جراحت زنان مصر (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
داستان
زنان مصری که به دعوت
زلیخا جمع شده بودند و با دیدن زیبایی
حضرت یوسف علیه السلام دستان خویش را
مجروح کردند در
قرآن آمده است.
زنان اشراف مصر با مشاهده یوسف علیهالسّلام، ناخود آگاه به بریدن و مجروح ساختن دستهای خویش پرداختند.
فلما سمعت
بمکرهن ارسلت الیهن واعتدت لهن متکــا وءاتت کل وحدة منهن سکینـا وقالت اخرج علیهن فلما راینه اکبرنه وقطعن ایدیهن وقلن حـش لله ما هـذا بشرا ان هـذا الا ملک کریم (پس چون (همسر عزيز) از مكرشان اطلاع يافت نزد آنان (كسى) فرستاد و محفلى برايشان آماده ساخت و به هر يك از آنان (ميوه و) كاردى داد و (به يوسف) گفت بر آنان درآى پس چون (
زنان) او را ديدند وى را بس شگرف يافتند و (از شدت هيجان) دستهاى خود را بريدند و گفتند
منزه است خدا اين
بشر نيست اين جز فرشتهاى بزرگوار نيست.)
«و اگر این اعتراضات
زنان مصر را
مکر به زلیخا خوانده است ، براى این است که رقبا و حسودان زلیخا با
اشاعه این حرفها داشتند او را رسوا مى کردند و
هتک حرمت مى نمودند، و اگر کسى را به نزد ایشان فرستاد و دعوتشان کرد، براى این بود که یوسف را به آنان نشان بدهد، و ایشان را هم مانند خود به
عشق او مبتلا سازد، و در نتیجه دست از بدگویى و
ملامت او بازداشته او را در عشقش معذور بدارند.
بنابراین، اگر گفته هاى
زنان مصر را
مکر نامیده و فرموده ((وقتى
مکر زنان مصر را شنید)) بدین خاطر است که سرزنشهاى ایشان از در
حسد و دشمنى بوده، و آنها مى خواسته اند وى را در میان مردم
رسوا کنند.
بعضى گفته اند: اگر
قرآن حرفهاى ایشان را
مکر نامیده براى این است که مقصود ایشان این بوده که بدین وسیله به دیدار یوسف نایل آیند، چون درباره حسن یوسف حرفها شنیده بودند، لذا این بدگوییها را سردادند تا زلیخا بشنود و مجبور شود براى ساکت کردن آنان و براى اینکه او را معذور بدارند دعوتشان نموده یوسف را نشانشان دهد، آن وقت خود آنان از این
فرصت استفاده نموده به
خیال خود با یوسف قول و قرارى بگذارند. ولى معناى اول به سیاق
آیات نزدیک تر است .»
قطع در آیه به معنای
جراحت و بریدگی است.
«اما
زنان مصر، كه طبق بعضى از
روایات ده نفر و يا بيشتر از آن بودند، هنگامى كه آن قامت زيبا و چهره نورانى را ديدند، و چشمشان به صورت دلرباى يوسف افتاد، صورتى كه همچون خورشيدى كه از پشت
ابر ناگهان ظاهر شود و چشمها را خيره كند، در آن مجلس
طلوع كرد، چنان واله و حيران شدند كه
دست از پا و «
ترنج» از دست، نمىشناختند....
در اين هنگام،
زنان مصر،
قافیه را به كلى باختند، و با دستهاى مجروح كه از آن
خون مىچكيد و در حالى پريشان، همچون مجسمههاى بىروح در جاى خود خشك شده بودند، نشان دادند كه آنها نيز دست كمى از
همسر عزيز ندارند.»
«به همین دلیل بود که وقتى
زنان مصر یوسف را بدیدند
حسن و جمال او بر شعور و ادراکشان قاهر آمد، در نتیجه به جاى میوه دستهاى خود را قطع کردند. و اینکه قطع را به
صیغه تفعیل آورده
دلالت بر زیادى آن قطع دارد، همچنانکه وقتى مى گویند ((قتل القوم تقتیلا)) و یا مى گویند ((موتهم الجدب تمویتا)) معنایش این است که : او مردم را بسیار بکشت . و یا:
قحطی بسیارى از مردم را نابود کرد.»
در پی یادآوری مجروح شدن دستهای
زنان اشراف مصری از سوی
حضرت یوسف علیه السلام، آنان به بی گناهی ایشان
اعتراف کردند.
فلما سمعت
بمکرهن ارسلت الیهن واعتدت لهن متکــا وءاتت کل وحدة منهن سکینـا وقالت اخرج علیهن فلما راینه اکبرنه وقطعن ایدیهن وقلن حـش لله ما هـذا بشرا ان هـذا الا ملک کریم• وقال الملک ائتونی به فلما جاءه الرسول قال ارجع الی ربک فسـله ما بال النسوة الـتی قطعن ایدیهن ان ربی بکیدهن علیم• قال ما خطبکن اذ رودتن یوسف عن نفسه قلن حـش لله ما علمنا علیه من سوء قالت امرات العزیز الــن حصحص الحق انا رودته عن نفسه وانه لمن الصـدقین (پس چون
همسر عزیز از مكرشان اطلاع يافت نزد آنان (كسى) فرستاد و محفلى برايشان آماده ساخت و به هر يك از آنان (ميوه و) كاردى داد و (به يوسف) گفت بر آنان درآى پس چون
زنان او را ديدند وى را بس شگرف يافتند و (از شدت
هیجان ) دستهاى خود را بريدند و گفتند منزه است خدا اين
بشر نيست اين جز فرشتهاى بزرگوار نيست •و
پادشاه گفت او را نزد من آوريد پس هنگامى كه آن فرستاده نزد وى آمد (يوسف) گفت نزد آقاى خويش برگرد و از او بپرس كه حال آن زنانى كه دستهاى خود را بريدند چگونه است زيرا
پروردگار من به
نیرنگ آنان آگاه است •(پادشاه) گفت وقتى از يوسف كام (مى)خواستيد چه منظور داشتيد
زنان گفتند منزه است خدا ما گناهى بر او نمىدانيم همسر عزيز گفت اكنون
حقیقت آشكار شد من (بودم كه) از او كام خواستم و بىشك او از راستگويان است.)
«تعبيرى كه يوسف براى خواب
شاه مصر كرد، همان گونه كه گفتيم آن قدر حساب شده و منطقى بود كه شاه و اطرافيانش را مجذوب خود ساخت.
او مىبيند كه يك زندانى ناشناس بدون انتظار هيچ گونه
پاداش و توقع، مشكل
تعبیر خواب او را به بهترين وجهى حل كرده است، و براى آينده نيز برنامه حسابشدهاى ارائه داده.
او اجمالًا فهميد اين مرد يك
غلام زندانى نيست، بلكه شخصيت فوقالعادهاى است كه طى ماجراى مرموزى به
زندان افتاده است، لذا مشتاق ديدار او شد، اما نه آن چنان كه
غرور و کبر سلطنت را كنار بگذارد، و خود به ديدار يوسف بشتابد بلكه «ملك دستور داد او را نزد من آوريد» «وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُوني بِهِ».
ولى هنگامى كه فرستاده او نزد يوسف آمد، به جاى آن كه دست و پاى خود را بعد از سالها در
سیاه چال زندان بودن گم كند، نسيم
آزادی او را غافل سازد، به فرستاده شاه جواب منفى داده كه من از زندان بيرون نمىآيم...
او مىخواست، نخست درباره علت زندانى شدنش تحقيق شود، بىگناهى و پاكدامنىاش كاملًا به ثبوت برسد، و پس از
تبرئه ، سربلند آزاد گردد.»
«و جمله : ((ما خطبکن اذ راودتن یوسف عن نفسه )) جواب از سوالى است که در سابق گفتیم بمنظور
اختصار حذف شده و مقدر است - و سیاق بر آن
دلالت مى کند - و
تقدیر این است که گویا سائلى پرسیده : خوب بعد از آن چه شد و شاه چه کرد؟ و در جواب گفته شده فرستاده شاه از زندان برگشت و جریان زندان و درخواست
یوسف را به وى رسانید که درباره او و
زنان اشرافى داورى کند، شاه هم آن
زنان را
احضار نموده پرسید، ((ما خطبکن ...))، جریان شما چه بود آنروز که با یوسف مراوده کردید؟ گفتند: خدا منزّه است که ما هیچگونه سابقه بدى از او سراغ نداریم، و بدین وسیله او را از هر زشتى تنزیه نموده و شهادت دادند که در این مراوده کوچکترین عملى که دلالت بر
سوء قصد او کند از او ندیدند...
در اینجا همسر عزیز که ریشه این
فتنه بود به سخن آمده به
گناه خود
اعتراف مى نماید و یوسف را در ادعاى بى گناهیش تصدیق مى کند و مى گوید: ((الان حق از پرده بیرون شد و روشن گردید، و آن این است که من با او بناى مراوده و
معاشقه را گذاشتم، و او از راستگویان است ))، و با این جمله گناه را به گردن خود انداخت، و ادعاى قبلى خود را که یوسف را به مراوده
متهم کرده بود تکذیب نمود، و به این هم
اکتفا نکرد، بلکه بطور کامل او را تبرئه نمود که حتى در تمامى طول مدت مراوده من، رضایتى از خود نشان نداد، و مرا
اجابت نکرد.»
حضرت یوسف علیهالسّلام از پادشاه
مصر درخواست کرد تا درباره علت بریدن دستهای
زنان مصر تحقیق کند.
وقال الملک ائتونی به فلما جاءه الرسول قال ارجع الی ربک فسـله ما بال النسوة الـتی قطعن ایدیهن ان ربی بکیدهن علیم (و پادشاه گفت او را نزد من آوريد پس هنگامى كه آن فرستاده نزد وى آمد (يوسف) گفت نزد آقاى خويش برگرد و از او بپرس كه حال آن زنانى كه دستهاى خود را بريدند چگونه است زيرا
پروردگار من به
نیرنگ آنان آگاه است.)
« يوسف در اين جمله از
کلام خود آن قدر بزرگوارى نشان داد كه حتى حاضر نشد نامى از همسر عزيز
مصر ببرد، كه عامل اصلى
اتهام و زندان او بود.
تنها به صورت كلى به گروهى از
زنان مصر كه در اين ماجرا دخالت داشتند اشاره كرد.
سپس اضافه نمود: اگر توده مردم
مصر و حتى دستگاه
سلطنت ندانند نقشه زندانى شدن من چگونه و به وسيله چه كسانى طرح شد، اما «پروردگار من از نيرنگ و نقشه آنها آگاه است» «إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَليمٌ».»
«و چه لطافتى در گفتار یوسف (علیه السّلام ) در صدر
آیه و ذیل آن بکار رفته که به فرستاده شاه گفته است : ((نزد صاحبت برگرد و بپرس )) آنگاه گفت ((پروردگار من به کید ایشان دانا است )) چون این طرز بیان ، خود یک نوع
تبلیغ حق است ، در ضمن نسبت به کسانى هم که از مفسرین گمان کرده بودند که مقصود یوسف از کلمه ((ربى )) در آنجا که به زن عزیز گفت : ((انه ربى احسن مثواى - او صاحب
نعمت من است، مقام مرا گرامى داشته )) عزیز است خود تنبهى است که یوسف شوهر زلیخا را
رب خود نمى دانسته همانطور که در مورد بحث، مقصودش از ((ربى )) خداى تعالى است در آنجا نیز مقصودش او است .
و نیز لطفى در این جمله بکار برده که گفته است : ((ما بال النسوه اللاتى قطعن ایدیهن )) چون با در نظر داشتن اینکه کلمه ((بال )) به معناى امر مهمى است که مورد
اهتمام باشد معنایش این مى شود: آن چه امر عظیم و چه شاءن خطیرى بوده که ایشان را دچار چنین اشتباهى کرده که بجاى
میوه، دست خود راببرند؟! زیرا اگر رسیدگى کنى خواهى دید جز عشق و دلدادگى به یوسف
انگیره دیگرى نداشته اند.»
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «جراحت زنان مصر».