استطاعت (کلام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِسْتِطاعَت در کلام، به معنای توانایی
قدرت انجام دادن کار یا
فعل از سوی
انسان که متکلمان درباره
ماهیت آن، و همچنین نسبتش با فعل اختلافنظر دارند. خلاصه سخن حکیمان آن است که قدرت یا استطاعت یعنی اینکه «فاعل چون بخواهد، انجام دهد و چون نخواهد، نکند».
بدینصورت، استطاعت قدرت مبدأ صدور افعال انسان است.
راغب اصفهانی میگوید: «استطاعت به معنای وجود چیزی است که فعل به سبب آن امکانپذیر میشود و
انسان بهوسیله امر
استطاعت مییابد که خواستههایش را بهعنوان فعل پدیدآورد: نیرو یا قدرت ویژهای که از آنِ
فاعل است، تصور کردن
فعل، مادهای که پذیرای تأثیر فعل است، ابزار انجام دادن فعل اگر فعل به ابزار نیازمند باشد. عجز ضد استطاعت است و عاجز کسی است که فاقد یک یا چند امر از امور یاد شده باشد. بدین قرار، هرگاه فردی همه این امور را دارا باشد، مطلقاً مستطیع، و هرگاه فاقد همه آنها باشد مطلقاً عاجز است و زمانی که دارای برخی، و فاقد برخی دیگر باشد، از جهتی مستطیع، و از جهتی دیگر عاجز است و بهتر آن است که او را عاجز بخوانند. استطاعت اخص از
قدرت است.
ابنسینا در
الهیات شفا به دقت به شرح معانی گوناگون «قوّه» پرداخته، و در ضمن آنها به قدرت اشاره کرده است.
فخرالدین رازی در المباحث المشرقیه سخنان ابنسینا را در این باب تکمیل کرده
و
صدرالدین شیرازی در
اسفار مطالب فخرالدین را باز گفته است. خلاصه سخن این حکیمان آن است که قدرت یا استطاعت یعنی اینکه «فاعل چون بخواهد، انجام دهد و چون نخواهد، نکند».
بدینصورت، استطاعت قدرت مبدأ صدور افعال انسان است.
آنچه متکلمان را از همان نخستین مراحل پیدایش
علم کلام، واداشته تا درباره استطاعت بحث و تأمل کنند، اهتمام ایشان به بحث
جبر و
اختیار بوده است. تلقی هر متکلم در باب جبر یا اختیار مستقیماً با ارائه نظری خاص درباره استطاعت فاعل پیوند دارد. به عبارت دیگر، متکلمان در اینکه استطاعت انسان خدادادی است، حرفی ندارند، اما سخن اینجاست که
خداوند چگونه، و از این مهمتر در چه زمانی این نیرو را ارزانی میدارد؟ بنابر نگرش اختیارگرایان، خدا به انسان از زمان بهدنیا آمدن این استطاعت را بخشیده است و انسان تا پایان
عمر همه کارهایش را به تصمیم خود، و با این نیرو انجام میدهد یعنی استطاعت پیش از فعل حاصل است و از اینرو مسئول است. اما آنانکه نگرش جبری دارند با صرفنظر از جبرگرایانِ افراطی که هیچ استطاعتی برای انسان قائل نیستند، ضمن بیان آنکه به انسان از زمان ولادت، قدرت عمل کردن بخشیده شده است، بر این نکته تأکید میکنند که خدا برای هر فعل در زمان خود در آدمی قدرتی میآفریند که او را شایسته انجام دادن آن کار خاص میسازد. به هر روی، مبحث استطاعت از نخستین مباحث کلامی بهشمار میرود.
جهم بن صفوان د ۲۸ق متکلم بلندآوازه
جبرگرا بر آن بود که هیچکس جز خداوند در حقیقت فعلی انجام نمیدهد و انسان اساساً در انجام کارهایش هیچ استطاعتی ندارد.
پس از جهم، ضرار بن عمرو د ۹۰ق که پیرو آراء وی بود، با ارائه تحلیلی خاص از رابطه فاعل و کاسب، استطاعت را پیش از فعل و همراه با آن میدانست.
همچنین آوردهاند که یوسف بن خالد سمتی د ۸۹ق نخستین کسی بود که مسأله استطاعتِ همراه با فعل (نه پیش از آن) را اظهار کرد
و پس از او
ابوعبدالله حسین بن محمد نجار رازی د ح ۲۰ق به این باور گرایید و در این باب چند کتاب نوشت.
از دیگر متقدمانی که رساله مستقلی درباره استطاعت پرداختند، میتوان از
ابوالهذیل علاف،
معمر بن عباد سلمی،
ابوسعید حضرمی صوفی،
ابنراوندی،
هشام بن حکم،
حفص الفرد،
عبدالله بن یزید اباضی،
بشر بن معتمر و
جاحظ یاد کرد.
نجار از نخستین کسانی است که با تحلیل خاص خود از استطاعتِ همراه با فعل کوشید تا نظریه کسب را تقویت کند. وی آشکارا اظهار میکرد که کارهای بندگان، مخلوقِ خداوند است. او همچنین بر این باور بود که اراده پروردگار از ازل بر این قرار گرفته است که در زمانی که میداند چیزی بهوجود میآید، آنرا در همان زمان بهوجود میآورد. بدینسان نجار استطاعتِ پیش از فعل را نمیپذیرفت و معتقد بود که یاری خداوند، در زمان انجام دادن فعل و بههمراه آن میرسد و این یاری همان استطاعت است. با استطاعتِ واحد دو فعل انجام نمیگیرد و هر فعلی را استطاعتی است که به همراه آن حادث میشود و استطاعت باقی نیست. وقتی استطاعت باشد، فعل هم هست و چون نباشد، فعل هم نیست.
تفکر استطاعتِ همراه فعل (نه پیش از آن) بعدها توسط همگی
جبرگرایان پیگیری شد.
مرجئه معتقد بودند که استطاعت همراه با فعل است، چرا که انسانها به استطاعت برای انجام دادن فعل نیازمندند، پس وجهی ندارد که وجودش جدا از فعل باشد، همچنین روا نیست که فعل انسانها غیر از
آفرینش الهی باشد، زیرا در اینصورت نسبت ناتوانی به خدا لازم میآید، چه، در
عالم او چیزی روی داده که آفریده او نیست.
نوشتههای منسوب به
ابوحنیفه نیز نشان میدهد که وی همین باور را داشته است. او تصریح کرده که هر جزء از استطاعت منطبق بر جزئی از فعل است.
بهگفته
اشعری اصحاب حدیث نیز بر آن بودند که افعال را خالقی جز خدا نیست و حتی
گناهان و بدیهای بندگان را او خلق میکند و از همین رو استطاعت همراه فعل است.
همو این عقیده را به برخی از متکلمان
زیدیه و
امامیه نسبت داده است.
ابوالحسن اشعری د ۲۴ق که عقیده نجار را پرورانده،
خود از بزرگترین و نامورترین پیروان این عقیده بوده است. وی در
اللمع میکوشد تا اندیشه استطاعتِ همراه با فعل را ثابت کند و به تفصیل به اشکالهای اعتزالیان و دیگران پاسخ دهد،
که به نقد استدلالهای او پرداخته است. از این گذشته، نظر اشعری این است که استطاعتی که بنده فعل را با آن انجام میدهد، در همان لحظه انجام دادن فعل، مستقیماً توسط خدا آفریده میشود و بنده آن را کسب میکند و او در حقیقت کاسب فعل است، نه فاعل آن.
گفتنی است که همین عقیده بعدها توسط
باقلانی (ه م) پرداختهتر گردید.
در برابر جبرگرایانِ معتقد به استطاعتِ همراه فعل،
عدل گرایان قرار داشتند که به سبب مختار دانستن انسان در کارهایش، به استطاعتِ پیش از فعل معتقد بودند.
استدلال اساسی اعتزالیان برای اثبات این تلقی از استطاعت این بود که حالت
کافر از دو صورت بیرون نیست: یا او را به ایمان آوردن مأمور کردهاند، یا نه. اگر او را مأمور ندانیم، چنین باوری کفر محض و برخلاف
قرآن و
اجماع است و اگر مأمور باشد، باز از دو حال بیرون نیست: یا در حالی به او امر کردهاند که توانایی تحقق بخشیدن به آن خواسته را دارد، یا مأمور شدن او به
ایمان در حال ناتوانی است که در اینصورت باید بگوییم: خداوند به کسی که توانایی انجام دادن کاری را ندارد، دستور داده است تا آنکار را انجام دهد
تکلیف مالایُطاق، مانند آنکه کور را به دیدن و زمینگیر را به راه رفتن
مکلّف کنند و این کار جفا و ستم است و متصف کردن خداوند به این وصفها درست نیست. اینک چون انسان کاری انجام نمیدهد، مگر با استطاعتی که خدا به او ارزانی داشته، پس از دو حال بیرون نیست: یا خدا این استطاعت را هنگامی میدهد که فعل پدید آمده است، یا هنگامی که فعل هنوز موجود نیست. اگر استطاعت را در حالی ببخشد که فعل موجود است، پس دیگر نیازی به استطاعت نیست، زیرا فعلی که برای پدید آمدن به آن استطاعت نیاز داشت، بهوجود آمده است. اگر استطاعت را هنگامی بدهد که فعل هنوز بهوجود نیامده باشد، پس همین مطلوب بوده، یعنی استطاعت پیش از فعل است.
برخی از متکلمان با اینکه استطاعت را پیش از فعل میانگاشتند، آن را چیزی افزون بر تندرستی شخص نمیدانستند.در نظر آنان مستطیع کسی است که بیمار نباشد. از میان متکلمان متقدم شیعه، کسانی چون
زرارة بن اعین،
عبید بن زراره،
محمد بن حکیم،
عبدالله بن بکیر،
هشام بن سالم جوالیقی و
مؤمن الطاق،
و از
عدلگرایان،
بشر بن معتمر،
ثمامة بن اشرس و
غیلان،
بر این عقیده بودند.
به هر روی، برخی دیگر مانند
ابورشید نیشابوری این نظر را نقد کردهاند. ابورشید میگوید: اگر مراد از تندرستی، چیزی جز
اعتدال مزاج و زوال بیماریها نباشد، معقول نیست.
اعتدال مزاج یعنی تساوی حرارت، برودت، یبوست و رطوبت. روا نیست که منظور از
قدرت، این معانی باشد، زیرا جمادات نیز همین وصفها را دارند، ولی قدرت ندارند. همچنین این معانی به غیرمتعلق نیستند، درصورتی که قدرت، به غیر تعلق میگیرد. دلیل دیگر اینکه قادر با وصف قادر بودنش، حالتی دارد که به جملگی وی برمیگردد و جایگاه خاصی در شخص ندارد، در حالی که احکام این معانی، فقط به محلهای آن منحصر است. از اینها گذشته، این معانی متضاد است و محال است که امور متضاد، صفتی واحد داشته باشند. افزون بر اینها، اگر منظور از تندرستی، دور بودن از بیماریهاست، این یک وصف عدمی است؛ درصورتی که قادر به واسطه معنایی وجودی قادر است.
در این میان بعضی قائل به تفصیل شدند و استطاعت را بهگونهای دانستند که هر دو بخش پیش از فعل و همراه آن را شامل میگردد.
هشام بن حکم، متکلم
امامی، نظرش این است که استطاعت عبارت است از گرد آمدن امر در کنار هم: تندرستی، رهایی از شرایط محیط، زمان، ابزاری که فعل با آن انجام میگیرد، سبب وارد که انگیزه رخ دادن فعل میشود. بهنظر وی برخی از اینها پیش از فعل وجود دارند و تنها سبب در زمان فعل به وجود میآید. وقتی خدا سبب را پدید آورد، فعل ضرورتاً وجود مییابد.
ظاهراً این عقیده هشام تفسیری از گفتارهای منسوب به
امامان شیعه (علیهمالسلام) است.
سخنی نزدیک به همین باور در نوشتههای
طحاوی عالم حنفی دیده میشود: استطاعت دو جنبه دارد، یک جنبه آن، توفیقی است که کار مخلوق نیست و این جنبه همراه با فعل است، اما جنبه دیگر آن، استطاعتی است که از جهت تندرستی، وسع، توانایی و سلامت اعضاست. این جنبه، پیش از فعل است و خطاب تکلیف کننده نیز به آن تعلق میگیرد،
ماتریدی نیز عیناً به همین عقیده گراییده است.
ابنسینا در
الهیات شفا نظر پارهای از حکیمان یونان که استطاعت یا قوت را همراه با فعل میدانستند نقد کرده، و گفته است: گویی اینان معتقدند فردی که نشسته است، توانایی برخاستن ندارد، یعنی تا زمانی که برنخاسته است، اصلاً در ذاتش امکان برخاستن نیست. پرسش اینجاست که پس چگونه برمیخیزد؟! اموری که موجود نیستند و در عین حال قوه و امکانی برای بهوجود آمدن ندارند، محال است که بهوجود آیند.
فخرالدین رازی در مقام دفاع از نظریه استطاعت همراه با فعل به خردهگیری از ابنسینا پرداخته، میگوید: شگفتی ابنسینا در اینباره نابجاست، زیرا قوت را مبدأ تغییر دانستیم و مبدأ تغییر یا همه جنبههای مبدأ بودنش کامل شده، یا کامل نشده، و هنوز یکسره به فعل در نیامده است، اگر همه جنبههای مبدأ بودن و مؤثر بودنِ آن به کمال رسیده، بالضروره واجب است که اثر با آن بهوجود آید. به عبارت دیگر، محال است که پیش از اثر باشد (که در این صورت نظر ما که قوت را همراه با فعل میدانیم، راست میآید) و اگر حالت مبدأ تغییر بهگونهای باشد که همه اموری که در مؤثر بودن آن دخیلاند، هنوز پیدا نشدهاند، در اینصورت آنچه اکنون موجود است، بهطور تمام و کمال مؤثر نیست، بلکه پارهای از جنبههای آن موجود است؛ بدینترتیب آنچه موجود است، نه قوت بر فعل، بلکه پارهای از آن قوت است. بههرحال، فخرالدین رازی این را میپذیرد که کیفیتی که قدرت نام دارد، هم پیش از فعل و هم پس از آن حاصل است، ولی میگوید: این قدرت در حقیقت همه آن قوتی که فعل با آن صورت میپذیرد، نیست، بلکه یکی از اجزای آن قوت است.
صدرالدین شیرازی به انتقاد فخرالدین رازی از ابنسینا میتازد و میگوید: ظاهراً او قوهای را که در برابر فعل، و ملازم با امکان است، از قوت ایجابی فاعل تام تمیز نداده، و این دو را درآمیخته است، در حالی که او خود به معنای نخست که ملازم امکان است، اعتراف کرده، نیز از این نکته غافل شده که این امکان، از آنرو که استعداد صرف است، هیچگاه با فعلیت جمع نمیگردد.
(۱) ابن بابويه، محمد، التوحيد، بهكوشش هاشم حسينى طهرانى، قم، ۳۹۸ق؛
(۲) ابن حزم، على، الفصل، بهكوشش محمد ابراهيم نصر و عبدالرحمان عميره،حجاز،۴۰۲ق؛
(۳) ابن سينا، الشفاء، الهيات، بهكوشش قنواتى و سعيد زايد، قاهره، ۳۸۰ق/۹۶۰م؛
(۴) ابن نديم، محمد بن ابی یعقوب اسحاق، الفهرست؛
(۵) ابورشيد نيشابوري، سعيد، المسائل فى الخلاف بين البصريين و البغداديين، بهكوشش معن زياده و رضوان سيد، بيروت، ۹۷۹م؛
(۶) اشعري، ابوالحسن، اللمع، بهكوشش ر. ج. مكارتى، بيروت، ۹۵۲م؛
(۷) اشعري، ابوالحسن، مقالات الاسلاميين، بهكوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، قاهره، ۳۷۳ق/۹۵۴م؛
(۸) باقلانى، ابوبكر، الانصاف، بهكوشش عمادالدين احمد حيدر، بيروت، عالم الكتب؛
(۹) خياط، ابوالحسين، الانتصار، بهكوشش نيبرگ، قاهره، ۳۴۴ق/۹۲۵م؛
(۱۰) راغب اصفهانى، حسين، المفردات فى غريب القرآن، استانبول، ۹۸۶م؛
(۱۱) سيدمرتضى، على، «انقاذ البشر من الجبر و القدر»، رسائل، بهكوشش احمد حسينى و مهدي رجايى، بيروت، مؤسسة النور؛
(۱۲) «شرح الفقه الاكبر»، منسوب به ماتريدي، الرسائل السبع فى العقائد، حيدرآباد دكن، ۴۰۰ق/ ۹۸۰م؛
(۱۳) شهرستانى، محمد، الملل و النحل، بهكوشش عبدالعزيز محمدوكيل، قاهره، ۳۸۷ق/۹۶۸م؛
(۱۴) صدرالدين شيرازي محمد، الاسفار، تهران، ۳۸۳ق؛
(۱۵) طحاوي، احمد، اصول العقيدة الاسلامية، بيروت، مؤسسة الرساله؛
(۱۶) فخرالدين رازي، محمد، المباحث المشرقية، قم، ۴۱۱ق؛
(۱۷) قاضى عبدالجبار، شرح الاصول الخمسة، بهكوشش عبدالكريم عثمان، قاهره، ۳۸۴ق؛
(۱۸) قاضى عبدالجبار، «فضل الاعتزال»، فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة، بهكوشش فؤاد سيد، تونس، ۳۹۲ق؛
(۱۹) كلينى، محمد، الكافى، بهكوشش علىاكبر غفاري، تهران، ۳۸۸ق؛
(۲۰) ماتريدي، محمد، التوحيد، بهكوشش فتحالله خليف، بيروت، دارالمشرق؛
(۲۱) مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، ۴۰۳ق؛
(۲۲) ناشى اكبر، مسائل الامامة، بهكوشش فان اس، بيروت، ۹۷۱م.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «استطاعت»، ج۸، ص۲۵.