توابع
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
توابع، اصطلاحی در
علم نحو می باشد.
تابع در
لغت به
معنای پیرو است.
و در اصطلاح، کلمهای است که در اِعراب،
تابع کلمه پیش از خود (متبوع) است.
توابع به اعتبار لفظ شامل
نعت یا
صفت ،
عطف با حروف یا
عطف نَسَق ،
تأکید یا
توکید ،
بدل ، و
عطف بیان اند ،
و به اعتبار معنا شامل توابع
مفعولات (
مستثنا ،
حال و
تمییز ) است.
نحویان قدیم، تابع و اقسام آن را در مبحثی مستقل مطرح نکرده اند، چنانکه
خلیل بن احمد فراهیدی (متوفی ۱۷۵) توابع را بهطور پراکنده و ذیل انواع
اِعراب بررسی کرده
و
سیبویه (متوفی ۱۸۰) به پیروی از وی
اصطلاح توابع را ذیل بابهای اِعراب آورده؛ مثلاً، نعت را ذیل باب جرّ،
بدل و توکید را در چند جا، عطف با
حروف را با نام دیگر
و عطف بیان را با عنوان بدل بررسی کرده است.
در باره اقسام تابع و اولویت آنها نیز میان نحویان اختلاف نظر وجود داشته است.
ابن کَیْسان (متوفی ۳۲۰) تأکید را در اولویت قرار میدهد.
زَجّاجی (متوفی ۳۳۸) توابع را چهار قسم و به ترتیب نعت، عطف با
حروف، توکید و بدل میداند.
زَمَخْشَری (متوفی ۵۳۸) تأکید،
صفت ، بدل،
عطف بیان و عطف با
حروف را ذکر میکند.
ابن یَعیش (متوفی ۶۴۳) نیز در شرح خود بر المفصّل، ترتیب آنها را بر اساس اولویتها دانسته است.
ابن حاجب (متوفی ۶۴۶) از ترتیب زجاجی پیروی کرده، اما توابع را پنج قسم دانسته و عطف بیان را به آن افزوده است.
رضی الدین استرآبادی (متوفی ۶۸۶)، در شرح خود بر کافیه ابن حاجب، عطف بیان را همان بدل دانسته و آن را حذف کرده و تأکید را در مرتبه دوم و عطف نَسَق را در پایان آورده است.
ابن مالک (متوفی ۶۷۲)، و به پیروی از او
ابن هشام (متوفی ۷۶۱)، ترتیب نعت، تأکید، عطف و بدل را ذکر کرده و عطف را به بیان و نسق تقسیم میکند.
اما
ازهری (متوفی ۹۰۵) در شرح التصریح ابن هشام، پس از نعت اولویت را به عطف بیان میدهد و عطف نسق را جداگانه در پایان ذکر میکند.
نعت یا صفت، تابعی مشتق (از قبیل
اسم فاعل ،
اسم مفعول، صفت مشبهه و
افعل تفضیل ) یا مؤوَّل به مشتق (شامل
اسمهای جامدِ تأویل به مشتق) است که حالت و چگونگی اسم پیش از خود (
منعوت یا
موصوف ) یا یکی از وابسته های آن
اسم را بیان میکند.
اگر وصفی از اوصافِ منعوت را بیان کند، «
نعت حقیقی » است.
و اگر چگونگی یکی از وابسته های منعوت را بیان کند، «
نعت سببی » نامیده میشود.
از نظربه گفته رضی الدین استرآبادی،
صفت به
معنای عام، هر لفظی است که
معنای وصفی بدهد (چه تابع و چه غیرتابع) و شامل
خبرِ مبتدا و
حال نیز میشود.
در تعریف زمخشری،
صفت اسمی است که بر برخی احوال ذات دلالت دارد (مانند طویل، قصیر، قائم)،
اما ابن یعیش
این تعریف را جامع و مانع نمیداند، زیرا شامل جمله وصفی نمیشود و از طرف دیگر، خبر نیز، که بر برخی احوال ذات دلالت میکند، در این تعریف میگنجد.
برخی، صفت را اعم از نعت میدانند و آن را در توصیف حُسن و قبح، هر دو، به کار میبرند، اما نعت را فقط توصیف کننده حُسن و خوبی میدانند. برخی نیز صفت و نعت را یکی دانسته اند.
خلیل از صفت، تعبیر مدح و ذم کرده است.
سیبویه
صفت را اعم از نعت دانسته و گاه آن را بر حال و تمییز هم اطلاق کرده است.
صفت در
نکره برای تخصیص، در
معرفه برای توضیح، و گاه فقط برای
مدح و تعظیم یا
ذم و تحقیر و نیز برای تأکید به کار میرود.
صفت به اعتبار ساختار سه نوع است:
مفرد ،
جمله و
شبه جمله .
صفت مفرد، صفت غیرجملهای است.
اگر صفت، جمله وصفی (
اسمیه یا
فعلیه ) باشد، موصوف آن همواره
نکره است، مانند «هذا رجلٌ قامَ ابوهُ».
سیبویه
برخی از شباهتهای
جمله وصفیه و
جمله حالیه و مواردی را که احتمال هر دو میرود، ذکر کرده است.
نعت حقیقی به لحاظ اِعراب، معرفه و نکره بودن، جنس و عدد، تابعِ منعوت خود است.
به گفته خلیل اگر صفت در مقام
تشبیه باشد، کاربرد صفت معرفه برای موصوف نکره جایز است، مانند «هذا رجلٌ اخو زیدٍ» (این مردی شبیه به برادر زید است).
نعت سببی، عامل است و اسم پس از خود (معمول) را به عنوان
فاعل یا
نایب فاعلِ خود مرفوع میکند و معمولِ آن همواره به
ضمیری که به موصوف بازمی گردد، اضافه میشود، مانند «هذا رجلٌ قائمٌ أبوهُ» (این مردی است که پدرش ایستاده است) که «أب» برای «قائم» نعت سببی و عامل است و یکی از متعلقات موصوف (رجل) را توصیف میکند.
نعت سببی در اعراب و معرفه و نکره تابعِ موصوف است، اما در
مذکر و
مؤنث تابع معمول، مانند «هذا رجلٌ قائمةٌ اُمُّهُ». این نعت از نظر عدد با موصوف خود مطابقت نمیکند و به صورت مفرد میآید، مانند «ه'ؤلاء رجالٌ قائمٌ آباؤُهُم».
نحویان به کارگیری صفت سببی را به صورت جمع مکسر جایز دانسته اند، مانند «هؤلاء رجالٌ قِیامٌ آباؤُهُم» (اینها مردانی هستند که پدرانشان قیام کرده ان).
صفت وقتی معانی مدح، تعظیم، ذم یا ترحم داشته باشد، جایز است که از موصوفِ معلوم تبعیت نکند و به عنوان خبر برای مبتدای محذوف، مرفوع شود یا به عنوان مفعول برای فعل محذوف منصوب شود، مانند «الحمدُللّهِ العظیمُ» مرفوع به تقدیرِ هو، و «الحمدُللّهِ العظیمَ» منصوب به تقدیر اَمدحُ العظیمَ.
سیبویه
مجرورشدنِ آن را به تبعیت جایز دانسته است، مانند «الحمدُلِلّهِ العظیمِ».
بصریان آن را عطف با
حروف، و کوفیان آن را عطف نَسَق نامیده اند.
سیبویه عطف با
حروف را در باب «شریک»
و گاه با تسمیه «اشتراک»
و «اشراک»
بررسی کرده است. در این نوع تابع، ارتباط بین تابع و متبوع با یکی از
حروف دَه گانه عطف (مانند فَ، اِمّا، بل، ثمَّ) صورت میگیرد و این ارتباط بین دو اسم، دو فعل یا دو جمله است. کلمه پیش از
حروف عطف را «
معطوف علیه » و پس از آن را «
معطوف » می گویند.
حروف عطف برای افاده
معنای جمع، ترتیب، غایت انتخاب، نفی حکم از معطوف، استدراک و رفع توهم شنونده میآید.
در باره
معنای برخی
حروف عطف (مثلاً «لا») و نیز برخی
حروف (مثلاً «اِمّا») اختلاف هست.
ابن هشام در شرح قَطْرالنَّدی
«لا» را برای افاده
معنای ترتیب نیز آورده است.
سیبویه
«اِمّا» را از
حروف عطف دانسته، ولی
سکّاکی این نظر را ضعیف شمرده است.
ابن ابی الربیع (متوفی ۶۸۸) اختلاف آرای موجود را بتفصیل بررسی کرده است.
زجاجی
«حتّی '» را
حرف عطف نمیداند و «لا بَل» را در
معنای «بَلْ» به عنوان
حرف عطف ذکر میکند. او و دیگر کوفیان «حتّی '» را
حرف عطف نمیدانند.
ابن هشام در مغنی
اقسام عطف (عطف بر لفظ، عطف بر محل و عطف بر
معنی) را، با ذکر اختلاف آرای نحویان، بتفصیل آورده است.
تأکید (از ریشه أکد) یا توکید (از ریشه وکد). از نظر بسیاری از نحویان میان این دو تسمیه ترجیحی وجود ندارد.
این قسم تابع، برای رفع احتمال اشتباه شنونده به کار میرود
تاکید بر دو نوع است :
که در آن لفظ مؤکَّد ــ که میتواند اسم (
اسم ظاهر یا
ضمیر )،
فعل ،
حرف و
جمله باشد ــ تکرار میشود (مانند «رأیتُ زیداً زیداً»)؛
که در آن لفظ متبوع با کلمهای دیگر تأکید میشود (مانند «فَعلَ زیدٌ نفسُهُ»).
تأکید معنوی هرگاه برای تثبیتِ محدود بودن مفهوم در ذهن شنونده و رفع احتمال غیرمؤکَّد به کار رود، الفاظ آن «نَفْس» و «عَین» است و همیشه به ضمیری که با مؤکَّد مطابقت کند اضافه میشود و هرگاه برای تثبیت گستردگی مفهوم در ذهن شنونده به کار رود، الفاظ آن «کِلا، کِلْت'ا، کُلّ، اَجْمَع، جُمَع، اَجْمَعُون و جَمْع'اء» خواهد بود.
کلمات «اَکْتَعُون»، «اَبْصَعُون»، «اَبْتَعُون»، «أکْتَع»، «أبْصَع» و «اَبْتَع» همگی تابع «اَجْمَع» هستند که برای تأکید
معنای أجمع و فقط پس از آن به کار میروند.
«اَجمَعون» پس از «کُلّ» برای مبالغه و تأکید میآید.
زجاجی
و زمخشری
«عامّه» را جزو الفاظ تأکید ذکر نکرده اند. سیبویه
«عامّه» را صفت دانسته است. زجاجی
تأکید برای متبوع نکره را جایز نمیداند. برخی نحویان نیز کاربرد «کُلّ» و «اجمعون» را برای تأکید متبوع نکره روا نمیدانند، ولی کوفیان اگر آن متبوع دارای مفهوم محدود، نه شمولی، باشد آن را جایز دانسته
و برآناند که متبوع نکره فقط با «کُلّ» و «اَجْمَع» تأکید میشود نه با «نَفْس» و «عَیْن».
لفظ «اَجْمَع» اگر بر غیر مؤکّد دلالت کند، دیگر تأکید نیست.
سیبویه
گاه تأکید را به صفت تعبیر میکند و گاه آن را صفتی در
معنای تأکید میداند.
برخی تأکید را همان
بدل دانسته اند،
اما رضی الدین استرآبادی
در پاسخ، به بیانِ تفاوتهای بدل و تأکید پرداخته و فرق بین الفاظ توکید و صفت را در شمول نسبت آنها دانسته است. خلیل و سیبویه حذف مؤکّد و حفظ توکید را جایز، اما اَخفش و دیگر نحویان این نظر را مردود شمرده اند.
بدل تابعی است که نسبتی را، بدون واسطه، می رساند و میتواند جانشین اسم شود.
بدل رکن است و پیش از آن اسم دیگری به منزله مقدمه میآید که «مُبْدَلٌمنه» نامیده میشود.
بدل در اعراب تابع مبدلٌ منه است و این ویژگی، بدل را از تأکید و صفت و عطف بیان جدا میکند. همچنین نعت و تأکید پس از متبوع میآیند و نقش مکمل و تتمه آن را دارند، حال آنکه بدل مستقل است.
بدل چهارگونه است
بدل کُل از کل یا بدل مطابق، که به لحاظ
معنی، با مبدلٌ منه برابر است.
بدل بعض از کل، که بدل بر قسمتی (جزءحقیقی) از مبدلٌ منه دلالت میکند.
بدل اشتمال، که از متعلقات مبدلٌ منه و صفتی از اوصاف آن است (نَفَعَنی الصدیقُ أخلاقُهُ، اخلاق دوست به من سود رساند)
ابن ابی الربیع در سفر اول کتابش وجه تسمیه بدل اشتمال را بتفصیل بررسی کرده است.
بدل غَلط و نسیان یا بدل مُباین، چنانچه به اشتباه یا از روی فراموشی کلمهای ذکر شود، با آوردن کلمه دیگر، آن را اصلاح میکنند، مانند خَرَجَ سعیدٌ علیٌّ (سعید رفت، نه، علی رفت).
برخی بدل را سه گونه دانستهاند:بدل اِضراب و بدل بداء که تابع و متبوع هر دو مورد نظرند و بدل برای نفی مبدلٌ منه نیست؛ بدل غلط و نسیان، که مبدلٌ منه در آن مقصود نیست بلکه از روی اشتباه و فراموشی ذکر شده است.
نحویان کاربرد بدل معرفه از نکره و نکره از معرفه، و نیز اسم ظاهر از ضمیر و ضمیر از اسم ظاهر را جایز دانسته اند.
ابن ابی الربیع
اختلاف آرای نحویان را در مورد بدل ضمیر مخاطب برای اسم ظاهر بررسی کرده است. بدل میتواند فعل از فعل باشد (مانند «وَمَنْ یَفْعلْ ذ'لِکَ یَلْقَ اَثاماً یُضاعَفْ لَهُ العَذابُ»، که «یُضاعَفْ» بدل از «یَلْقَ» است).
عامل نیز در بدل گاه مقدر و گاه مذکور است (مانند «اِتَّبِعوا المرسَلینَ اِتَّبِعوا مَنْ لایَسألُکُم اَجراً»، که دومی «اتبعوا» ی دوم میتواند حذف شود).
رضی الدین استرآبادی
تطابق یا عدم تطابق بدل و مبدلٌمنه را با تفکیک اقسام بدل ذکر کرده و عدم تطابقِ بدلِ کل از کل را فقط در معرفه و نکره بودن دانسته و در دیگر انواع بدل، عدم لزوم تطابق بدل با مبدلٌ منه را به لحاظ تعداد و جنس، جایز شمرده است.
عطف بیان، تابعی جامد و واضحتر از متبوعش که یا مانند صفت برای توضیح اسم پیش از خود، در صورت معرفه بودن، به کار میرود (مانند جاء زیدٌ التاجرُ، زیدِ تاجر آمد) یا برای تخصیصِ متبوع نکره (مانند لَبِستُ ثوباً قمیصاً، که «قمیص» (پیراهن) أخص از «ثَوْب» (لباس) است).
تفاوت عمده آن با بدل در استقلال نداشتن عطف بیان است.
چون شبیه به صفت است، موارد چهارگانه تبعیت صفت از موصوف بر آن صدق میکند.
سیبویه تفاوتهای عطف بیان و صفت را ذکر کرده، اما گاه عطف بیان را بدل نامیده است.
برخی نحویان نیز، با ذکر شواهدی، عطف بیان را با بدل کل از کل یکی میدانند.
ابن عقیل
عطف بیان را، جز در دو مورد، همان بدل میداند.
رضی الدین استرآبادی
نیز عطف بیان را همان بدل دانسته و آرای نحویان را در باره تفاوتهای این دو رد کرده و فقط بدل غلط و نسیان را بدل دانسته است.
در هر صورت، عطف بیان و متبوعش، بر خلاف بدل، هیچگاه ضمیر و فعل و جمله واقع نمیشوند.
در مورد نکره آمدن عطف بیان و متبوعش میان نحویان اختلاف نظر وجود دارد، اما ابن عقیل
و ابن هشام
نظر به جواز آن داده اند.
از موارد اشتراک عطف بیان و بدل آن است که هر دو به تبیین و توضیح متبوع خود میپردازند و هر دو اسم جامدند.
(۱) ابن ابی الربیع، البسیط فی شرح جمل الزجاجی، چاپ عیّاد بن عیدالثبیتی، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۶.
(۲) ابن عقیل، شرح ابن عقیل علی الفیة ابن مالک، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، (قاهره) ۱۳۸۴ـ ۱۳۸۵/۱۹۶۴ـ ۱۹۶۵.
(۳) ابن منظور، لسان العرب.
(۴) ابن هشام، شرح قطرالنّدی و بلّالصّدی، چاپ امیل بدیع یعقوب، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۶.
(۵) ابن هشام، مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب، چاپ مازن مبارک و محمدعلی حمداللّه، بیروت ۱۹۷۹.
(۶) ابن یعیش، شرح المفصّل، بیروت: عالم الکتب.
(۷) خالد بن عبداللّه ازهری، شرح التصریح علی التوضیح، و بهامشه حاشینة لیس بن زین الدین، (بیروت)، چاپ افست تهران.
(۸) محمد بن حسن رضی الدین استرآبادی، شرح کافیه ابن الحاجب، چاپ امیل بدیع یعقوب، بیروت ۱۴۱۹/۱۹۹۸.
(۹) عبدالرحمان بن اسحاق زجاجی، کتاب الجمل فی النحو، چاپ علی توفیق الحمد، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵.
(۱۰) محمود بن عمر زمخشری، کتاب المفصّل فی النحو، اسلو ۱۸۷۹.
(۱۱) یوسف بن ابی بکر سکّاکی، مفتاح العلوم، قاهره ۱۳۵۶/۱۹۳۷.
(۱۲) عمرو بن عثمان سیبویه، کتاب سیبویه، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره (۱۳۸۵/۱۹۶۶)، چاپ افست بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱.
(۱۳) صادق شیرازی، شرح السیوطی: توضیحات للبهجة المرضیة فی شرح الالفیة، قم ۱۳۶۸ ش، عباس حسن، النحوالوافی، ج ۳، قاهره (۱۹۷۶)، چاپ افست تهران ۱۳۶۷ ش.
(۱۴) خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب الجمل فی النحو، چاپ فخرالدین قباوه، حلب ۱۴۱۶/۱۹۹۵.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «توابع»، شماره۳۹۷۷.