تعارض علم و دین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
خاستگاه اصلی مسئله
تعارض یا عدم
تعارض علم و دین فلسفه غرب بوده و از آن طریق وارد فضای فرهنگی اسلام شده است. مسئله رابطه علم و دین
در غرب به پیش از میلاد مسیح باز میگردد. حدود شش قرن قبل از میلاد مسیح میان مذهب المبی و فلسفه ایونیایی اختلاف پیش آمد.
اوایل قرن ششم قبل از میلاد فیثاغوریان برای نخستین بار میان علم و دین پیوند دادند.
با ظهور مسیحیت و پیدایش بطلمیوس نظریه زمین مرکزی طرح و تا پانزده قرن بر محافل علمی اروپا داشت.
طی این قرون علوم تجربی رو به افول نهاد. راسل فاصله میان قرن ششم تا قرن یازدهم را دوران ظلمت نامیده است. ویژگی این قرون متوقف شدن راه و روش اندیشه و تفکر علمی بود.
در این دوران یا به هیچگونه بحث و معرفتی اعتنا نمیشد یا اینکه تنها مسایل و موضوعات مربوط به مسیحیت مورد توجه بود.
با ظهور دین اسلام (قرن هفتم میلادی) رشد علمی
در جهان آغاز شد و علوم مسلمانان از طریق نهضت ترجمه به اروپا انتقال یافت. کپرنیک( ۱۴۳۷-۱۵۴۳ م ) و کپلر( ۱۵۷۱-۱۶۳۰ م ) مسئله سکون خورشید و حرکت زمین را طرح کردند. گالیله (۱۵۴۶-۱۶۴۲م ) کار ایشان را پیگیری نمود. تحریک درباریان سبب نزاع وی با کلیسا یا مهمترین نزاع علم و دین
در غرب شد.
عدم آشنایی کشیشان با پیشرفتهای علوم تجربی، نشناختن اهداف اصیل دین و تعصب باطل برخی از کشیشان دونپایه، انحصاری کردن فهم کتاب مقدس، دینی پنداشتن دستگاه فلسفی ارسطویی، پذیرش نظریات علمی به عنوان بخشی از دین و قطعی پنداشتن آنها و اظهار نظرهای مداوم متکلمان
در نظریات جدید علمی سبب تشدید این اختلافات شد.
در نتیجه
در سال۱۶۱۶ م شورای کلیسا دیدگاهی را که مدعی چرخش زمین به دور خورشید بود خلاف تعالیم کتاب مقدس دانسته و محکوم کرد. کتاب کوپرنیک
در فهرست کتابهای ممنوعه قرارگرفت و گالیله
در خانه خود بازداشت شد.
سرکوب علم و تحقیق تجربی از سوی کلیسا
در قرون
وسطی سبب اعتنای بیسابقه به آن
در سده های بعد شد.
در قرن هفدهم نیوتن ظهور کرد اما ایمان مذهبی وی سبب فروکش کردن نزاع شد.
در قرن هجدهم کانت مسئله جدایی علم و دین را طرح نمود
و
در قرن نوزدهم نظریه داروین سبب تشدید این نزاع شد.
نیمه نخست قرن بیستم دوران اوج فعالیتهای پوزیتیویسم منطقی، اعتنای بیش از اندازه به علم تجربی و بی معنا دانستن گزارههای دینی و فلسفی بود. تمام زمینههای پیشگفته سبب این اعتقاد غلط شد که یا باید از علم دفاع نمود و یا متدینانه جانب دین را ترجیح داد. اما هیچیک از این زمینه ها
در فرهنگ اسلامی جدی نبود. از این رو چالشهای این موضوع کمتر
در میان مسلمانان موج آفرینی کرده است.
با توجه به آنچه
در پیشینه گذشت دست کم سه رویکرد
در مواجهه با این مسئله
در مغرب زمین تحقق یافت:
این دیدگاه علم و دین را ناسازگار و رقیب یکدیگر میداند. به این معنا که علم نمیتواند دستاوردهای دین را بپذیرد و دین هم نمیتواند خود را با نتایج علم و نظریات آن همراه سازد. هنگام پیداشدن چنین
تعارضی باورمندان دینی نظر دین، و علم گرایان نظر علم را مقدم میشمارند. نمونه این ویکرد
در مواجهه با نظریه تکامل به چشم میخورد.
۲
در این دیدگاه علم و دین دو مقوله جدا از یکدیگرند، زیرا موضوعات، روشها و غایات هر دو متفاوت است .بنابراین امکان هرگونه
تعارض میان آنها از بین میرود. همچنانکه میان دوخط موازی هیچ برخورد و تضادی تصور نمیگردد. کانت، گالیله، موحدان طرفدار اگزیستانسیالیسم، نواورتدوکسها و پوزیتیویستها طرفداران این راهحل هستند.
۳
این رویکرد میکوشد بین علم و دین ارتباط برقرار کرده، آنها را مکمل هم بداند و برای وصول به چنین مقصودی مدعیات کلامی را فرضیههای علمی تلقی کرده یا علم و دین را ضمن یک فرضیه کلانتر مندرج، و آنها را درچنین چارچوبی ادغام کند. الهیات پویشی، جورج شلزینگر، دونالد مک کی و بسیاری از فیلسوفان معاصر دیگر هر یک به نحوی سعی
در تبیین این امر دارند.
هر یک از این رویکردها دارای نقاط ضعف وقوتی است اما رویکرد سوم به دیدگاه اسلام نزدیکتر است. (البته با لحاظ تفاوتهای مبنایی میان کتاب مقدس و قرآن) زیرا علم راه کشف طبیعت است و دین فهم وحی. طبیعت فعل خداوند است و وحی کلام او. فعل خداوند با کلام اوهرگز ناسازگار نیست. اگر طبیعت آنگونه که هست کشف گردد و وحی نیز به شکلی که نازل شده فهمیده شود
تعارض علم و دین محال است.
از نظر بسیاری از اندیشمندان مسلمان، بین علم و دین منافاتی وجودندارد. ابن سینا پزشكی است كه كتاب «قانون»اش تا اندكی پیش
در اروپا به عنوان یك منبع
در دانشگاهها مورد مراجعه بوده، و
در عین حال یك عالم دینی است كه
در عرفان وفلسفه نیز کتاب مینگارد. ابن سینا با تمامی احترامی که برای فلسفه یونان قائل بود سعی
در تلفیق آن با حکمت مبتنی بر وحی داشت.
ابن هیثم بحرانی(۳۵۴-۴۳۰ ق) که از فیزیکدانان و ریاضیدانان برجسته بود برخلاف برخی معاصرین خود که سعی
در ترجیح یکی از علم و دین داشتند به هماهنگی میان این دو اعتقاد داشت. او بر تالیف مقالاتی هندسی و ریاضی که به مبادی دینی مرتبط بود اهتمام میورزید.
ملاصدرا نیز تصریح میکند که میان مسائل فلسفی و آموزههای شرع تطابق وجود دارد .او برفلسفه ای که مخالف وحی باشد نفرین میفرستد.
(
در گذشته علوم تجربی نیز بخشی از فلسفه محسوب میشد.لذا بحث هماهنگی علم و دین ذیل بحث رابطه فلسفه و دین طرح میشد.) او بر عدم افراط و تفریط
در توجه به سهم هر یک تاکید میکند.
ابن عربی نیز هریک از علم، عقل و وحی را راهی به یکی از لایههای حقیقت میدانست. توجه به این نکته سبب میشود
در مواردی که فهم دقیق و قطعی از نظر فیلسوفان و دانشمندان حاصل نشده از انکار و رد شتاب زده پرهیز شود.
قرآن عقل و ایمان را نفی کننده یکدیگر نمیداند.
بلکه
در دیدگاه اسلامی به هردو
در زندگی انسان نیاز است. علم و ایمان «همزاد» یکدیگرند.
انسان دو منبع الهام و معرفت دارد: یکی دین و دیگری علم و عقل و فلسفه.
یکی از مشکلات عصر حاضر علم بدون ایمان است و یگانه دوای درد انسان معاصر، نیاز توامان به علم و ایمان و پرواز با این دو بال است.
علم و پیشرفتهای علمی به اساس دین که توحید است نه تنها ضربه نزده بلکه آن را تقویت نموده است.
هرجا پای عقل یا علم و فکر بشر یا حس و تلاش او نرسد خداوند به وسیله پیامبران او را راهنمایی میکند. علم و دین
در موضوعات فراوانی به یکدیگر کمک کرده یا حرف هردو یکی بوده است.
دین هدف زندگی و جهتگیری حیات آدمی را روشن میسازد و علم هویت ابزاری دارد. بشر، علم را همچون ابزاری برای هدفهای خویش استفاده میکند اما
در تشخیص اینکه هدف بشر چیست و چه باید باشد علم نمی تواند کمکی کند.
امام خمینی (ره) با اشاره به سازگاری احادیث و علم معتقدند اگر حدیثی با علم قطعی یعنی علمی که با برهان ثابت باشد نسازد کنارگذارده میشود. اما یادسپاری این نکته نیز لازم است که قبل از حکم به تضاد علم و نقل، ابتدا باید از صحت فهم خود از مراد گوینده مطمئن شویم. دربسیاری از احادیث عباراتی موجود است که مقصود اصلی آن روشن نیست همانطورکه
در قرآن کریم نیزچنین است.
نزاع علم و دین یا عقل و دین محصول تصوری ناصواب از نسبت علم و دین و براین اندیشه استوار است که علم
در مقابل دین است و علم میتواند آنچه دین میگوید نفیکند؛ یا اموری وجوددارد که علم آن را اثبات و دین آن را انکار میکند. اما باید دانست عقل
در برابر نقل است نه
در برابر دین و خارج از قلمرومعرفت دینی؛ لذا علم ومعرفت علمی خارج از حوزه معرفت دینی نیست تا سخن از علم و دین وترجیح یکی بر دیگری به میان آید.پس عقل
در درون هندسه معرفت دینی قرار گرفته طبعاً منبع معتبر دین و حجت الهی
در عرض دلیل نقلی است و معنا ندارد که حجت عقلی از حجت نقلی بیگانه و جدا انگاشته شود بلکه هر دو حجت دینی
در خدمت تبیین محتوای دین هستند.
توجه به علم و اهمیت دادن به آن به معنای قبول دربست و بیچون و چرای آن نیست، زیرا علم و عقل بشری به رغم ارزش و اعتبار فراوان از چندین جهت دارای محدودیت است. از جمله: ناتوانی
در ارائه یک راه حل کلی و همه جانبه برای سعادت انسان،
ضعف
در کشف ذاتیات اشیاء و رسیدن به حدتام
، ناتوانی درمداوای همه دردهای انسان،
ناتوانی
در حفظ و پشتیبانی حدود و ارزش های انسانی مثل اخلاق و حقوق
، عدم امکان اظهار نظر و پاسخ به مسائل اساسی مربوط به جهان و ارائه شناختی پایدار و قابل اعتماد که ارزش نظری و واقعنمایانه داشته باشد نه صرفاً عملی و فنی
، و بالاخره ناتوانی درگزارش ازجهان پس از مرگ.
پس از مشخص شدن تعامل و همکاری علم و دین و محدودیت های علم توجه به چند نکته نیز ضروری است:
۱- تجربه و علم تنها میتواند
در مسیری که
در دسترس مشاهده وآزمون اوست اظهار نظر کند. اما
در مورد دیگر مسائل به ویژه مسیر غیرتجربی که اساساً از دسترس حس وتجربه دور است سخنی ندارد.
۲- زبان تحقیقات علمی تنها زبان اثبات است و تنها میتواند مدعای خود را اثبات کند. اما هیچگاه ادعای انحصاری
در این زمینه ندارد. مثلا علم یک آسمان را کشف نموده اما شش آسمان دیگر را انکار نکرده است.
عدم توجه به این نکته که دانش تجربی لسان حصر ندارد ؛ گاهی موهم
تعارض در برخی یافته های علمی با متون دینی است. اگر عقل حسی و تجربی
در سایه مشاهدات و تجارب عملی به کشف رابطهای خاص میان دو چیز دست یافت و اطمینان عقلایی پیداکرد که برای پدیدآمدن پدیده «الف» مثلاً فلان مراحل خاص طی میشود، نمیتواند بگوید که راه دیگری برای پدیدآمدن «الف» وجود ندارد و تنها طریق انحصاری پیدایش آن همان طریقی است که تجربه نشان داده است. به عنوان نمونه گرچه تجربه میتواند همه مراحل پیدایش فرد انسانی را از طریق توالد از پدر و مادر تبیین کند اما نمیتواند خلقت عیسی را بدون پدر ناممکن دانسته و یا خلقت آدم را بدون دخالت والدین انکار کند یا راه را بر سایر کرامات و معجزات ببندد.
۳- همچنین مقصود از علم، فرضیه های اثبات نشده ای که دانشمندی آن را ساخته و پرداخته نیست. فرضیههای علمی تا وقتی که به حد قطع یا اطمینان عقلایی نرسیده حکایت قابل اعتمادی از واقع ندارند.
۴- عقل همواره از بین دلیل یقینی و دلیل غیریقینی، دلیل یقینی را مقدم میکند. از اینرو اگر میان یک یافته علمی که با استقراء تجربی حاصل شده و دلیل نقلی که جهت دلالت و صدور آن قطعی و یقینی باشد
تعارضی رخ دهد با توجه به غیریقینی بودن استقراء، دلیل نقلی مقدم میگردد. زیرا روش علم تجربی تنها مفید ظن و اطمینان است و دستاوردهای آن نمی تواند با یقینیات و ضروریات دین
معارضه کند.
این خود حاکی از بکار نگرفتن روش کامل و صحیحی برای فهم طبیعت
در اینمورد خاص و مغفول ماندن بسیاری عوامل مادی یا غیرمادی است، چرا که درصورت صحت بهکارگیری روش تجربی نباید
تعارضی با روش نقلی موجود باشد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «تعارض علم و دین».