ایوب بن مشرح
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ایوب بن مشرح (مسرح) خیوانی (حیوانی) از جمله افرادی است که جهت
جنگ با فرزند
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در میدان
کربلا حاضر شد.
دربرخی از منابع، از او به عنوان
قاتل حر بن یزید ریاحی، یاد شده است
و دربرخی دیگر از منابع هم آمده، زمانی که حر سوار بر
اسب خویش، در میدان رزم حماسه میآفرید و پیش میتاخت، ایوب بن مشرح، اسب حر را با تیرش هدف قرار داد. این منابع به نقل از ایوب بن مشرح دربیان این واقعه چنین گفتهاند:
«به
خدا من اسب حر را کشتم؛ من تیری به شکم اسبش زدم، پس اسب به خود لرزید و بر
زمین افتاد؛ حر از آن پایین جست، گویی شیری بود و
شمشیر به دست داشت. به خدا هیچ کس را ندیدم که بهتر از او ضربت قاطع بزند.»
راوی میگوید: در این هنگام پیران قبیله به او گفتند: «تو او را کشتی؟» گفت: «به خدا
قسم نه؛ من او را نکشتم، بلکه دیگری او را کشت، به دلم هم هیچ وقت خطور نکرده است که کاش، من او را کشته بودم.»
شخصی به نام
ابو الوداک به او گفت: «چرا دوست نداری قاتل حر، تو باشی؟» گفت: «چنانچه که گفته شده حر از پارسایان و زاهدان روزگار بود، به خدا قسم اگر به
گناه زخمیکردن و حضور در میدان نبرد در پیشگاه
الهی حاضر میشدم بهتر از این بود که با گناه کشتن یکی از آنها نزد
خداوند حاضر شوم.»
در این هنگام ابو الوداک به او گفت: «اما من معتقدم تو درحالی که در کشتن همکیشان خود مشارکت جستهای به پیشگاه خداوند حاضر خواهی شد؛ وقتی تو به این شخص تیر زدهای و اسب آن یکی را از پای انداختهای، در میدان نبرد حاضر شدی، به آنها حمله کردی، یاران خویش را به نبرد ترغیب کردهای، بر شمار دشمنان آنها افزودهای، به تو حمله کردهاند و نخواستهای فرار کنی، دیگری نیز چنین کرده و دیگری و دیگری نیز چنین کردهاند، کار به جایی رسیده که شد آنچه که نمیبایست میشد پس همگیتان درخونشان شریکید.»
ایوب گفت: «ای ابو الوداک تو ما را از
رحمت خداوند ناامید میکنی
[
به خدا قسم
]
اگر در
روز قیامت حساب و کتاب اعمالمان دست تو بود هرگز از گناهمان نمیگذشتی.»
دیگر مواقعی که از ایوب بن مشرح در میدان کربلا، سخن به میان آمده، حضور او درجمع تعقیبکنندگان
ضحاک بن عبدالله مشرقی است. از ضحاک بن
عبدالله نقل شده که میگفت:
همین که امام (علیهالسّلام) به من اجازه رفتن داد اسب خود را از خیمه بیرون آوردم و بر آن نشستم و بر سپاه
عمر بن سعد حملهور شدم و از میانشان راهی باز کرده گریختم. پانزده نفر از کوفیان، پیاده به تعقیبم پرداختند. من به سرعت میتاختم اما آنان درکنار دهکدهای نزدیک ساحل
فرات به من رسیدند چارهای جز جنگ نداشتم پس خواستم به آنان حمله برم. در این هنگام
کثیر بن عبداللَّه شعبی و ایوب بن مشرح حیوانی و
قیس بن عبداللَّه صائدی که جزء آن پانزده نفر بودند مرا شناختند و گفتند: «این ضحاک بن
عبداللَّه مشرقی است، این پسر عموی ماست شما را به خدا او را رها کنید.» در این هنگام سه نفر دیگر آنها که از
بنیتمیم بودند نیز گفتند: «باشد ما
شفاعت برادران و همپیمانان خود را میپذیریم و از کشتن خویشاوندشان خودداری میکنیم.»
با این سخن دیگران نیز از تصمیم خود منصرف شدند و رهایم کردند.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «قاتلان امام حسین (علیهالسّلام)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۳/۴.