باوندیان دوره سوم
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
خاندان باوندیان ،
خاندانی ایرانی بودند که در بیشتر در مناطق کوهستانی
طبرستان به مدت هفتصد
سال در سه
دوره حکومت کردند.
در این
مقاله ، دوره سوم
خاندان باوندیان یا دوره کینهخواریه بررسی میگردد.
باوندیان دوره سوم یا کینهخواریه.
پس از فروپاشی
سلسله خوارزمشاهیان ، حدود هجده
سال از
حکمرانان باوند نامی نبود، تا در ۶۳۵،
حسامالدوله اردشیر ،
پسر شهریار کینخوار و
خواهرزاده شمسالملوک ، توانست
قدرت را باردیگر به دست گیرد و سومین و آخرین شاخه
باوندیان را بنیان نهد.
اما به سبب
یورش پیدرپی
مغولان به
طبرستان ، این شاخه از باوندیان، قدرت نیاکان خویش را نداشتند و
قلمرو حکمرانی آنان بسیار محدودتر از پیش بود.
به هر حال، اردشیر ابتدا به
آبادانی خرابیهای مغولان پرداخت و با
پادشاهان رستمدار همپیمان شد و، چون
ساری در معرض یورش مغولان بود، مرکز حکومتش را به
آمل منتقل کرد و در
خراط کلاته خانهای ساخت و بارگاهش را بر لب
جوی هِرهِر قرار داد.
او پس از دوازده
سال حکومت ، در ۶۴۷ درگذشت.
پس از او،
شمسالملوک محمد به حکومت رسید.
در
حمله هولاکو به
ایران برای
سرکوب اسماعیلیان ، به نام او اشاره شده است.
هولاکو از او و استندار شهراگیم ،
حاکم رویان ، که با یکدیگر
خویشاوندی داشتند، خواست که
قلعه گردکوه ، نزدیک
دامغان را، که همچنان در اختیار اسماعیلیان بود،
تسخیر کند
اما این دو با فرا رسیدن
بهار ،
محاصره قلعه را رها کردند و به رویان و
طبرستان ، بازگشتند.
چون هولاکو از ماجرا آگاه شد، غازان بهادر را برای گوشمالی آن دو راهی
طبرستان کرد.
شهراگیم و شمسالملوک ناچار پنهان شدند، اما چون فهمیدند که مغولان
عزم تاراج طبرستان را دارند، به نزد غازان بهادر رفتند و به همراهی او قلعه را
تسخیر کردند و با اجازه هولاکو، حاکم سرزمینهای خود شدند.
در ۶۶۳، شمسالملوک به
دربار اباقاخان راه یافت، اما از آنجایی که
شجاع و
مغرور بود و به امیران دربار اعتنایی نداشت، از او نزد اباقاخان
بدگویی کردند تا اینکه پس از دو
سال به
امر اباقاخان کشته شد.
پس از کشته شدن او برادرش،
علاءالدوله علی ، به
حکومت رسید که با گماشتگان
مغول بارها درگیر شد،
و سرانجام پس از چهار ماه حکومت، در ۶۶۳ درگذشت.
پس از علاءالدوله علی
تاجالدوله یزدگرد ، پسر شهریار، به حکومت رسید.
او با وجود نفوذ مغولان بر
طبرستان تا حد تمیشه تسلط یافت و در زمان حکمرانیش به
آبادانی آمل و اطراف آن پرداخت و حدود هفتاد
مدرسه ایجاد کرد.
سادات و
ائمه از او مقرری دریافت میکردند و از
احترام خاصی برخوردار بودند.
او در ۶۹۸ درگذشت.
پس از تاجالدوله،
نصیرالدوله شهریار ، پسرش،
جانشین او شد، اما
اعتبار و
قدرت پدر را نداشت.
او همعصر
سلطان محمد الجایتو (حک: ۷۰۳ـ۷۱۶) بود
و در ۷۱۴ درگذشت.
پس از شهریار،
رکنالدوله شاه کیخسرو جانشین او شد.
در زمان کیخسرو،
ایلخانان تقریباً بر تمامی
طبرستان چیره شده بودند.
امیر مؤمن ، گماشته
سلطان محمد خدابنده (
الجایتو ) در
ری ، بر
طبرستان تاخت و آنجا را
تصرف کرد.
بنابراین، کیخسرو با خاندانش به
رستمدار کوچ کرد و در
قریهای به نام
پیمَت ساکن شد.
اما
قُتلُغْ شاه ، پسر امیرمؤمن، با کیخسرو جنگید و او را شکست داد.
کیخسرو از
استندار نصیرالدوله ،
برادر زنش ، کمک خواست و در جنگی در
لتیکوه ، نزدیک
یاسمین کلاته که به نام همین محل مشهور شد، قُتلُغْ شاه، شکست خورد و به ری بازگشت.
پس از چندی، امیر مؤمن به
طبرستان آمد و کیخسرو از
امیر تاش چوپان ،
والی خراسان ، کمک خواست.
با آمدن او به
طبرستان، امیر مؤمن به ری بازگشت.
کیخسرو در ۷۲۸ درگذشت.
فرزندان او با
مرعشی معاصر و ساکن همان
قریه پیمت بودند.
از
شرفالملوک پسر کیخسرو، که شش سال
حکومت کرد و در ۷۳۴ درگذشت، آگاهی چندانی نداریم.
جانشین شرفالملوک،
برادر او
فخرالدوله حسن آخرین
بازمانده باوندیان بود.
او در دوره نابسامان پس از مرگ
ابوسعید بهادرخان ، به حکومت رسید.
در همین زمان
دامنه نفوذ امیرمسعود سربدار از
سبزوار تا
مازندران رسیده بود.
او پس از قتل مرادش،
شیخ حسن جوری ، به
جنگ طغاتیمور (متوفی ۷۵۴) در
طبرستان رفت و او را
شکست داد و
گرگان و
استرآباد و
قومس را تسخیر کرد و در ۷۴۳ راهی آمل شد.
فخرالدوله، که طغاتیمور به او
پناه برده بود، با مشورت بزرگان
طبرستان قرار شد که ابتدا با امیر مسعود
سازش کند و سپس با
همدستی جلالالدوله اسکندر ، حاکم رستمدار، بر وی بتازند.
ازینرو، فخرالدوله از آمل بیرون رفت و امیرمسعود، به
منزل او در
قراکلاته وارد شد، اما
اهالی آمل با او و لشکریانش
بدرفتاری کردند و به اردوهایش
یورش بردند.
امیرمسعود ناگزیر خواست فرار کند، ولی به سبب
محاصره شهر نتوانست و سرانجام دستگیر و به فرمان جلالالدوله اسکندر کشته شد.
پس از چندی، در پی
شیوع وبا در آمل، بسیاری از
باوندیان از بین رفتند، چندانکه از فرزندان فخرالدوله، فقط دو
پسر باقی ماند.
این مصائب چنان بر فخرالدوله اثر گذاشت که دستور کشتن
کیاجلال ، امیر با کفایتش را داد.
پسران کیاجلال، که از بزرگان
ساری بودند،
کینه فخرالدوله را به
دل گرفتند.
کیاهای چَلابی،
دشمن دیرینه جلالیان ، که فخرالدوله به آنان قدرت بیشتری داده بود، به
استندار جلالالدوله ، حاکم رویان، پیوستند و او نیز به آمل
لشکر کشید.
فخرالدوله، ناتوان از
مقابله با او، از جلالالدوله
امان خواست و بدین ترتیب میان آن دو و
خاندانهای
کیایی جلالی و
چلابیصلح برقرار شد.
اما هر دو
خاندان از فخرالدوله کینه به دل گرفتند، و
افراسیاب چلابی ، به
نیرنگ ،
فتوای قتل فخرالدوله را از
علمای آمل گرفت.
در نتیجه در ۷۵۰،
علی و
محمد کیاوی او را کشتند.
با کشته شدن فخرالدوله،
فرمانروایی باوندیان بر
طبرستان پایان گرفت و آخرین شاخه حکمرانان باوندی از هم گسیخت.
از آن پس، نامی از آنان به عنوان
پادشاه و
اسپهبد باقی نماند.
فرزندان کیخسرو در زمان مرعشی
و در اواخر
قرن نهم در قید حیات بوده اند، اما از آن پس از آنان آگاهی در دست نیست.
از دلایل مهم فروپاشی آنان درگیریهای داخلی از یک سو و نبردهای پیاپی با
خاندانهای محلی
طبرستان و
بیگانگان از دیگر سو بود.
گرچه
باوندیان هیچگاه نتوانستند حکومت کاملاً مستقلی داشته باشند،
مردم طبرستان در
حکومت ایشان آسوده بودند، چنانکه
ابن اسفندیار گوید: «در عهد
ملوک باوند ، نه بر
رعایا و نه بر
معارف و
ارباب خراج نبود و
آبهای آن
ولایت مباح باشد».
(۱) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
(۲) ابن اسفندیار، تاریخ
طبرستان، چاپ عباس اقبال، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۰ ش).
(۳) محمد بن ابوریحان بیرونی، الا´ثارالباقیة عن القرون الخالیة، چاپ زاخاو، لایپزیگ ۱۹۲۳.
(۴) محمد بن حسن اولیاءاللّه، تاریخ رویان، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۴۸ ش.
(۵) احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، بیروت ۱۹۸۸.
(۶) محمد بن مؤید بهاءالدین بغدادی، التوسل الی الترسل، چاپ احمد بهمنیار، تهران ۱۳۱۵ ش.
(۷) عطاملک بن محمد جوینی، کتاب تاریخ جهانگشای، چاپ محمد بن عبدالوهاب قزوینی، لیدن ۱۹۱۱ـ ۱۹۳۷.
(۸) حدودالعالم من المشرق الی المغرب، با مقدمه بارتولد، حواشی و تعلیقات مینورسکی، ترجمه میرحسین شاه، کابل ۱۳۴۲ ش.
(۹) محمد بن علی راوندی، راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق، به سعی و تصحیح محمد اقبال، بانضمام حواشی و فهارس با تصحیحات لازم مجتبی مینوی، تهران ۱۳۶۴ ش.
(۱۰) حسینعلی رزم آرا، فرهنگ جغرافیایی ایران (آبادیها)، ج ۳: استان دوم، تهران ۱۳۵۵ ش.
(۱۱) رشیدالدّین فضل اللّه، جامع التواریخ: قسمت اسماعیلیان و فاطمیان و نزاریان و داعیان و رفیقان، چاپ محمدتقی دانش پژوه و محمد مدرسی (زنجانی)، تهران ۱۳۵۶ ش.
(۱۲) رشیدالدّین فضل اللّه، فصلی از جامع التواریخ، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران ۱۳۳۸ ش.
(۱۳) شیخعلی گیلانی، تاریخ مازندران، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۵۲ ش.
(۱۴) ذبیح اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۱۵) محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری: تاریخ الامم و الملوک، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت (۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/۱۹۶۲ـ۱۹۶۷).
(۱۶) محمد بن عبدالجبار عتبی، ترجمه تاریخ یمینی، از ناصح بن ظفر جرفادقانی، چاپ جعفر شعار، تهران ۱۳۵۷ ش.
(۱۷) آرتور امانوئل کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، تهران ۱۳۵۱ ش.
(۱۸) عبدالحی بن ضحاک گردیزی، تاریخ گردیزی، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۱۹) گی لسترنج، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان، تهران ۱۳۶۴ ش.
(۲۰) ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ
طبرستان و رویان و مازندران، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
(۲۱) احمد بن عمر نظامی، کتاب چهار مقاله، چاپ محمد بن عبدالوهاب قزوینی، لیدن ۱۳۲۷/۱۹۰۹، چاپ افست تهران (بی تا).
(۲۲) احمد بن اسحاق یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، بیروت (بی تا).
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «خاندان باوندیان»، شماره۳۹۶. ]