• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

تجربه‌گرایی حسی جرج بارکلی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



جرج بارکلی، فیلسوف و کشیش ایرلندی تجربه‌گرای حسی، که قائل به ادراک هستی با ذهن خودآگاه و شیء مادی می‌باشد.



جرج بارکلی «George Barkeley» فیلسوف و‌ اندیشمند ایرلندی - انگلیسی تباری است که جزء فیلسوفان تجربه‌گرای جهان غرب محسوب می‌گردد. او سعی نموده است فلسفه و دیدگاه نظری خود را بر مبنای تجربه محسوسات و اشیای مادی قرار داده و دلایل و براهین معقول و منطقی برای فلسفه خود بیان سازد. بارکلی معتقد است که شناخت و معرفت واقعی از طریق ادراک حسی به دست می‌آید، ادراک حسی خود نیز بر سه اساس استوار است: ذهن خودآگاه، شیء مادی مورد ادراک و عمل ادراک. لذا افراد توسط حواس پنج‌گانه قادر به درک و لمس کیفیات شیء مادی هستند.


بارکلی معتقد است که وجود داشتن و هستی را تنها برای پدیده‌ها و موجوداتی می‌توان اثبات نمود که ادراک و احساس شوند و توسط انسانی که قادر به درک آن است، اثبات گردد. حس و درک انسانی وسیله‌ای برای کشف محسوسات و موجودات جهان هستی است. آنچه باعث این ادراک و حس کردن اشیا می‌شود، روح انسان است که تصوراتی را در ذهن فرد ایجاد نموده و او را در ادراک حقایق اقناع می‌سازد، لذا واقعیت مسئله، همان تصور ذهنی است که توسط روح ایجاد می‌شود.


همچنین بارکلی بر خلاف نظر برخی از فیلسوفان، رابطه میان حوادث طبیعت و جریان امور طبیعی را علت و معلول نمی‌داند، بلکه ارتباط آنها را دال و مدلول یکدیگر می‌داند، در واقع او اعتقاد دارد که علت حقیقی تمام موجودات و امور، وجود خداوند است و او تنها علل واقعی جهان هستی است که هر پدیده‌ای را باید به او نسبت داد.


او به وجود روح یا همان نفس مسلم و همچنین وجود تصوراتی که از محسوسات در ذهن نقش می‌بندد، اعتقاد دارد، اما از دید او از خود نفس نمی‌توان تصوری در ذهن انسان ایجاد نمود و کسی که می‌خواهد از وجود نفس تصوری داشته باشد، همانند آن است که بخواهد شب را آینه روز سازد، چرا که نفس معلوم می‌باشد، اما متصور نیست.


بارکلی از جمله فیلسوفانی است که یادآور مکتب تجربه‌گرایی بریتانیایی است. او سعی نمود تا آرا و نظریات فیلسوفان تجربه‌گرای قبل از خود چون لاک را بررسی نموده و پاسخ و دلیل منطقی برای شبهات و سئوالات به جا مانده، پیدا نماید. بنابر نظریه لاک، کیفیات اولیه متعلق به شیء بود ولی کیفیات ثانویه که حسی بودند مربوط به ذهن است، از نظر بارکلی، کیفیات اولیه و ثانویه متعلق به ذهن هستند. آنچه وجود دارد همان چیزی است که ذهن انسان از طریق حواس آن را ادراک می‌کند. او در یک جمله می‌گوید: «بودن یعنی مورد ادراک حسی واقع شدن.» یعنی آنچه مورد ادراک حسی قرار نمی‌گیرد، وجود ندارد.


بارکلی وجود ماده را نفی کرده و اعتقاد دارد که اشیای مادی تنها به واسطه ادراک شدن وجود دارند. او جوهر جسمانی را منکر بود و قائل به جوهر روحانی بود. بر اساس نظرات و دیدگاه بارکلی جسم عبارت است از مجموعه‌ای از ادراک‌ها و تصورات و از این جهت میان آنچه لاک به عنوان تفکیک کیفیات اولیه و ثانویه قائل شده بود، تفاوتی نبود، زیرا هیچ کدام وجود ندارند، آنچه وجود دارد یا توسط انسان ادراک می‌شود و یا ادراک می‌شود، لذا سخن گفتن در باب چیزی که نه ادراک کند و نه ادراک شود، بیهوده و فاقد معنای فلسفی است.


در واقع جوهر روحانی است که اشیا را ادراک می‌کند و آنچه که مورد تجربه حسی قرار می‌گیرد، حالت‌ها و کیفیت‌هایی چون شکل، رنگ، بو، سختی و نرمی است که به اجسام نسبت داده می‌شود و همه آنها فقط ادراکات و یا تصورات ذهنی است که وابسته به عامل ادراک‌کننده یا همان حس تجربی انسان است که جوهر روحانی نامیده می‌شود. با این توضیحی که بارکلی ارائه می‌دهد، جسم و جوهر جسمانی وجود ندارد.


بارکلی یک ایده‌آلیست بود و معتقد بود که واقعیت مفاهیم در ذهن انسان نهفته است و در عین حال نومینالیست یا اسم‌گرا هم بود، زیرا فکر می‌کرد که کلیات یا طبقات کلی وجود ندارند و فقط اشیای مشخص وجود دارند و آنها خود نیز فقط مفاهیمی در ذهن هستند.


دیدگاه اصلی بارکلی در این است که از نظر وی هستی و بودن یک شیء یا پدیده به درک حسی افراد از آن شیء بستگی دارد. ذهن انسان‌ها زمانی قادر به شناخت و درک پدیده یا موجودی است که توسط حواس و ادراک او شناخته شود.
لذا اشیا و اموری که توسط حواس انسانی ادراک نگردد، وجود ندارد. از این‌رو وی، رابطه‌ای میان وجود و هستی و ادراک و حواس برقرار می‌کند و این نقطه آغاز یک سری سئوالاتی است که وی به نحوی خاص به آنها پاسخ گفته است. با این حساب اگر در روز ما قادر به دیدن ستارگان نیستیم، پس ستارگان وجود ندارند، وی به این سئوال چنین پاسخ می‌دهد که با در نظر‌گیری این مسئله که خداوند در همه زمان‌ها و مکان‌ها وجود دارد، لذا وی ناظر بر کل جهان هستی و موجودات مادی و معنوی است و همین دلیلی است بر اینکه موجودات قابل ادراک توسط احساس انسان، علی‌رغم عدم دید او می‌تواند وجود داشته باشد.


بارکلی در پاسخ به این سئوال که اگر منِ نوعی که ادراک‌کننده جهان هستی و موجودات آن هستم، از بین بروم، آنها نیز نابود می‌شوند، می‌گوید که وجود انسان‌های دیگر که قدرت ادراک واقعیات را دارند، مانع از این مسئله می‌شود و اگر تمامی انسان‌ها نیز وجود نداشته باشند، وجود خداوند ازلی که خالق جهان است، دلیلی است بر اثبات این وقایع و اوست که با استفاده از قانون‌های خاص می‌تواند، قدرت ادراک جهان حتی بعد از مرگ را نیز برای انسان‌ها میسر سازد.
تاثیرات آموزه‌های مسیحیت به طور مشهود در فلسفه بارکلی دیده می‌شود، او به دلیل پای‌بندی به آیین مسیحیت، اعتقاد دارد که تمام هستی در ذهن خداوند قرار دارد و روح نامحدود خدا ارواح محدود انسان‌ها را خلق نموده و از طریق آگاهی‌ها و تجربیات با افراد سخن می‌گوید. از این رو اشیا هم در ذهن خدا و هم در ذهن انسان‌ها وجود دارد.

۱۰.۱ - نقد قول وی

با دقت نظر در فلسفه و دیدگاه بارکلی می‌توان دریافت که آرای بارکلی از انسجام فلسفی برخوردار نیست. وی در ارائه برخی از نظریات خویش نتوانسته دلایل منطقی و معقول را بیان ساخته و فلسفه خود را اثبات نماید. از دید او ما فقط از طریق تجربه‌های حسی خود قادر به ادراک جهان هستیم.
زمانی که تجربه حسی متوقف شود، وجود ذهن نیز متوقف خواهد شد و همین مسئله مورد نقد بسیاری از فیلسوفان واقع شده است. تاکید افراطی بارکلی بر تجربه حسی او را در سلسله‌ای از مفاهیم مکرر و فاقد بنیان علمی و منطقی محصور می‌دارد.


بارکلی در مورد ذهن می‌گوید: «بودن یعنی ادراک کردن.» اما او از چه طریق و روشی توانست این واقعیت را بیان سازد، آیا از طریق تجربه حسی، توانست به منطقی بودن این شعار معروف خود دست یابد، آیا ذهن او، بر خلاف ذهن دیگر افراد، می‌تواند امور غیر از تجربه حسی را ادراک نماید؟
انسان‌ها در جهانی زندگی می‌کنند که ترکیبی از پدیده‌های مادی و معنوی است و تاثیر نیروها و واقعیت‌های غیرمادی و ماورایی در حیات انسان‌ها به مراتب بیشتر از مسائل و پدیده‌های قابل محسوس است، قبول فلسفه بارکلی، انسان را از برخی واقعیت‌های مهم و متافیزیک که از تیررس تجربه به‌دورند، غافل می‌سازد. به همین دلیل برخی از متفکران معاصر بارکلی، چون جانسون و سویفت آرا و تفکرات بارکلی را با عقل سلیم در تعارض می‌دانند. دکتر جانسون، ادیب و منتقد انگلیسی، بسیاری از نظرات بارکلی را نفی کرده و مخالف دیدگاه تجربه‌گرا و محسوس اوست.


بارکلی در بخشی از کتاب خود، ماهیت واقعی انسان را روح می‌داند، از دید او این روح است که می‌تواند واقعیات هستی را درک و لمس نموده و تصور ذهنی از آن در انسان ایجاد نماید، ولی هیچ توصیفی از روح را ارائه نمی‌دهد و اینکه منظور او از روح که ادراک کننده واقعی است، چیست.
مشکل اساسی فلسفه بارکلی این است که برای رفع ایرادات فلسفه خود، به مسائل دینی و باورهای اعتقادی مسیحیت رجوع نموده و پای معنویات را به وسط می‌کشد، آنجا که وی پاسخی برای سئوالات و ایرادات فلسفه خود نمی‌یابد، مسئله روح یا وجود خداوند را پیش می‌کشد، بدون آنکه رابطه‌ای بین آنها باشد.
بارکلی در حالی که یک کشیش مسیحی متعصب است و تاثیرات آموزه‌های مسیحیت به طور عینی در فلسفه وی مشهود است، با بیان فلسفه تجربه حسی خود، منکر واقعیات دینی و مذهبی می‌شود و بدین ترتیب بخشی از فلسفه خود را زیر سئوال می‌برد.


همیلن در باب اسم‌گرایی بارکلی، اعتقاد دارد که مفاهیم و کلمات به این علت کلی می‌شوند که به مفاهیم جزئی زیادی که دارای شباهت‌اند، اطلاق می‌گردد، ولی هیچ دلیل فلسفی برای این مسئله که چه چیزی باعث شباهت مفاهیم با یکدیگر شده و بر اساس آن شباهت در یک سنخ و دسته قرار می‌گیرد و ادراک انسان از شباهت میان پدیده‌ها و اشیا بر چه مبنایی است، نمی‌کند.
بارکلی به رهیافت‌های مکاتب ایده‌آلیسم و تجربه‌گرایی معتقد است، ولی هیچ برهان و دلیل منطقی‌ای بر این مسئله که چگونه ایده‌آلیسم مورد اعتقاد او حاصل تجربه‌گرایی اوست، ارائه نمی‌دهد. بدین‌ترتیب نظریات بارکلی بسیاری از مفاهیم را در پرده ابهام باقی می‌گذارد.


سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «تجربه‌گرایی حسی جرج بارکلی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۲/۱۸.    


رده‌های این صفحه : مقالات پژوهه




جعبه ابزار