• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

تثلیث (لغات‌قرآن)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



مقالات مرتبط: تثلیث.


تثلیث:(لاَ تَقُولُواْ ثَلاَثَةٌ انتَهُواْ خَيْرًا لَّكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ)
تثلیث و ثَلاٰثَةٌ: «ثلاث» و «ثلاثة» عدد «سه» را گويند. (با معدود مؤنث، مذكّر و با معدود مذكّر، مؤنث است، در جمع: ثلاثات.)
آيه مورد بحث كه در ذيل به آن اشاره شده است و همچنين آيه بعد از آن، به يكى از مهم‌ترين انحرافات جامعه مسيحيت يعنى «مسئله تثليث و خدايان سه‌گانه» اشاره مى‌كند و با جمله‌هاى كوتاه و مستدل آن‌ها را از اين انحراف بزرگ بر حذر مى‌دارد.



به موردی از کاربرد تثلیث در قرآن، اشاره می‌شود:

۱.۱ - تثلیث (آیه ۱۰۰ سوره نساء)

(يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِي دِينِكُمْ وَ لاَ تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقِّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِّنْهُ فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لاَ تَقُولُواْ ثَلاَثَةٌ انتَهُواْ خَيْرًا لَّكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَات وَ مَا فِي الأَرْضِ وَ كَفَى بِاللّهِ وَكِيلًا) (اى اهل كتاب! در دين خود، غلّو و زياده‌روى نكنيد؛ و درباره خدا، غير از حق نگوييد. مسيح- عیسی بن مریم- فقط فرستاده خدا، و كلمه و مخلوق اوست؛ كه او را به مریم القا نمود؛ و روحى شايسته از طرف او بود. پس به خدا و پیامبران او، ایمان بياوريد؛ و نگوييد: « (خداوند سه گانه است.» از اين سخن خوددارى كنيد كه براى شما بهتر است. خدا، تنها معبود يگانه است؛ او منزّه است كه فرزندى داشته باشد؛ بلكه از آن اوست آنچه در آسمان‌ها و زمين است؛ و براى تدبير و سرپرستى آنها، خداوند كافى است.)

۱.۲ - تثلیث در المیزان و مجمع‌ البیان

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می‌فرماید: ظاهر اين خطاب، البته به قرينه اين‌كه در اين خطاب در باره مسيح (ع) سخن گفته شده اين است كه مورد خطاب خصوص نصارا باشد نه عموم اهل كتاب و اگر نصارا را به عنوان اهل كتاب كه عنوانى است مشترک بين یهود و نصارا) مورد خطاب قرار داد، براى اشاره به اين حقيقت است كه نصارا بدان جهت كه اهل كتابند بايد از حدودى كه خداى تعالى نازل كرده و در كتب آسمانيش بيان فرموده تجاوز نكنند و يكى از آن حدود همين مساله مورد بحث است و آن اينكه در باره خداى تعالى به جز حق چيزى نگويند.
البته اين امكان نيز هست كه بگویيم: خطاب متوجه يهود و نصارا هر دو است، براى اين‌كه يهوديان نيز مانند نصارا در دين خود غلو كردند و در باره خداى تعالى سخنان غير حقى گفتند، هم چنان كه قرآن يكى از سخنان يهود را حكايت كرده مى‌فرمايد: (وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ)

۱.۳ - تثلیث در تفسیر نمونه

نخست به آنان اخطار مى‌كند كه در دين خود راه «غلو» را نپويند و جز حق درباره خدا نگويند. سپس به چند نكته كه هركدام در حكم دليلى بر ابطال تثليث و الوهيت مسیح (علیه‌السلام) است اشاره مى‌كند:
۱) عيسى (علیه‌السلام) فقط فرزند مریم (علیهاالسلام) بود (إِنَّمَا اَلْمَسِيحُ عِيسَى اِبْنُ مَرْيَمَ‌) اين تعبير (ذكر نام مادر عيسى در كنار نام او) كه در شانزده مورد از قرآن مجید آمده است، خاطرنشان مى‌سازد كه مسيح (علیه‌السلام) همچون ساير افراد انسان در رحم مادر قرار داشت و دوران جنينى را گذراند و همانند ساير افراد بشر متولد شد، شير خورد و در آغوش مادر پرورش يافت، يعنى تمام صفات بشرى در او بود چگونه ممكن است چنين كسى كه مشمول و محكوم قوانين طبيعت و تغييرات جهان ماده است خداوندى ازلى و ابدى باشد! - مخصوصا كلمۀ «انّما» كه در آيه مورد بحث آمده است به اين توهم نيز پاسخ مى‌گويد كه اگر عيسى (علیه‌السلام) پدر نداشت مفهومش اين نيست كه فرزند خدا بود، بلكه فقط فرزند مريم بود!.
۲) عيسى (علیه‌السلام) فرستادۀ خدا بود (رَسُولُ اللّهِ) اين موقعيت نيز تناسبى با الوهيت ندارد، قابل توجه اين كه سخنان مختلف مسيح (علیه‌السلام) كه در اناجيل كنونى نيز قسمتى از آن موجود است همگى حاكى از نبوت و رسالت او براى هدايت انسان‌هاست، نه الوهيت و خدايى او.
۳) عيسى (علیه‌السلام) «كلمۀ» خدا بود كه به مريم القا شد (كَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ) در چند آيه قرآن از عيسى (علیه‌السلام) تعبير به «كلمه» شده است و اين تعبير به خاطر آن است كه اشاره به مخلوق بودن مسيح (علیه‌السلام) كند، همان‌طور كه كلمات مخلوق ماست، موجودات عالم آفرينش هم مخلوق خدا هستند و نيز همان‌طور كه كلمات، اسرار درون ما را بيان مى‌كند و نشانه‌اى از صفات و روحيات ماست، مخلوقات اين عالم نيز روشنگر صفات جمال و جلال خدايند، به‌ همين‌ جهت در چند مورد از آیات قرآن به تمام مخلوقات اطلاق «كلمه» شده است. (مانند آیات: (قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا) و (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ) منتها اين كلمات با هم تفاوت دارند بعضى بسيار برجسته و بعضى نسبت ساده و كوچكند، و عيسى (علیه‌السلام) مخصوصا از نظر آفرينش (علاوه بر مقام رسالت) برجستگى خاصى داشت، زيرا بدون پدر آفريده شد.
۴) عيسى (علیه‌السلام) روحى است كه از طرف خدا آفريده شد (وَ رُوحٌ مِّنْهُ) اين تعبير كه در مورد آفرينش آدم و به يک معنى آفرينش تمام بشر نيز در قرآن آمده است اشاره به عظمت آن روحى است كه خدا آفريد و در وجود انسان‌ها عموما و مسيح و پيامبران خصوصا قرار داد.
گرچه بعضى خواسته‌اند از اين تعبير سوءاستفاده كنند كه عيسى (علیه‌السلام) جزیى از خداوند بود و تعبير «منه» را گواه بر اين پنداشته‌اند، ولى مى‌دانيم كه «من» در اين گونه موارد براى تبعيض نيست، بلكه به اصطلاح «من» نشويه است كه بيان سرچشمه و منشأ پيدايش چيزى مى‌باشد.
جالب توجه اين كه در تواريخ مى‌خوانيم: «هارون الرشید» طبيبى نصرانى داشت كه روزى با «علی بن حسین واقدی» كه از دانشمندان اسلام بود مناظره كرد و گفت: در كتاب آسمانى شما آيه‌اى وجود دارد كه مسيح (علیه‌السلام) را جزئى از خداوند معرفى كرده است، سپس آيۀ فوق را تلاوت كرد، «واقدی» بلافاصله در پاسخ او اين آيه را تلاوت نمود: (وَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مِّنْهُ ...) «آن‌چه در آسمان‌ها و آن‌چه در زمين است مسخر شما كرده و همه از ناحيۀ اوست» و اضافه كرد كه اگر كلمه «من» جزئيت را برساند بايد تمام موجودات زمين و آسمان طبق اين آيه، جزیى از خدا باشند، طبيب نصرانى با شنيدن اين سخن مسلمان شد. هارون الرشيد از اين جريان خوشحال گشت و به «واقدى» جايزۀ قابل ملاحظه‌اى داد.
به علاوه شگفت‌انگيز است كه مسيحيان تولد عيسى (علیه‌السلام) را از مادر بدون وجود پدر دليلى بر الوهيت او مى‌گيرند در حالى كه فراموش كرده‌اند كه آدم (علیه‌السلام) بدون پدر و مادر وجود يافت و اين خلقت خاص را هيچ‌كس دليل بر الوهيت او نمى‌داند! سپس قرآن به دنبال اين بيان مى‌گويد: (فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لاَ تَقُولُواْ ثَلاَثَةٌ انتَهُواْ خَيْرًا لَّكُمْ) «اكنون كه چنين است به خداى يگانه و پيامبران او ايمان بياوريد و نگوييد خدايان سه‌گانه‌اند و اگر از اين سخن بپرهيزيد، به سود شماست».
بار ديگر تأكيد مى‌كند كه تنها خداوند، معبود يگانه است. (إِنَّمَا اَللّٰهُ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ) يعنى شما قبول داريد كه در عين تثليث خدا يگانه است در حالى كه اگر فرزندى داشته باشد شبيه او خواهد بود و با اين حال يگانگى معنى ندارد. (سُبْحٰانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ) به علاوه او مالک آن‌چه در آسمان‌ها و زمين است مى‌باشد، همگى مخلوق اويند و او خالق آن‌هاست و مسيح نيز يكى از مخلوقات اوست، چگونه مى‌توان يک حالت استثنائى براى او قائل شد، آيا مملوک و مخلوق مى‌تواند فرزند مالک و خالق خود باشد! خداوند نه تنها خالق و مالک آنهاست، بلكه مدبر و حافظ و رازق و سرپرست آنها نيز مى‌باشد، (وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ وَكِيلاً).

۱.۳.۱ - تثليث بزرگترين انحراف مسيحيت

در ميان انحرافاتى كه جهان مسیحیت به آن گرفتار شده هيچ‌يک بدتر از انحراف تثليث نيست، زيرا آن‌ها با صراحت مى‌گويند: خداوند سه‌گانه است و نيز با صراحت مى‌گويند در عين حال يگانه است!، يعنى هم وحدت را حقيقى مى‌دانند و هم سه‌گانگى را واقعى مى‌شمرند و اين موضوع، مشكل بزرگى براى پژوهشگران مسيحى به وجود آورده است.
اگر حاضر بودند خدا را «مجازى» بدانند و تثليث را «حقيقى» مطلبى بود، و اگر حاضر بودند تثليث را «مجازى» و توحيد را «حقيقى» بدانند باز هم مسئله ساده بود، ولى عجيب اين است كه هر دو را حقيقى و واقعى مى‌دانند! و اگر مى‌بينيم در پاره‌اى از نوشته‌هاى تبليغاتى اخير كه به دست افراد غير مطلع داده مى‌شود، دم از سه‌گانگى مجازى مى‌زنند، سخن رياكارانه‌اى است كه به‌هيچ‌وجه با منابع اصلى مسيحيت و اعتقاد واقعى دانشمندان آنها نمى‌سازد.
اين‌جاست كه مسيحيان خود را با يک مطلب غير معقول مواجه مى‌بينند، زيرا معادله «۱ ۳» را هيچ كودک دبستانى هم نمى‌تواند بپذيرد، به همين دليل معمولا مى‌گويند اين مسئله را نبايد با مقياس عقل پذيرفت، بلكه با مقياس تعبد و دل! بايد پذيرفته شود و از اين‌جاست كه مسئله بيگانگى «مذهب» از «منطق عقل» شروع مى‌شود و مسيحيت را به اين وادى خطرناک مى‌كشاند كه مذهب جنبه عقلانى ندارد بلكه صرفا جنبه قلبى و تعبدى دارد و نيز از اين‌جاست كه بيگانگى علم و مذهب و تضاد اين دو با هم از نظر منطق مسيحيت كنونى آشكار مى‌شود زيرا علم مى‌گويد: عدد ۳ هرگز مساوى با يک نيست اما مسيحيت كنونى مى‌گويد هست.

۱.۳.۲ - عقیده به تثلیث

در مورد اين عقيده به چند نكته بايد توجه كرد:
۱) در هيچ‌ يک از اناجیل كنونى اشاره‌اى به مسئله تثليث نشده است، به همين دليل محققان مسيحى عقيده دارند كه سرچشمه تثليث در اناجيل، مخفى و ناپيداست، مستر هاكس آمريكايى مى‌گويد: «ولى مسئله تثليث در عهد عتیق و عهد جدید مخفى و غير واضح است».
و همان‌طور كه بعضى از مورخان نوشته‌اند، مسئله تثليث از حدود قرون سوم به بعد در ميان مسيحيان آشكار گشت و اين بدعتى بود كه براثر غلو از يك‌سو و آميزش مسيحيان با اقوام ديگر ازسوى‌ديگر، در مسيحيت واقعى وارد شد، بعضى احتمال مى‌دهند كه اصولا «تثليث نصاری» از «ثالوث هندى» (سه‌گانه‌پرستى هندوها) گرفته شده است.
۲) تثليث مخصوصا به صورت «تثليث در وحدت» (سه‌گانگى در عين يگانگى) مطلبى است كاملا نامعقول و برخلاف بداهت عقل، و مى‌دانيم كه مذهب هرگز نمى‌تواند از عقل و علم جدا شود، علم حقيقى با مذهب حقيقى هميشه هماهنگ است و دوش بدوش يكديگر سير مى‌كنند، اين سخن كه مذهب را بايد تعبداً پذيرفت، سخن بسيار نادرستى است، زيرا اگر در قبول اصول يک مذهب، عقل كنار برود، و مسئله «تعبد كور و كر» پيش بيايد، هيچ تفاوتى ميان مذاهب باقى نخواهدماند، در اين موقع چه دليلى دارد كه انسان خداپرست باشد نه بت‌پرست! و چه دليلى دارد كه مسیحیان روى مذهب خود تبليغ كنند نه مذاهب ديگر؟! بنابراين امتيازاتى كه آنها براى مسيحيت فكر مى‌كنند و اصرار دارند مردم را به‌سوى آن بكشانند خود دليلى است بر اين كه مذهب را بايد با منطق عقل شناخت و اين درست برخلاف ادعايى است كه آنها در مسئله تثليث دارند يعنى «مذهب» را از «عقل» جدا مى‌كنند.
به هر حال هيچ سخنى براى درهم كوبيدن بنيان مذهب بدتر از اين سخن نيست كه بگوييم مذهب جنبه عقلانى و منطقى ندارد بكله جنبه تعبدى دارد!
۳) دلايل متعددى كه در بحث توحید براى يگانگى ذات خدا آورده شده است هرگونه دوگانگى و سه‌گانگى و تعدد را از او نفى مى‌كند، خداوند يک وجود بى‌نهايت از تمام جهات است، ازلى، ابدى و نامحدود از نظر علم و قدرت و توانايى است و مى‌دانيم كه در بى‌نهايت، تعدد و دوگانگى تصور نمى‌شود، زيرا اگر دو بى‌نهايت فرض كنيم هر دو متناهى و محدود مى‌شوند چون وجود اول فاقد قدرت و توانايى و هستى وجود دوم است و همچنين وجود دوم فاقد وجود اول و امتيازات اوست، بنابراين هم وجود اول محدود است و هم وجود دوم، به عبارت روشن‌تر اگر دو «بى‌نهايت» از تمام جهات فرض كنيم، حتما «بى‌نهايت اول» به مرز «بى‌نهايت دوم» كه مى‌رسد تمام مى‌شود، و بى‌نهايت دوم كه به مرز بى‌نهايت اول مى‌رسد، آن هم تمام مى‌شود، بنابراين هر دو محدود هستند و متناهى. نتيجه اين كه ذات خداوند كه يک وجود غير متناهى است هرگز نمى‌تواند تعدد داشته باشد.
همچنين اگر معتقد باشيم ذات خدا مركب از «سه اقنوم» (سه اصل يا سه ذات) است لازم مى‌آيد كه هر سه محدود باشند، نه نامحدود و نامتناهى. به علاوه هر «مركبى» نيازمند به «اجزاى» خويش است و وجودش معلول وجود آن‌هاست و لازمه تركيب در ذات خدا اين است كه او نيازمند و معلول باشد در حالى كه مى‌دانيم او بى‌نياز است و علت نخستين عالم هستى است.
۴) از همه اين‌ها گذشته چگونه ممكن است، ذات خدا در قالب انسانى آشكار شود و نياز به جسم و مكان و غذا و لباس و مانند آن پيدا كند؟ محدود ساختن خداى ازلى و ابدى در جسم يک انسان و قرار دادن او در جنين مادر، از بدترين تهمت‌هايى است كه ممكن است به ذات مقدس او بسته شود، همچنين نسبت دادن فرزند به خدا كه مستلزم عوارض مختلف جسمانى است يک نسبت غير منطقى و كاملا نامعقول محسوب مى‌شود، به دليل اين كه هركسى در محيط مسيحيت پرورش نيافته و از آغاز طفوليت با اين تعليمات موهوم و غلط خو نگرفته است از شنيدن اين تعبيرات كه برخلاف الهام فطرت و عقل است مشمئز مى‌شود و اگر خود مسيحيان از تغييراتى مانند «خداى پدر» و «خداى پسر» ناراحت نمى‌شوند به خاطر آن است كه از طفوليت با اين مفاهيم غلط انس گرفته‌اند.
۵) اگر ديده مى‌شود كه جمعى از مبلغان مسيحى براى اغفال افراد كم‌اطلاع در مورد مسئله تثليث، متشبث به مثال‌هاى سفسطه‌آميزى شده‌اند، از جمله اين كه: وحدت در تثليث (يگانگى در عين سه‌گانگى) را مى‌توان تشبيه به «جرم خورشيد» و «نور» و «حرارت» آن كرد كه سه چيز هستند و در عين حال يک حقيقتند و يا تشبيه به موجودى كرد كه عكس آن در سه آيينه بيفتد با اين كه يک موجود بيشتر نيست، سه موجود به نظر مى‌رسند! و يا آن را تشبيه به مثلثى مى‌كنند كه از بيرون، سه زاويه دارد و اما اگر زوايا را از درون امتداد دهيم به يک نقطه مى‌رسند.با كمى دقت روشن مى‌شود كه اين مثالها ارتباطى با مسئله مورد بحث ندارد، زيرا «جرم خورشيد» مسلما با «نور آن» دوتاست و «نور» كه امواج ما فوق قرمز است با «حرارت» كه امواج ما دون قرمز است از نظر علمى كاملا تفاوت دارند و اگر احيانا گفته شود اين سه چيز يک واحد شخصى هستند مسامحه و مجازى بيش نيست.
و از آن روشن‌تر مثال «جسم» و «آيينه‌ها» است، زيرا عكسى كه در آيينه است چيزى جز انعكاس نور نيست، انعكاس نور مسلما غير از خود جسم است، بنابراين اتحاد حقيقى و شخصى در ميان آنها وجود ندارد و اين مطلبى است كه هركس فيزيک كلاس‌هاى اول دبيرستان را خوانده باشد مى‌داند. در مثال مثلث نيز مطلب همين‌طور است: زواياى مثلث قطعا متعددند، و امتداد منصف‌الزاويه‌ها و رسيدن به يک نقطه در داخل مثلث ربطى به زوايا ندارد.
شگفت‌انگيز اين كه بعضى از مسيحيان شرقى با الهام از «وحدت وجود صوفيه» خواسته‌اند توحيد در تثليث را با منطق «وحدت وجود» تطبيق دهند، ولى ناگفته پيداست كه اگر كسى عقيده نادرست و انحرافى وحدت وجود را بپذيرد بايد همۀ موجودات اين عالم را جزئى از ذات خدا بداند بلكه عين او تصور كند در اين موقع سه‌گانگى معنى ندارد، بلكه تمام موجودات از كوچک و بزرگ، جزء يا مظهرى براى او مى‌شوند، بنابراين تثليث مسيحيت هيچ‌گونه ارتباطى با وحدت وجود نمى‌تواند داشته باشد اگرچه در جاى خود وحدت وجود صوفيه نيز ابطال شده است.
۶) گاهى بعضى از مسيحيان مى‌گويند اگر ما، مسيح (علیه‌السلام) را «ابن اللّه» مى‌گوييم درست مانند آن است كه شما به امام حسین (علیه‌السلام) «ثار اللّه و ابن ثاره» (خون خدا و فرزند خون خدا) مى‌گوييد و يا در پاره‌اى از روایات به علی (علیه‌السلام) «يداللّه» اطلاق شده است.
ولى بايد گفت: اولا اين اشتباه بزرگى است كه بعضى «ثار» را معنى به «خون» گرفته‌اند، زيرا «ثار» هيچ‌گاه در لغت عرب به معنى «خون» نيامده است، بلكه به معنى «خونبها» است، (در لغت عرب به خون «دم» اطلاق مى‌شود) بنابراين «ثار اللّه» يعنى اى كسى كه خونبهاى تو متعلق به خداست و او خون‌بهاى تو را مى‌گيرد، يعنى تو متعلق به يک خانواده نيستى كه خون‌بهاى تو را رئيس خانواده بگيرد و نيز متعلق به يک قبيله نيستى كه خون‌بهاى تو را رئيس قبيله بگيرد تو متعلق به جهان انسانيت و بشريت مى‌باشى، تو متعلق به عالم هستى و ذات پاک خدايى، بنابراين خون‌بهاى تو را او بايد بگيرد و همچنين تو فرزند على بن ابى‌طالب هستى كه شهید راه خدا بود و خون‌بهاى او را نيز خدا بايد بگيرد.
ثانيا اگر در عبارتى در مورد مردان خدا تعبير به «يداللّه» شود قطعا يک نوع تشبيه و كنايه و مجاز است، ولى آيا هيچ مسيحى واقعى حاضر است ابن اللّه بودن مسيح را يک نوع مجاز و كنايه بداند! مسلما چنين نيست، زيرا منابع اصيل مسيحيت اين را به عنوان «فرزند حقيقى» مى‌شمرند و مى‌گويند: اين صفت، مخصوص مسيح (علیه‌السلام) است نه غير او، و اين كه در بعضى از نوشته‌هاى سطحى تبليغاتى مسيحى ديده مى‌شود كه ابن اللّه را به صورت كنايه و تشبيه گرفته‌اند بيشتر جنبۀ عوام فريبى دارد، براى روشن شدن اين مطلب، عبارت زير را كه نويسندۀ كتاب قاموس مقدس در واژۀ خدا آورده با دقت توجه كنيد: «و لفظ پسر خدا يكى از القاب منجى و فادى ماست كه بر شخص ديگر اطلاق نمى‌شود مگر در جايى كه از قرائن معلوم شود كه قصد از پسر حقيقى خدا نيست.»
بنابراين با توجه به این آيه (لَّن يَسْتَنكِفَ الْمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبْدًا لِّلّهِ وَ لاَ الْمَلآئِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَن يَسْتَنكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيهِ جَمِيعًا ) مسلم است كسى كه خود (مسيح (علیه‌السلام)) عبادت‌كننده است معنى ندارد كه معبود باشد مگر ممكن است كسى خود را عبادت كند؟ يا اين كه عابد و معبود و بندۀ خدا يكى باشد؟! جالب اين كه در حديثى مى‌خوانيم كه امام علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) براى محكوم ساختن مسيحيان منحرف كه مدعى الوهيت او بودند به «جاثليق» بزرگ مسيحيان فرمود: عيسى (علیه‌السلام) همه چيزش خوب بود تنها يک عيب داشت و آن اين كه عبادت چندانى نداشت، مرد مسيحى برآشفت و به امام گفت چه اشتباه بزرگى مى‌كنى‌؟ اتفاقا او از عابدترين مردم بود، امام فوراً فرمود: او چه كسى را عبادت مى‌كرد؟ آيا كسى جز خدا را مى‌پرستيد؟ بنابراين به اعتراف خودت، مسيح بنده و مخلوق و عبادت‌كننده خدا بود، نه معبود و خدا! مرد مسيحى خاموش شد و پاسخى نداشت.


۱. نساء/سوره۴، آیه۱۷۱.    
۲. راغب اصفهانی، حسین، المفردات فی غریب القرآن-دار القلم، ص۱۷۵.    
۳. طریحی نجفی، فخرالدین، مجمع البحرین، ت-الحسینی، ج۲، ص۲۳۹.    
۴. نساء/سوره۴، آیه۱۷۱.    
۵. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن‌، ص۱۰۵.    
۶. توبه/سوره۹، آیه۳۰.    
۷. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۵، ص۲۴۳.    
۸. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۵، ص۱۴۹.    
۹. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۶، ص۱۶۱.    
۱۰. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۳، ص۲۲۲.    
۱۱. کهف/سوره۱۸، آیه۱۰۹.    
۱۲. لقمان/سوره۳۱، آیه۲۹.    
۱۳. جاثیه/سوره۴۵، آیه۱۳.    
۱۴. رشید رضا، محمد، تفسیر المنار، ج۶، ص۶۹.    
۱۵. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه‌، ط-دار الکتب الاسلامیه‌، ج۴، ص۲۲۰- ۲۲۴.    
۱۶. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه‌، ط-دار الکتب الاسلامیه‌، ج۴، ص۲۲۴- ۲۲۵.    
۱۷. نساء/سوره۴، آیه۱۷۱.    
۱۸. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه‌، ط-دار الکتب الاسلامیه‌، ج۴، ص۲۲۵-۲۳۲.    



شریعتمداری، جعفر، شرح و تفسیر لغات قرآن بر اساس تفسیر نمونه، برگرفته از مقاله «تثلیث»، ص۳۱۳.    


رده‌های این صفحه : لغات سوره نساء | لغات قرآن




جعبه ابزار