اسرای کربلا در مجلس یزید
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یکی از مصائب رنجآور
حادثه عاشورا در جریان اسارت اهل بیت
امام حسین (علیهالسّلام) و در راس آنها
امام سجاد (علیهالسّلام) و
حضرت زینب (سلاماللهعلیها)، ورود
اسرای کربلا به درباره
یزید بود. در آن مجلس اتفاقاتی روی داده که برای اهل بیت و اسرا، بسیار مصیبتبار و آزار دهنده بود.
با ورود اسرا به
شام یزید بار عام داد.
به دستور او شامیان مجلس بزرگی که در آن بسیاری از اشراف و اعیان و شخصیتهای برجسته شام حضور داشتند، ترتیب دادند، آنگاه یزید در این مجلس نشست و همه بزرگان شام را فرا خواند و پیرامون خود نشاند.
سپس دستور داد تا اسرا را وارد کنند. چون اسرا به در قصر رسیدند،
محفر بن ثعلبه -که از سوی
عبیدالله بن زیاد مامور انتقال اسرا از
کوفه به شام بود-
با صدای بلند گفت: «این
محفر بن ثعلبه است که مردمان پست نابکار را نزد امیرالمؤمنین آورده است!!» امام سجاد (علیهالسّلام) فرمود: «آن کس که مادر
محفر زائیده پستتر و بد نهادتر است.»
نقل شده که امام سجاد (علیهالسّلام) اولین نفر از اسرا بود که بر
یزید بن معاویه وارد شد، عمال یزید در حالیکه دستانش را به گردنش بسته بودند، ایشان را وارد قصر کردند. سپس سایر اسرا و زنان اهل بیت (علیهمالسّلام) را در حالیکه با ریسمان به هم بسته بودند، وارد مجلس کردند.
پس از ورود اهل بیت (علیهمالسّلام) به مجلس یزید، امام (علیهالسّلام) خطاب به او فرمود: «ای یزید تو را به
خدا قسم چه گمان میبری اگر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ما را چنین به بند میدید.»
نقل شده که
فاطمه -دختر امام حسین (علیهالسّلام) - نیز فریاد زد: «ای یزید آیا دختران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باید چنین به اسیری بروند؟»
پس یزید به ناچار فرمان داد ریسمان را از گردن آنان برداشتند.
هنگامی که اسرا وارد مجلس شدند، خدمتگزاران یزید
سر امام حسین (علیهالسّلام) را در تشتی از
طلا قرار دادند،
و روبهروی یزید نهادند یزید با دیدن سر گفت:
«نُفَلِّقُ هاماً مِن رِجالٍ أعِزَّةٍ
عَلَينا وهُم كانوا أَعَقّ وأظلَما
سرهایی را شکافتیم از کسانی که عزیز بودند و آنها آزار دهنده تر و ستمکارتر بودند.»
یحیی بن حکم برادر
مروان بن حکم که نزد یزید نشسته بود گفت: «لَهامٌ بِجَنبِ الطَّفِّ أدنى قَرابَةً مِنِ ابنِ زِيادِ العَبدِ ذِي الحَسَبِ الوَغلَ امیه (برخی از منابع به جای نام "امیه"، نام "سمیه" را عنوان کردهاند.
)
أمسى نَسلُها عَدَدَ الحَصى وبِنتُ رَسولِ اللّه ِ لَيسَ لَها نَسل.
به درستی که سرهایی که در کنار طف (از بدن جدا شدند) در خویشاوندی از پسر زیاد - بندهای که دارای نژاد پستی است- به ما نزدیکتر بودند. امیه، دودمانش به شماره ریگها است، اما از
دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسلی باقی نمانده است.»
یزید بر سینه یحیی کوبید و گفت: «خاموش باش (در چنین وقتی بر کمی فرزندان فاطمه دریغ و افسوس میخوری؟)»
سپس یزید رو به اهل مجلس کرد و گفت: «میدانید از چه روی این حادثه (
شهادت امام حسین (علیهالسّلام)) برای صاحب این سر اتفاق افتاد؟ این سر بر من فخر میفروشد و میگوید: «پدرم بهتر از پدر یزید و مادرم بهتر از مادر او و جدم بهتر از جد یزید است و خودم بهتر از یزیدم و همین امر او را به کشتن داده است، اما اینکه میگوید پدرم بهتر از پدر یزید است، پدرم با پدرش احتجاج کرد و
خداوند به نفع پدر من و زیان پدر او حکم داد، اما اینکه مادرش بهتر از مادرم است، به خدا سوگند راست میگوید فاطمه (سلاماللهعلیها) دختر
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از مادر من بهتر است، اما سخن او که جدش بهتر از جد یزید است، هیچ کس نیست که به خدا و
روز قیامت ایمان داشته باشد و بگوید که او از محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بهتر است، اما اینکه میگوید او خود بهتر از من است، شاید این آیه
قرآن را نخوانده است که: «
(قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)؛
بگو: بارالها مالک حکومتها تویی به هر کس بخواهی حکومت میبخشی و از هر کس بخواهی حکومت را میگیری هر کس را بخواهی عزت میدهی و هر که را بخواهی خوار میکنی تمام خوبیها به دست توست تو بر هر چیزی قادری.»»
سپس رو به امام سجاد (علیهالسّلام) کرد و گفت: «ای پسر حسین (علیهالسّلام) پدرت رابطه خویشاوندی خود را نادیده گرفت و توجهی به مقام و منزلت من نکرد و در سلطنت با من به نزاع برخاست، پس خدا با او چنان کرد که دیدی.» امام (علیهالسّلام) فرمود: «
(مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ)؛
هیچ مصیبتی (ناخواسته) نه در زمین و نه در وجود شما روی نمیدهد، مگر اینکه همه آنها قبل از آنکه زمین را بیآفرینیم در لوح محفوظ ثبت است و این امر برای خدا آسان است.» یزید به پسرش خالد گفت: «پاسخش را بده» خالد نمیدانست چه بگوید، پس یزید گفت: «
(وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَن كَثِيرٍ)؛
هر مصیبتی که به شما میرسد به خاطر اعمالی است که انجام دادهاید و بسیاری را نیز
خداوند عفو میکند.»
در این هنگام مردی شامی از جای برخاست و گفت: «بگذارید او را بکشم،
حضرت زینب (سلاماللهعلیها) امام (علیهالسّلام) را در آغوش گرفت تا مانع از انجام احتمالی این عمل شود.»
یزید زنان و کودکان اهل بیت (علیهمالسّلام) را پیش خوانده پیش روی خود نشانید. در این هنگام مردی سرخرو از میان مردم شام برخاسته گفت: «ای امیرالمؤمنین این دخترک (فاطمه بنت الحسین (علیهالسّلام))، (برخی از منابع این دختر را
فاطمه بنت علی (علیهالسّلام) عنوان کردهاند.
)
را به من ببخش.» فاطمه به عمهاش زینب (سلاماللهعلیه) پناه برد.
به آن مرد شامی گفت: «به خدا قسم دروغ گفتی و از خود پستی به خرج دادی، به خدا نه تو و نه یزید اجازه چنین کاری را ندارید.» یزید عصبانی شد و گفت: «دروغ گفتی میتوانم چنین کاری را انجام دهم و اگر بخواهم این کار را خواهم کرد.»
زینب (سلاماللهعلیها) گفت: «به خدا قسم هرگز خداوند چنین قدرت و سلطهای را به تو نداده است، مگر اینکه از دین ما خارج شوی و به آئین دیگری درآیی.» یزید به شدت خشمگین شد و گفت: «با من چنین سخن میگویی؟ این پدر و برادرت بودند که از دین خارج شدهاند» زینب (سلاماللهعلیها) فرمود: «تو و پدرت و جدت به دین خدا و آیین پدر و برادر من هدایت شدهاید، اگر مسلمان باشید.» یزید فریاد زد: «دروغ گفتی ای دشمن خدا.» زینب (سلاماللهعلیها) فرمود: «تو اکنون امیر و فرمانروائی و از روی ستم
دشنام میدهی، و بر ما برتری میجویی.» گویا یزید از سخنان آن بانو شرمسار گردید، پس سر به زیر افکند و خاموش شد.
آن مرد شامی بار دیگر برخاست و از یزید فاطمه را طلب کرد. یزید فریادی کشید و به او گفت: «دور شو، خدا مرگ به تو ببخشد.»
یزید چوبدستیاش را به دست گرفت و در حالیکه با آن بر لب و دندان امام (علیهالسّلام) میزد، این اشعار ابن زبعری را به زبان جاری ساخت:
لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلكِ فَلا ••• خَبَرٌ جاءَ ولا وَحيٌ نَزَل
لَيتَ أشياخي بِبَدرٍ شَهِدوا ••• جَزَعَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأَسَل
أَهَلّوا وَاستَهَلّوا فَرَحا ••• ولَقالوا يا يَزيدُ لا تُشَل
فَجَزَيناهُم بِبَدرٍ مَثَلاً ••• وأقمَنا مِثلَ بَدرٍ فَاعتَدَل
لَستُ مِن خِندِفَ إن لَم أنتَقِم ••• مِن بَني أحمَدَ ما كانَ فَعَل
(این اشعار، اشعار ابن زبعری است که در
روز احد و به هنگام شهادت
حمزه آن را سروده است اما یزید ابیاتی را بدان اضافه کرده بود.
)
هاشم پادشاهی را به بازی گرفت وگرنه نه خبری از خدا رسید و نه وحیی فرود آمد. کاش بزرگان قومم که در
بدر کشته شدند، زنده بودند و میدیدند که
طایفه خزرج چگونه از شمشیرها و نیزههای ما به فریاد آمدند، و شادی میکردند و دیگران را در شادیشان شرکت میدادند و میگفتند: یزید دستت شکسته مباد. ما انتقام خویش در جنگ بدر را از آنان گرفتیم و (سواران و بزرگانشان را کشتیم) و این با کشتگان ما در بدر برابر شد. من از نسل خندف (عتبه) نیستم، اگر از فرزندان احمد انتقام نگیرم.» (به روایتی یزید گفت: داستان ما و این سر داستان شعر
حصین بن حمام مری است که میگفت:
«يُفَلِّقنَ هاماً مِن رِجالٍ أحِبَّةٍ
إلَينا وهُم كانوا أعَقَّ وأظلَما
سرهایی را شکافتیم از کسانی که عزیز بودند و آنها آزار دهندهتر و ستمکارتر بودند.»
)
-
در این هنگام که یزید با چوبدستی بر لب و دندان امام (علیهالسّلام) میزد و به ابیات ابن زبعری تمثل میجست، یکی از
اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به نام
ابوبرزه اسلمی به او اعتراض کرد و گفت: «چوبدستیات را بردار، به خدا قسم من بارها دیدهام که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لبش را بر لبان این سر نهاده بود و آنرا میبوسید.»
یزید عصبانی شد و دستور داد تا او را از مجلس بیرون انداختند.
•
سید علیاکبر حسینی، سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «اسرای اهل بیت در شام۱»، تاریخ بازیابی ۱۴۰۱/۵/۱۸.