تقیه (دیدگاه صحابه)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تقیه به معنای مخفی کردن حق و مخفی نگاهداشتن اعتقاد به حق و پردهپوشی از مخالفان است؛ و اینکه در مقابل ایشان چیزی را که به
دین یا دنیای انسان ضرر میرساند انجام ندهد. اکثر مسلمین تقیه را لازم ولی در مقابل برخی اهلسنت آن را نامشروع میدانند.
در مقابل موافقین مشروعیت تقیه ادله متعددی منجمله سیره عملی
صحابه پیامبر و وقایع تاریخی مستندی را که مشعر بر مشرعیت تقیه است ذکر کردهاند.
تقیه به معنای دست برداشتن کامل از عقیده نیست؛ بلکه نوعی دیگر از مبارزه برای مکاتب و گروههایی است که خطر انقراض را احساس میکنند و در حقیقت تغییر شکل مبارزه از شیوه مستقیم به حالت غیر مستقیم و از رویاروئی آشکارا به مبارزه مخفیانه است؛ زیرا در این برهه، تنها اینروش است که آنها را از خطر نابودی کامل حفظ میکند.
روایت
فخرالدین رازی در تفسیرش در باره تقیه صحابی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از
مسیلمه کذاب:
«قال الحسن اخذ
مسیلمة الکذاب رجلین من اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم فقال لاحدهما: اتشهد ان محمدا رسول الله؟ قال: نعم نعم نعم، فقال: افتشهد انی رسول الله؟ قال: نعم، وکان
مسیلمة یزعم انه رسول بنی حنیفة، ومحمد رسول قریش، فترکه ودعا الآخر فقال اتشهد ان محمدا رسول الله؟ قال: نعم، قال: افتشهد انی رسول الله؟ فقال: انی اصم ثلاثا، فقدمه وقتله فبلغ ذلک رسول الله صلی الله علیه وسلم، فقال: اما هذا المقتول فمضی علی یقینه وصدقه فهنیئا له، واما الآخر فقبل رخصة الله فلا تبعة علیه.»
«حسن گفته است که
مسیلمة کذاب دو نفر از اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دستگیر کرد؛ به یکی از ایشان گفت: آیا
شهادت میدهی که محمد رسول خدا است؟ پاسخ داد: آری، آری، آری. سپس پرسید: آیا شهادت میدهی که من نیز رسول خدایم؟ پاسخ داد: آری؛ زیرا
مسیلمة ادعا میکرد که پیامبر
بنیحنیفه است. و
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیامبر
قریش. پس او را رها کرده و دیگری را طلبید و به او گفت: آیا شهادت میدهی که محمد رسول خدا است؟ گفت آری. سپس پرسید: آیا شهادت میدهی که من نیز رسول خدایم؟ وی پاسخ داد: نمیشنوم. و این کار سه بار تکرار شد. به همین سبب او را کشتند. خبر به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسید؛ فرمود: کسی که کشته شد در راه
یقین و اعتقادش کشته شد؛ گوارایش باد. دیگری نیز آنچه را خدا جایز دانسته بود، انجام داد؛ به همین سبب عقوبتی بر او نیست.»
ابنحزم اندلسی در
المحلی مینویسد:
«وقد رُوِّینَا من طَرِیقِ شُعْبَةَ قال نا ابو حَیَّانَ یحیی بن سَعْدٍ التَّیْمِیُّ عن ابیه قال قال لی الْحَارِثُ بن سُوَیْدٌ سَمِعْت عَبْدَ اللَّهِ بن مَسْعُودٍ یقول ما من ذِی سُلْطَانٍ یُرِیدُ اَنْ یُکَلِّفَنِی کَلاَمًا یَدْرَاُ عَنِّی سَوْطًا او سَوْطَیْنِ اِلاَّ کُنْت مُتَکَلِّمًا بِهِ؛
از
عبدالله بن مسعود شنیدم که میگفت: هیچ صاحب قدرتی نیست که من را به کلامی (نا شایست) وادار کند تا مرا از یک یا دو شلاق دور کند، مگر آنکه من آن سخنان را بر زبان میآورم.»
ابنحزم در ادامه میگوید:
«وَلاَ یُعْرَفُ له من الصَّحَابَةِ رضی الله عنهم مُخَالِفٌ؛
در میان صحابه کسی را سراغ نداریم که مخالف او باشد.»
تردیدی نیست که به زبان آوردن کلام باطل از ترس سلطان جائر، همان تقیهای است که پیروان
اهل بیت بر مشروعیت آن اصرار دارند. و از کلام ابنحزم نیز استفاده میشود که تقیه در میان تمامی صحابه امر مشروعی بوده است.
شمسالدین ذهبی در
سیر اعلام النبلاء مینویسد:
«عن ابی رافع قال وجه عمر جیشا الی الروم فاسروا عبدالله بن حذافة فذهبوا به الی ملکهم فقالوا ان هذا من اصحاب محمد فقال هل لک ان تتنصر واعطیک نصف ملکی قال لو اعطیتنی جمیع ما تملک وجمیع ما تملک وجمیع ملک العرب ما رجعت عن دین محمد طرفة عین قال اذا اقتلک قال انت وذاک فامر به فصلب وقال للرماة ارموه قریبا من بدنه وهو یعرض علیه ویابی فانزله ودعا بقدر فصب فیها ماء حتی احترقت ودعا باسیرین من المسلمین فامر باحدهما فالقی فیها وهو یعرض علیه النصرانیة وهو یابی ثم بکی فقیل للملک انه بکی فظن انه قد جزع فقال ردوه ما ابکاک قال قلت هی نفس واحدة تلقی الساعة فتذهب فکنت اشتهی ان یکون بعدد شعری انفس تلقی فی النار فی الله فقال له الطاغیة هل لک ان تُقَبِّل راسی واُخَلِّی عنک فقال له عبدالله وعن جمیع الاساری قال نعم فقَبَّلَ راسه. وقدم بالاساری علی عمر فاخبره خبره فقال عمر حق علی کل مسلم ان یُقَبِّل راس ابن حذافة وانا ابدا فقَبَّل راسه؛
«از
ابورافع روایت شده است که گفت: عمر لشکری را به جنگ روم فرستاد؛ در این جنگ
عبدالله بن حذافه را اسیر کردند؛ وی را نزد پادشاه بردند و گفتند: این شخص از اصحاب محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
پادشاه به او گفت: اگر
مسیحی بشوی من نیمی از حکومت خویش را به تو خواهم داد.
وی در پاسخ گفت: اگر تمام حکومت خود و حکومت عرب را به من بدهی من بهاندازه چشم بر هم زدنی از دین محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دست بر نخواهم داشت.
پادشاه گفت: اگر چنین باشد من تو را خواهم کشت؛ گفت هر کار که میخواهی بکن.
پادشاه دستور داد وی را به دار کشیده و به تیراندازان گفت: به اطرافش تیر بزنید نه خود او؛ و در همین حال به او میگفت: مسیحی شو؛ ولی او قبول نمیکرد.
ناگهان عبدالله به گریه افتاد؛ به پادشاه گزارش دادند؛ پادشاه گمان کرد که وی ترسیده است. دستور داد تا وی را پایین بیاورند، گفت: چرا گریه کردی؟
گفت: برای اینکه تنها یک جان دارم که در راه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فدا کنم، دوست داشتم به تعداد موهایم جان داشتم و هر جان را با سوختن در آتش در راه خدا از دست میدادم.
پادشاه گفت: اگر پیشانی من را ببوسی تو را آزاد میکنم.
گفت: اگر همه اسیران را آزاد کنی چنین میکنم؛ پادشاه نیز قبول کرده و وی پیشانی پادشاه را بوسید و سپس به همراه اسیران نزد
عمر آمد و ماجرا را برای عمر تعریف کرد.
عمر گفت: سزاوار است که هر مسلمانی پیشانی تو را ببوسد و سپس خود پیشانی او را بوسید.»
حاکم نیشابوری در سفارش رسول خدا به
ابوذر درباره تقیه روایتی را ذکر میکند:
عن ابی ذر رضی الله عنه قال قال رسول الله صلی الله علیه وسلم یَا اَبَا ذَرَ کَیْفَ اَنْتَ اِذَا کُنْتَ فِی حُثَالَةٍ؟ وَشَبَّکَ بَیْنَ اَصَابِعِهِ، قَالَ: مَا تَاْمُرُنی یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: اِصْبِرْ، اِصْبِرْ، اِصْبِرْ خَالِقُوا النَّاسَ بِاَخْلاَقِهِمْ، وابره َخَالِفُوهُمْ فِی اَعْمَالِهِمْ؛
رسول خدا به ابوذر فرمود: ای ابوذر، اگر در بین مردان پست بودی چه خواهی کرد؟ در پاسخ عرض کرد: به من چه دستوری میدهیدای رسول خدا؟ فرمود: صبر کن، صبر کن؛ صبر کن؛ با مردم همآنگونه که هستند باش؛ اما در کارهایشان با آنان مخالفت کن (در برخورد ظاهری با ایشان مانند ایشان باش و در اعتقاد و اعمال مخالف).»
حاکم نیشابوری بعد از نقل روایت میگوید:
«هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه؛
اینروایت طبق شروط
بخاری و
مسلم صحیح است اما آن را در صحیحین نیاوردهاند.»
روایات بسیاری در منابع اهلسنت نقل شده است که ثابت میکند
ابنعباس اعتقاد به تقیه داشته است.
محمد بن جریر طبری در تفسیرش مینویسد:
«عن ابنعباس فی قوله «الا ان تتقوا منهم تقاة» فالتقیة باللسان من حمل علی امر یتکلم به وهو معصیة لله فیتکلم به مخافة الناس وقلبه مطمئن بالایمان فان ذلک لا یضره انما التقیة باللسان؛
از ابنعباس در مورد کلام خداوند «الا ان تتقوا منهم تقاة» آمده است که تقیه با زبان آن است که انسان را وادار به کلامی کند که
معصیت خداوند است؛ اما از روی ترس از مردم آن را بر زبان میآورد؛ با اینکه قلب وی به خاطر ایمان محکم شده است؛ در این هنگام است که سخن او به او ضرر نمیزند؛ تقیه وی تنها بر زبان وی بوده است.»
همچنین به نقل از ابنعباس مینویسد:
«فاما من اکره فتکلم به لسانه وخالفه قلبه بالایمان لینجو بذلک من عدوه فلا حرج علیه لان الله سبحانه انما یاخذ العباد بما عقدت علیه قلوبهم؛
کسی که او را مجبور کنند تا بر زبان سخنی بیاورد ولی ایمان قلبیاش با گفتن آن سخنان مخالف باشد؛ اما آن را میگوید تا از دست دشمنانش نجات یابد، بر چنین شخصی اشکالی نیست؛ زیرا خداوند بندگان را تنها به خاطر عقائد ایشان که در قلبشان جای گرفته است مؤاخذه مینماید.»
ابوحیان اندلسی مینویسد:
«قال ابنعباس: التقیة المشار الیها مداراة ظاهرة وقال: یکون مع الکفار او بین اظهرهم، فیتقیهم بلسانه، ولا مودة لهم فی قلبه؛
ابنعباس گفته است: مقصود از تقیهای که در آیه آمده است مدارای ظاهری است؛ و گفته است که شخص همراه با کفار یا در میان ایشان است و دوستی ایشان را در دل خویش ندارد؛ اما در زبان از ایشان تقیه میکند.»
ابودرداء، صحابی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از کسانی است که مردم را به تقیه توصیه کرده و حتی یکی از نشانههای عاقل را تقیه میداند.
ابوالفرج بن جوزی و
ابنعساکر مینویسند:
«قال ابو الدرداء الا انبئکم بعلامة العاقل؟ یتواضع لمن فوقه ولا یزری بمن دونه ویمسک الفضل من منطقه یخالق الناس باخلاقهم ویحتجز الایمان فیما بینه وبین ربه جل وعز وهو یمشی فی الدنیا بالتقیة والکتمان؛
ابودرداء گفت: میخواهید شما را به علامت عاقلان خبر دهم؟
برای کسی که از وی بالاتر است
تواضع میکند و به کسی که پایینتر از وی است
ظلم روا نمیدارد؛ اضافه سخن خویش را نگه میدارد (زیاده سخن نمیگوید) و با مردم مطابق با اخلاق خودشان برخورد میکند و ایمان را بین خود و پروردگارش حفظ مینماید و در دنیا با تقیه و کتمان زندگی میکند.»
محمد بن اسماعیل بخاری و بسیاری دیگر از بزرگان اهلسنت نوشتهاند:
«عن ابی الدَّرْدَاءِ اِنَّا لَنَکْشِرُ فی وُجُوهِ اَقْوَامٍ وَاِنَّ قُلُوبَنَا لَتَلْعَنُهُمْ؛
از ابودرداء روایت شده است که ما در مقابل عدهای لبخند میزنیم در حالیکه دلهای ما ایشان را لعنت میکند.»
ابنتیمیه مینویسد:
«قال نَصْرُ بن حَاجِبٍ سُئِلَ بن عُیَیْنَةَ عن الرَّجُلِ یَعْتَذِرُ الَی اخیه من الشَّیْءِ الذی قد فَعَلَهُ وَیُحَرِّفُ الْقَوْلَ فیه لِیُرْضِیَهُ لم یَاْثَمْ فی ذلک فقال اَلَمْ تَسْمَعْ قَوْلَهُ لیس
بِکَاذِبٍ من اَصْلَحَ بین الناس
یَکْذِبُ فیه فاذا اصلح بَیْنَهُ وَبَیْنَ اخیه الْمُسْلِمِ خَیْرٌ من اَنْ یُصْلِحَ بین الناس بَعْضِهِمْ من بَعْضٍ وَذَلِکَ اذَا اَرَادَ بِهِ مَرْضَاةَ اللَّهِ وَکَرِهَ اَذَی الْمُؤْمِنِ وَیَنْدَمُ علی ما کان منه وَیَدْفَعُ شَرَّهُ عن نَفْسِهِ ولاَ یُرِیدُ
بِالْکَذِبِ اتِّخَاذَ الْمَنْزِلَةِ عِنْدَهُمْ ولاَ طَمَعًا فی شَیْءٍ یُصِیبُ منهم فانه لم یُرَخَّصْ فی ذلک وَرَخَّصَ له اذَا کَرِهَ مَوْجِدَتَهُمْ وَخَافَ عَدَاوَتَهُمْ. قال حُذَیْفَةُ انی اَشْتَرِی دِینِی بَعْضَهُ بِبَعْضٍ مَخَافَةَ ان اُقْدِمَ علی ما هو اَعْظَمُ منه.»
«
نصر بن حاجب گفته است که از
ابنعیینه در مورد مردی سؤال شد که از برادر
مسلمان خویش در مورد کاری که انجام داده است با تحریف واقعیت عذر خویش را بیان میدارد تا او را راضی کند. آیا وی به خاطر این تحریف گناه کار است؟
پاسخ داد: آیا کلام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نشنیدهاید که فرمود: کسی که بین دو نفر سبب اصلاح شود دروغگو نیست. اگر وی بین خود و برادر مسلمان خویش را اصلاح کند بهتر از آن است که بین دیگران را اصلاح کند.
اما این دروغ زمانی جایز است که از آن رضای الهی را در نظر داشته باشد و نخواهد مسلمانی از دست وی آزار ببیند و از کاری که انجام داده است پشیمان باشد و با این کار شر او را از خویش باز دارد و نخواهد دروغ بگوید تا جایگاهی در نزد ایشان پیدا نماید و
طمع در چیزی که نزد وی است نداشته باشد؛ در این موارد این دروغ جایز نیست؛ و زمانی جایز است که نگران خشم ایشان باشد و از دشمنی ایشان بترسد؛
حذیفه گفته است من بعضی از دینم را برای حفظ قسمتی دیگر میفروشم که مبادا مشکلی بزرگتر از آن پیش آید.»
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «تقیه (دیدگاه فریقین)».