تجسیم
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یکی از موضوعات مطرح در میان متکلمان، مساله تجسیم و
جسمانیت خداوند متعال است. اکثریت متکلمان
اهل سنت و نیز همه
علمای شیعه منکر جسم بودن خداوند هستند و بر این نفی، به
ادله عقلی و
نقلی استناد میکنند.
فخر رازی میگوید: «در این باب اهل علم بر دو دستهاند: اکثر آنان معتقد به تنزیه خداوند از جسمیتند، ولی
مجسمه (این نام به عموم فرقی که در توحید به تجسم حضرت باری تعالی قایل گشتند اطلاق میگردد.)
قائل به جسمانیت خداوند میباشند.»
از همین رو
شیخ کلینی در کتاب
کافی فصلی با عنوان: «باب النهی عن الجسم و الصورة» آورده است
و یا
شیخ صدوق در کتاب التوحید باب «انه عزوجل لیس بجسم و لا صورة» دارد
و نیز
ابوالفتح کراجکی در
کنز الفوائد «فصل من الاستدلال علی ان الله تعالی لیس بجسم» آورده است.
قطب راوندی هم مذهب مجسمه را از مذاهب فاسد شمرده است
و همچنین
آیتالله خویی در کتاب «الطهارة» عقیده تجسیم را عقیدهای باطل معرفی کرده است.
اما در این میان تنها عدهای از
اهل حدیث ،
حشویه (حشویه در
اسلام لقب تحقیرآمیزی است که بعضی از علمای کلام
اسلام مانند «
معتزله » به «اصحاب حدیث» دادند زیرا اصحاب حدیث غالبا قایل به «تجسم» و «
تشبیه » خداوند بودند. دیگر آن که حشویه را از آن جهت به این لقب خواندند که
احادیث روایت شده از
رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم که اصلی برای آن نیست بدون تحقیق، در کلام خود وارد کنند و جمیع ایشان قایل به
جبر و تشبیهاند.)
و در راس آنها وهابیان معتقد به جسم بودن خداوند متعال بلاکیف هستند. حسن
بن علی سقاف شافعی میگوید: «تجسیم و تشبیه را وهابیان منتشر کردند و کتابهای زیادی را در موضوع صفات ترویج کردند؛ همانند کتاب "السنة" از
عبدالله بن احمد بن حنبل ، و کتاب "الرد علی بشر المریسی" از عثمان دارمی و نیز علمای وهابیان در این باره کتابهای زیادی نوشتند و در آنها این مباحث را از کتابهای
ابن تیمیه و
ابن قیم و دیگران نقل کردند...».
ابن تیمیه که از رهبران
سلفی گری است، از جمله معتقدان به تجسیم است و حتی بنا به گفته ابوالفداء، او به سبب قول به تجسیم زندانی شد.
ابن حجر
هیثمی مکی شافعی میگوید: «ابن تیمیه سخنانی بالای منبر و در حضور مردم میگفت و برای خدا اثبات جسمیت میکرده که به حریم یکتاپرستی تجاوز کرده است.»
ابن تیمیه در این باره چنین میگوید: «آنچه که در
قرآن و سنت ثابت شده و
اجماع و اتفاق پیشینیان بر آن است، حق میباشد و اگر از این امر لازم آید که خداوند متصف به جسم بودن شود اشکالی ندارد؛ زیرا لازمه حق نیز حق خواهد بود.»
بعد از ابن تیمیه
محمد بن عبدالوهاب ، پایه گذار تفکر
وهابیت ، عقاید ابن تیمیه و از جمله عقیده تجسیم را دنبال کرد. شیخ رضوان العدل شافعی مصری میگوید: «بعد از ابن تیمیه،
محمد بن عبدالوهاب در قرن دوازدهم ظهور کرد. او عقائد ابن تیمیه را دنبال کرد و بر آن حرفهای سخیف و قبیح را اضافه نمود. او رئیس طایفه وهابیت است، خداوند آنان را قبیح گرداند...»
ابن بطوطه که خود از علمای اهل سنت است و سفرنامه اش مورد قبول اهل سنت است در کتابش مینویسد: «تقی الدین ابن تیمیه یکی از بزرگان فقهاء حنابله در
شام بود که در فنون مختلف سررشته داشت، اما کمی ناقص العقل بود... در روز جمعهای در
دمشق در مجلس او حاضر شدم، روی منبر مردم را موعظه میکرد. از جمله سخنانش این بود که میگفت: خدا ازآسمان به دنیا پایین میآید مانند پایین آمدن من از منبر، سپس چند پله از منبر پائین آمد، فقیهی مالکی مذهب به اسم ابن الزهراء به او اعتراض کرد، و منکر ادعای او شد ولی مردم به سوی او هجوم آوردند و او را چنان با مشت و لگد زدند که عمامه از سرش افتاد.
دیگر علمای اهل سنت مانند ابن حجر نیز این مطلب را از ابن تیمیه نقل کردهاند.
وهابیها به خدایی معتقدند که به شکل و شمایل انسان و دارای اعضایی مادی است؛ سقاف در کتابش میگوید: مجسمه، همان مشبهه هستند که خیال میکنند خداوند جسم بوده و دارای شکل و شمایل میباشد. غالب آنان تصور میکنند خداوند مردی است که بر صندلی بزرگی نشسته است که همان صندلی ملک است. کتابها و مطالبی را که در کتب اعتقادی و توحیدی خود گفتهاند دلیل این مدعا است. کتاب السنة، منسوب به پسر امام
احمد بن حنبل بهترین دلیل و شاهد ماست. اما بعضی از آنها با بحث و جدل باطل و بی فایده حاضر به قبول این مطلب نیستند، اما دروغ میگویند زیرا کتابها و گفتارها و مطالب سری و مخفیانهای را که برای پیروان خود گفتهاند، قویترین ادله بر صدق ادعای ما است. یکی از روشنترین ادله ما اینست که مجسمه و مشبهه معتقدند که خداوند اعضاء و جوارحی مانند : دست و پا و انگشت و ساق و چشم، پهلو و نشستن و برخاستن و جا و مکان و جهت و... نظیر دیگر اجسام و مخلوقات دارد.
قاضی سبکی نیز بر اجماع علمای اسلامی بر عدم جسمانی بودن خداوند اذعان دارد و میگوید: «اهل توحید و ائمه اهل سنت بر این که خداوند در جهت خاصی نیست، اتفاق دارند مگر برخی از افرادی که قول شاذ دارند.»
وهابیان برای اثبات ادعای خود مبنی بر جسم بودن و دارای اعضا و جوارح بودن خدا به ظواهر
آیات متشابه استناد میکردند آیاتی چون: «ید الله فوق ایدیهم»
.، «الرحمن علی العرش استوی»
.، «کل شیء هالک الا وجهه»
.و بدین ترتیب برای خدا اعضایی چون دست، پا و صورت و صفاتی چون قدم زدن و نشستن اثبات کردند. در صورتی که با دقت در آن آیات و نظایر آنها میتوان به مفاد حقیقی آنها پی برد؛ کلمه «ید» کنایه از قدرت خداوند است و مقصود این است که قدرت الهی برترین قدرتها است. مقصود از «وجه» ذات الهی است، یعنی همه چیز جز ذات خداوند متعال در معرض فنا و زوال است. استواء برعرش کنایه از احاطه ی علم و قدرت خداوند در تدبیر جهان است. نه تنها در صفات یاد شده - که آنها را صفات خبریه میگویند ـ باید به اصل تنزیه معتقد بود، بلکه این اصل در همه ی صفات الهی جاری است، مثلا علم خداوند را نمیتوان علم حصولی و زاید بر ذات او و محدود دانست، بلکه علم خداوند عین ذات خداوند، و حضوری و نامحدود است. همچنین قدرت و حیات خداوند هم دارای چنین ویژگی میباشد.
در اینکه چه علل و عواملی سبب بوجود آمدن نظریه تجسیم در بین عدهای از مسلمانان شده است عوامل مختلفی وجود دارد که از جمله آنهاست:
۱- میل عوام به تجسیم؛ زیرا بشر همه چیز را به صورت مادی و محسوس میبیند لذا میکوشد همه چیز را از دیدگاه مادیت حل کند.
۲- خوف از افتادن در تعطیل که قولی افراط گری است و میتوان با قول به تنزیه، جلوی آن را سد کرد.
۳- تاثر از فرهنگ
یهود : یهودیان، خدا را جسم میدانستند و او را به شکل انسان به حساب میآوردند و معتقد به وجود همسر و فرزند برای خدا بودند؛ لذا خداوند متعال در رد این تصور باطل میفرماید: «وانه تعالی جد ربنا ما اتخذ صاحبة ولا ولدا»
.؛ «و این که والاست مقام باعظمت پروردگار ما، و او هرگز برای خود همسر و فرزندی انتخاب نکرده است.» و نیز میفرماید: «وقالوا اتخذ الرحمن ولدا
.؛ «و گفتند: خداوند رحمان فرزندی اختیار کرده است.» این عقیده از یهود توسط برخی داخل در اسلام شد، و به سرعت جای خود را در بین مسلمانان باز کرد.
شهرستانی نیز در کتاب
الملل و النحل بسیاری از احادیث تجسیم را اخبار کذبی میداند که از یهود گرفته شده و به پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم نسبت داده شده است.
آیات زیادی در قرآن وجود دارد که خداوند متعال را از جسم بودن منزه دانسته است، از جمله:
۱- «ا لم تر ان الله یعلم ما فی السماوات وما فی الارض ما یکون من نجوی ثلاثة الا هو رابعهم ولا خمسة الا هو سادسهم ولا ادنی من ذلک ولا اکثر الا هو معهم این ما کانوا ثم ینبئهم بما عملوا یوم القیامة ان الله بکل شی ء علیم»
.
«آیا نمیدانی که خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است، میداند هیچ گاه سه نفر با هم نجوا نمیکنند مگر اینکه خداوند چهارمین آنهاست، و هیچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمیکنند مگر اینکه خداوند ششمین آنهاست، و نه تعدادی کمتر و نه بیشتر از آن مگر اینکه او همراه آنهاست هر جا که باشند، سپس روز قیامت آنها را از اعمالشان آگاه میسازد، چرا که خداوند به هر چیزی داناست! »
این آیه نیز به وضوح دال بر سعه وجودی خداوند میباشد و البته چنین خدایی نمیتواند جسم باشد.
۲- «ولله المشرق والمغرب فاینما تولوا فثم وجه الله ان الله واسع علیم»
.
«مشرق و مغرب، از آن خداست! و به هر سو رو کنید، خدا آنجاست! خداوند بی نیاز و داناست! »
۳- «لیس کمثله شی ء وهو السمیع البصیر
.»
«هیچ چیز همانند او نیست و او شنوا و بیناست! »
واضح است که اگر خدا جسم بود، باید مانند سایر اجسام و شبیه آنها بود.
۴- «والله الغنی وانتم الفقراء»
.
«و خداوند بی نیاز است و شما همه نیازمندید! »
هر جسمی مرکب از اجزا است و هر مرکبی نیز به اجزای خود نیازمند است پس اگر خداوند متعال جسم بود دارای اجزا و محتاج به اجزای خود بود و این هم با بی نیازی خداوند سازگاری ندارد.
۵- «هو الاول والآخر والظاهر والباطن»
.
«اول و آخر و پیدا و پنهان اوست»
اگر خدا جسم میبود باید ظاهرش غیر باطنش باشد، واین مستلزم آن است که خداوند ظاهر و باطن نداشته باشد که این هم خلاف آیه قرآن است.
۶- لا تدرکه الابصار
.؛ «چشمها او را نمیبینند».
و اگر خداوند جسم بود قطعا دیدهها او را ادراک میکردند.
علاوه بر آیات قرآن، روایات فراوانی نیز از ائمه
شیعه در رد هرگونه نسبت تجسیم به خدای متعال وارد شده است که به دو نمونه از آنها اشاره میکنیم؛
۱.
امام موسی کاظم علیهالسّلام در حدیثی فرمودند: «... چه دشنام و ناسزائی بزرگتر است از گفته کسی که خالق همه چیز را به جسم یا صورت یا مخلوقش یا محدودیت و اعضاء توصیف کند خدای ازاین گفتار بسیار برتری دارد.
.
۲.
امام صادق علیهالسّلام درباره شخصی که شایع شده بود که معتقد به تجسیم است فرمود: «وای بر او! مگر نمیداند که جسم محدود و متناهی است و صورت هم محدود و متناهی است و چون جسم محدودیت دارد، فزونی و کاهش پیدا میکند و چون فزونی و کاهش پیدا کرد مخلوق خواهد بود. (یکی از اصحاب میگوید: ) عرض کردم پس من چه عقیده داشته باشم؟ فرمود: نه جسم است و نه صورت، او اجسام را اجسام کند و صورتها را صورت نماید، جزء ندارد، نهایت ندارد افزایش و کاهش نیابد، اگر حقیقت چنان باشد که آنها گویند میان خالق و مخلوق و آفریننده و آفریده فرقی نباشد، ولی اوست پدید آورنده، میان او و کسی که جسمش ساخته و صورتش داده و پدیدش آورده فرق است، زیرا چیزی مانند او نیست و او بچیزی نماند.»
.
علما و اندیشمندان اسلامی در نفی جسم بودن خداوند علاوه بر دلایل نقلی از نظر عقلی نیز، براهین متعدد بر محال بودن جسمیت خداوند آوردهاند و گفتهاند:
۱. جسم آنست که دارای ابعاد سه گانه- طول و عرض و عمق- باشد؛ پس جسم مرکب از اجزائی است که در ابعاد سه گانه آن وجود دارد، و هر کدام از آنها غیر دیگری است و از طرفی هر چیز مرکب، نیازمند به وجود اجزائی است که از آنها تشکیل یافته است، و چیزی که در وجود خود نیازمند باشد
واجب الوجود نیست.
۲. هر جسم متناهی است، و از شش جانب به عدم منتهی میشود، و واجب الوجود محال است که عدم به او راه یابد.
از مجموع براهین عقلی و نقلی مشخص میشود که خداوند متعال منزه از هر گونه جسمانیت است و خدا را دارای اعضاء و جوارح دانستن، افترایی بزرگ است. همچنین
آیات متشابه متضمن
صفات خبریه خداوند را باید به تاویل برد و با استفاده از مجموع آیات دیگر معنای حقیقی آنها را یافت.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله«تجسیم».