بدخشان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بَدَخْشان، سرزمینی کوهستانی در فلات پامیر که بخشی از آن در
خاک افغانستان، و بخشی دیگر استان خودگردانبدخشان تابع جمهوری
تاجیکستان است. نام آن در طول
تاریخ به صورت بذخشان و بلخشان نیز ضبط شده است.
بدخشان در عین اینکه سرزمینی کوهستانی به شمار میرود، زمینهای قابل کشت نیز دارد و از گذشتههای دور،
کشاورزی بخش مهمی از
اقتصاد این سرزمین را تشکیل میداده است. بخش دیگری از زمینههای اقتصادی بدخشان، معادن سنگهای قیمتی به خصوص لعل و سنگ لاجورد است که بدخشان در طول
تاریخ بدان شهره بوده است. این منطقه در شرق با استان سین کیانگ
چین همجوار است و همواره به عنوان محوری ارتباطی میان
خراسان و
ماوراءالنهر با تبت و چین، اهمیت داشته است. منطقه بدخشان به گواهی آثار باستانیِ به دست آمده، در دوره مفرغ از تمدنی پر رونق برخوردار بوده،
و ظاهراً در دوران باستان، نقش مهمی در پیوند تمدنهای شرق ایفا کرده است.
تاریخ بدخشان در
دوره هخامنشی و پس از آن، به ویژه در آگاهیهای مربوط به تاریخ باختر۱ قابل پیجویی است. برخی چون توماشک برآنند که «استان کوهستانی» که یونانیان از آن یاد کردهاند، ظاهراً بدخشان بوده است
در دوره ساسانی، بدخشان از مراکز تمدن هپتالی، و به قولی
شهر بدخشان تختگاه آنان بود. برخی از محققان چون انوکی بر آن بودند که بدخشان خاستگاه اصلی هپتالیان بوده است
در اوایل عصر اسلامی و از زمان آغاز فتوح خراسان (ح ۳۰ق/ ۶۵۱م) تا پایان سده نخست، بدخشان گاه از استقلال نسبی برخوردار بوده، و چنین مینماید که در سده ۲ق/۸م نیز همچنان استقلال نسبی خود را حفظ کرده بوده است.
بدخشان به عنوان سرزمینی مرزی برای جهان
اسلام از اهمیت نظامی و تجاری خاصی برخوردار بود و همین امر موجب میشد تا دستگاه
خلافت به قبول تابعیت صوری آن تن در دهد.
اما بناهایی چون
قلعه و رباطی که توسط زبیده
همسر هارون در بدخشان ساخته شده است، نشان از آن دارد که تابعیتی در این حد در اواخر سده ۲ق وجود داشته است.
نام بدخشان ظاهراً نخست در منابع چینی مربوط به سدههای ۱ و ۲ق/۷ و ۸م آمده که در آنها ناحیه بدخشان جزو تخارستان ذکر شده است.
گزارش شده است که در حدود سال ۱۹۸ق/۸۱۴م فرمانروایی بومی به نام هاشم بن مجور خُتَّلی ظاهراً بیآنکه از سوی دستگاه خلافت منصوب شده باشد، زمام امور را در منطقه به دست داشته است.
مینورسکی احتمال داده که در عهد مأمون، فضل برمکی بدخشان را
فتح کرده، و دروازهای برای آن ساخته است.
بدخشان در اوایل سده ۳ق/۹م با سرزمین شُغنان ولایت واحدی را تشکیل میداد که خمار بیک بر آن فرمان میراند.
بر پایه اشارهای از
اصطخری، در اواخر سده ۳ق، ابوالفتح (ظاهراً یفتلی)، و پس از او فرزندش ابونصر بر این ولایت حکم میرانده است.
مقدسی در سده ۴ق/۱۰م، بدخشان را بخشی از کوره بلخ دانسته است،
اما این یادکرد الزاماً به معنای تابعیت سیاسی از بلخ نیست. در ۴۲۲ق علی بن اسد، والی بدخشان - که ناصرخسرو جامع الحکمتین خود را به نام وی تألیف کرده
- ظاهراً فرمانروایی مستقل بوده است. در زمان
سلطان مسعود غزنوی (حک ۴۲۱-۴۳۲ق/۱۰۳۰-۱۰۴۱م)، بدخشان چندی به تابعیت
غزنویان درآمد و
حکومت آن به همراه برخی نواحی پیرامونی به احمدعلی نوشتگین سپرده شد.
چنین مینماید که در دهههای پسین بدخشان دیگر بار حکومتی مستقل را تجربه کرده، و غیاثالدین علیشاه - که در دوره فتوح غوریان بر بدخشان حکم میراند - به عنوان «ملک» بدخشان شناخته شده است.
در اواسط سده ۶ق/۱۲م تخارستان تحت حکومت شاخهای از سلسله غوریان زیر فرمان فخرالدین غوری درآمد؛ شمسالدین غوری (حک ۵۵۸ - ۵۸۸ق/۱۱۶۳-۱۱۹۲م) قلمرو حکومت خود را گسترش داد و مناطقی از جمله بدخشان را تحت فرمان آورد.
در جریان حمله
مغول در اوایل سده ۷ق/۱۳م، بدخشان با آنکه توسط چنگیز مسخر،
و دستخوش خسارت شد،
اما به عقیده مورخانی چون بارتولد، کمتر از سرزمینهای پیرامونش آسیب دید و توانست استقلال خود را حفظ کند.
با این حال، باید توجه داشت که در عصر جانشینان چنگیز، منطقه بدخشان در کنار بلخ و
کشمیر - دست کم به طور رسمی - بخشی از یک حکومت نیمه مستقل بود که قلمرو مشهورترین حکمران آن، سالینویان در مرز دولت ایلخانان و چغتاییان قرار داشت. وی از تابعان ایلخانان ایران بود.
در اوایل سلطنت اباقاخان (سل ۶۶۳ -۶۸۰ق/۱۲۶۵-۱۲۸۱م)، برخی خانزادگان مغول که به دنبال استقلال محدود برای خود بودند، متوجه بدخشان شدند؛ از جمله در ۶۶۷ق، براق بدخشان و برخی نواحی پیرامون آن را برای مدتی کوتاه تحت فرمان آورد.
و چندی نیز قایدو بر آن سرزمین استیلا یافت.
در اوان سلطنت غازانخان (سل ۶۹۴ -۷۰۳ق/۱۲۹۵- ۱۳۰۴م) قتلغ خواجه (
پسر دوا) دیگر بار این تجربه را تکرار کرد و یک چند بدخشان را با شماری از ولایات خراسان به تصرف آورد.
در دهههای پسین گویا سلسلهای مستقل در بدخشان پدید آمد که از ثباتی درخور توجه برخوردار بود و به شیوه موروثی اداره میشد. این سلسله برای بومیان خاطره شاهان باستانی باختر را زنده میکرد و پادشاهان آن از
نسل اسکندر رومی و
دختر داریوش سوم تصور میشدند.
در وقایع این سالها، گاه به مناسبات سیاسیِ شاهان بدخشان با ایلخانان اشاراتی شده است.
تیمور (سل ۷۷۱-۸۰۷ق/۱۳۶۹-۱۴۰۴م) در پی جنگهای مکرر با بدخشانیان،
شاهان بدخشان را به باجگزاری واداشت و کوشید تا حکومت نسبتاً مستقل آنان را تحمل کند. در عهد تیمور و جانشینان او، گهگاه حضور شاهان بدخشان یا ایلچیان آنان در دربار تیموری این
صلح را مستحکم میساخت.
روی کار آمدن ابوسعید گورکانی، آغاز تحولی در سیاستهای تیموریان بود و موج جدیدی از کشورگشایی را به همراه داشت. ابوسعید پس از جلوس بر تخت سلطنت در ۸۵۵ق/۱۴۵۱م، به فتوحاتی در منطقه بلخ دست زد که موج آن تا بدخشان نیز کشیده شد.
در برخی منابع، استیلای قطعی ابوسعید بر بدخشان در ۸۶۴ق/۱۴۶۰م دانسته شده است.
در ۸۷۱ق/۱۴۶۷م ابوسعید پس از مدتی تحمل شاهان اسکندری بدخشان، سلطان محمد واپسین شاه اسکندری را به
قتل رساند و این سلسله را منقرض ساخت.
پس از
مرگ ابوسعید، قلمرو او تقسیم شد و در عرض قلمرو اصلی، یعنی ماوراء النهر، شعبهای از تیموریان در منطقه بدخشان و حصار شادمان پدید آمد که در منابع آن عصر در برابر ماوراء النهر، بدخشانات خوانده میشد. شاخه بدخشانات سهم محمود میرزا پسر ابوسعید بود که تا پس از ۸۹۲ق/۱۴۸۷م همچنان حکم میراند.
اگرچه شعبه اصلی تیموریان در ۹۱۱ق/۱۵۰۵م به دست شیبانیان منقرض شد، اما شعبه بدخشانات همچنان دوام یافت. ظاهراً این شعبه تا زمان حیات بابر (د ۹۳۷ق/۱۵۳۱م) سیادت او را پذیرا بوده است و شاهان بدخشان از سوی بابر تعیین میشدهاند. مشهورترین آنان در این دوره، سلطان اویس پسر عم بابر مشهور به خان میرزا (حک قبل از ۹۱۷-۹۲۶ق/۱۵۱۱-۱۵۲۰م) بود، اما درباره دیگر شاهان چون ناصر میرزا و سلیمان میرزا، تعیین دوره حکومت دشوارتر است.
درباره سکههای این شاهان، به خصوص سلیمان میرزا نیز مطالعاتی توسط کسانی چون بالوگ۱ و لُویک۲ صورت گرفته است.
صرفنظر از تحرکات مقطعی، ازبکانشیبانی از زمان عبدالمؤمن خان متوجه بدخشان شدند.
عبدالمؤمنخان در زمانی نزدیک به سال ۱۰۰۰ق/۱۵۹۲م، ضمن گسترش حکومت خود، بر بدخشان نیز استیلا یافت.
اما این تحولی دیرپا در صحنه سیاسی بدخشان نبود و بیدرنگ پس از مرگ عبدالمؤمن در حدود سال ۱۰۰۷ق/۱۵۹۸م، بدخشان استقلال خود را بازیافت و حکومت آن از سوی شخصیتهای متنفذ شهر به یکی از شاهزادگان تیموری واگذار شد.
در سالهای بعد، برخی از خانهای مقتدر ازبک، چون باقیخان بنیانگذار سلسله جانیان و ندرمحمدخان کوششی ناپایدار در جهت اعمال حاکمیت بر بدخشان داشتهاند.
در دهه ۶۰ از سده ۱۱ق که
جنگ قدرت در بدخشان میان اتالیق محمود بیک از سران قبیله قتغن و یاربیک که بخش مهمی از بدخشان را تحت فرمان خود داشت، پدید آمده بود، خان بخارا کوشید تا از محمودبیک به عنوان والی خود بر بدخشان حمایت کند، اما این حرکت فرجامی نیافت و یار بیک که از جانب بدخشانیان پشتیبانی میشد، توانست بار دیگر استقلال بدخشان را تأمین کند و سلسله میرهای بدخشان را بنیان نهد که پس از مرگش در ۱۱۱۹ق/۱۷۰۷م، تا اواخر
قرن ۱۹م دوام یافت.
محمدعلی مشهدی که در ۱۰۹۸ق/۱۶۸۷م، یعنی در عهد حکومت یار بیک، در
کابل با یکی از سلاطین بابری ملاقات کرده، او را «امیر هند و خراسان و بدخشان» خوانده است.
با تکیه بر این سند، چنین مینماید که یاربیک تابعیت اسمی بابریان
هند را پذیرفته بوده است. تحرکات نظامی پس از یاربیک همچون سپاه بردن رضاقلی میرزا (پسر نادرشاه) سردار ایرانی در ۱۱۴۹ق/۱۷۳۶م تا حدود بدخشان،
و نیز اعمال حاکمیت احمدشاه ابدالی
حاصل دیرپایی نداشته است. در ۱۲۹۰ق/۱۸۷۳م، امیرشیرعلی
پادشاه افغان بدخشان را ضمیمه خاک خود ساخت.
و اندکی بعد گسترش نفوذ
روسیه در
آسیای مرکزی اوضاع را برای بدخشان نیز دگرگون ساخت. در ۱۳۰۸- ۱۳۰۹ق/۱۸۹۱-۱۸۹۲م روسیه سراسر پامیر شرقی را تصرف کرد. در ۱۸۹۵م، براساس توافقِ صورت گرفته میان روسیه و
بریتانیا، منطقه پامیر میان
افغانستان - که بریتانیا آن را حوزه نفوذ خود میدانست - و امارت
بخارا - که تحت الحمایه روسیه بود - تقسیم شد
گفتنی است که بخشی از تاریخ بدخشان مشتمل بر وقایع سالهای ۱۰۶۸- ۱۳۲۵ق/۱۶۵۸-۱۹۰۷م توسط سنگ محمد بدخشی با عنوان تاریخ بدخشان مدون گشته که تتمه آن به قلم افضل علی بیک سرخ افسر نگاشته شده است (به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۶۷ش) (برای کتابشناسی بدخشان که توسط بارتولد فراهم آمده، و از سوی بنیگسن و کارر دانکس تکمیل شده است،
)
در طول سدههای متقدم اسلامی مرکز منطقه بدخشان شهری به نام بدخشان بود که به اشاره منابع گوناگون جغرافیایی شهری کوچک بوده، اما آبادیهای بسیاری در حومه آن قرار داشته است.
دمشقی (د ۷۲۷ق/۱۳۲۷م) از واشجرد به عنوان مرکز بدخشان نام برده است.
در سدههای اخیر شهر فیضآباد مرکز بدخشان بوده،
و محققانی چون بارتولد برآنند که فیضآباد در همانمحل بدخشان، تختگاه سنتی منطقه، بنا شده است.
از نظر قومشناختی، بخش مهمی از بدخشان را فارسی زبانانی تشکیل میدهند که تاجیک خوانده میشوند.
مناطق دور از دسترس بدخشان، همچنین جایگاه زندگی برخی از اقوام ایرانی با شهرت محلی «غَلچه» به خصوص در پامیر غربی است که زبانهای بومی خود را از گذشتههای دور حفظ کرده، و بدینترتیب، موزهای از زبانهایی ایرانی را در منطقه پامیر شکل دادهاند. از جمله اینها باید به سخنگویان زبانهای گروه شُغنان - روشانی شامل شُغنی، روشانی، خوفی، برتنگی، ارشری و سریکلی، و زبانهای پراکنده دیگر چون اشکشمی، یازغلامی، سنگلیچی، وخی، ارموری، سجنی و منجی اشاره کرد که برخی مشترکاً در دو بخش بدخشان، و برخی اختصاصاً در بدخشان افغانستان یا استان خودگردان بدخشان رواج دارند (ه د، پامیر، گویشها). به هر تقدیر زبان مشترک میان تمام بدخشانیان زبان فارسی (تاجیکی) است.
بدخشان در طول تاریخ کمتر پذیرای اقوام مهاجر بوده است
مسأله روابط بین قومی در بدخشان و نیز ساختارهای سنتی اجتماعی - سیاسی در بدخشان، در دهههای اخیر، توجه محققان را به خود جلب کرده است.
مذهب غالب در میان تاجیکان بدخشان
شیعه اسماعیلی (شاخه نزاری) است که از سده ۵ق/۱۱م توسط
ناصرخسرو به مردم این منطقه شناسانده شد و اثری ماندگار برجای نهاد. هزارهها پیرو مذهب
شیعه اثنا عشری هستند و برخی از اقوام نیز
اهل سنت و پیرو مذهب حنفیند.
تصوف در طی سدههای متمادی در بدخشان نقش مهمی ایفا کرده است. بیشترین نفوذ در بدخشان از آنِ طریقه نقشبندیه بود، چنانکه از میراث ادبی آن، آثاری مانند نسمات القدس در شرح احوال مشایخ نقشبندیه به قلم محمدهاشم بدخشی (تألیف: ۱۰۳۱ق) برجای مانده است.
کبرویه به خصوص از زمانی که سیدعلی همدانی (د ۷۸۶ق/۱۳۸۴م)، منطقه بدخشان را به عنوان پایگاه تبلیغ خود در ماوراءالنهر و خراسان برگزید، در بدخشان اهمیت یافت (برای آگاهی از تأثیر او بر فرهنگ بدخشان،
) و شاگردان برجسته سیدعلی همدانی، نورالدین جعفر بدخشی (د ۷۹۷ق/۱۳۹۵م)، نویسنده
خلاصه المناقب (اسلام آباد، ۱۹۹۵م) و خواجه اسحاق ختلانی، پیر مشترکِ ذهبیه و نوربخشیه
از مردم بدخشان بودهاند. در نسلهای پسین نیز باید از کسانی چون حیدر بدخشی، مؤلف منقبهالجواهر در مقامات سیدعلی همدانی یاد کرد.
درباره چشتیه باید گفت: سلیمان میرزا که در اواسط قرن ۱۰ق/۱۶م بر بدخشان حکم میرانده، از حامیان این طریقه و زمینهساز رواج آن بوده است.
از رجال صوفی متأخر، همچنین باید از ایشان سلطان مرشدی نقشبندی از تاجیکهای درواز (بدخشان) یاد کرد که در نهضت باسماچیان حضور داشته، و نقشی پیچیده ایفا کرده است
بدخشان همواره یکی از مراکز رونق ادب فارسی بوده، و بهخصوص در سدههای اخیر شاعرانی پارسی گوی چون
موجی بدخشانی،
ابتری بدخشی،
جمیل بدخشی،
ملاشاه بدخشانی،
ابراهیم بدخشانی نقشبندی،
غیاثی بدخشانی،
نظمی بدخشانی،
دردی بدخشانی و
مصرع بدخشانی از آنجا برخاستهاند. درباره ادبیات محلی بدخشان نیز تحقیقاتی توسط اسلوبین، شهرانی، و واندنبرگ و وانبل صورت گرفته است.
توجه به
علوم فلسفی و
طبیعی نیز در بدخشان به نحو شاخصی دیده میشود که از شخصیتهای نامور آن میتوان به میرغیاثالدین علی حسینی اصفهانی ساکن بدخشان - که آثاری چون خلاصه التنجیم و برهانالتقویم و دانشنامهجهان را در۸۶۹و۸۷۹ق تألیفکرده،
و شیخ محمد بدخشی (د۹۲۲ق/۱۵۱۶م) - که بر شرح شمسیه کاتبی حاشیهای نوشته است،
- اشاره کرد. (بهلول بدخشانی،
قاضی و
محدث،
).
بدخشان اکنون استانی مرزی در شرق افغانستان با مرکزیت فیضآباد است که شهرهایی چون اندراب، خان دولت، خانکلی و خدرجکرا در خود دارد. مساحت آن ۵۵۶، ۴۵کم ۲ و جمعیت آن در برآورد سال ۲۰۰۰م برابر ۵۰۰، ۹۳۸ نفر بوده است. این استان میان آموی علیا در شمال، رشته کوه هندوکش در جنوب، و رود قندوز در غرب قرار گرفته، و از شمال شرقی با تاجیکستان، از مشرق با
پاکستان و کشمیر و با دالانی به مرز چین پیوسته است. رود وخان نیز در دره وخان از بدخشان جاری است که به رود پنج (آمودریا) میپیوندد. رود کوکچه نیز در این استان جریان دارد که از ریزابههای آموی است.
امروزه همچنان معادن سنگهای قیمتی بدخشان در اقتصاد منطقه نقشی مهم دارد، هرچند شماری از معادن دیگر متروکه شده است. افزون بر معادن لعل، در این استان معادن سنگ لاجورد و گوگرد نیز وجود دارد. در این منطقه کشاورزی بخش اصلی اشتغال مردم را تشکیل میدهد که مهمترین محصولات آن
گندم،
جو،
برنج و
پنبه است.
سرزمینهای پامیر غربی که به بخارا واگذار شد، پس از انحلال خانات بخارا در زمره متصرفات روسیه در ماوراءالنهر قرار گرفت و در ۱۳۰۴ش/۱۹۲۵م به عنوان «استان خودگردان بدخشان کوهستانی» شناخته شد. این استان که در شرق تاجیکستان جای گرفته، در شمال با
قرقیزستان، در مشرق با چین (استان سین کیانگ) و در جنوب با افغانستان مجاور است و از پاکستان و کشمیر تنها با دالانِ وخان که در خاک افغانستان قرار دارد، جدا شده است. مرکز آن شهر خوروق (خاروغ)، و از دیگر شهرهای آن وَنچ، مُرغاب، روشان، ویر و راشت
قلعه است. بخش شرقی این استان، فلاتی مرتفع است، در حالی که بخش غربی آن ارتفاع نسبی کمتری دارد. این استان دارای چند دریاچه، از جمله قاراکول در شمال، و یاشیل کول در نواحی مرکزی است. اصلیترین رود آن پنج (آموی) در غرب و شعبههای آن چون رود غند است و افزون بر آن، رودهایی چون آق سو در غرب، و مرغاب در مرکز جریان دارد. مساحت آن ۷۱۰، ۳۶کم ۲ و جمعیت آن بر اساس برآورد سال ۱۹۹۰م، برابر ۱۶۰ هزار نفر بوده است که حدود ۹۰% آنان در بخش غربی زندگی میکردند. کشاورزی در بخش غربی رونق دارد و محصولات مهم آن گندم،
سیبزمینی و
سبزیجات است، اما در بخشهای شرقی بیشتر
دامداری رایج است. بخشی از اقتصاد این استان نیز بر معادن، به خصوص سنگ آهن،
طلا،
نمک خوراکی، میکا، زغالسنگ و سنگ آهک استوار است.
(درباره تشکلهای اجتماعی - سیاسی بدخشان در فرآیند فروپاشی
شوروی،
)
(۱) آقابزرگ، الذریعه.
(۲) ابن بطوطه، رحله ابن بطوطه، به کوشش طلال حرب، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م.
(۳) محمد ابن حوقل، صوره الارض، به کوشش کرامرس، لیدن، ۱۹۳۹م.
(۴) علی ابن ماکولا، الاکمال، حیدرآباد دکن، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲م.
(۵) ابوالحسن مستوفی، گلشن مراد، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، ۱۳۶۹ش.
(۶) محمد ابوالمعالی، بیان الادیان، به کوشش دانش پژوه، تهران، ۱۳۷۶ش.
(۷) محمد ادریسی، نزهه المشتاق، بیروت، ۱۴۰۹ق/۱۹۸۹م.
(۸) اسکندربیک منشی، عالم آرای عباسی، تهران، ۱۳۵۰ش.
(۹) اشکال العالم، منسوب به ابوالقاسم جیهانی، ترجمه کهن علی بن عبدالسلام کاتب، به کوشش فیروز منصوری، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۱۰) ابراهیم اصطخری، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۹۲۷م.
(۱۱) محمدحسن اعتمادالسلطنه، مرآه البلدان، به کوشش عبدالحسین نوایی و هاشم محدث، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۱۲) امین، محسن، اعیان الشیعه، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م.
(۱۳) الساندرو باوزانی، ایرانیان، ترجمه مسعود رجبنیا، تهران، ۱۳۵۹ش.
(۱۴) احمد بلاذری، فتوحالبلدان، به کوشش رضوان محمد رضوان، بیروت، ۱۳۹۸ق/۱۹۷۸م.
(۱۵) ابوالفضل بیهقی، تاریخ، به کوشش علیاکبر فیاض، مشهد، ۱۳۵۶ش.
(۱۶) عطاملک جوینی، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، ۱۳۲۹ق/۱۹۱۱م.
(۱۷) حاجی خلیفه، کشف الظنون.
(۱۸) عبدالله حافظ ابرو، ذیل جامع التواریخ رشیدی، به کوشش خانبابا بیانی، تهران، ۱۳۱۷ش.
(۱۹) حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۲۰) خلیلالله «یمگان» خلیلی، آریانا، ۱۳۵۴ش، س ۳۳، شم ۲.
(۲۱) محمد دمشقی، نخبه الدهر، به کوشش مرن، لایپزیگ، ۱۹۲۳م.
(۲۲) فضلالله رشیدالدین، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران، ۱۳۷۳ش.
(۲۳) زینالعابدین شیروانی، بستان السیاحه، تهران، ۱۳۱۵ش.
(۲۴) سفرنامه مارکوپولو، ترجمه حبیبالله صحیحی، تهران، ۱۳۵۰ش.
(۲۵) ماهر خواجه سلطانف، «شخصیت و تأثیر میرسیدعلی همدانی در تاجیکستان»، دانش، ۱۳۷۱ش، شم ۲۹-۳۰.
(۲۶) عبدالکریم سمعانی، الانساب، به کوشش عبدالله عمر بارودی، بیروت، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م.
(۲۷) سیفی هروی، تاریخ نامه هرات، به کوشش محمد زبیر صدیقی، کلکته، ۱۳۶۲ق/۱۹۴۳م.
(۲۸) ولی قلی شاملو، قصص الخاقانی، به کوشش حسن سادات ناصری، تهران، ۱۳۷۱ش.
(۲۹) شرفالدین علی یزدی، ظفرنامه، به کوشش عصامالدین اورونبایف، تاشکند، ۱۹۷۲م.
(۳۰) نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، تهران، ۱۳۷۶ق.
(۳۱) احمد طاش کوپریزاده، الشقائق النعمانیه، بیروت، ۱۳۹۵ق/۱۹۷۵م.
(۳۲) طبری، تاریخ طبری.
(۳۳) عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۵۳ش.
(۳۴) عبدالواسع نظامی، منشأ الانشاء، به کوشش رکنالدین همایونفرخ، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۳۵) علیشیر نوایی، مجالس النفائس، ترجمه کهن فخری هراتی و محمد بن مبارک قزوینی، به کوشش علیاصغر حکمت، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۳۶) غیاثالدین نقاش، «روزنامچه»، همراه خطای نامه، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۷۲ش.
(۳۷) گرگوار فرامکین، باستانشناسی در آسیای مرکزی، ترجمه صادق ملک شهمیرزادی، تهران، ۱۳۷۲ش.
(۳۸) حسن فسایی، فارسنامه ناصری، به کوشش منصور رستگار فسایی، تهران، ۱۳۶۷ش.
(۳۹) قاضی احمد قمی، خلاصه التواریخ، به کوشش احسان اشراقی، تهران، ۱۳۵۹-۱۳۶۳ش.
(۴۰) صدیق قنوجی، ابجد العلوم، به کوشش عبدالجبار زکار، بیروت، ۱۹۸۴م.
(۴۱) کلاویخو، سفرنامه، ترجمه مسعود رجبنیا، تهران، ۱۳۳۷ش.
(۴۲) علیداد لعلی، سیری در هزاره
جات، قم، ۱۳۷۲ش.
(۴۳) محمدکاظم، عالم آرای نادری، به کوشش محمدامین ریاحی، تهران، ۱۳۶۴ش.
(۴۴) محمد نادرخان، راهنمای قطغن و بدخشان، تهذیب برهان الدین کوشککی، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۶۷ش.
(۴۵) علی مسعودی، التنبیه و الاشراف، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۹۳م.
(۴۶) محمد مقدسی، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۹۰۶م.
(۴۷) منزوی، خطی مشترک.
(۴۸) منهاج سراج، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، کابل، ۱۳۴۲ش.
(۴۹) مینورسکی، حواشی و تعلیقات بر حدود العالم، ترجمه میرحسین شاه، کابل، ۱۳۴۲ش.
(۵۰) حسن نثاری، مذکّر احباب، به کوشش نجیب مایل هروی، تهران، ۱۳۷۷ش.
(۵۱) نظامالدین شامی، ظفرنامه، به کوشش محمدپناهی سمنانی، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۵۲) زینالعابدین نویدی شیرازی، تکمله الاخبار، به کوشش عبدالحسیننوایی، تهران، ۱۳۶۹ش.
(۵۳) وصاف، تاریخ، تحریر عبدالمحمد آیتی، تهران، ۱۳۴۶ش.
(۵۴) رضا قلی هدایت، مجمع الفصحاء، به کوشش مظاهر مصفا، تهران، ۱۳۳۶ش.
(۵۵) احمد یعقوبی، البلدان، همراه الاعلاق النفیسه ابن رسته، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۹۱م.
(۵۶) Bakhrushin، SV et al، Istoriya narodov Uzbekistana، Tashkent، ۱۹۴۷.
(۵۷) Barthold، WW، X Istoriko-geograficheskii obzor Irana n، Sochineniya، Moscow، ۱۹۷۱، vol VII.
(۵۸) id، X Turkestan v epokhu mongol'skogo nashestviya n، ibid، ۱۹۶۳، vol I.
(۵۹) Bashiri، I، X Muslims and Communists Vie for Power in Tajikistan n، Bulletin (Association for the Advancement of Central Asian Research)، ۱۹۹۳، vol VI، no ۱.
(۶۰) BSE ۳.
(۶۱) EI ۲.
(۶۲) Gafurov، BG et al، Istoriya tadzhikskogo naroda، Moscow، ۱۹۶۳.
(۶۳) Hasani o، M، Turkiston bosqini، Tashkent، ۱۹۹۲.
(۶۴) Iranica.
(۶۵) Itenberg، IM et al، Atlas mira، Moscow، ۱۹۶۲.
(۶۶) Markwart، J، Er n l ahr، Berlin، ۱۹۰۱.
(۶۷) id، Wehrot und Arang، Leiden، ۱۹۳۸.
(۶۸) Sokolova، VS، X Shugnano-rushanskaya yazykovaya gruppa n، Yazyki narodov SSSR، Moscow، ۱۹۶۶، vol I.
(۶۹) Togan، AZV، Bug O nk O t O rkili (T O rkistan) ve yak o n tarihi، Istanbul، ۱۹۸۱.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «بدخشان»، شماره۴۵۹۶.