المستعین بالله
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
المستعین بالله، دوازدهمین خلیفه عباسی بود که در سال ۲۴۸ق بهخلافت رسید. وی با کمک سرداران ترک، برادرش
المعتز که ولیعهد بود، را کنار زد و بهخلافت رسید، ولی قدرت حکومت در دست سرداران ترک بود حتی برای خلیفه از خودشان وزیر انتخاب میکردند. وی در نهایت به دستور المعتز به
قتل رسید.
ابوالعباس
احمد بن محمد بن المعتصم بالله بن هارون الرشید، دوازدهمین خلیفه عباسی بود. مادرش کنیزی بود که
مخارق خوانده میشد. او در سال ۲۲۰ق به دنیا آمد و پس از مرگ
المنتصر بالله در سال ۲۴۸ق با او بهعنوان خلیفه
بیعت شد. در حقیقت، پس از مرگ المنتصر، برادرش
المعتز که ولیعهد بود بایستی خلیفه میشد، ولی
بغا،
وصیف و
باغر (سرداران ترک) از بیم آنکه مبادا المعتز پس از رسیدن بهخلافت، آنان را بهسبب کشتن پدرش
المتوکل مجازات کند، او را خلع کردند و المستعین را بهخلافت برگزیدند.
قدرت در دست سرداران ترک بود. برای خلیفه از خودشان وزیری به نام
اوتامش تعیین کردند؛ امّا بعد، با او اختلاف پیدا کرده، وی را کشتند. وصیف و بغا بر کشتن باغر نیز همرای شده، وی را از پای درآوردند و بدینگونه دولت را یکسره در اختیار گرفتند. آنگاه هرچه خواستند، انجام دادند. در واقع، هر قدرتی را از خلیفه گرفتند؛ بهگونهای که شاعری درباره وضعیت خلیفه و ناتوانی او چنین سرود: «او خلیفهای است در قفس، که در اختیار وصیف و بغا است. طوطیوار، هرچه به او بگویند، او نیز تکرار میکند.»
قتل باغر انگیزشی میان سپاهیان ترک پدید آورد و آنان به حمایت از او برخاستند؛ لذا وصیف و بغا از عاقبت این ماجرا بیمناک شده، المستعین را با خود به
بغداد بردند و در خانه
محمد بن عبدالله بن طاهر خزاعی، امیر بغداد فرود آوردند. همینکه سپاهیان
سامرا از قضیه آگاه شدند، هیاتی از آنان به رهبری فرمانده بایکباک نزد المستعین رفته، اظهار اطاعت کرده، از او خواستند به سامرا بازگردد؛ ولی او نپذیرفت. آنان نیز به سامرا بازگشتند و
المعتز و برادرش را که بهدستور المستعین زندانی شده بودند آزاد کردند و با المعتز بهعنوان خلیفه و با
المؤید بهعنوان ولیعهد بیعت کردند.
المعتز از آنان سپاهی فراهم کرده، بهفرماندهی برادرش
ابواحمد طلحة بن المتوکل بهسوی بغداد روانه کرد. بغداد ماهها در محاصره این سپاه بود و پس از آنکه درگیریهایی میان المعتز و بغدادیان رخ داد، المستعین از خلافت کناره گرفت و به
واسط تبعید شد.
در آن شهر، خانهای را به او اختصاص دادند و
احمد بن طولون را بهنگهبانی وی گماشتند.
احمد با او به نیکی رفتار میکرد و به المستعین اجازه رفت و آمد میداد، تا آنکه به درخواست
قبیحه، مادر معتز، از ابن طولون خواستند مستعین را بکشد و فرمانروایی واسط را به پاداش دریافت کند.
احمد از پیمانشکنی و کشتن خلیفهای که بیعتش بر گردن او بود خودداری کرد؛ لذا المعتز حاجب خود سعید
بن صالح ترک را برای کشتن المستعین فرستاد؛ در حالی که المستعین به نماز ایستاده بود، سعید او را کشت و سرش را نزد المعتز برد. هنگامی که سعید با سر المستعین به حضور المعتز رسید، او را در حال بازی با
شطرنج دید. به خلیفه گفتند: «این سر برکنار شده (المستعین) است.» پاسخ داد: «آن را کنار نهید تا بازی را تمام کنم.»
هنگامی که از بازی فارغ شد، به سر نگاهی کرد و فرمان داد آن را دفن کنند. سپس به سعید پنجاه هزار درهم و سرپرستی امور اقتصادی
بصره را بخشید.
طبری نقل میکند: هنگامی که با المستعین بهعنوان خلیفه بیعت کردند،
احمد بن خصیب را بهعنوان کاتب و
اوتامش را به وزارت برگزید و فرمان ولایتعهدی را بهنام فرزندش عباس صادر کرد. او المعتز و برادرش المؤید فرزندان المتوکل را زندانی کرد و آنان را بهفروش املاک و ثروتشان واداشت.
حسن بن مخلد (صاحب دیوان غیرمنقول) از سوی مستعین دارایی آنان را خرید. همینکه معتز خلیفه شد و مستعین را کشت، اموال او و مادرش را مصادره کرد.
هنگامی که مستعین خلیفه شد.
بحتری با قصیدهای به مطلع ذیل او را ستود:
«
[
خدا کند
]
برای مسلمانان پایدار بمانی و بهعنوان خلیفه خدا میان ما زندگی کنی! »
در این قصیده، بحتری چنین میسراید:
«با عدل و بخشش خود، پدران هدایتگر و راه یافته خود را از خاطرمان محو کردی. خداوند میخواست تو «مُعان» (یاری شده) باشی، لذا چنین مقدر کرد که «مستعین» (یاری خواه از خدا) نامیده شوی.
اگر همه خلفا گوی مفاخرت و مباهات به میان افکنند، این تویی که گوی سبقت را آشکارا از شریفانشان هم خواهی ربود.»
و هنگامی که مستعین برکنار و دولتش سپری شد، بحتری طی قصیدهای با مطلع ذیل او را هجو کرد:
«از دوستی ما روی برمیتابد آنکه از او روی برنمیتابیم. از ما دوری میکند آنکه در
محبت به او نزدیک میشویم.»
بحتری در بخشی از این قصیده میگوید:
«در شگفتم از سختیهای روزگار که چگونه آدمی را از پای در میآورد! هرچند روزگار چیزی جز همین سختیها و شگفتیها نیست. از کجا آن خروس باز آرزوی سلطنت دارد و امید بسته که تاج خلافت تقدیم وی شود.
چگونه غاصبی مدعی حق خلافت شد؛ در صورتی که خویشاوندان او تنها مالک ارث پیامبر بودند؟! هنگامی که گاوی با غبغبهای آویزان بر منبر شرقی قرار گرفت و بر مردم بانگ زد، منبر گریست.
به سوی کاری (خلافت) گام برداشت که سزاوار آن نبود و در این راه گاه به نرمی سخن میگفت و گاه به ستیز برمیخاست. اینک دیدی چگونه حق به حقدار رسید و در جای خود قرار گرفت و دیدی سرانجام
ظلم چه شد! »
پس از کشته شدن مستعین، همه قدرت بهدست سرداران ترک افتاد و دیگر توانی برای خلیفه باقی نماند.
شاعری که شاهد این بیتابی و ترس مردم بود، در اینباره گفته است: «خدا را، چه پرخیرند این گروهِ ترکان که مشکلات روزگارشان را با شمشیر حل کردند. خلیفه
احمد بن محمد را کشتند و به تن همه مردم، لباس هراس و وحشت پوشاندند».
عبدالسلام ترمانینی، رویدادهای تاریخ اسلام، ترجمه پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ج۲، ص۷۴.