اخلاق ناصری (مرکز نور)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اخلاق ناصری، اثر
خواجه نصیر الدین طوسی، به
زبان فارسی و یکی از مهمترین رسالههای حکمت عملی در دوره اسلامی است که در سال ۶۳۳ ق، نوشتن آن به پایان رسیده است.
مطالب کتاب، تلفیقی از دیدگاه فلسفی
و علمی یونانی
و دیدگاه اسلامی است که در باره
انسان و خانواده
و جامعه میباشد.
خواجه، با نوشتن این اثر که اولین اثر مهم حکمت عملی بود، سنتی را بنا نهاد که نه در دوره اسلامی
و نه در دوره یونانی قبل از او، سابقه نداشت. کتاب اخلاق ناصری، ترجمه
و تحریر «
تهذیب الاخلاق »
ابو علی مسکویه ، به اضافه دو قسمت دیگر در تدبیر منزل
و سیاست مدن است که خواجه خود، به آن افزوده است.
مؤلف، مدتی نسبتا طولانی، در دربار
اسماعیلیان قهستان بود
و از درباریان ناصر الدین عبد الرحیم به حساب میآمد. روزی در مجلس، ناصر الدین سخن از کتاب تهذیب الاخلاق ابو علی مسکویه به میان آورد
و از نصیر الدین خواست که آن را از
عربی به فارسی ترجمه کند؛ نصیر الدین در پاسخ گفت: زیباییهای لفظی این کتاب در اثر ترجمه از بین خواهد رفت
و این کتاب، شامل تنها یکی از شاخههای حکمت عملی است؛ یعنی حکمت خلقی یا تهذیب الاخلاق
و از دو شاخه دیگر (تدبیر منزل
و سیاست مدن) یادی نشده است، سپس پیشنهاد تالیف کتابی را داد شامل سه بخش، به طوری که بخش اول، خلاصه کتاب تهذیب الاخلاق باشد
و دو بخش دیگر، به دو شاخه دیگر دانش حکمت عملی با توجه به آثار
و آرای دیگر حکما بپردازد. ناصر الدین موافقت کرده
و مشوق مؤلف در تالیف گردید
و نصیر الدین به احترام ناصر الدین، عبد الرحیم، نام کتاب را «اخلاق ناصری» نهاد.
کتاب، شامل یک مقدمه
و سه مقاله است. در مقدمه، سبب تالیف
و موضوع کتاب
و رئوس مباحث آن، بیان شده است. مقاله اول، در حکمت خلقی است که بیشتر مطالب آن از تهذیب الاخلاق ابن مسکویه برگفته شده است
و شامل هفت فصل در مبادی
و ده فصل در مقاصد است. مقاله دوم، در مورد تدبیر منزل بوده
و شامل پنج فصل است. نصیر الدین آن را از رساله مختصر تدبیر منزل، نوشته نویسنده به نام آبروسن یونانی گرفته
و خود، آن را به آداب متقدمان
و متاخران موشح کرده است. مقاله سوم، شامل هشت فصل است که نصیر الدین در نوشتن آن از کتابهای فصول المدنی
و آراء اهل المدینة الفاضلة فارابی
و السیاسة ابن سینا، استفاده کرده است. در نهایت، این فصل، با قسمتی از وصایای منسوب به
افلاطون تمام میشود.
در اخلاق ناصری مسائل بنیادینی وجود دارد که مهمترین آنها مورد پژوهش قرار میگیرد:
یکی از مسائل بسیار مهم کتاب، بحث پیرامون معرفت نفس است، چون پژوهش در کیفیت اکتساب فضایل
و نیل به کمال
و سعادت، بدون بررسی نفس انسانی، میسر نیست، خواجه شش فصل از هفت فصل قسم اول از مقاله اول را به نفس انسانی اختصاص داده است. وی بعد از بیان مقدمهای، بساطت، جوهریت
و تجرد را مورد بررسی قرار داده
و بقای نفس ناطقه پس از ترک بدن را به تاکید تبیین میسازد، آن گاه برای نفس حیوانی، دو قوه ادراک
آلی و تحریک ارادی را نام برده
و سه قوه، برای انسان برمی شمارد که عبارتند از: نخست، قوه ادراک معقولات
و تمیز میان
مصالح و مفاسد اعمال که آن را قوه نطق میخوانند؛ دوم،
قوه شهوی که مبدا جذب منافع
و... است؛ سوم،
قوه غضبی که مبدا دفع مضار
و اقدام بر اهوال
و شوق تسلط
و ترفع میباشد.
خواجه، سه قوه را به سه نفس بازگردانده
و نفس اول را نفس ملکی
و دوم را نفس سبعی
و بالاخره آخری را نفس بهیمی مینامد. وی با تشریح گفتار فوق، مراتب صعود موجودات
و خاصه آدمی را مورد توجه قرار داده
و گذار از درجه نقصان به کمال را توسط
آلات و قوای نفس ناطقه، موجب دست یابی به فضیلت
و شرف افزون تر میداند.
خواجه، پیوندی میان کمال انسانی
و عامل آسمانی برقرار میسازد، اما مفهوم کمال
و سعادت غایی، در نظریه ارسطو، عاری از عامل آسمانی است
و اشارهای به موقعیت کیهانی انسان ندارد. ابن مسکویه در بحث سعادت
و کمال، تابع آرای
ارسطو بوده
و معتقد است کمال
و سعادت نفس، بدون صحت
و سعادت بدن، میسر نیست. خواجه، پس از تقسیم بندی کمال انسانی به دو نوع قوه علمی
و قوه عملی
و تعریف اول، به شوق به سوی ادراک معارف
و علوم
و احاطه بر موجودات
و اطلاع بر حقایق، به حسب استطاعت تا در نهایت به عالم توحید، بلکه مقام اتحاد برسد
و تعریف دوم به مرتب
و منظم ساختن قوی
و افعال خاص خود به نحوی که موافق
و مطابق با یک دیگر شده
و اخلاق او مرضی گردد، میافزاید: کمال اول به منزله صورت است
و کمال دوم به مثابه ماده.
ابن مسکویه، به پیروی از ارسطو، خیر را چیزی میداند که همه چیز به سوی آن حرکت میکند. ابن مسکویه، میگوید: آنچه در رسیدن به این هدف سودمند باشد، ممکن است خیر تلقی شود؛ یعنی افزار، مانند غایت، ممکن است خیر محسوب گردد، اما سعادت یا رفاه، خیر نسبی است...
به نظر
فارابی هدف اصلی از
اخلاق ، تحصیل سعادت است
و چنین روی کردی، مخالف نظریه ابن مسکویه است که خواجه، به روشنی، اندیشه اش را در اخلاق از معلم ثانی اقتباس مینماید. فارابی میگوید:
سعادت ، آخرین هدفی است که آدمی برای وصول به آن میکوشد
و آنچه آدمی برای وصول به آن میکوشد، خیر
و غایت کمال است
و سعادت بالاترین خیرهاست. هر چه آدمی برای رسیدن به این خیر، کوشش کند، سعادت او کامل تر خواهد بود.
خواجه، تصریح میکند که خیر بر دو نوع است: یکی، مطلق
و یکی، نسبی؛ خیر مطلق، آن معنی است که مقصود از وجود موجودات، آن است
و غایت همه غایتها اوست
و خیر نسبی، چیزهایی است که در وصول بدان غایت نافع باشد
و اما سعادت هم از قبیل خیر است ولی به اضافه با هر شخصی؛ سعادت هر شخصی، غیر از سعادت شخصی دیگر بوده، ولی خیر در همه اشخاص یک سان میباشد. خواجه، پس از تبیین معنای خیر
و اقسام آن، در باره سعادت سخن گفته
و آن را مشتمل بر چهار جنس میداند
و آنها عبارتند از: حکمت،
شجاعت ،
عفت و عدالت .
عدالت، مبسوطترین بحث اخلاقی در اخلاق ناصری است. خواجه، بر خلاف سیاست اندیشان دوره طلایی اسلامی، عدالت را نه ذیل باب سیاست، بلکه در چهارچوب اخلاق طرح نموده
و آن را بر دیگر فضایل سه گانه اخلاقی رجحان میدهد. وی، تصریح میکند که هیچ فضیلتی، شریف تر از
عدالت نیست.
آنچه خواجه در فصل عدالت، به نگارش آورده، پراکنده
و مبسوط
و بی انسجام است.فهم آرای او در این کتاب، بدون صورت بندی روش مند میسر نیست، از این رو به ناچار ساختار ذیل را ارائه میکنیم:
عدالت، هیئتی نفسانی است که به سه وجه میتوان آن را اعتبار کرد: یکی، به نسبت با ذات آن هیئت
و دیگر، به اعتبار با ذات صاحب هیئت
و سوم، به اعتبار با کسی که معامله بدان هیئت، با او اتفاق میافتد؛ به اعتبار اول، آن را ملکه نفسانی
و به اعتبار دوم، فضیلت نفسانی
و به اعتبار سوم، عدالت مینامند.
عدالت، بر سه قسم است: یکی، آنچه مردم را بدان قیام باید نمود، از حق
خداوند که مواهب خیرات است؛ دوم، آنچه مردم را بدان قیام باید نمود، از حقوق ابنای جنس
و سوم، آنچه بدان قیام باید نمود از ادای حقوق اسلاف.
۳-
افلاطون گفته است که چون عدالت حاصل آید نور قوا
و اجزای نفس بر یک دیگر درخشد، چه عدالت مستلزم همه فضایل است. ۴- عدالت، مستجمع همه فضایل است
و او را مرتبه وسط است
و توسط عدالت، مانند توسط دیگر فضایل نیست. ۵- عدالت، جزیی از فضیلت نمیباشد، بلکه همه فضایل در آن جمع است. ۶- سعادت
و مراتب آن، آخرین بحثی است که در مقاله اول اخلاق ناصری، مورد توجه قرار میگیرد. خواجه، معتقد است که سعادت سه نوع است: سعادت نفسانی، سعادت بدنی
و سعادت مدنی.
به نظر خواجه، آدمی هم در بقای فرد
و هم در بقای نوع، به دیگران محتاج است. تکامل فرد
و به فعلیت درآمدن قوای وی، بدون اجتماع، ممکن نیست
و مردمی که در
مدینه اجتماع میکنند، دارای انگیزههای مختلفی هستند
و چون انگیزهها مختلف است، تنازع پیش میآید، بنا بر این، نیرویی لازم است که هر کس را به آنچه که مستحق آن است، برساند
و متجاوز را سر جای خود بنشاند
و این نیرو، همان سیاست
و تدبیر ملک است.
هم چنان که هر صفت یا عملی، یا
خیر است
و یا
شر ، اجتماع هم یا خیر است
و یا شر؛ جامعه خیر، همان مدینه فاضله است
و جامعه شر، مدینه ضاله. مدینه فاضله، یک قسم بیشتر ندارد، چون خیر، یکی بیش نیست، ولی جامعه شر، اقسام مختلفی دارد که اساسا سه قسم است که عبارتند از: جامعه جاهل نادان، جامعه
فاسق و جامع ضال
و گمراه.
به نظر خواجه، ریاست عظمی در مدینه صورتهای گوناگونی دارد
و ریاستی که از همه کامل تر است، عبارت است از ریاست حکمت؛ یعنی حاکم، حکیم باشد
و این سیاست عظمی، چندین شرط دارد
و رئیس باید واجد این شرایط باشد: اول، حکمت که غایت همه غایات است؛ دوم، تعقل
و خرد که راهی است به حکمت؛ سوم، حسن اقناع
و تخیل، چون همه مردم اهل برهان نیستند
و با تخیل
و سخنان شاعرانه
و ادیبانه
و تمثیل، مردم بهتر قانع میشوند؛ چهارم، قوه
جهاد داشته باشد. وی، سپس، تصریح میکند که کاملترین نوع ریاست حکمت، آن است که حاکم، مؤید به وحی الهی باشد؛ یعنی خودش کامل باشد تا بتواند دیگران را کامل کند، خودش مخاطب «انک لعلی خلق عظیم» باشد تا بتواند به وظیفه مکارم الاخلاق قیام نماید
نرم افزار خواجه نصیرالدین طوسی،مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی.