بیماری های لاعلاج جنایتکاران کربلا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بیماری های لاعلاج جنایتکاران کربلا، از مباحث مرتبط به پیامدهای تکوینی و حوادث خارقالعاده پس از
شهادت امام حسین (علیهالسّلام) است. از جمله نشانههای عظمت حادثه عاشورا، رخدادهای شگفتی است که غالباً آنها شکل خرق عادت داشته و در پی شهادت امام حسین (علیهالسّلام) به وقوع پیوست. بنابر گزارشات متعدد در منابع تاریخی و روایی و مقاتل از
شیعه و
اهل سنت، یکی از رخدادهای عجیب پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، عقوبتهای عجیب دنیوی و ابتلای جنایتکاران کربلا به بیماریهای لاعلاجی همچون
مرض استسقا،
جنون، روسیاهی و تغییر چهره،
جذام، فلج، پیسی و ... بوده است.
از برخی روایات معتبر برمی آید که همه کسانی که در جنگ با امام حسین (علیهالسّلام) همکاری کردند، به بیماریهایی چون
جنون،
جذام،
برص، نقص عضو و فلج و... مبتلا شدند.
برخی از سپاهیان
عمر بن سعد که در جریان منع آب از کاروان امام نقـش مستقیم داشتند و یا زبان به شماتت گشوده بودند، با
نفرین امام، گرفتار
مرض استسقا (تشنگی) شدند.
در ادامه به برخی از این گزارشات اشاره میشود.
زُرعة بن ابان بن دارم، از قبیله بنی ابان بن دارِم، قاتل
محمّد فرزند
امام علی (علیهالسّلام) بوده است. همچنین مشارکت در شهادت فرزند دیگر امام علی (علیهالسّلام) به نام
عثمان، به زُرعه نسبت داده شده که احتمالاً همین شخص است.
زُرعه از کسانی بود که دیگران را به بستن آب بر روی امام حسین (علیهالسّلام) ترغیب میکردند. بنابر گزارشی، امام حسین (علیهالسّلام)، در طلب آب به سوی
فرات حرکت کرد. در این هنگام زرعه فریاد زد تا میان امام (علیهالسّلام) و آب فاصله بیندازند. حضرت (علیهالسّلام) فرمود:
«اللّهُمَّ ظَمِئهُ»؛ «خداوندا! او را تشنه بدار.» زرعه به خشم آمد و تیری به سوی امام (علیهالسّلام) پرتاب کرد. تیر به چانه حضرت (علیهالسّلام) اصابت کرد و امام (علیهالسّلام) دیگر نتوانست آب بنوشد.
سرانجام، وی به چنان
عطش و حرارت درونیای مبتلا شد که با وجود آب و یخ در نزدش، فریادش از سوختن جگر، به آسمان میرسید.
برخی منابع سرانجام کار او چنین گزارش کردهاند: «زُرعه از داغی شکم و سردی پشتش، در حالی که در برابرش خنکی و یخ بود و در پشت سرش، آتشِ شعله ور، فریاد میزد و میگفت: به من، آب بدهید که تشنگی، مرا کُشت! برایش ظرف بزرگی آوردند که اگر از آن، پنج نفر هم میآشامیدند، سیرابشان میکرد. او به تکرار میآشامید و میگفت: به من، آب بدهید که تشنگی، مرا کشت! وی گفت: شکمش، همانند پاره شدن شکم شتر، پاره شد.»
تمیم بن حُصَین، از قبیله فَزار و جزو سوارانی بود که از سپاه
عمر بن سعد برای جنگ تن به تن، گامْ جلو نهاد و با لحنی شماتت آمیز، آب فرات و تلالؤ آن را به رخ سپاه تشنه امام حسین (علیهالسّلام) کشید. از این رو، امام حسین (علیهالسّلام) او را نکوهید و وی را از اهل
دوزخ شمرد و نفرین کرد که تشنه کشته شود. بر اثر دعای امام (علیهالسّلام)، بلافاصله چنان عطشی بر او مسلّط شد که از اسب افتاد و زیر سُم سواران، له شد و مُرد.
امالی صدوق در روایتی از
امام صادق (علیهالسّلام) چنین آورده است:
«ثُمَّ بَرَزَ مِن عَسکَرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ رَجُلٌ آخَرُ یُقالُ لَهُ: تَمیمُ بنُ حُصَینٍ الفَزارِیُّ، فَنادی: یا حُسَینُ! ویا اصحابَ حُسَینٍ! اما تَرَونَ الی ماءِ الفُراتِ یَلوحُ کَاَنَّهُ بُطونُ الحَیّاتِ؟ وَاللّه ِ، لا ذُقتُم مِنهُ قَطرَةً حَتّی تَذوقُوا المَوتَ جُرَعا! فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): مَنِ الرَّجُلُ؟ فَقیلَ: تَمیمُ بنُ حُصَینٍ. فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): هذا وابوهُ مِن اهلِ النّارِ، اللّهُمَّ اقتُل هذا عَطَشا فی هذَا الیَومِ. قالَ: فَخَنَقَهُ العَطَشُ حَتّی سَقَطَ عَن فَرَسِهِ، فَوَطِئَتهُ الخَیلُ بِسَنابِکِها، فَماتَ»؛
«آن گاه مرد دیگری از لشکر عمر بن سعد به نام تمیم بن حُصَین فَزاری برای مبارزه بیرون آمد و بانگ برآورد: ای حسین! ای یاران حسین! آیا نمیبینید که آب فرات، همانند شکم ماهیان میدرخشد؟ به خدا سوگند، از آن، قطرهای نخواهید نوشید تا جرعه مرگ را سر کشید! امام حسین (علیهالسّلام) فرمود: «آن مرد کیست؟». گفتند: تمیم بن حُصَین. امام حسین (علیهالسّلام) فرمود: «این و پدرش، جهنّمیاند. خداوندا! او را همین امروز، تشنه بمیران». تشنگی بر او چیره شد تا این که از اسبش سقوط کرد و اسبان با سُمهایشان او را لگد کردند تا مُرد.»
عمرو بن حجاج بن عبد اللّه بن عبد العزیز بن کعب مَذحِجی زُبَیدی، از سران
کوفه و
شوهر خواهر هانی بن عروه بود. او از کسانی بود که به دستور عبیدالله، هانی بن عروه را به قصر کشاند و موجبات
اسارت و بعد شهادت او را فراهم آورد.
وی همچنین در پراکنده کردن یاران
مسلم بن عقیل تلاش بسیار کرد.
وی از جمله کسانی بود که برای امام حسین (علیهالسّلام) نامه نوشت و ایشان را به کوفه دعوت کرد؛
ولی پس ازاندک زمانی، تغییر موضع داد و از یاران
ابن زیاد شد، تا جایی که ابن زیاد، او را به فرماندهی جناح راست سپاه
عمر بن سعد در
کربلا برگزید.
او در کربلا با سوارانش، آب را بر امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش بست و با
عبّاس (علیهالسّلام) جنگید
و در روز
عاشورا سپاهش را بر ضدّ امام حسین (علیهالسّلام) تحریک کرد.
او راه چیره شدن بر یاران دلیر و جنگجوی امام حسین (علیهالسّلام) را سنگباران کردن آنان و تاختن یکباره بر آنها، و نه مبارزه و درگیریِ تن به تن دانست و این نقشه را با موافقت عمر بن سعد، عملی ساخت
و خود با لشکرش بر جناح چپ لشکر امام (علیهالسّلام) ـ که فرماندهی آن با
مسلم بن عوسجه بود ـ یورش برد و مسلم در این یورش، به شهادت رسید.
عمرو بن حَجّاج در روز عاشورا به امام حسین (علیهالسّلام) توهین کرد و ایشان را «خارجی» (خارج شده از
دین) نامید.
او پس از واقعه عاشورا، از جمله حاملان سرهای شهدا به کوفه بود.
عمرو، سرانجام، در قیام مختار، فرار کرد
و بنا به گزارشی، به
نفرین امام حسین (علیهالسّلام) گرفتار شد و از شدّت تشنگی، در بیابان، هلاک گردید.
برخی منابع ماجرای هلاکت او را چنین گزارش کردهاند: عمرو بن حَجّاج که از سران قاتلان حسین (علیهالسّلام) بود، پس از قیام
مختار از کوفه گریخت و قصد عزیمت به
بصره را داشت که از سرزنش بصریان ترسید و راهش را به سوی سَراف، کج کرد. ساحل نشینان، به وی گفتند: از پیش ما برو که ما از مختار، بیمناکیم. او هم از پیش آنها رفت و آنان خود را سرزنش کردند و گفتند: کار بدی کردیم! پس عدّهای از آنها سوار بر مرکبهایشان در جستجوی وی برآمدند تا وی را برگردانند؛ ولی او وقتی آنها را از دور دید، گمان کرد که یاران مختارند. پس به بی راههای در ریگستان، به جایی به نام بُیَیضه روی آورد و این، در هوایی بسیار داغ بود. بُیَیضه در میان آبادیهای بنی کلب و بنی طَی قرار داشت. او در آن جا اندکی خوابید و تشنگی، او و همراهانش را از پای در آورد.
عبداللّه بن ابی حصین اَزدی بجلی، از سواران تحت فرمان
عمرو بن حَجّاج و جزو کسانی بود که آب را بر امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش بستند. او با بی شرمی به امام (علیهالسّلام) گفت: ای حسین!. .. به خدا سوگند، جرعهای آب نخواهی چشید تا از تشنگی بمیری. امام حسین (علیهالسّلام) نیز او را
نفرین نمود و فرمود: «خداوندا! او را تشنه بمیران» و چنین هم شد. وی به بیماری
استسقا (عطش) گرفتار شد و هر چه آب مینوشید، تشنگی اش برطرف نمیشد تا این که هلاک شد.
تاریخ طبری به نقل از
حمید بن مسلم ماجرای تشنگی او را چنین روایت میکند:
«فَقالَ: یا حُسَینُ، الا تَنظُرُ الَی الماءِ کَاَنَّهُ کَبِدُ السَّماءِ! وَاللّه ِ، لا تَذوقُ مِنهُ قَطرَةً حَتّی تَموتَ عَطَشا. فَقالَ حُسَینٌ (علیهالسّلام): اللّهُمَّ اقتُلهُ عَطَشا، ولا تَغفِر لَهُ ابَدا! قالَ حُمَیدُ بنُ مُسلِمٍ: وَاللّه ِ، لَعُدتُهُ بَعدَ ذلِکَ فی مَرَضِهِ، فَوَاللّه ِ الَّذی لا الهَ الّا هُوَ، لَقَد رَاَیتُهُ یَشرَبُ حَتّی بَغِرَ، ثُمَّ یَقیءُ، ثُمَّ یَعودُ، فَیَشرَبُ حَتّی یَبغَرَ فَما یَروی، فَما زالَ ذلِکَ دَابَهُ حَتّی لَفَظَ عَصَبَهُ؛ یَعنی نَفسَهُ»؛
«عبد اللّه بن ابی حُصَین ازدی با حسین (علیهالسّلام) رو در رو شد و گفت: ای حسین! آیا به آب نگاه نمیکنی که همچون سینه آسمان صاف و بی کران است؟ به خدا سوگند، جرعهای از آن را نخواهی چشید تا تشنه بمیری. حسین (علیهالسّلام) فرمود: «خداوندا! او را تشنه بمیران و هرگز او را نیامرز!». به خدا سوگند، پس از آن، او را در حال بیماری، عیادت کردم. به خدایی که معبودی جز او نیست، دیدم که بی مهابا آب میخورد و سپس بر میگرداند و دوباره میخورد، و میخورد، بدون این که سیراب شود و همچنان ادامه داد تا جانش در رفت.»
برخی از کسانی که در جنگ با امام حسین (علیهالسّلام) همکاری کردند، به
جنون و دیوانگی مبتلا شدند که در ادامه به برخی از این گزارشات میپردازیم.
اَحبَش بن مَرثَد که در برخی منابع نام او اخنس ثبت شده است، از غارتگران خیام
امام حسین (علیهالسلام) در
روز عاشورا و جزء کسانی بود که بر
بدن مطهر امام
اسب تاختند. نقل شده که پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام)،
عمر بن سعد از میان یارانش چند داوطلب خواست تا بر
جنازه مطهر فرزند
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اسب بتازند. ده نفر اظهار آمادگی کردند که اخنس بن مرثد، یکی از آنان بود. آنان بدن اباعبدالله (علیهالسّلام) را لگدکوب سم اسبان خود کردند، چندان که استخوانهای
سینه و پشت او را در هم شکستند.
بنابر گزارش منابع، او کسی بود که
عمامه حضرت (علیهالسّلام) را به
سرقت برد.
و آن را را بر سر گذاشت؛ اما طولی نکشید که عقلش دچار نقصان شد.
سید بن طاووس درباره او چنین گزارش می دهد:
«واخَذَ عِمامَتَهُ (ایِ الحُسَینَ (علیهالسّلام)) اخنَسُ بنُ مَرثَدِ بنِ عَلقَمَةَ الحَضرَمِیُّ لَعَنَهُ اللّه ُ، وقیلَ: جابِرُ بنُ یَزیدَ الاَودِیُّ لَعَنَهُ اللّه ُ، فَاعتَمَّ بِها، فَصارَ مَعتوها»؛
«عمامه امام حسین (علیهالسّلام) را احبش بن مرثد بن علقمه حضرمی ـ که خدا لعنتش کند ـ گرفت. و گفته شده جابر بن یزید اَودی ـ که لعنت خدا بر او باد ـ آن را گرفت و با آن، دستار بست و کم عقل شد.»
بنا بر نقل برخی از منابع، پس از واقعه کربلا، اخنس در یکی از جنگها حضور یافت او در میدان ایستاده بود که تیری ناشناس به قلبش اصابت کرد و او را به
هلاکت رساند.
اما در برخی دیگر از منابع آمده که چون
مختار قیام کرد، به دستور او، دستها و پاهای اخنس و سواران دیگر را بستند و اسب برآنان تاختند تا آن که همگی آنان در زیر سم اسبان به هلاکت رسیدند.
سِنان بن اَنَس بن عمرو بن حیّ بن حارث بن غالب بن مالک بن وَهبیل، از کسانی است که نقش مؤثّری در کشتن امام حسین (علیهالسّلام) داشتند و در آخرین دقایق، به کمک افرادی مانند
شمر بن ذی الجوشن، امام (علیهالسّلام) را به شهادت رساندند. گفته شده سنان در
روز عاشورا، تیری به گلوی مبارک اباعبدالله (علیهالسّلام)
و به نقلی به
سینه ایشان زد.
همچنین نقل شده که او نیزهای به پهلوی حضرت (علیهالسّلام) زد و ایشان را از
اسب به
زمین انداخت
و در لحظات آخر
حیات امام (علیهالسّلام) هم نیزهای به شانهی امام (علیهالسّلام) زد و سپس نیزه را به سینه حضرت (علیهالسّلام) فرو برد.
در چگونگی
مرگ او
روایات مختلفی در منابع نقل شده است. برخی از مورخان بر این اعتقادند که سنان از بیم
انتقام مختار، به
بصره فرار کرد و همچنان زنده ماند تا اینکه روزی در مجلس
حجاج بن یوسف ثقفی حاضر شد. حجاج از حاضران خواست که هر کس کار شایستهای انجام داده برخیزد و بگوید. گروهی برخاستند و از کارهای شایسته خود سخن گفتند. در این هنگام سنان برخاست و گفت: «عمل شایسته من هم
قتل حسین بن علی (علیهالسّلام) است.» حجاج به او گفت: «بله، کار نیکو و پسندیدهای انجام دادهای.» چون سنان به خانه برگشت زبانش به لکنت افتاد و
دیوانه شد به گونهای که در جای خود میخورد و همان جا
قضای حاجت میکرد
تا اینکه بعد از پانزده روز به هلاکت رسید.
بنابر نقل منابع تاریخی،
جابر بن یزید ازدی از کسانی بود که پس از شهادت
امام حسین (علیهالسّلام) اشیاء قیمتی و لباسهای ایشان را به
غارت بردند. منابع او را غارتگر
عمامه امام (علیهالسّلام) دانستهاند و گزارش دادهاند که او به محض بر سر نهادن عمامه امام، گرفتار جنـون شـد.
سید بن طاووس درباره او چنین گزارش می دهد:
«واخَذَ عِمامَتَهُ (ایِ الحُسَینَ (علیهالسّلام)) اخنَسُ بنُ مَرثَدِ بنِ عَلقَمَةَ الحَضرَمِیُّ لَعَنَهُ اللّه ُ، وقیلَ: جابِرُ بنُ یَزیدَ الاَودِیُّ لَعَنَهُ اللّه ُ، فَاعتَمَّ بِها، فَصارَ مَعتوها»؛
«عمامه امام حسین (علیهالسّلام) را احبش بن مرثد بن علقمه حضرمی ـ که خدا لعنتش کند ـ گرفت. و گفته شده جابر بن یزید اَودی ـ که لعنت خدا بر او باد ـ آن را گرفت و با آن، دستار بست و کم عقل شد.»
برخی از کسانی که در جنگ با امام حسین (علیهالسّلام) همکاری کردند، به بیماری فلج و نقص در اعضای بدن مبتلا شدند که در ادامه به برخی از گزارشات اشاره میشود.
بحر بن کعب، یکی از سپاهیان
عمر بن سعد بود که در
کربلا حضور یافت و در عصر روز
عاشورا، با شمشیر به سوی امام حسین (علیهالسّلام) حملهور شد.
عبدالله بن حسن (علیهالسّلام) به حمایت از عموی خود، دستش را سپر قرار داد و در اثر ضربت شمشیر بحر، دست وی قطع شد.
او از کسانی بود که پس از
شهادت اباعبدالله (علیهالسّلام) دست به
غارت شلوار، لباسها و وسایل ایشان زد
و
لباس کهنهای که امام (علیهالسّلام) به تن کرده بود را از
بدن حضرت (علیهالسّلام) بیرون آورد و امام (علیهالسّلام) را برهنه بر روی زمین رها کرد.
بحر بن کعب، پس از واقعه کربلا به مرضی سخت مبتلا شد به گونهای که دستانش در
زمستان خشک میشد و در
تابستان به شدت مرطوب میگشت و از آن
خون و چرک بیرون میآمد وضع بر همین منوال بود تا اینکه سرانجام بر اثر این بیماری جان سپرد.
مالک بن نُسَیر، از مهاجمانی است که بر امام حسین (علیهالسّلام) یورش آورد و با شمشیر بر سر مبارک امام (علیهالسّلام) ضربت زد. امام (علیهالسّلام) نیز او را
نفرین نمود و او بر اثر آن، به
فقر شدید دچار شد. بنا بر برخی گزارشهای تاریخی، دستانش فلج شد و عقلش کم و کاستی پیدا کرد. وی در جریان قیام
مختار، دستگیر شد و مختار، دستور داد که دستها و پاهایش را قطع کنند و رها گردد تا بمیرد.
انساب الاشراف درباره او مینویسد: «کِندی، بُرنُس حسین (علیهالسّلام) را برداشت. گفته میشود که او، همواره نادار بود و دستانش دچار لَقْوه شدند.»
از گزارشات متعدد منابع تاریخی و روایی برمیآید که برخی از کسانی که در
کربلا بودند و در سپاه
عمر بن سعد حضور داشتند و ماجرای شهادت امام حسین (علیهالسّلام) را نظاره کردند، به طرز عجیبی به کوری مبتلا شدند. روایت عبدالله بن رباح قاضی، از کوری شاهدان قتل امام حسین (علیهالسّلام) حکایت دارد. هنگامی که او از شخص نابینایی سبب کوری اش را پرسید، وی پاسخ داد: من به همراه نه نفر دیگر شاهد قتل حسین بودم؛ ولی من بر خلاف آن نه نفـر نیزه، شمشیر و یا تیری به او نزدم. بعد از قتل حسین به خانه رفتم و پس از
نماز عشا خوابیدم. در خواب دیدم کسی آمد و گفت: نزد رسول الله بیا. گفتم: مرا با رسول الله چه کار؟! ولی آن شخص گریبانم را گرفت و به صحرایی برد که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در نقطهای از آن نشسته و آستینها را بالا زده بود و نیزهای در دست داشت. فرشتهای نیز در مقابلش ایستاده بود و شمشیری از آتـش بـه دست داشت. او تمامی نه نفر همراهان مرا با ضربتی از آتش کشت. با دیدن این صحنه، من در برابر پیامبر خدا زانو زدم و سلام کردم. حضرت پاسخی نداد و پس از مکثی طولانی فرمود: «ای دشمن خدا! حرمتم را هتک کردی و عترتم را کشتی و حق مرا پاس نداشتی و...» . گفتم: «یا رسول الله! من شمشیر و نیزه و تیری نزدم». فرمود: «ولی سیاهی لشکر که بودی! نزدیک بیا». چـون نزدیک رفتم، حضرت از طشت پرخونی که در برابرش بود، بر چشمانم مالید، و فرمود: این خون حسین است. ناگاه از خواب پریدم و خود را نابینا یافتم.
تمیمی مغربی نیز در
شرح الاخبار این روایت را با کمی اختصار، از جویر بن سعید نقل کرده است.
خوارزمی در
مقتل الحسین به نقل از ابن رِماح ماجرا را اینگونه روایت میکند: «مردی نابینا را که در کشتن حسین (علیهالسّلام) شرکت داشت، دیدم که مردم، نزد وی میآیند و از علّت کور شدنش میپرسند. او گفت: من در روز
دهم محرّم، فقط شاهد کشتن حسین بودم؛ امّا نه شمشیر زدم، نه نیزه کوبیدم و نه تیرانداختم. وقتی حسین کشته شد، به منزلم برگشتم و نماز عشایم را خواندم و خوابیدم. کسی به خوابم آمد و به من گفت: جواب پیامبر خدا را بده.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در بیابانی نشسته بود و زانوی غم در بغل داشت و ماتم زده، سلاحی در دست گرفته بود و پوستی در برابرش نهاده شده بود و فرشتهای، شمشیرِ آتشین به دست، در مقابلش ایستاده بود و همراهان مرا میکُشت و هر نفری از آنها را که میزد، جانش شعلهور میشد. من به پیامبر (علیهالسّلام) نزدیک شدم و در برابرش زانو زدم و گفتم: سلام بر تو، ای پیامبر خدا! ایشان، جواب مرا نداد و مدّتی به اندیشه فرو رفت. آن گاه سرش را بلند کرد و به من فرمود: «ای بنده خدا! حرمت مرا هتک کردی و خانوادهام را کُشتی و حقّ مرا رعایت نکردی و کردی، آنچه کردی». به ایشان گفتم: ای پیامبر خدا! به خدا سوگند، نه شمشیری زدم، نه نیزهای کوبیدم و نه تیری پرتاب کردم. فرمود: «راست گفتی؛ ولی تو بر سیاهیِ لشکر افزودی. نزدیک بیا!». من نزدیک رفتم و تشتی پُر از
خون بود. فرمود: «این، خون فرزندم حسین است». سپس، از آن به چشم من مالید و من، بیدار شدم و تا الآن، چیزی نمیبینم.»
همچنین برخی منابع درباره فردی که خبر شهادت امام حسین (علیهالسلام) را به عنوان
بشارت برای مردم آورده بود، نقل کردهاند که پس از مدتی کوتاه و نابینا گشت و دست او را گرفته، این سو و آن سو میبردند.
بعضی از جنایتکاران حاضر در صحنه
عاشورا، افزون بر روسیاهی باطنی، به روسیاهی ظاهری در همین دنیا نیز دچار شدند. درباره یکی از افراد
قبیله بنی دارم نقل کردهاند که وی با وجود آنکه فردی سفیدرو و زیبا بود، پس از حادثه عاشـورا، زشت و سیهرو شد؛ به گونهای که شباهت اندکی با چهره قبلی اش داشت، چون از وی سبب این تغییر را پرسیدند، گفت: «من مردی را از اصحاب حسین کشتم که سفیدرو بود و میان دو چشمش اثر
سجده دیده میشد. او هر
شب بـه خـوابم میآید و مـرا کشان کشان به سوی
دوزخ میبرد». در ادامه گزارش آمده است که خانواده این فرد نیز شبها شاهد خواب ناآرام او بودند و از فریادهای آمیخته با ترس و وحشتش رنج میبردند. به گفته راوی این گزارش، او سر آن شهید را به گردن اسبش آویخته بود؛ به گونهای که هنگام حرکت اسب، سر به زانوهای حیوان برخورد میکرد.
شیخ طوسی در امالیاش از
حسن بن عطیه درباره مردی که بدنش سفید اما چهره او سیاه بوده، چنین گزارش میدهد:
«سَمِعتُ جَدّی ابا اُمّی بَزیعا، قالَ: کُنّا نَمُرُّ ونَحنُ غِلمانٌ زَمَنَ خالِدٍ، عَلی رَجُلٍ فِی الطَّریقِ جالِسٍ، ابیَضِ الجَسَدِ اسوَدِ الوَجهِ، وکانَ النّاسُ یَقولونَ: خَرَجَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام»؛
«از جدّ مادریام، بَزیع، شنیدم که گفت: در دوران خالد، ما بچّهسال بودیم. در راه، از کنار مردی میگذشتیم که نشسته بود و تنی سفید و سیمایی سیاه داشت. مردم میگفتند که: او بر ضدّ حسین (علیهالسّلام) جنگیده و و این چنین شده است.»
از گزارشات منابع تاریخی برمیآید که برخی از جنایتکاران سپاه
عمر بن سعد که در
کربلا حضور داشتند به طرز عجیبی به پیسی مبتلا شدند. یکی از این افراد
اسحاق بن حَیوه حضرمی است. اسحاق بن حیوه یکی از سپاهیان
عمر بن سعد بود که داوطلبانه به بر پیکر پاک
امام حسین (علیهالسّلام) اسب تاختند.
در منابع از او به عنوان سارق پیراهن سیدالشهداء (علیهالسّلام) یاد شده است.
نقل شده که اسحاق بن حویه پس از به غارت بردن پیراهن امام (علیهالسّلام)، آن را پوشید پس به
مرض برص مبتلا شد
و موهای بدنش ریخت.
مختار ثقفی، او را دستگیر کرد و دستور داد بر بدنش اسب تاختند تا به هلاکت رسید.
ابن شهر آشوب در گزارشی مینویسد: «لباس امام (علیهالسّلام) را جَعوَبة بن حَوبه حضرمی در آورد و پوشید. پس چهرهاش دگرگون شد و مویش ریخت و بدنش پیسی گرفت.»
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۲۱۸-۲۲۰.