تعقل در اسلام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در
اسلام به
تعقل بهایی بسیار داده شده است، اما تعقل دارای درجاتی است و بالاترین مرتبه تعقّل که
اولیای الهی ما را بدان دعوت میکنند، اندیشهای است که در ارتباط با هدایتی الهی شکل میگیرد و
انسان را به سوی
دین ـ که عهدهدار
سعادت بشری است ـ راهنمایی میکند. بنابر این کسی که میاندیشد و وارد وادی
معرفت شده است ـ هرچند در نازلترین درجه آن ـ به شرط
صداقت و شجاعتش در بیان و پذیرش خطاهایش، مقام بالاتری نسبت به کسی که اصلاً نمیاندیشد دارد.
اسلام بیش از هر دینی
انسان را دعوت به
تفکر و
تعقل کرده است. این حقیقت را به راحتی میتوان با رجوع به
ظواهر قرآن و
روایات اسلامی بینیاز از هر
تاویل و تفسیری دریافت.
بسیاری از
آیات قرآن و روایات به طور صریح انسان را دعوت به تفکر در آیات و نشانههای الهی میکنند. کلمه «
عقل» ۴۹ بار در قرآن تکرار شده است و بیشتر آنها درباره
منافقان و
کفار است که این دو گروه به عنوان کسانی توصیف شدهاند که حتی نازلترین مرتبه عقل را نیز ندارند و به طور کلی از
نعمت عقل بهرهای نمیبرند. «اِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لا یَعْقِلُونَ»؛
بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد کَر و لالی هستند که اندیشه نمیکنند.
عقل در کنار
کتاب،
سنت و
اجماع یکی از منابع چهارگانه
اجتهاد است. بنابر این بدیهی است کسی که اصلاً نمیاندیشد و از
نعمت عقل استفاده نمیکند از نظر اسلام مطرود است، اگر به حکم ظاهر
مسلمان باشد، در حقیقت بهرهای از ایمان کامل ندارد، همانگونه که در روایات میخوانیم:
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): «استواری مرد به عقل و خرد اوست، و هر که عقل و خرد ندارد، بهرهای از
دین و
ایمان کامل ندارد.»
امام علی (علیهالسّلام): «عقل، دوست
مؤمن است».
امام صادق (علیهالسّلام): «عقل، دلیل مؤمن است.»
از اینرو، برخی از فرقههای
مسیحی، شبه عرفانهای نوظهور امریکایی (مانند
عرفان سرخ پوستی کاستاندا،
کلیسای شیطان آنتوان زندرلوی،
اشو و
کریشنا مورتی که البته دو شخصیت اخیر با وجود هندی بودنشان در
آمریکا بود که توانستند مکاتب شبه عرفانیشان را با توجه به بیبندوباری موجود تاسیس و گسترش دهند.) و برخی فرقههای
صوفیه (مانند
فرقه یزیدیان در
کردستان عراق که آموختن سواد را نیز
حرام میدانند.) که حقیقت را در لافکری میدانند و به طرد افراطی عقل میپردازند نوعی
آنارشیسم،
هیپیگری و در نتیجه
عافیتطلبی را ترویج میکنند.
بنابر این، عقل از نظر اسلام برای رسیدن به مراتب کمال ضروری بوده و در نهایت مراتب نازله عقل در صورت متابعت از آن،
انسان را به انوار
وحی که خود مراتب بالاتری از عقل محسوب میشوند مرتبط میکند. به این ترتیب هر مرتبهای از عقل در محدوده خود دارای
حجیت بوده و آنچه مذموم است
تحکم و
جمود در انکار حقایقی است که درک آنها نیاز به اتصال به مراتب بالاتری از معرفت دارد.
عقل مورد اشاره
اسلام، عقلی است که
انسان را به سوی
دین ـ که عهدهدار
سعادت بشری است ـ راهنمایی میکند و
تجسم کامل این عقل در وجود
معصومان (علیهمالسّلام) و سایر مؤمنانی است که اولیای الهی محسوب میشوند. البته اسلام برای تعقل آدمیعلاوه بر شرط
تبعیت از
حجت و
هدایت الهی، محدودیت موضوعی نیز قائل است و به طور مشخص انسان را از تفکر در ذات و کنه خداوند منع مینماید و در مقابل، انسان را دعوت به تفکر در مظاهر و آیات الهی میکند (
ابن عباس میگوید:
گروهی درباره خداوند بزرگ میاندیشیدند، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «درباره
آفرینش بیندیشید، نه درباره
خدا؛ زیرا شما هرگز توانایی درک عظمت او را ندارید.)
که در این میان انسانِ کامل بزرگترین مظاهر حق در عالم هستی میباشد.
با درک عقل مورد نظر اسلام و پذیرش شرایط آن روشن است که این نوع عقل که از آن تعبیر به عقل دینی میشود عقلی است
خطاناپذیر که شرایط مختلف زمانی و مکانی در صدق آن بیتاثیر است؛ از این رو است که خطای دراندیشه مربوط میشود به عقل منقطع از
وحی و
امام و
حجت الهی، چه اینکه هر اندیشهای مرجعیتی دارد و اندیشه بی مرجعیت اساساً اندیشه نیست و مرجعیتهای متفاوتاند که به اندیشه صلابت و اقتدار درونی میبخشند.
کسانی که عقل در اسلام را همان عقل یونانی قرار دادهاند یا حکمت را در نصوص دینی
مترادف با
فلسفه دانستهاند و میان روش انبیا در دعوت مردم به حق، با طریق فلاسفه تفاوتی قائل نیستند، ناخواسته مرتکب جفایی نابخشودنی در حق اندیشه اسلامی شدهاند. عقل، حکمت و تفکر، در نصوص اسلامی به تصریح خود این نصوص چیزی جز بیانی دیگر از توبه و گسستن از سایر مرجعیتهای فکری و ورود به دایره هدایت الهی نیست. «(خدا) دانش و حکمت را به هر کس بخواهد (و شایسته بداند) میدهد و به هرکس دانش داده شود، خیر فراوانی داده شده است. و جز خردمندان، (این حقایق را درک نمیکنند، و) متذکر نمیگردند.»
برحسب تعریف ما از عقل و تعقل، خطای در اندیشیدن میتواند علل متفاوتی داشته باشد. در فرض سؤال مذکور، گمراهیاندیشمند ناآگاهانه و ناخواسته است، بنابر این با توجه به فرض مذکور بایستی ریشههای خطای دراندیشه را در میان عواملی جست که به طور ناخواسته و غیر معرفتی براندیشه فرد گمراه تاثیر گذار بودهاند.
با توجه به تبیینی که از عقل و تعقل در اسلام شد، علت العلل خطای اندیشه در نظرگاه اسلامی،
غفلت از هدایتهای الهی و عدم اعتنا به حجتهای خدا است. از اینرو است که تعقل برحسب عمق معرفتی آدمی دارای مراتب میباشد. از بطن درجات نخستین عقل که باعث
ایمان و
یقین میشود عقول برتری نیز رخ میدهد که همان وحی و
شهود در انواع و درجات مختلف است و درجهی بالاتر عقل مقام عشق الهی و
توحید کامل یا
وحدت وجود است که مقام انسان کامل است و انسان کامل در مقام عقل کل به وادی وصال و الحاق به
پروردگار نایل میشود.
با این توضیح معلوم شد که در دیدگاه اسلامی اصالت با اندیشه و
معرفت است و البته آدمی به میزانی که درجه معرفتش بالا میرود، از میزان خطاپذیری اندیشهاش نیز کاسته شده و در نهایت به قلمروی از اندیشه میرسد که تحت هدایت تام الهی و اولیای خدا او از هر خطایی مصون میماند.
مهمترین معضل به خطا اندیشیدن هنگامی است که شخص خاطی بخواهد اندیشهاش را برای دیگران بیان کند. کسی که به خطا میاندیشد و آن را بیان میکند نه تنها خود را در معرض خطاهای بیشمار احتمالی دیگر، به خصوص دخالت اغراض قرار میدهد، بلکه میتواند برحسب محبوبیت،
قدرت و جایگاه و شخصیت اجتماعیاش دیگران را نیز گمراه نماید. بیان اندیشه خطایی که صاحبش آنرا درست میپندارد تنها به شرط
صداقت اخلاقی قابل قبول است و اگر شخصی به هر دلیلی دچار خطای در اندیشه شد، بایستی وقتی خود به خطا بودن اندیشهاش اطمینان یافت با
شجاعت و صداقت کامل خطا بودن آنرا به اطلاع دیگران برساند.
بنابر این نتیجه میگیریم که: اولاً: عدم بیان اندیشه به معنای نیندیشیدن نیست. ثانیاً: فرد اندیشمند تا زمانی که احتمال خطا در اندیشهاش را میدهد به لحاظ اخلاقی بهتر است آنرا بیان نکند، مگر با مؤمنی که از منظر مراتب ایمانی در مرتبهای بالاتر از او است و مظهری است از عقل الهی تا اینکه حقیقت را از طریق هدایتهای او دریابد.
پایگاه اسلام کوئست، برگرفته از مقاله «تعقل در اسلام»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۴/۹.