بایقرا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بایقرا شاهزاده تیموری و
فرزند عمر شیخ میرزا
پسر امیر تیمور گورکان میباشد.
بایْقَرا (۷۹۵-۸۲۶ق/۱۳۹۳-۱۴۲۳م)، شاهزاده تیموری و
فرزند عمر شیخ میرزا پسر
امیر تیمور گورکان. مادرش ملِک آغا (مِلْکَت آغا) پس از درگذشت زودهنگام عمر شیخ به اشاره تیمور به
ازدواج شاهرخ، عموی بایقرا درآمد
به هنگام درگذشت تیمور، بایقرا ۱۲ ساله بوده است
و از آنجا که این ازدواج در حضور تیمور برگذار شده،
میتوان گفت که در سنین کودکی بایقرا صورت گرفته است.
پس از درگذشت تیمور، برادران بایقرا، پیر محمد، رستم و اسکندر - که هر یک حکمروایی بخشی از ایران را برعهده داشتند
- به پیشنهاد پیر محمد،
حمایت خویش از شاهرخ، جانشین تیمور و ناپدری خود را اعلام کردند.
با کشته شدن پیرمحمد، اسکندر میرزا،
شیراز را ضمیمه قلمرو خود کرد
و پس از تصرف
یزد، از شاهرخ خواست تا یکی از برادرانش را برای کمک در اداره امور، نزد او بفرستد. شاهرخ نیز بایقرا را با تشریفات و نشانهای عالی نزد اسکندر فرستاد.
در ۸۱۳ق/۱۴۱۰م اسکندر در اندیشه گسترش قلمرو حکومت خود به
اصفهان که توسط برادرش رستم اداره میشد، لشکر کشید. در جنگی که میان آن دو روی داد، بایقرا به حمایت از رستم برخاست.
باکمبود
آذوقه در اصفهان، رستم و بایقرا به ناچار از شهر خارج شدند و بایقرا به سوی
خراسان رفت.
از این زمان تا سرکوب اسکندر و تصرف مجدد اصفهان توسط شاهرخ در ۸۱۷ق، بایقرا همواره در خدمت شاهرخ بود.
شاهرخ به پاس خدمات بایقرا، حکومت
همدان، نهاوند، بروجرد،
لرستان و
کردستان را به وی داد
. به دستور شاهرخ، اسکندر را که توسط برادرش رستم، کور شده بود، به بایقرا سپردند. گویا از این زمان شخصیت آرام بایقرا تحت تأثیر روحیه ناآرام و بلند پرواز اسکندر قرار گرفت، زیرا در ۸۱۸ق به تحریک وی، برای تصرف شیراز بدان سو حرکت کرد.
رستم نیرویی را از اصفهان برای مقابله با آنها فرستاد. اسکندر توسط نیروهای رستم دستگیر شد و بایقرا پس از مدتی سرگردانی، با پیوستن گروهی از نیروهای اسکندر و ابراهیم
پسر شاهرخ، حاکم شیراز به وی قدرت گرفت و راهی شیراز شد. ابراهیم به ناچار گریخت و بایقرا با استقبال بزرگان شهر وارد شیراز شد.
بر اساس روایتی دیگر، با رانده شدن بایقرا از بروجرد توسط سید بن ملک عزالدین، حاکم محلی لرستان، او به امید کمک گرفتن از ابراهیم، به سوی شیراز رفت، اما ابراهیم به مقابله با او برخاست.
رستم پس از این واقعه اسکندر را به عنوان مسبب اصلی این وقایع به قتل رساند.
با رسیدن خبر تصرف شیراز به دست بایقرا، شاهرخ با گردآوری نیرو آهنگ سرکوب او کرد.
بیتردید شاهرخ از افزایش قدرت بایقرا و در نتیجه از دست دادن بخشهایی از قلمرو تحت فرمانش نگران بود؛ چون به اصفهان و شیراز رسید، بایقرا که در شهر متحصن بود، از
بایسنقر پسر شاهرخ خواست تا نزد
پدر به شفاعتش برخیزد. بایقرا بخشیده شد، اما او را به قندهار نزد امیر
قیدو تبعید کردند.
یک
سال بعد،
قیدو خبرِ تمرد و ناآرامی و دستگیری بایقرا و اطرافیان او را به شاهرخ داد.
شاهرخ دستور داد بایقرا به
هند فرستاده شود و چند تن از همراهان او نیز که از امیرزادگان تیموری بودند، به نقاط دیگر تبعید شوند.
قیدو، بایقرا را به سبب دوستی و نزدیکی با بایسنقر به هند نفرستاد.
در ۸۲۰ق شاهرخ - که در سرپل مالان به سر میبرد - به
قیدو دستور داد که بایقرا را نزد او بفرستد، آنگاه او را به سمرقند نزد امیر الغ بیگ فرستاد.
پس از آن از زندگی بایقرا آگاهی دقیقی در دست نیست. درباره سرانجام زندگى و مرگش نيز روايات متناقضى در منابع آمده است. به گفتة فصيح خوافى در ۸۲۶ق، بايقرا را در بادغيس يافتند و او را به اردوی شاهرخ بردند و با وجود اطمينان از هويت وی، در همانجا به قتل رساندند.
دولتشاه سمرقندی ضمن آوردن این ماجرا، دو روایت دیگر نیز از
مرگ او بیان کرده است: براساس روایت اول پس از تبعید بایقرا به سمرقند، با موافقت شاهرخ و الغ بیگ، او را مسموم کردند و مطابق روایت دیگر، بایقرا را در اردوی شاهرخ به قتل رساندند و دیگری را به جای وی به سمرقند فرستادند.
دولتشاه سمرقندی علت پنهان کاری و تظاهر شاهرخ مبنی بر نشناختن هویت بایقرا را، رهایی از سرزنش دیگران میداند.
شاید هم شاهرخ رعایت حال ملک آغا
مادر بایقرا را که هنوز در سوگ دو پسر خود پیر محمد و اسکندر بود، مینموده است.
گویا نفوذ گوهر شاد بیگم
همسر محبوب شاهرخ نیز در مرگ بایقرا بیتأثیر نبوده است.
بایقرا به روایت دولتشاه سمرقندی، در زیبایی چون
یوسف (علیهالسلام) و در
شجاعت چون
رستم بود و همانند او در
خاندان تیمور وجود نداشت.
بُرُندُق شاعر معاصرِ بایقرا و ملازم وی، اشعاری در
مدح و ستایش او سروده است.
بایقرا قریحه هنری داشت و گویا
شعر نیز میسرود.
خصیصه هنردوستی او در نوادهاش حسین بن منصور بن بایقرا (حک ۸۷۵ -۹۱۲ق) سلطان
هرات نیز دیده میشود.
(۱) عبدالله حافظ ابرو، زبدةالتواریخ، به کوشش کمال حاج سید جوادی، تهران، ۱۳۷۲ش.
(۲) غیاثالدین خواندمیر، حبیب السیر، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران، ۱۳۵۳ش.
(۳) دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعرا، به کوشش ادوارد براون، لیدن، ۱۳۱۸ق/ ۱۹۰۰م.
(۴) حسن روملو، احسن التواریخ، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۴۹ش.
(۵) شرفالدین علی یزدی، ظفرنامه، به کوشش عصامالدین اورونبایف، تاشکند، ۱۹۷۲م.
(۶) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، ۱۳۶۴ش.
(۷) احمد فصیح خوافی، مجمل فصیحی، به کوشش محمد فرخ، مشهد، ۱۳۳۹ش.
(۸) حسین میرجعفری، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دورة تیموریان و ترکمانان، اصفهان، ۱۳۷۵ش.
(۹) محمد میرخواند، روضةالصفا، تهران، ۱۳۳۹ش.
(۱۰) سعید نفیسی، تاریخ نظمونثر در ایران و در زبان فارسی، تهران، ۱۳۴۴ش.
(۱۱) عبدالحسین نوایی، حواشی و تعلیقات بر احسن التواریخ.
(۱۲) حسن یزدی، جامعالتواریخ حسنی، به کوشش حسین مدرسی طباطبایی و ایرج افشار، کراچی، ۱۹۸۷م.
(۱۳) Iranica، (دانشنامه ایرانکیا، پروژه ایرانشناسی، تدوین دانشگاه کلمبیا نیویورک).
(۱۴) Roemer، H R، X The Successors of T/ m = r n، The Cambridge History of Iran، vol VI، ed P Jackson، Cambridge، ۱۹۹۳.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «بایقرا»، شماره۴۴۶۱.