ایمانوئل کانت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ایمانوئل کانت (زاده ۲۲ آوریل ۱۷۲۴ - درگذشتهٔ ۱۲ فوریه ۱۸۰۴) چهره محوری در
فلسفه جدید است. وی
تجربهگرایی و
عقلگرایی ابتدایی مدرن را در هم آمیخت، و تا به امروز تأثیر مهم وی در
مابعدالطبیعه،
معرفتشناسی،
اخلاق،
فلسفه سیاسی، زیبایی شناسی و دیگر حوزهها ادامه دارد.
کانت در سال ۱۷۲۴ در شهر کونیگسبرگ از بلاد پروس متولد شد، اگر مسافرت او را به یک ده مجاور برای تعلیم کنار بگذاریم، این آموزگار آرام و کوچک که اینهمه به مطالعه
جغرافیا و وضع مادی اقوام دوردست اظهار شوق میکرد، از مولد خود قدمی فراتر نگذاشت. او از خانواده فقیری بود که چند صد سال پیش از تولد وی از اسکاتلند آمده بودند. مادر او از
فرقه پیتیست بود، این فرقه مذهبی مانند متودیست انگلیسی اسرار داشت که اصول و فروع
دیانت باید بهشدت و دقت تمام اجرا گردد.
فیلسوف ما از بام تا شام در
مذهب غوطهور بود و این امر از یک طرف عکسالعملی ایجاد کرد که وی سنین کمال از رفتن به
کلیسا خودداری نمود و از سوی دیگر اثر مبهم این پابستگی شدید آلمانی به مذهب تا آخر در او باقی ماند و هرچه بهپیری نزدیک میشد میل شدیدی در خود احساس میکرد که خود و مردم دیگر اصول و مبانی ایمانی را که مادرش عمیقاً به وی تلقین کرده بود حفظ کنند.
ولی جوانی که در عصر
فردریک و
ولتر زندگی میکرد نمیتوانست خود را از جریان شک و تردید عصر خویش برکنار سازد. کانت تحت تاثیر کسانی بود که میخواست عقاید آنان را رد و باطل سازد و شاید و بیشتر از همه دشمن سازگار او،
هیوم، در وی تاثیر داشت. در آینده درباره این پدیده قابلتوجه سخن خواهیم گفت که چگونه این فیلسوف بالاخره از
تعصب و محافظهکاری دوران کهولت خود دست برداشت و به آزادیخواهی مردانهای قدم نهاد، تا آنجا که اگر شهرت و پیری او نمیبود ممکن بود که به شهادتش منجر شود. حتی در عین دوره برگشت به دینش، با تکرار حیرتآوری صدای کانت دیگری را میشویم که تقریباً شبیه
ولتر است. به عقیده
شوپنهاور «این یکی از محسنات عصر فردریک کبیر بود که شخص مثل کانت توانست به ظهور رسد و به طبع کتاب «
نقد عقل محض» جرئت ورزد. بندرت میتوان استاد دانشگاهی را که از دولت مزد میگیرد پیدا کرد که تحت حکومتی به چنین اقدامی جرئت کند. در دوره جانشین مستقیم این پادشاه بزرگ کانت مجبور شد که قول دهد دیگر کتابی را منتشر نسازد.» برای تقدیر از چنین
آزادی بود که کانت کتاب «نقد» را به تستلیتس وزیر تعلیمات روشنفکر و روشنبین فردریک اهدا کرد.
ایمانوئل کانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴) یکی از بزرگترین فلاسفه علم است. "فلسفه علم کانت به دلیل شیوهای که توسط آن کانت تلاش کرده است که یک چارچوب فلسفی را برای معرفت علمی ما از
جهان صورتبندی کند که هم شرایط واقعی حاکم بر آن را شرح دهد و هم استقلال و تنوع علوم خاص مختلف را حفظ کند، مورد علاقه فیلسوفان علم معاصر میباشد. به ویژه به این دلیل که کانت فلسفه علمی را بسط داد که اولا از فلسفههای علم تجربهگرایانه محض و ثانیا از فلسفههای علم عقلگرایانه محض متفاوت بود. در این راستا کانت ادعا کرد که: (۱) قوانین علمی دربردارنده ضرورتند، اما (۲) این ضرورت ناشی از روابط ضروری در جهان نیست، بلکه متکی بر شرایط ذهنی پیشینی (مقولات فاهمه) است که ما توسط آن مدرکات را در زمان و مکان تجربه میکنیم. "
قبل از بررسی ایدههای کانت، ابتدا ببنیم که دغدغههای کانت در حوزه علم چه بوده است. کانت که در ابتدا عقلگرا و تحت تاثیر لایبنیتس بود، به گفته خودش با مطالعه
تجربهگرایی هیوم از خواب جزمیت بیدار شد. " کانت اعتراف کرد که تحلیل هیوم از علیت، وی را عمیقا نگران ساخت. او اذعان داشت که اگر شکل و محتوای قوانین علمی آن طور که هیوم اصرار میورزید، تماما ماخوذ از تجربه حسی باشد، در آن صورت هیچ گریزی از نتیجهای که هیوم گرفته نیست. اما کانت مایل به تایید مقدمات هیوم نبود. "
از طرف دیگر کانت معتقد بود که "مابعدالطبیعه دچار بدنامی شده است و این امر را میتوان به آسانی درک کرد. ریاضیات و علوم طبیعی پیشرفت کردهاند، و در این مباحث مقدار زیادی معرفت مورد قبول همگان موجود است. کسی بجد در اینباره شکی ندارد. ولی مابعدالطبیعه ظاهرا عرصه مناقشاتی بیپایان است... حقیقت امر این است که مابعدالطبیعه برخلاف طبیعیات، یک روش علمی قطعی نیافته است که با اطلاق آن بتواند مسائلش را حل کند. و این ما را بر آن میدارد که بپرسیم: چرا هیچ طریق علمی متیقنی پیدا نشده است؟ آیا یافتن آن محال است؟ "
پس به طور خلاصه میتوان دغدغههای کانت را در دو حوزه کلی که وی با آنها درگیر بود خلاصه کرد: در حوزه تجربهگرایی او از یک طرف با استدلال هیوم مواجه بود که امکان هرگونه
علم عینی و
یقینی را رد میکرد، ولی در عین حال کانت فیزیک نیوتنی را نمونه اعلای یک علم عینی و یقیینی میدانست، پس در این حوزه مساله کانت این بود که راهی برای حل این تعارض بیابد و پایهای یقینی برای علمی عینی ایجاد کند. حوزه دوم حوزه
عقلگرایی بود که کانت مشکل اساسی در این حوزه را که بیشتر درگیر مابعدالطبیعه بود، مشوش و روشمند نبودن این حوزه میدانست. شباهت دغدغههای کانت با فیلسوفان بعدی علم بویژه اعضای
حلقه وین بسیار جالب توجه است. کانت در عصری میزیست که علوم تجربی و در اوج آنها فیزیک به سرعت پیش میرفت و مرزهای دانش بشری را گسترش میداد. در این میان کانت در تلاش بود تا با فلسفه نقادی خود، مبانی فلسفی فیزیک نیوتنی را استوار سازد و نظامی فلسفی خلق کند که با نظریههای علمی مهم سازگار یا بر آنها مبتنی باشد و از این روی تلاش کانت را میتوان مصداقی از معنای اول جان لازی از فلسفه علم به شمار آورد (مدخل فلسفهی علم). از سوی دیگر کانت در تلاش بود تا حدود علوم تجربی را معلوم سازد و علم را به جای واقعی خود بازگرداند. البته همان گونه که خواهیم دید کانت مشکلات این دو حوزه را وابسته و مربوط به همدیگر میدانست. حال ببینیم کانت چه راه حلهایی برای این مشکلات ارائه میکند.
در ۱۷۵۵ کانت دانشیار
دانشگاه کونیگسبرگ شد. پانزده سال در این شغل حقیر باقی بود؛ دو دفعه تقاضای استادی کرد و هر دو دفعه رد شد. بالاخره، در ۱۷۷۰، به مقام استادی
منطق و
فلسفه مابعدالطبیعی نائل آمد. پس از چند سال آزمایش در آموزگاری کتابی در علم تربیت نوشت؛ خود او درباره این کتاب میگفت که آن شامل بسیاری از اصول عالی است که هیچکدام را خود او بهکار نبسته است. با اینهمه در آموزگاری بهتر از نویسندگی بود و دو نسل دانشجو همواره او را دوست میداشتند. یکی از اصول عملی وی آن بود که به شاگردانی که دارای قوه متوسط بودند بیشتر میپرداخت و میگفت تعلیم کودکان رنج بیهوده بردن است و تیزهوشان گلیم خود را میتوانند از آب به دربرند.
هیچکس انتظار نداشت که او جهانی را ابداع طریقه نوی در فلسفه مابعدالطبیعه، به حیرتاندازد. بالاترین هنری که از این استاد متواضع و فروتن انتظار میرفت که فقط فردی را دچار
حیرت و شگفتی سازد. خود او نیز انتظاری نداشت؛ در چهل و دو سالگی چنین نوشت: «از اینکه دوستدار فلسفه مابعدالطبیعه هستم خوشوقتم؛ ولی محبوب من درباره من هنوز روش موافقی اظهار نکرده است.» در آن روزها از «گرداب بیپایان مابعدالطبیعه» سخن میگفت و آن را «یک بحر ظلمانی» میدانست که «نه کرانهای دارد و نه در آن روشنی پدیدار است» و به همین جهت توفانهای فلسفی بسیار ایجاد کرده است. او حتی به حکمایی که سرگرم مابعدالطبیعه بودند حمله میکرد و میگفت آنها در برجهایی از امور نظری مسکن گزیدهاند «جایی که معمولاً همیشه در معرض باد است.» او هرگز پیشبینی نمیکرد که خود او بزرگترین توفانهای فلسفی را ایجاد خواهد کرد.
در طی این سالها آرام نظر او بیشتر به
طبیعت معطوف بود تا به مابعدالطبیعه. درباره سیارات،
زلزله، آتش، باد، اثیر، آتشفشان، جغرافیا، علم زندگی مادی
اقوام، و صدها امور مشابه آنکه معمولاً تماسی با فلسفه مابعدالطبیعه ندارد مطالبی مینوشت، در کتاب «نظریه درباره افلاک» (۱۷۵۵) نظریهای شبیه فرضیه سحابی لاپلاس اظهار میداشت و میخواست حرکت و بسط ستارگان را با اصول مکانیک تشریح کند. به عقیده کانت تمام سیارگان یا مسکون بودهاند و یا خواهند بود و آنهایی که فاصلهاش از
خورشید بیشتر است چون دوران نموشان طویلتر میباشد، شاید انواع موجودات باهوششان از آن کره زمین عالیتر باشد. در کتاب «انسانشناسی» (که در سال ۱۷۹۸ از دروسی که وقتی گفته بود جمع شده و به طبع رسیده است) امکان اینکه اصل انسان
حیوان اصل
انسان حیوان بوده بهوسیله کانت تلقین میشود. کانت
استدلال میکند که اگر در ادواری که انسان هنوز از حیوانات درنده در بیم و اضطراب میزیست کودک در هنگام تولد مثل امروز باقدرت تمام ناله و فریاد میکرد، از طرف درندگان بهزودی محل او کشف میشد و طعمه آنان میگشت، بنابراین، بهاحتمال قوی، انسان در ابتدای حال ازآنچه امروز تحت تاثیر
تمدن بدان رسیده است، تفاوت بسیار داشته است. سپس کانت به مهارت تمام به سخن خود ادامه میدهد: «اینکه طبیعت چگونه چنین پیشرفتی به وجود آورد و چه عللی او را به راین کار واداشت هنوز بر ما مجهول است. این ملاحظه ما را به راههای دور میکشاند و این فکر را القا میکند که آیا تاریخ عصر ما با یک انقلاب طبیعی بزرگ به یک دوره سومی مبدل نخواهد شد؟ دورهای که در آن اعضای حرکت و لمس و گفتار یک اوراناوتان و یا یک شمپانزه به قالب و کالبد انسان تبدیل خواهد گشت و یک عضو مرکزی در آن برای قوه مدرکه به وجود خواهد آمد و بهتدریج تحت راهنمایی مؤسسات اجتماعی به پیشرفت خود ادامه خواهد داد.» آیا کانت بدین ترتیب خواسته است از راه احتیاط و بهطور غیرمستقیم بیان کند که اصل انسان فعلی حیوان بوده است؟
بطور خیلی موجز میتوان گفت که کانت نکته کلیدی در حل مسائل را، در آنچه خود انقلاب کپرنیکی در معرفت شناسی مینامد، مییابد. خود کانت انقلاب کپرنیکیاش را اینگونه توضیح میدهد: "تا به حال فرض شده است که همه معرفت ما باید مطابق با متعلقات (خویش) باشد، معرفت شناسی به دنبال آن است، یعنی معرفتی یقیینی، ضروری، کلی و مهمتر از آنها معرفتی عینی را به دست آورد. "انقلاب کپرنیکی کانت مستلزم آن بود که فاعل مدرک، محور شناخت قرار بگیرد و اعیان با
ذهن مطابقت کنند و نه باالعکس. "
حال قبل از بررسی ملزومات و نتایج انقلاب کپرنیکی نیاز است که دو تقسیمبندی که نزد کانت اهمیت فراوانی دارن را بررسی کنیم: تمایز تحلیلی و ترکیبی (مدخل احکام تحلیلی و ترکیبی) و تمایز پیشینی و پسینی (مدخل احکام پیشینی و پسینی).
قضیهای تحلیلی است که "صدق آن وابسته به معنای واژگان به کار رفته در آن باشد"، یا "نفی آن به تناقض بیانجامد"، یا "معنای محمول آن به طور ضمنی در معنای موضوع آن مندرج باشد. " بر این اساس قضایای تحلیلی به ما معرفتی درباره جهان خارج را نمیدهند. برای مثال
قضیه "همه مردان مجرد بدون زن هستند" یک
قضیه تحلیلی است؛ چرا که مجرد بودن به معنای بدون زن بودن است، پس صدق این قضیه از روی معنای کلمات به کار رفته در آن مشخص میشود و نفی آن نیز به تناقض میانجامد و محمول آن به طور ضمنی در موضوع آن مندرج است. در نتیجه چنین قضیهای معرفتی درباره عالم خارج به ما نمیدهد. از طرف دیگر هر قضیهای که تحلیلی نباشد، ترکیبی است، یا اگر برحسب تعاریف بخواهیم بررسی کنیم، قضیهای ترکیبی است که "صدق آن وابسته به جهان خارج است"، یا "نقیض آن نیز ممکن است" یا "محمول آن مندرج در موضوع آن نیست". قضایای تالیفی مطلبی را درباره جهان به ما میگویند که میتواند صادق یا کاذب باشد.
"تقسیم دیگر، تقسیم حکم به پیشین و پسین است. حکم به شرطی پیشین است که مستقل از هر تجربه و حتی کلیه ارتسامات حسی باشد. مقصود از استقلال در اینجا استقلال منطقی است. دو حکم از یکدیگر مستقلند، اگر هیچ یک مستلزم یا نقیض دیگری نباشد. بنابراین حکم پیشین حکمی است که منطقا از کلیه احکام در وصف تجربههای حسی یا ارتسامات حسی مستقل است. هر حکمی پیشین نباشد پسین است. یعنی از لحاظ منطقی قائم به احکام دیگر در وصف تجربهها یا ارتسامات حسی است. "
با توجه این تقسیمات به نظر میآید که ما در کل چهار نوع قضیه (حاصل ضرب دو قضیه تحلیلی ترکیبی و پیشینی پسینی) داشته باشیم. ولی در واقع ما با سه نوع قضیه روبرو هستیم چرا که مشخص است که قضایای تحلیلی پسینی نمیتوانند وجود داشته باشند. از میان سه نوع قضیه باقیمانده آنچه که مورد انکار هیوم و مورد اثبات کانت است قضایای تالیفی پیشینی است. چرا که این نوع قضایا اگر وجود داشته باشند هم واجد خصوصیت
ضرورت و
کلیت هستند، چرا که پیشینی هستند، و هم معرفتی عینی هستند چرا که تالیفیاند و این خصوصیات تامین کننده همان دغدغههای کانت درباره علم هستنند.
حال میتوانیم بررسی کنیم که کانت چگونه توسط انقلاب کپرنیکی خود قضایای تالیفی پیشین را توجیه میکند. کانت نظامی را بنا کرد که در آن
عقل و
تجربه همزمان نقش دارند. کانت، بر خلاف نظر تجربهگرایان انگلیسی، معتقد بود ذهن بشر هنگام تولد، لوح سفیدی نیست که تجربیات حسی صرفاً بر آن نقش ببندند، بلکه اصولاً برای تحقق هر تجربهای از جهان، شرایطی از پیش تعیین شده لازم است. به بیان تمثیل ریختهگر نمیتواند مذاب را روی فضای خالی سرازیر کند، بلکه باید قالبی وجود داشته باشد که مذاب در آن ریخته شده و شکل بگیرد. کانت این قالبها را با اصطلاحات «مقولات پیشینی فاهمه» و «گزارههای (یا اصولِ) ترکیبی پیشینی» توصیف میکند. مقولات پیشینی مفاهیمی هستند که پیش از هر تجربهای در ذهن وجود دارند. مفاهیمِ کمیت و کیفیت و علت از این جمله هستند. «گزارههای ترکیبی پیشینی» اصول یا قواعدی هستند برای به کار بردن مقولات؛ گزارههایی که در ذهن بشر وجود دارند و به تجربیات او شکل میدهند. این اندیشهی کانت در زمان خود نوعی انقلاب معرفت شناختی به شمار آمد که مدعی بود ذهن ما پیش از هر تجربهای از
جهان، از اوضاع عالم خبرهایی میدهد و این خبرها را بر همهی تجربیات حسی تحمیل میکند. ذهن ما شبیه یک عینکِ دودی که بر رنگ اشیا تاثیر میگذارد، بر واقعیت تاثیر گذارده و آن را به شکلی خاص بر ما جلوهگر میسازد و معرفت ما محصول فرایند ترکیبی ذهن و عین خواهد شد. کانت از مقولات فاهمه و گزارههای ترکیبی پیشینی فهرستی تهیه نمود. تعداد مقولات در این فهرست ۱۲ تا است که در ۴ دستهی ۳ تایی مرتب شدهاند.
زمان و
مکان نیز در این دیدگاه جزو شرایط پیشینی تحقق تجربه است، هر چند از جنس مقولاتِ فاهمه نیستند. در نگاه کانت، زمان و مکان کاملاً به معنای نیوتنی در نظر گرفته شده است.
اصول منطق ارسطویی،
حساب، هندسهی اقلیدسی و
فیزیک نیوتنی نیز از نگاه کانت گزارههای ترکیبی پیشینی هستند که فهرست آنها ثابت و فراتاریخی است و نشانگر اوج اعتلای دانش بشری میباشد. پس به طور خلاصه میتوان گفت که از آنجایی که عامل معرفت، که در شکل گیری معرفت نقش دارد، دارای ساختار شناختی مشخصی است که این ساختار شناختی دارای عناصر و مفاهیمی است که در هر تجربه ممکن حضور دارند و به صورت پیشینی درباره آن صادقند و این همان توجیه قضایای تالیفی پیشینی است. به عبارت دیگر "نه تجربه به تنهایی قادر به فراهم آوردن معرفت است و نه عقل. اولی محتوای بدون صورت را فراهم میآورد و دومی صورت بدون محتوا را. تنها در تالیف تجربه و عقل است که حصول معرفت امکان پذیر میشود؛ بنابراین هیچ معرفتی نیست که نشان توامان عقل و تجربه را به همراه نداشته باشد. اما این چنین معرفتی، اصیل و عینی است. این معرفت از دیدگاه فردی شخص واجد آن فراتر میرود و دعاوی موجهی در خصوص عالًم مستقل از ذهن یا دیدگاه مطرح میکند. "
اما اگر این شرایط پیشینی تحقق تجربه در اعصار مختلف تاریخ و تحت تاثیر شرایط اجتماعی یا... تغییر کنند چه اتفاقی میافتد؟ در واقع نیز همهی اصولی که اکنون نام بردیم در
قرن بیستم و با شکل گیری منطقهای جدید، هندسههای نااقلیدسی، فیزیک نسبیت و
فیزیک کوانتوم زیر سوال رفته یا رقیب پیدا کردهاند و این سوال را برای فلاسفه مطرح ساختهاند که آیا با وجود این نظریهها، فلسفهی کانت نیز زیر سوال رفته است؟ یا باید مفاهیم زمان و مکان شهودی کانت را از زمان و مکانی که فیزیکدانان به کار میبرند تفکیک کرد؟ امروزه فرض تاریخی بودن اصول فاهمه مبنای بسیاری از برداشتهای تاریخی (مانند
هگل) یا نسبینگر (مانند فوکو) از
حقیقت و
علم شده است. یکی از تفاسیری که از اندیشهی کوهن (مدخل توماس کوهن) ارایه شده نیز همین نگرشِ نوکانتی است که در آن پارادایم (مدخل پارادایم) حاکم به صورت پیشینی فهم ما را از جهان رقم میزند.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «زندگینامه کانت»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۱/۲۳. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «ایمانوئل کانت»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۹/۲۸.