی، در مقدمهای که بر دیوان او نگاشته،
و
خوافی و
جامی و
خواندمیر و مؤلف شرح سودی بر حافظ در مقدمه این اثر، و
حاجی خلیفه وفات او را
۷۹۲ق نوشتهاند، ولی برخی مؤلفان منابع جدیدتر، از جمله
لطفعلیخان آذربیگدلی و
رضاقلیخان هدایت،
وفات او را
۷۹۱ق نوشتهاند.
ظاهرآ مبنای این تاریخ، یک دو بیتی است که در آخر بعضی نسخههای خطی جدیدتر و برخی نسخههای چاپی دیوان آمده و معلوم نیست چه کسی و در چه زمانی آن را ساخته است.
در این قطعه، مادّه تاریخ وفات حافظ «بجو تاریخش از خاک مصلی» است که به
حساب جُمَّل (جُمَل) برابر با عدد ۷۹۱ق است.
این دو بیت در بعضی نسخههای مقدمه گلندام نیز دیده میشود، ولی تصریح وی به سال «اثنی و تسعین و سبعمائه» (۷۹۲) و مادّه تاریخ «به سال با وصاد و ذال ابجد»، در قطعهای که به این مناسبت نقل کرده است، بر نادرستی تاریخ ۷۹۱ دلالت دارد.
تاریخ ولادت حافظ، چنانکه گفته شد، معلوم نیست، ولی چون در اشعارش غالبآ به پیری خود اشاره کرده است و اگر این دوران را با توجه به تاریخ وفاتش، به تقریب، هفتاد سالگی او بدانیم، وی باید در حدود سالهای
۷۲۰-
۷۲۵ به دنیا آمده باشد.
عبدالنبی فخرالزمانی، مؤلف تذکره میخانه،
وفات خواجه را در ۶۵ سالگی او دانسته و به این حساب ولادت او در
۷۲۷ق بوده است، ولی از سوی دیگر در دیوان خواجه قطعهای خطاب به جلال
الدین مسعودشاه، پسر شرف
الدین محمودشاه و برادر ارشد شیخ
ابواسحاق اینجو، مندرج است
که در آن به سه سال خدمت خود در دربار
شاه و دستگاه وزیر اشاره دارد و چون مسعودشاه در
۷۴۳ق از
بغداد به
شیراز رفت و در
ماه رمضان همان سال کشته شد،
حافظ در
۷۴۰ق به خدمت دربار پیوسته بوده یا به نوعی با آن ارتباط داشته است و در این هنگام بایستی لااقل بیست سالی از عمرش گذشته باشد.
با این حساب، در حدود ۷۲۰ق به دنیا آمده و در حدود ۷۲ سالگی درگذشته است.
ذبیحاللّه صفا،
با استناد به قول عبدالنبی فخرالزمانی، که ذکر آن گذشت، ولادت حافظ را در حدود ۷۲۶ و ۷۲۷ نوشته است، که از این قرار در سیزده یا چهارده سالگی بایستی به خدمت
شاه و وزیر رفته باشد، و این تا اندازهای غیرمعهود به نظر میرسد.
به گفته عبدالنبی فخرالزمانی،
نام پدر حافظ بهاء
الدین و اصالتاً از مردم
اصفهان بوده و به تجارت اشتغال داشته و جدّ او در زمان اتابکان فارس به شیراز آمده و ساکن آن شهر شده است.
مادرش از کازرون بوده و در شیراز سکونت داشته است.
پس از وفات پدر، محمد با مادر و دو برادر خود زندگی میکرده و روزگار کودکی را به سختی میگذرانده است.
حافظ در اشعارش از مرگ این دو برادر یاد کرده، که یکی در جوانی درگذشته
و دیگری، خواجه خلیل عادل، در ۷۷۵ در ۵۹ سالگی وفات یافته است.
مؤلف تاریخ
فرشته از خواهر او و فرزندان این خواهر ذکری به میان آورده است، بیآنکه نامی از آنان ببرد.
آنچه در منابع نسبتآ قدیمتر درباره خانواده حافظ آمده، همینهاست که یاد شد.
بعضی مؤلفان کوشیدهاند که پارهای اشارات در غزلیات خواجه را به وضع خانوادگی او مربوط بدانند، ولی اینگونه برداشتها و دریافتها بیشتر بر استنباطات شخصی مبتنی است.
سخن حافظ بسیار کنایهآمیز و پرابهام است و غالباً وجوه مختلف دارد و به آسانی نمیتوان مضامین شعر او را به احوال و رویدادهای زمانی و مکانی خاص محدود کرد، مگر اینکه اشارت تاریخی صریح در آن باشد.
با اینهمه، در چند مورد از سرودههای او نکاتی دیده میشود که بهروشنی ناظر بر زن و فرزند و اوضاع زندگی اوست.
در غزلی
که در دوران وزارت قوام
الدین حسن (متوفی
۷۵۴ق) سروده است، خواجه از «سروی» که در خانه دارد سخن گفته و در غزلی دیگر
از اینکه اختر بدمهر یار عزیزی را از چنگ او به در برده و آن شادکامی ناپایدار و گذرا بوده شکایت کرده است.
در غزل دیگر
به درگذشت فرزندی که قرّة العین و میوه دل او بوده و اکنون در لحد جای گرفته اشاره کرده و در غزلی دیگر
در ماتم فرزند و «رود عزیز» خود زاری کرده است.
از این اشارات میتوان دریافت که او همسری داشته که در نیمههای عمر درگذشته، و فرزندانی داشته که یکی در کودکی
و دیگری در جوانی وفات یافته است.
از کودکی و جوانی حافظ نیز آگاهی درستی نداریم.
عبدالنبی فخرالزمانی در
تذکره میخانه، که در این مورد منبع اصلی اطلاع ماست، آورده است
که وی در کودکی روزها در دکان خمیرگیری کار میکرد و در اوقات فراغت به مکتبخانهای که نزدیک دکان بود، میرفت و خواندن و نوشتن و مقدمات علوم را در آنجا میآموخت و از همان روزگار در شعر طبعآزمایی مینمود، ولی نکته شایسته توجه در اینباره آن است که وی حافظ
قرآن بوده و تخلص او نیز حاکی از همین حقیقت است و حفظ قرآن باید از کودکی و سالهای اولیه عمر آغاز شود و مستلزم صرف وقت و ممارست مداوم است، از اینرو، شاید بتوان گفت که این بخش از عمر او بیشتر صرف قرائت قرآن و تحصیل مقدمات علوم میشده است تا کسب ضروریات زندگی.
وی در دوران جوانی ظاهرآ یکسره مشغول کسب فضائل و تکمیل مراتب علمی بوده و از عباراتی که گلندام در مقدمه قدیم دیوان
آورده است چنین بر میآید که حافظ از شاگردان مولانا
قوامالدین عبداللّه، دانشمند مشهور به
ابن الفقیه نجم (متوفی
۷۷۲ق)، بوده است، اما
جنید شیرازی، شاگرد مولانا قوام
الدین، در کتاب
شدّ الازار که به سال
۷۹۱ق تألیف شده، از حافظ نامی نیاورده است.
تقی
الدین محمد اوحدی بلیانی نیز در
عرفات العاشقین (گ ۱۵۵ر) قوام
الدین عبداللّه را استاد حافظ دانسته و اینکه هدایت در
تذکره ریاض العارفین حافظ را در تحصیل مراتب حکمت در شمار شاگردان شمس
الدین عبداللّه شیرازی آورده، ظاهراً مقصودش همین قوام
الدین بوده و در نقل نام وی سهوی روی داده است.
فرصت شیرازی، از مؤلفان متأخر،
میر سید شریف جرجانی را نیز از استادان حافظ ذکر کرده است،
لیکن میر سید شریف بسیار جوانتر از حافظ بوده است و این نسبت پذیرفتنی نیست.
حافظ خود بارها در سرودههای خود از اشتغال به کسب علم و تحصیل معارف
دینی سخن گفته و از قیل و قال بحث، طاق و رواق مدرسه، علم و فضلی که در چهل سال گرد آورده، رتبت دانشش که به افلاک رسیده، و قرآنی که با چهارده روایت در سینه دارد، یاد کرده است.
در مقدمه قدیم دیوان
نیز آمده است که وی به سبب تحصیل و مطالعه مدام، فرصت نداشت سرودههای خود را در یک جا ثبت و مدون سازد.
الکشّاف عن حقیقة التنزیل اثر
زمخشری و
مفتاح العلومِ سکاکی، که حافظ به بحث و نظر در آنها اشتغال داشته است، هر دو از کتابهای مهم و معتبر آن روزگار بودند و معلوم میشود که حافظ در تمامی علوم شرعی و رسمی و عرفی آن دوران، از
تفسیر،
کلام،
منطق،
حکمت،
نحو،
معانی،
بیان، شعر و ادب، دارای تحصیلات کامل و صاحبنظر بوده است و چنانکه از اشارات خود او بر میآید، هر صبح مجلس درس قرآن داشته است.
در بعضی نسخههای کهنتر مقدمه قدیم
آمده است که حافظ به سبب اشتغالاتی از قبیل «ملازمت شغل تعلیم سلطان» به گردآوری اشعار خود نپرداخت و از این عبارت معلوم میشود که وی در دربار شاهی نیز عهدهدار تعلیم و تدریس بوده است.
حافظ با اغلب سلاطین عصر خود، جز با امیر مبارزالدین و
شاه محمود پسر او و
شاه زینالعابدین پسر
شاه شجاع، و نیز با بیشتر وزیران مناسبات صمیمانه داشته و مورد عنایت آنان بوده است.
خواجه علاوه بر چند قصیدهای که در مدح
شاه شیخ ابواسحاق اینجو،
شاه شجاع
و قوام
الدین صاحب دیوان (صاحب عیار)، وزیر
شاه شجاع
سروده، در غزلیات خود نیز از
شاهان و وزیرانی به نیکی یاد کرده است، از جمله،
شاه شجاع،
نصرةالدین یحیی بن مظفر،
شاه منصور نواده امیر مبارزالدین،
سلطان غضنفر پسر
شاه منصور،
عمادالدین محمود از وزیران
شاه شیخ ابواسحاق،
حاجی قوام
الدین حسن وزیر دیگر شیخ ابواسحاق،
برهان
الدین وزیر امیر مبارزالدین،
قوام
الدین محمد صاحب عیار وزیر
شاه شجاع
و جلال
الدین تورانشاه وزیر دیگر
شاه شجاع.
از سلاطین دیگر، جز آنان که در
فارس و شیراز حکومت داشتند، سلطان اویس ایلکانی، از سلاطین جلایریان و ممدوح سلمان ساوجی،
و پسر او سلطان احمد بن اویس
را، که
آذربایجان و
عراق را در تصرف داشتند،
مدح گفته است.
در غزلی
به «بزم اتابک»، «شوکت پورِ پشنگ» و «نشست خسروی» او اشاره کرده، که ظاهرآ مقصود او تهنیت جلوس اتابک پیر احمد بن اتابک پشنگ (در ۷۹۲)، از اتابکان لرستان، است و از اینرو، این غزل را از آخرین سرودههای حافظ باید شمرد.
چند تن از سلاطین معاصر حافظ بیرون از فارس و حتی بیرون از حدود
ایران، خواستار دیدار او بودند و چنین به نظر میرسد که او نیز به سفر کردن و دور شدن از شیراز در مواقعی بیمیل نبوده است.
در غزلی که ظاهرآ برای سلطان احمد بن اویس سروده تمایل خود را به سفر به
بغداد و
تبریز ابراز داشته است.
حافظ همچنین در زمان محمودشاه، از سلاطین بهمنی دکن، که شعرشناس و دانشپرور بود، به
هندوستان دعوت شد و هزینه سفر او را نیز میر فضلاللّه انجو، وزیر محمودشاه، به شیراز فرستاد.
حافظ دعوت را پذیرفت، از شیراز به لار و از لار به هورمز (هرمز) رفت، ولی هنگامی که به کشتی نشست، دریا طوفانی شد و موجب هراس او گردید.
پس، به بهانه اینکه با بعضی دوستان وداع نکرده است، کشتی را ترک کرد و غزلی را که در همان احوال سروده بود، به دست یکی از آشنایان همسفر، برای میر فضلاللّه فرستاد و خود به شیراز بازگشت.
در غزلی دیگر
از «شوق مجلس سلطان غیاث
الدین» و از «قند پارسی که به بنگاله میرود» سخن گفته است که ظاهرآ مقصود، دربار سلطان غیاث
الدین بن سکندر، پادشاه بنگال (حک: ۷۶۸ـ۷۷۵)، است
و مؤید رسیدن شعر و آوازه او به آن نواحی نیز هست.
از ابیاتی از یکی از غزلهای او
چنین بر میآید که تورانشاه بن
قطب
الدین تهمتن، پادشاه جزیره هرمز، ملقب به «ملک البحر»،
نیز خواستار دیدار حافظ بوده و او را بدان ناحیه دعوت کرده بوده است.
با آنکه حافظ به شیراز دلبستگی تمام داشت و دوری از یار و دیار بر او دشوار بود
و با آنکه به عمر خویش از وطن سفر نکرده بود، ظاهرآ دوبار از شیراز بیرون رفت: یک بار به عزم سفر هند (که ذکر آن گذشت) و بار دیگر به
یزد به قصد پیوستن به دستگاه
شاه یحیی (برادرزاده
شاه شجاع) و ظاهرآ به سبب آزردگی از شیرازیان یا شاید از
شاه شجاع،
که تاریخ دقیق آن معلوم نیست، ولی ظاهرآ در اواخر عمر او بوده، زیرا در غزل شِکوِهآمیزی که در این احوال سروده به پیری خود اشاره کرده است.
آنچه مسلّم است در یزد قدر او را نشناختند و با آنکه پیش از سفر در غزلی آرزوی «دیدار ساکنان شهر یزد» را داشته،
دوران اقامتش در یزد از سختترین اوقات زندگی او بوده است.
خواجه در چند غزل
از غم «غریبی و غربت»، دوری از یار و دیار، و تلخیها و تلخکامیهای خود در این سفر مینالد و از شهر یزد با تعبیراتی چون «زندان سکندر» و «منزل ویران» یاد میکند و سرانجام، ظاهرآ هنگامی که خواجه جلال
الدین تورانشاه وزیر از یزد به شیراز باز میگشته، با او همراه شده و به زادگاه خویش بازگشته است.
از اشاراتی که در یک غزل به زنده رود و باغِ کاران اصفهان کرده است شاید بتوان دریافت که به آن شهر نیز سفر کرده بوده،
ولی سفر
مشهد که در منابع جدیدتر برای او نوشتهاند به هیچ روی واقعیت نداشته و مبتنی بر بیتی از غزلی است که نسبت و تعلق آن به خواجه مردود است.
داستان معروف ملاقات امیر تیمور گورکانی با حافظ، که دولتشاه سمرقندی
آورده است و کسانی چون آذربیگدلی
و هدایت در
مجمع الفصحا و تذکره ریاضالعارفین
نیز آن را نقل کردهاند، در هیچیک از تواریخ معتبر مربوط به این عصر دیده نمیشود و بیشتر به افسانههایی میماند که درباره اشخاص بزرگ و معروف پدید میآید، چنانکه برخی دیگر از ابیات حافظ نیز انگیزه پیدایش حکایاتی بوده است.
ظاهرآ این حکایت در اصل از اوایل سده نهم معروف بوده، زیرا در کتاب
انیس الناس،
که مجموعهای است از حکایات و افسانهها که در ۸۰۳ تألیف شده، همین داستان با مقدمه و زمینهچینی دیگری آمده
و بعد از
دولتشاه سمرقندی هم
فخرالدین صفی در
لطائف الطوائف صورتی از آن را آورده است،
ولی هیچیک از مؤلفانی که تاریخ آل مظفر یا شرح احوال و کارهای تیمور یا تاریخ عمومی ایران و فارس را در عصر تیمور نوشتهاند، چیزی در اینباره نگفتهاند.
دولتشاه سمرقندی هم که این داستان را در تذکره خود آورده، نوشته است که حافظ و تیمور در
۷۹۵ق ملاقات کردند
که این تاریخ، سه سال بعد از وفات حافظ است.
با اینهمه، بعضی محققان معاصر، چون
بدیع الزمان فروزانفر (به نقل معین در حافظ شیرین سخن
)، محمد معین
و آربری، این روایت را درست میدانند، البته در سرودههای حافظ اشارات و کنایاتی هست که بیشک ناظر به امیر تیمور و آثار و نتایج اعمال و لشکرکشیهای اوست.
پریشانیها و نابسامانیهای فارس بعد از مرگ
شاه شجاع و در دوران سلطنت سلطان زینالعابدین و هرج و مرج و
ظلم و فسادی که از منازعات و کشمکشهای فرمانروایان محلی به همهجا کشیده شده بود، مردم را آرزومند ظهور مردی توانا و سلطانی مقتدر کرده بود تا بتواند در آن نواحی صلح و آشتی برقرار کند.
این احوال دردناک در شعر حافظ و پیش از او در آثار کسانی چون
عبید زاکانی، به روشنی بازتاب یافته است.
حافظ نیز در این آرزو بود که «فریادرسی» برسد و دردها را درمان کند و عوامل ظلم و فساد و تباهی اخلاقی و
دینی و اجتماعی را از ریشه برکند.
ظاهرآ چندی او نیز چون دیگران چشم به فتوحات امیر تیمور دوخته و «خاطر بدان ترک سمرقندی» داده بود.
اما حافظ، که چندی بعد رفتار هولناک «ترک سمرقندی» را از نزدیک دید و پس از رفتن او نیز شاهد خونریزیها و کینهتوزیهای امیران و سلطانان آل مظفر بود، با آمدن
شاه منصور، نواده امیر مبارزالدین و داماد
شاه شجاع، بار دیگر روزنه امیدی یافت.
شاه منصور مردی کارآزموده و شجاع و باتدبیر بود، و حافظ او را کسی میپنداشت که میتواند نظم و سامان را به فارس بازگرداند.
وی در چند
غزل این امیدواری را ابراز داشته و فضائل اخلاقی
شاه منصور را ستوده است.
از
شاهان معاصر حافظ که به او عنایت خاص داشتهاند و او نیز در سرودههای خود از آنان به نیکی یاد کرده، یکی شیخ ابواسحاق اینجو است که علمدوست و هنرشناس بود و خود نیز شعر میگفت و خواجه در رثا و تاریخ مرگ او قطعاتی سروده که نمودار اندوه و تأسف اوست.
پس از شیخ ابواسحاق اینجو، امیر مبارزالدین به سلطنت رسید.
حافظ در سراسر دیوان از امیر مبارزالدین نامی نیاورده، ولی در چند غزل از اوضاع زمان حکومت او به تلخی یاد کرده و در چند مورد نیز تعبیر کنایهآمیز «محتسب» را در مورد اعمال و رفتار او به کار برده
و در یکی از قطعات
که در بیت آخر آن از کورشدن او به توطئه
شاه شجاع سخن گفته، او را «
شاه غازی» خوانده و به بیدادگریهای او اشاره نموده است.
پادشاهی که دوستانهترین مناسبات را با خواجه حافظ داشت،
شاه شجاع (حک: ۷۵۹-۷۸۶)، فرزند امیر مبارزالدین، بود که مردی استوار، باتدبیر و آزاده بود و مردم فارس در دوران حکومت نسبتاً طولانی او در امن و آسایش بودند.
شاه شجاع دانشمند و شعرشناس بود و خود نیز به فارسی و تازی شعر میگفت و در انشای فارسی و تازی توانا بود.
حافظ بیش از هر کس دیگر در سرودههای خود به
شاه شجاع اشاره کرده و به تصریح و تلویح او را مدح گفته است.
از عرفای آن زمان که به نوعی با حافظ ارتباط داشتهاند، یکی شیخ
امینالدین بلیانی بوده که حافظ از او با عنوان «بقیه ابدال» یاد کرده
و دیگری عارفی به نام کمال
الدین ابوالوفا، که ظاهرآ از دوستان وفادار حافظ بوده و خواجه در مقطع غزلی ذکر او را آورده است.
گفتهاند که حافظ با
شاه نعمتاللّه ولی نیز ملاقات داشته است، لیکن درستی این قول قابل اثبات نیست، هر چند که ظاهراً حافظ در بعضی سرودههای خود به برخی ابیات اشعار
شاه نعمتاللّه اشاره و تعریض دارد.
داستان ملاقات حافظ با
زینالدین تایبادی و نتیجه راهنمایی زین
الدین در رفع
تهمت کفر و
الحاد از حافظ
نیز ظاهرآ افسانهای است از قبیل داستان گفتگوی حافظ با امیر تیمور میباشد.
(۱) لطفعلی بن آقاخان آذربیگدلی، آتشکده آذر، چاپ جعفر شهیدی، چاپ افست تهران ۱۳۳۷ ش.
(۲) حمزه بن علی آذری طوسی، منتخب جواهرالاسرار، بهضمیمه اشعةاللمعات عبدالرحمان بن احمد جامی، چاپ سنگی (بیجا ۱۳۶۲).
(۳) تقی
الدین محمد بن محمد اوحدی بلیانی، عرفاتالعاشقین، نسخه عکسی از نسخه خطی کتابخانه ملک، ش ۵۳۲۴.
(۴) عبدالرحمان بن احمد جامی، نفحاتالانس، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۷۰ ش.
(۵) حاجی خلیفه، سلم الوصول الی طبقات الفحول.
(۶) شمس
الدین محمد حافظ، دیوان، چاپ پرویز خانلری، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۷) شمس
الدین محمد حافظ، چاپ محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران (۱۳۲۰ ش).
(۸) بهاء
الدین خرمشاهی، حافظنامه: شرح الفاظ، اعلام، مفاهیم کلیدی و ابیات دشوار حافظ، تهران ۱۳۶۶ ش.
(۹) احمد بن محمد خوافی، مجمل فصیحی، چاپ محمود فرخ، مشهد ۱۳۳۹ـ۱۳۴۱ ش.
(۱۰) خواندمیر، روضة الصفا.
(۱۱) علی دشتی، نقشی از حافظ، تهران ۱۳۸۰ ش.
(۱۲) محمد بن اسعد دوانی، «شرح یک غزل خواجه حافظ»، ارمغان، سال ۲۱، ش ۷ (مهر ۱۳۱۹)، ش ۸ـ۹ (آبان ـ آذر ۱۳۱۹)، ش ۱۰ (دی ۱۳۱۹).
(۱۳) دولتشاه سمرقندی، کتاب تذکرةالشعراء، چاپ ادوارد براون، لیدن ۱۳۱۹/۱۹۰۱.
(۱۴) محمدامین ریاحی، گلگشت، تهران ۱۳۶۸ ش.
(۱۵) محمد سودی، شرح سودی بر حافظ، ترجمه عصمت ستارزاده، تهران ۱۳۶۶ ش.
(۱۶) شجاع، انیس الناس، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۵۶ ش.
(۱۷) ذبیحاللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران و در قلمرو زبان پارسی، تهران ۱۳۷۸ ش.
(۱۸) قاسم غنی، بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، تهران ۱۳۲۱ ش.
(۱۹) علی بن حسین فخرالدین صفی، لطائفالطوائف، چاپ احمد گلچین معانی، تهران ۱۳۳۶ ش.
(۲۰) عبدالنبی بن خلف فخرالزمانی، تذکره میخانه، چاپ احمد گلچین معانی، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۲۱) محمدقاسم بن غلامعلی فرشته، تاریخ فرشته (گلشن ابراهیمی)، (لکهنو) : مطبع منشی نولکشور، (بیتا).
(۲۲) محمدنصیر بن جعفر فرصت شیرازی، آثار عجم، چاپ سنگی بمبئی ۱۳۵۴.
(۲۳) محمد قزوینی، «بعضی تضمینهای حافظ»، یادگار، سال ۱، ش ۵ (دی ۱۳۲۳)، ش ۶ (بهمن ۱۳۲۳)، ش ۸ (فروردین ۱۳۲۴)، ش ۹ (اردیبهشت ۱۳۲۴).
(۲۴) فتحاللّه مجتبائی، شرح شکن زلف بر حواشی دیوان حافظ، تهران ۱۳۸۶ ش.
(۲۵) محمد معین، امیرخسرو دهلوی، مهر، سال ۸، ش ۱ (فروردین ۱۳۳۱)، ش ۲ (اردیبهشت ۱۳۳۱).
(۲۶) محمد معین، حافظ شیرین سخن، بهکوشش مهدخت معین، تهران ۱۳۶۹ ش.
(۲۷) رضاقلی بن محمدهادی هدایت، تذکره ریاضالعارفین، چاپ مهرعلی گرکانی، تهران (۱۳۴۴ ش).
(۲۸) رضاقلی بن محمدهادی هدایت، مجمعالفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش.
•
بنیاد دائرة المعارف اسلامی، دانشنامه جهان اسلام، برگرفته از مقاله «حافظ شیرازی»، شماره۵۷۰۴.