تقسیمات حرکت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حرکت در اصطلاح
فلاسفه به تغییر تدریجی اطلاق میشود. از دیدگاه فلاسفه
حرکت را ميتوان براساس
موضوع،
فاعل،
مسافت،
زمان و... تقسیم کرد.
مقومات
حرکت در تمام
حرکات وجود دارد و قابل تنوع و تفاوت نیست تا براساس اختلاف آنها بتوان اقسام مختلفی را برای
حرکت در نظر گرفت. اما مشخصات و لوازم
حرکت کمابیش قابل تفاوت و تنوع است و میتوان برحسب اختلاف آنها اقسامی را برای
حرکت اثبات کرد؛ مثلاً اختلاف مدار در
حرکات انتقال کاملاً محسوس است و اشکال مختلفی که برای آن تصور میشود، موجب تفاوت
حرکات مربوطه میگردد.
ولی از یک سوی، اختلاف مدارات انواع محصوری ندارد و از سوی دیگر، نتیجه فلسفی خاصی بر این تنوع مترتب نمیشود. ازاینرو، تقسیم
حرکات برحسب اختلاف مدارات چندان فایدهای دربرنخواهد داشت.
همچنین جهات
حرکات هرچند از نظر کلی قابل
تقسیم به شش جهت اصلی معروف است، اما اولاً، این اقسام قراردادی است، و ثانیاً، تقسیم
حرکات برحسب اختلاف آنها فاقد ثمرهٔ فلسفی میباشد. نیز سرعت
حرکت مراتب بیشماری دارد، اما این اختلاف مراتب تاثیری در تحلیل فلسفی آنها ندارد.
اما تقسیم
حرکت برحسب اختلاف فاعلها، در واقع تابع اقسام فاعل است. بهطور کلی میتوان
حرکت را به دو قسم طبیعی و ارادی تقسیم کرد؛ زیرا فاعلهای
بالقصد و
بالعنایه و
بالرضا و
بالتجلی، همهٔ فاعلهای ارادی هستند و فاعلهای بالجبر و بالتسخیر هم حالات خاصی از آن بهشمار میروند، چنانکه فاعل قسری، حالت خاصی از فاعل طبیعی محسوب میشود.
اتومبیلی را در نظر بگیرید که عقربه کیلومترشمار آن تدریجاً از صفر بهطرف یکصد کیلومتر در ساعت، بالا میرود، و مدتی روی این شماره میایستد و سپس تدریجاً بهطرف صفر پایین میآید. این اتومبیل در طول مدت
حرکت خود، از نقطهٔ (الف) به نقطهٔ (ب) انتقال مییابد که
حرکتی انتقالی و در بستر
مکان میباشد، اما در این جریان، دو تغییر تدریجی دیگر هم مشاهده میشود، یکی تغییر سرعت از صفر به یکصد، و دیگری تغییر آن از یکصد به صفر. این تغییر نیز از نظر فلسفی مشمول تعریف
حرکت است و میتوان آن را نوعی
حرکت کیفی بهشمار آورد، از این جهت که تندشدن و کندشدن، دو
کیفیت ویژهٔ
حرکت محسوب میشوند که عارض
کمیت سرعت آن میگردند.
نظیر همین تغییر را در انواع دیگری از
حرکت میتوان در نظر گرفت و حتی یک
حرکت کیفی، از نظر دیگری میتواند متصف به
حرکت کیفی دیگری شود؛ مثلاً فرض کنید که جسم بیرنگی تدریجاً سیاهرنگ میشود و مدتی به همان حالت سیاهی باقی میماند و سپس رنگ آن تدریجاً میپرد و دوباره بیرنگ میگردد. بیشک تغییر رنگ جسم،
حرکتی در
مقوله کیف بهشمار میرود، اما ممکن است درجه سیاه شدن یا رنگ پریدن آن در همه اجزاء زمان یکنواخت نباشد و مثلاً سرعت سیاه شدنِ آن تدریجاض افزایش یابد و سپس بههمین منوال رو به کاهش برود. این تغییر سرعت، تغییر دیگری غیر از اصل تغییر رنگ است و ازاینرو میتوان آن را
حرکتی روی
حرکت اول تلقی کرد، چنانکه میتوان
حرکت یکنواخت را فاقد این تغییر دانست و آن را از نظر سرعت «ثابت» شمرد.
بنابراین میتوان
حرکت را از یک دیدگاه، یعنی از دیدگاه ثبات یا تغیر سرعت، به سه قسم تقسیم کرد:
۱.
حرکت یکنواخت و بیشتاب و دارای سرعت ثابت؛
۲.
حرکت تندشونده و دارای سرعت افزاینده یا دارای شتاب مثبت؛
۳.
حرکت کندشونده و دارای سرعت کاهنده یا دارای شتاب منفی.
وجود
حرکت تندشونده و کندشونده و همچنین
حرکت یکنواخت، امری محسوس و غیرقابل انکار است و حتی میتوان بعضی از مصادیق آنها، مانند تغییر تدریجی افزایش و کاهش سرعت یا یکنواختی آن را در کیفیات و حالات نفسانی با
علم حضوری دریافت. بدون تردید میتوان کاهش سرعت
حرکت را نوعی تنزل و ضعف و نقص تدریجی برای
حرکت بهحساب آورد و بدینترتیب، نوعی
حرکت تضعفی و تنزلی را اثبات کرد.
در اینجاست که ما با این سؤال روبهرو میشویم که آیا وجود
حرکت کندشونده، منافاتی با بعضی از تعاریف
حرکت، مانند «خروج تدریجی شیء از
قوه به
فعل» و «
کمال اول برای موجود بالقوه از آن جهت که بالقوه است» ندارد؟
برای پاسخ به این سؤال باید دو جهت بحث را از یکدیگر تفکیک کرد: یکی تکامل
حرکت، و دیگری تکامل موجود
متحرک.
توضیح آنکه: ممکن است
متحرک در طول
حرکت خودش همواره به کمالات جدیدی دستیابد اما سرعت نایل شدن به این کمالات متفاوت باشد، یعنی در بخشی از
زمان، سرعت تکامل رو به افزایش، و در بخشی دیگر رو به کاهش، و در بخش سومی ثابت و یکنواخت باشد و یکنواختی سرعت و حتی کاهش آن، منافاتی با تکامل یافتن
متحرک ندارد؛ زیرا مثلاً جسمی که آهنگ سیاه شدن آن کند میشود، بالاخره در لحظهٔ بعدی سیاهتر از لحظهٔ قبلی خواهد بود، گو اینکه تغییر رنگ آن کندتر انجام میپذیرد. پس فرض اینکه
حرکت موجب
کمال بیشتری برای موجود
متحرک باشد با فرض شتاب منفی برای سرعت تکامل هم منافاتی ندارد.
اما اگر کسی ادعا کند که هر
حرکتی در همان حیثیت
حرکت بودنش تکامل مییابد، ادعای وی با پذیرفتن
حرکت یکنواخت و
حرکت بیشتاب سازگار نیست و روشن است که چنین ادعایی خلاف
وجدان و بداهت میباشد و برای اثبات آن نمیتوان به پارهای از تعریفات
حرکت استناد کرد. علاوه بر اینکه تعریفات یادشده همچنین ادعایی را اثبات نمیکنند؛ زیرا حداکثر چیزی که از آنها میتوان استفاده کرد این است که موجود
متحرک در اثر
حرکت به فعلیت و کمال جدیدی میرسد، و چنانکه اشاره شد تکامل یافتن
متحرک، منافاتی با نزولی بودن سرعت
حرکت ندارد.
و اما اینکه آیا هر
حرکتی موجب تکامل
متحرک میشود یا نه؟ مسئلهٔ دیگری است که اینک به بررسی آن میپردازیم:
دانستیم که تکاملی بودن
حرکت بهمعنای شدت یافتن و شتاب گرفتن آن کلیت ندارد و هیچکدام از تعاریف
حرکت هم اشعاری به این مطلب ندارد. اما بهمعنای تکامل یافتن
متحرک در اثر
حرکت، ممکن است از دو تعریف یادشده چنین استنباطی بشود که چون
متحرک بهواسطهٔ
حرکت به فعلیت و کمال جدیدی میرسد، ضرورتاً هر
حرکتی اشتدادی و موجب تکامل یافتن
متحرک خواهد بود.
کسانی که چنین استنباطی کردهاند، خود را با مشکل بزرگی مواجه دیدهاند و آن این است که بسیاری از اشیاء تدریجاً رو به ضعف و پژمردگی و نابودی میروند و نهتنها
حرکات و دگرگونیهای تدریجی آنها بر کمالشان نمیافزاید، بلکه پیوسته از کمالاتشان میکاهد و آنها را به مرگ و نیستی نزدیک میکند، چنانکه نباتات و حیوانات پس از گذراندن دوران رشد و شکوفایی، وارد مرحلهٔ پیری و
ناتوانی میشوند و
حرکت ذبولی و نزولی آنها آغاز میگردد.
برای رهایی از این مشکل، به این صورت چارهجویی کردهاند که اینگونه
حرکات نزولی و انحطاطی، همراه با
حرکات موجودات رشدیابنده دیگری است، مثلاً سیبی که در اثر کرمزدگی فاسد میشود، کرم درون آن رشد مییابد و
حرکت حقیقی، همان
حرکت تکاملی کرم است که موجب کاهش کمالات سیب میگردد و پژمردگی و فاسد شدن آن،
حرکتی بالعرض میباشد.
صرفنظر از اینکه توام بودن
حرکت نزولی یک
متحرک با
حرکتِ اشتدادی
متحرک دیگر در همه موارد قابل اثبات نیست، نمیتوان تغییر تدریجی موجود رو به کاهش را نادیده گرفت و از آن بهعنوان
حرکتِ بالعرض یاد کرد؛ و بالاخره این سؤال باقی میماند که این سیر نزولی تدریجی در موجود کاهشیابنده، از نظر فلسفی چه مفهومی دارد؟
اما اتکا کردن بر تعریفهای یادشده برای نفی
حرکت غیرتکاملی، نمیتواند پاسخگوی وجود غیرقابل انکار آن باشد و به فرض اینکه مفاد این تعریفها قابل انطباق بر
حرکت نزولی نباشد، باید در صحت و کلیت آنها تردید کرد، نه اینکه با استناد به آنها دست به توجیهات غیرقابلقبولی زد، ولی در عین حال میتوان برای تعریفهای مذکور هم تفسیری را در نظر گرفت که مستلزم نفی
حرکت غیرتکاملی نباشد.
توضیح آنکه: قوه و فعل دو مفهوم اضافی هستند که از ملاحظه تقدم موجودی بر موجود دیگر و مشتمل بودن موجود دوم بر کل یا جزئی از موجود اول انتزاع میشود. این معنا به هیچ وجه مستلزم کاملتر بودن کل موجود دوم از کل موجود اول نیست، همچنین
حرکت را کمال مقدمی برای رسیدن به کمال اصلی انگاشتن، مستلزم بقاء همهٔ کمالات سابق در موجود لاحق نمیباشد؛ زیرا ممکن است لازمهٔ
حرکت و رسیدن به کمالی که نتیجه آن بهشمار میرود، این باشد که
متحرک، بعضی از کمالات خودش را از دست بدهد و کمالی که در اثر
حرکت برایش حاصل میشود، مساوی با کمال از دست رفته و یا حتی ضعیفتر از آن باشد.
پس تطبیق تعریف
ارسطو بر
انواع حرکت، مستلزم این نیست که کمالی که در اثر
حرکت حاصل میشود از نظر مرتبه وجودی بر کمالی که از دست
متحرک میرود برتری و فزونی داشته باشد و در نتیجه، موجود
متحرک در مقام مقایسه با وضع و موقعیت سابق لزوماً کاملتر گردد.
ولی اساساً تکیه بر مفهوم قوه و فعل یا مفهوم کمال، در تعریف
حرکت لزومی ندارد؛ زیرا این مفاهیم که خودشان نیاز به توضیح و تفسیر دارند نمیتوانند ابهامی را از
حرکت بزدایند.
آیا به راستی میتوان پذیرفت که هر جسمی که از مکانی به مکان دیگری منتقل میشود واقعاً کاملتر میگردد و به کمال جدیدی برتر از کمالی که داشته است دست مییابد؟
آیا بهراستی میتوان اثبات کرد که پژمردگی و سیر نزولی هر نبات و حیوانی نتیجه تکامل موجود دیگری است؟
ممکن است سؤال شود که اگر
حرکت موجب افزایش کمال
متحرک نمیشود، چرا
متحرک آن را انجام میدهد؟ و چه انگیزهای برای انجام آن میتواند داشته باشد؟
پاسخ این است که اولاً، هر
حرکتی برخاسته از شعور و انگیزه
متحرک نیست، چنانکه در مورد
حرکات طبیعی و قسری گفته شد، و ثانیاً، موجود باشعور هم ممکن است برای رسیدن به لذتی واقعی یا خیالی،
حرکتی را انجام دهد که موجب از دست رفتن کمالات ارزشمندتری گردد، یا به جهت
غفلت از این نتیجه قهری و یا به جهت علاقه شدید به لذت مورد نظر. به هر حال، عقلایی نبودن و حکیمانه نبودن چنین
حرکتی، بهمعنای محال بودن آن نخواهد بود.
ممکن است گفته شود که اگر برآیندِ
حرکات جهان مثبت نباشد و نتیجه مجموع آنها حصول کمالات بیشتری برای موجودات این جهان نباشد، آفریدن چنین جهانی لغو و بیهوده خواهد بود.
پاسخ این است که ما براساس
حکمت الهی ثابت میکنیم که
آفرینش جهان عبث و بیهوده نیست و نتایج حکیمانهای بر آن مترتب میشود، ولی لازمهٔ مثبت بودن برآیندِ نتایج
حرکات، این نیست که هر
حرکتی ضرورتاً تکاملی و موجب حصول کمال بیشتری برای خود
متحرک باشد.
تکامل یافتن هر
متحرکی در اثر
حرکت، به این معنا که کمال جدید از نظر مرتبه وجودی بر کمال سابق فزونی و برتری داشته باشد، دلیلی ندارد و تجارب بیشمار نشان میدهد که نهتنها
حرکت یکنواخت بلکه
حرکت نزولی و تضعفی هم وجود دارد، به این معنا که
متحرک تدریجاً کمالات موجود را از دست بدهد یا کمالاتی را واجد شود که برتر از کمال ازدسترفته نباشد؛ و اگر بعضی از تعریفات قابل انطباق بر چنین
حرکاتی نباشد، باید آن را دلیل بر عدم جامعیت آنها بهحساب آورد، و تنها تکاملی بودن هر
حرکت را به این معنا میتوان پذیرفت که موجود
متحرک به یک امر وجودی دست مییابد که قبلاً فاقد شخص آن بوده است، هرچند قبلاً شخص دیگری مماثل و یا کاملتر از آن را داشته است، چنانکه نظیر آن دربارهٔ رابطهٔ قوه و فعل گفته شد.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «تقسیمات حرکت»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۷/۱۰/۰۸.