انبیای اصحاب القریه (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در
قرآن کریم، سخن از آن است كه خداوند دو
پیامبر را به سوی
اصحاب قریه فرستاد و چون آنان فرستادگان الهى را
تکذیب كردند، پیامبر سومى برای پشتیبانى آن دو مبعوث شد. سخن
کفار اصحاب قریه به رسولان، آن بود كه شما همانند ما بشرید و در دعوی پیامبری و نزول وحى، سخن به دروغ مىگویید. با تأكید
پیامبران بر امر ابلاغ، اصحاب قریه آنان را به شكنجه و سنگباران تهدید كردند. در اثنای محاجه كفار با پیامبران، از آن سوی شهر مردی دواندوان فرا رسید و قوم را به پیروی رسولان، پرستش آفریدگار یكتا و ترك خدایان دروغین باز خواند.
خداوند متعال رسولانی را براى هدایت اصحاب القريه فرستاد:
• «وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ؛ و براى آنها، اصحاب قريه (انطاکيه) را مثال بزن هنگامى که فرستادگان
خدا به سوى آنان آمدند».
• «إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ؛ هنگامى که دو نفر از رسولان را بهسوى آنها فرستاديم، اما آنان رسولان (ما) را تکذيب کردند؛ پس براى تقويت آن دو، شخص سومى فرستاديم، آنها همگى گفتند: «ما فرستادگان (
خدا) به سوى شما هستيم!».
قرآن میفرماید: دو نفر از رسولان را بهسوى آنها فرستاديم؛ اما آنها رسولان ما را تکذیب کردند؛ لذا براى تقویت آن دو شخص سومى ارسال نمودیم، آنها همگى گفتند ما فرستادگان به سوى شما از طرف پروردگاریم (اذ ارسلنا الیهم اثنین فکذبوهما فعززنا بثالث فقالوا انا الیکم مرسلون).
به این ترتیب سه نفر از
رسولان پروردگار (دو نفر در آغاز و یک نفر در اثنا براى تقویت آنها) به سوى این قوم گمراه آمدند.
در اینکه این رسولان چه کسانى بودند در میان مفسران گفتوگوست، جمعى گفتهاند: نام آن دو نفر شمعون و یوحنا بود و نام سومین بولس و بعضى نامهاى دیگرى براى آنها
ذکر کردهاند.
و نیز در اینکه آنها
پیامبران و رسولان خداوند بودند و یا فرستادگان
حضرت مسیح (علیهالسلام) (و اگر خداوند میفرماید ما آنها را فرستادیم به خاطر آن است که رسولان مسیح هم رسولان او هستند) باز در میان مفسران گفتوگو است؛ هرچند ظاهر آیات فوق موافق
تفسیر اول است، گرچه تفاوتى در نتیجهاى که
قرآن مىخواهد بگیرد نمىکند.
(ظاهر بلكه صريح آيات، بيانگر اين است كه رسولان، فرستاده
خداوند متعال بودند؛ اما مشهور ميان مفسران اين است كه آنها فرستاده عيسى مسيح (عليهالسلام) بودند و اين هيچ منافاتى با آيات مربوط ندارد؛ زيرا فرستاده
عیسی (علیهالسلام) در واقع، فرستاده خداى سبحان است).
پس از اینکه اصحاب القریه دو پيامبر پيشين را تكذيب کردند، خداوند متعال سومين پيامبر را برای آنان فرستاد:
• «وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ؛ و براى آنها، اصحاب قريه (
انطاکیه) را مثال بزن هنگامى که فرستادگان
خدا به سوى آنان آمدند».
• «إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ؛ هنگامى که دو نفر از رسولان را بهسوى آنها فرستاديم، اما آنان رسولان (ما) را تکذيب کردند؛ پس براى تقويت آن دو، شخص سومى فرستاديم، آنها همگى گفتند: «ما فرستادگان (
خدا) به سوى شما هستيم!».
• «قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ؛ (رسولان ما) گفتند: «پروردگار ما آگاه است که ما قطعاً فرستادگان (او) به سوى شما هستيم».
خدای تعالی در این قصه حکایت نکرده که رسولان در پاسخ مردم که گفتند: (ما انتم الا بشر مثلنا...: شما جز بشرى چون ما نیستید...)، چه جوابى دادند، در حالى که در جاى دیگر از رسولان امتهاى گذشته حکایت کرده که در پاسخ مردم خود که گفته بودند: (ان انتم الا بشر مثلنا : شما جز بشرى چون ما نیستید) گفتند: (ان نحن الا بشر مثلکم و لکن اللّه یمن على من یشاء من عباده) که بیانش گذشت.
بلکه تنها از آن رسولان حکایت کرده که به قوم خود گفتند: ما فرستاده
خدا به سوى شما و مأمور تبلیغ رسالت او هستیم، و جز این شأنى نداریم و احتیاجى نداریم به اینکه ما را تصدیق بکنید و به ما
ایمان بیاورید، تنها براى ما این کافى است که:
خدا مىداند که ما فرستاده او هستیم و ما به بیش از این هم احتیاج نداریم.
پس در جمله (قالوا ربنا یعلم انا الیکم لمرسلون) رسولان از
رسالت خود خبر مىدهند، و
کلام خود را با حرف (انّ: به درستى که) و حرف (لام: هر آینه) تأکید کردهاند، و نیز به منظور تأکید کلام خود، پروردگار خود را شاهد گرفتهاند که (ربنا یعلم: پروردگار ما مىداند).
و جمله (ربنا یعلم) معترضه و به منزله
سوگند است، و به آیه چنین معنا مىدهد: ما فرستادگان به سوى شماییم، و در ادعاى رسالت صادقیم، و این دلیل ما را بس که خدایى که ما را به سوى شما فرستاده خود شاهد این مدعاى ماست، و دیگر ما حاجتى نداریم به اینکه شما هم ما را تصدیق بکنید، و از تصدیق شما سودى عاید ما نمىشود، تا درصدد جلب تصدیق شما برآییم؛ بلکه آنچه براى ما مهم است این است که رسالت خود را انجام بدهیم و
حجت تمام شود.
رسولان
انطاکیه در برابر انجام رسالت الهى، هیچ اجر و مزدى را از مردم طلب نكردند:
• «وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ؛ و براى آنها، اصحاب قريه (
انطاکیه) را مثال بزن هنگامى که فرستادگان
خدا به سوى آنان آمدند».
• «اتَّبِعُوا مَن لاَّ يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ؛ از کسانى پيروى کنيد که از شما مزدى نمىخواهند و خود هدايتيافتهاند!».
(از کسانى پیروى کنید که از شما اجر و مزدى در برابر دعوت خود نمیخواهند)، این خود نخستین نشانه
صدق آنهاست که هیچ منفعت مادى در دعوتشان ندارند، نه از شما مالى مىخواهند، و نه جاه و مقام، و نه حتى
تشکر و سپاسگزارى و نه هیچ اجر و پاداش دیگر.
این همان چیزى است که بارها در
آیات قرآن در مورد
انبیای بزرگ به عنوان نشانهاى از
اخلاص و بىنظرى و صفاى
قلب پیامبران روى آن تکیه شده، تنها در
سوره شعرا پنج بار این جمله (و ما اسئلکم علیه من اجر) تکرار گردیده است.
حبیب نجار، مردم انطاكيه را به پيروى از پيامبران ـ که خود هدايت يافته بودند ـ دعوت میکرد:
• «وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ؛ و براى آنها، اصحاب قريه (انطاکيه) را مثال بزن هنگامى که فرستادگان
خدا به سوى آنان آمدند».
• «وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ؛ و مردى (با
ایمان) از دورترين نقطه شهر با شتاب فرا رسيد، گفت: «اى قوم من! از فرستادگان (
خدا) پيروى کنيد!».
(اقصاى مدینه) (به معناى دورترین نقطه آن نسبت به ابتداى فرضى آن است. در اول
کلام قریه آورده بود، و در اینجا از آن به
مدینه تعبیر کرد، تا بفهماند قریه مذکور بزرگ بوده؛ و کلمه (سعى) به معناى سریع راه رفتن است.
نظیر این تعبیر در
داستان موسی (علیهالسلام) و آن مرد قبطى آمده و فرموده : (و جاء رجل من اقصى المدینه یسعى: مردى از دورترین نقطه شهر آمد در حالى که مىدوید). در این آیه کلمه (رجل) جلوتر از (اقصى المدینه) آمده، و در آیه مورد بحث بعد از آن آمده، بعید نیست نکتهاش این باشد که در آنجا عنایت و
اهتمام به آمدن مردم و خبر دادنش به موسى (علیهالسلام) بوده، که درباریان درباره کشتن تو شور مىکردند، و لذا کلمه (رجل) را جلوتر آورد. و در درجه دوم، اهتمام خود آن مرد به زودتر رسیدن و خبر دادن به
موسی (علیهالسلام) است، و لذا جمله یسعى را به عنوان حال موخر آورد، به خلاف
آیه مورد بحث که اهتمام در آن به آمدن از دورترین نقطه شهر است، تا بفهماند بین رسولان و آن مرد، هیچ تبانى و سازش قبلى در امر دعوت نبوده، و هیچ رابطهاى بااو نداشتهاند؛ لذا جمله (من اقصى المدینه) را مقدم آورد، و کلمه (رجل) و (یسعى) را بعد از آن
ذکر کرد.
و اما اینکه این مرد، نامش و نام پدرش چه بوده و چه
شغل و حرفهاى داشته؟
مفسرین سخت در آن
اختلاف کردهاند، و ما چون اهمیتى در گفتوگوى از آن ندیدیم، چون دخالتى در فهم مراد آیه نداشت، لذا از بحث پیرامون آن خوددارى نمودیم؛ چون
یقین داریم که اگر این جزئیات در فهم مراد آیه کمترین دخالتى مىداشت،
خدای سبحان در کلامش بدان اشاره مىکرد، و آن را مهمل نمىگذاشت.
آنچه مورد اهمیت است، دقت و تدبر در این معناست که این شخص چه حظ وافرى از ایمان داشته که در چنین موقعى به تأیید رسولان الهى (علیهمالسلام) برخاسته و ایشان را یارى کرده است، چون از
تدبر در
کلام خدا که
داستان او را حکایت کرده این معنا به دست مىآید که وى مردى بوده که خداى سبحان دلش را به
نور ایمان روشن کرده، به
خدا ایمان آورده و با ایمان خالص او را مىپرستیده، نه به
طمع بهشت و نه از
ترس آتش؛ بلکه از این جهت که او اهلیت پرستش دارد، و به همین جهت از بندگان مکرم
خدا شده.
و خداى سبحان در کلامش هیچکس به جز
ملائکه را به صفت مکرم توصیف نکرده، تنها ملائکه مقرب درگاهش و بندگان خالصش را به این وصف ستوده، و از آن جمله این مرد است که با مردم مخاصمه و
احتجاج کرده و بر آنان غلبه جسته و
حجت قوم را بر اینکه پرستش
خدا جایز نیست و تنها باید آلهه را پرسید
باطل نموده و در مقابل اثبات کرده است که تنها باید
خدا را پرستید، و رسولان او را در دعوى رسالت
تصدیق نموده و سپس به آنان ایمان آورده است.
• «اتَّبِعُوا مَن لاَّ يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ؛ از کسانى پيروى کنيد که از شما مزدى نمىخواهند و خود هدايتيافتهاند!».
مردم انطاكيه به پيروى از پيامبران الهی دعوت میشدند؛ چراکه پیامبران در برابر رسالتشان، هیچ اجر و مزدى را از مردم طلب نمیکردند:
• «وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ؛ و براى آنها، اصحاب قريه (انطاکيه) را مثال بزن هنگامى که فرستادگان
خدا به سوى آنان آمدند».
• «وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ؛ و مردى (با ايمان) از دورترين نقطه شهر با شتاب فرا رسيد، گفت: «اى قوم من! از فرستادگان (
خدا) پيروى کنيد!».
• «اتَّبِعُوا مَن لاَّ يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ؛ از کسانى پيروى کنيد که از شما مزدى نمىخواهند و خود هدايتيافتهاند!».
در این آیه شریفه، بیانى است بر جمله (اتبعوا المرسلین) که در آیه قبلى بود، و به جاى کلمه (مرسلین) در آن
آیه جمله (من لا یسئلکم اجرا و هم مهتدون) را در اینجا آورده تا به علت متابعت مرسلین اشاره کرده باشد و بفرماید اینکه گفتیم رسولان را پیروى کنید، علتش این است که رسولان خودشان راه یافتهاند، و در راهنمایى شما هم مزدى نمىخواهند؛ چون پیروى کردن از غیر، براى یکى از دو جهت جایز نیست یا براى اینکه آن غیر خودش گمراه است و سخنش گمراهى است، معلوم است که گمراه را نباید در گمراهىاش پیروى کرد؛ و یا براى این که هرچند سخنش
حق است و پیروى حق
واجب است، لیکن او از این سخن حق منظور فاسدى دارد، او سخن حق را وسیله کسب
مال یا جاه کرده، و یا غرض
فاسد دیگرى از این قبیل دارد.
و اما سخن کسى که هم سخنش حق است و هم از داشتن
اغراض فاسد مبرا و منزه است، و از گفتن آن سخن حق نه نقشهاى در نظر دارد و نه کید و خیانتى، باید از او پیروى کرد و سخنش را پذیرفت، و این رسولان چنیناند، و در اینکه مىگویند: (غیر از
خدا را نپرستید)، هم راه یافتهاند و هم اجر و مزدى از شما نمىخواهند، نه مال و نه جاه، پس واجب است که ایشان را پیروى کنید.
سرانجام پيروى مردم از رسولان اصحاب القريه،
آمرزش و تكريم الهى است:
• «وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ؛ و براى آنها، اصحاب قريه (
انطاکیه) را مثال بزن هنگامى که فرستادگان
خدا به سوى آنان آمدند».
• «وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ؛ و مردى (با ايمان) از دورترين نقطه شهر با شتاب فرا رسيد، گفت: «اى قوم من! از فرستادگان (
خدا) پيروى کنيد!».
• «اتَّبِعُوا مَن لاَّ يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ؛ از کسانى پيروى کنيد که از شما مزدى نمىخواهند و خود هدايتيافتهاند!».
• «قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ؛ (سرانجام او را
شهید کردند و) به او گفته شد: «وارد بهشت شو!» گفت: «اى کاش قوم من مىدانستند...».
خطاب در این
آیه به رجل نامبرده است - به طورى که از
سیاق برمىآید - اشاره مىکند به اینکه مردم قریه آن مرد را کشتند، و خداى تعالى از ساحت عزتش به وى خطاب کرد که داخل بهشت شو. و مؤید این احتمال جمله بعد است که مىفرماید: (و ما انزلنا على قومة من بعده)؛ چون در آیه مورد بحث جمله (قیل ادخل الجنة)، به جاى خبر از کشته شدن مرد نشسته تا اشاره باشد به اینکه بین کشته شدن آن مرد به دست مردم قریه، و ما بین امر به داخل شدنش در
بهشت، فاصله چندانى نبوده، آنقدر این دو به هم متصل بودند که گویى کشته شدنش همان و رسیدن دستور به داخل بهشت شدنش همان.
و بنابراین مراد از جنت بهشت
برزخ است نه بهشت آخرت؛ و اینکه: بعضى از مفسرین گفتهاند: منظور بهشت
آخرت است، و معناى آیه این است که: بهزودى در
قیامت به او گفته مىشود داخل بهشت شو، و اگر عبارت را به
ماضی آورد، و فرمود: (قیل: به او گفته شده) براى این است که بفهماند این دستور محققا صادر مىشود (صحیح نیست، و خود را بىجهت و بدون دلیل به زحمت انداختن است).
بعضى دیگر گفتهاند: (خداى تعالى او را به
آسمان برد، و در آنجا به وى گفته شد: داخل بهشت شو؛ در نتیجه او همچنان زنده است و تا روز قیامت در بهشت متنعم خواهد بود) و این وجه هم مثل وجه قبل صحیح نیست.
بعضى هم گفتهاند: (گوینده (ادخل الجنة) خود مردم بودند که در هنگام کشتن او بهعنوان
استهزا به او گفته اند: ما تو را مىکشیم و لحظهاى بعد داخل بهشت شو) اشکال این وجه این است که: با خبرى که دنبالش
خدای تعالی داده و فرموده: (قال یا لیت قومى یعلمون ... گفت اى کاش مردم مىفهمیدند که چگونه
خدا مرا بیامرزید، و از محترمینم قرار داد) نمىسازد؛ چون ظاهر این خبر این است که: وى بعد از شنیدن نداى (ادخل الجنة) آرزو کرد اى کاش قومم حال و وضع مرا مىدانستند. و اگر جمله (ادخل الجنة) کلام مردم در هنگام کشتن او بوده باشد، دیگر موردى براى این آرزو نمىماند.
• «بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ؛ که پروردگارم مرا آمرزيده و از گرامىداشتگان قرار داده است!».
کلمه ما در جمله (بما غفرلى ربى) مصدریه است، که فعل (غفر) را مبدل به مصدر مىکند، و معنایش چنین مىشود: (یالیت قومى یعلمون بغفران ربّى ایّاى) - اى کاش قوم من مىدانستند
آمرزش پروردگار من مرا و جمله (و جعلنى) عطف است بر جمله ((
غفر) و معنایش این است که: (اى کاش به
آمرزش خدا مرا، و به اینکه از مکرمینم قرار داد،
علم پیدا مىکردند).
و موهبت اکرام هرچند دامنهاش وسیع است که شامل حال بسیارى از مردم مىشود؛ مانند: اکرام به نعمت، که در آیه (فاما الانسان اذا ما ابتلیه ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربّى اکرمن) آمده و نیز اکرام به قرب
خدا که در آیه (ان اکرمکم عند اللّه اتقیکم) آمده؛ چون
کرامت داشتن عبد نزد
خدا، خود اکرامى است از
خدا نسبت به او.
ولیکن با این حال بندهاى که برخوردار از نعمتهاى خداست، و یا نزد
خدا محترم است، جزو مکرمین شمرده نمىشود؛ یعنى کلمه (مکرمین) به طور اطلاق درباره او به کار نمىرود؛ تنها این کلمه على الاطلاق درباره دو طایفه از خلایق
خدا به کار مىرود: یکى
ملائکه که در آیه (بل عباد مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون) به کار رفته، و دیگرى در افرادى از مؤمنینى که ایمانشان کامل بوده باشد، حال چه اینکه از
مخلصین - به کسره لام - باشند، که در آیه (اولئک فى جنات مکرمون) نامشان آمده، و یا از مخلصین - به فتحه لام - باشند که در آیه (الا عباد اللّه المخلصین ...) و هم مکرمون
ذکر خیرشان شده.
یکی از برنامههاى رسولان
اصحاب القریه، تذكر دادن به مردم انطاكيه است:
• «وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ؛ و براى آنها، اصحاب قريه (انطاکيه) را مثال بزن هنگامى که فرستادگان
خدا به سوى آنان آمدند».
• «قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَئِن ذُكِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ؛ (رسولان) گفتند: «شومى شما از خودتان است اگر درست بينديشيد؛ بلکه شما گروهى اسرافکاريد!».
و کلمه (طائر) در جمله ((طائرکم معکم) در اصل طیر (مرغى چونکلاغ) است که عرب با دیدن آن فال بد مىزد، و سپس مورد استعمالش را توسعه دادند و به هر چیزى که با آن فال بد زده مىشود، طیر گفتند، و چهبسا که در حوادث آینده بشر نیز
استعمال مىکنند، و چهبسا بخت بد اشخاصى را طائر مىگویند، با اینکه اصلا بخت امرى است موهوم، ولى مردم خرافهپرست آن را مبدأ بدبختى
انسان و محرومیتش از هرچیز مىدانند.
و به هر حال اینکه فرمود: (طائرکم معکم) ظاهر معنایش این است که: آن چیزى که جا دارد با آن فال بد بزنید، آن چیزى است که با خودتان هست، و آن عبارت است از حالت اعراضى که از
حق دارید و نمىخواهید حق را که همان
توحید است بپذیرید، و اینکه به سوى
باطل یعنى
شرک تمایل و اقبال دارید.
استفهام در جمله (ائن ذکرتم) استفهامى است توبیخى و مراد از تذکیر
تذکر دادن ایشان است به حق؛ یعنى به وحدانیت خداى تعالى و اینکه بازگشت همه به سوى اوست، و حقایقى نظیر آنها؛ و در این جمله که جملهاى است شرطیه جزاى شرط حذف شده تا
اشاره کند به اینکه جزاى آن اینقدر شنیع و رسواست که نمىشود گفت، و بدان تفوه کرد، و تقدیر جمله چنین است: (اگر به حق تذکر داده شوید این تذکر را با انکار شنیع و تطیر و
تهدید رسوایتان
مقابله مىکنید).
(بل انتم قوم مسرفون) - یعنى شما مردمى هستید متجاوز که
معصیت را از حد گذراندهاید، و کلمه (بل) که به معناى
اعراض است اعراض از مطلب سابق را مىرساند، و معنایش این است که: (نه، بلکه علت اصلى در انکار حق، و تکذیبشان این است که آنان مردمى هستند که مستمر در
اسراف و متجاوز از حدند).
(اگرچه فعل «ذُكّرتم» مجهول آورده شده؛ ولى با توجه به نقشى كه رسولان انطاكيه بر عهده داشتند و مسائلى را به مردم آنجا يادآورى كردند، استفاده مىشود كه تذكردهنده، آنان بودند).
رسولان اصحاب القريه، از
هدایت الهی برخوردار بودند:
• «وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ؛ و براى آنها، اصحاب قريه (انطاکيه) را مثال بزن هنگامى که فرستادگان
خدا به سوى آنان آمدند».
کلمه مثلا که در این جمله آمده به معناى
کلام یا داستانى است که گوینده آن را مىگوید تا مقصدى از مقاصدش را براى شنونده
ممثل و مجسم کند، و چون
داستان اصحاب قریه، وعده و وعید
آیات قبل را روشن مىکند؛ لذا خداوند
رسول گرامى خود را دستور داد تا قصه را به صورت این مثل براى
کفار بیان کند.
و ظاهرا کلمه (مثلا) مفعول دوم باشد براى اضرب و مفعول اول آن اصحاب القریه باشد، و معنا چنین باشد: براى آنها
اصحاب قریه را که چنین و چنان بودند مثل بزن؛ و مفعول دوم که باید بعد از مفعول اول بیاید، در اینجا جلوتر آمده، تا از فاصله زیاد که مخل به معناست جلوگیرى شده باشد.
(قریه) در اصل
نام براى محلى است که مردم در آن جمع میشوند، و گاهى به خود انسانها نیز قریه گفته میشود، بنابراین مفهوم گستردهاى دارد که هم شهرها را شامل میگردد و هم روستاها را، هرچند در
زبان فارسى معمولى تنها به روستا اطلاق میشود، ولى در
لغت عرب و در
قرآن مجید کرارا به شهرهاى مهم و عمده مانند (
مصر) و (
مکه) و امثال آن اطلاق شده است.
در اینکه این شهر کدامیک از شهرها بوده است، معروف و مشهور در میان
مفسران این است که (انطاکیه) از شهرهاى شامات بوده است، و این شهر یکى از شهرهاى بسیار معروف
روم قدیم بوده، و اکنون از نظر جغرافیایى جزو قلمرو کشور
ترکیه است که شرح بیشتر درباره آن را در نکات بیان خواهیم کرد.
• «اتَّبِعُوا مَن لاَّ يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ؛ از کسانى پيروى کنيد که از شما مزدى نمىخواهند و خود هدايتيافتهاند!».
اما اینکه راه یافتهاند، براى این است که حجت بر حقانیت آنان و صدق مدعاى آنان یعنى
توحید خدا قائم است، و آن حجت عبارت است از
کلام آن مرد که گفت: (و مالى لا اعبد الّذى فطرنى ... و لا ینقذون).
یکی از ادله لزوم پيروى از رسولان اصحاب القريه، هدايتيافتگى آنان است:
• «وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ؛ و براى آنها، اصحاب قريه (انطاکيه) را مثال بزن هنگامى که فرستادگان
خدا به سوى آنان آمدند».
• «اتَّبِعُوا مَن لاَّ يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ؛ از کسانى پيروى کنيد که از شما مزدى نمىخواهند و خود هدايتيافتهاند!».
خداوند میفرماید: بهعلاوه این رسولان ـ چنانکه از محتواى دعوت و سخنانشان برمىآید ـ افرادى هدایت یافتهاند (و هم مهتدون). اشاره به اینکه عدم تسلیم در برابر دعوت کسى یا به خاطر این است که دعوتش
حق نیست و به بیراهه و گمراهى مىکشاند، و یا اینکه حق است، اما مطرح کنندگان منافع خاصى در سایه آن کسب میکنند که این خود مایه بدبینى به چنان دعوتى است؛ اما هنگامى که نه آن باشد و نه این، دیگر چه جاى تأمل و
تردید؟!
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۳، ص۴۳۹، برگرفته از مقاله «انبیای اصحاب القریه».