احیای تفکر دینی امام خمینی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سلوک و روش
امام خمینی (رحمةاللهعلیه) در احیای اندیشه اسلامی برگرفته از سنت و روش
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله) در صدر اسلام یعنی انعکاس شیوه رفتاری او و نیز تاسی از رویه
اهلبیت (علیهمالسّلام) بود. از مهمترین ویژگیهای نهضت بزرگ احیاگری امام خمینی (رحمةاللهعلیه) تشخیص موانع و تحریفات عارض بر
دین و
جامعه دینی و ارائه راهکارهای جدی و اهتمام در اجرای آنها بود. بازسازی تفکر دینی از ناحیه ایشان در دو حوزه نظری و عملی صورت پذیرفت. بعضی از مؤلفههای این بازسازی در عرصه نظری احیای قلمرو دین از حیث جامعیت آن نسبت به تمامی شؤونات دنیوی و اخروی انسان و مبارزه با
سکولاریزم است. تشکیل
حکومت اسلامی، احیای
حج ابراهیمی و
نماز جمعه نمونههایی از این بازسازی در حوزه عملی است.
بازسازی و احیای تفکر دینی، یکی از مقولههایی است که از گذشتههای دور، مورد توجه احیاگران دینی بوده و هست. این مقوله از حیث غایتی که دنبال میکند، امری شریف و ستودنی است؛ چرا که در پی صیانت از دین و دینداری در جوامع دینی است؛ یعنی از آن جا که احیاگری دینی در پی کالبد شکافی دین از حیث شناخت و رفع چالشها و موانعی است که رشد و بالندگی دین را به مخاطره میاندازد و در واقع حفظ و بازسازی دین را در مقطعی که دچار آسیبها و تحریفهایی در عرصه نظری و عملی میگردد، به عهده دارد، از توجه خاص شرع مقدس برخوردار بوده و امری ضروری مینماید.
با یک نگاه تاریخ گرایانه به گذشته درمی یابیم که
تاریخ، معرف افراد بزرگی است که در برهههای مختلف به احیای تفکر دینی پرداختهاند. و به گواهی تاریخ، بدون تردید موفقترین احیاگر مسلمان دوره معاصر، بنیانگذار
جمهوری اسلامی، حضرت
امام خمینی (رحمةاللهعلیه) است. نوشته حاضر به اصول و مبانی احیای تفکر دینی از نظرگاه این بزرگ مرد الهی میپردازد، اما قبل از پرداختن به این مهم، توجه به نکاتی ضروری است.
از آن جا که دو اصطلاح مذکور از حیث بار معنایی، در جهت یاری رساندن به دین و تفکر دینی مشترکند، توجه به وجه تمایز آنها به منظور عدم القای در مغالطه، امری بجا و تبیین ماهوی هر یک از آنها خالی از فایده نخواهد بود.
عموما اصلاح و اصلاح طلبی در عرف متداول سیاسی و اجتماعی را میتوان: «هواداری از سیاست تغییر زندگی اجتماعی یا
اقتصادی و یا سیاسی اما با روشهای ملایم و بدون شتاب»
دانست. امروزه وقتی میگویند اصلاح، یعنی سامان دادنهای آرام و تدریجی غیربنیادی
و اصلاح در عرف سیاسی نیز ایجاد و تغییرات در بخشهایی از یک نظام است، البته با تحفظ بر ساختار اساسی و اصلی آن. نکته قابل توجه آن است که اصولا اصلاح در دین، معقول نیست بلکه آنچه متصور است اصلاح دراندیشه دینی است و اصلاح دراندیشه دینی «زمانی معنا خواهد داشت که جهت اصلی دین در اندیشه دینی محفوظ باشد. اندیشمند دینی، روح و جان دین و سمتگیری دین را به خوبی دریافته باشد، اما در لابه لای مجموعه عقاید و باورهای دینیاش، مواردی بر خطا میرود. و مصلح اندیشه دینی آن کسی است که میکوشد تا این موارد خطا را به صلاح و صواب مبدل سازد. اگر ناراستیهایی در جای جای اعتقادات دینی یک دیندار مشاهده شد و در حالی که سمت و سویاندیشه دینی بر صواب باشد، این جا، جای اصلاح اندیشه دینی است.»
احیا به معنای زنده کردن است. اماته نقطه مقابل آن است، پس احیا زنده کردن چیزی است که از بین رفته است.
آیات و
روایات عدیدهای، احیا را جان دادن به کالبد بی جان و روح بخشیدن به موجود بی روح دانستهاند «و الله
انزل من السماء ماء فاحیا به الارض بعد موتها»
احیا برای کالبد بی جان ضرورت دارد و عدم تحقق آن مستلزم محقق نشدن آن موجود بی جان است و یا این که موجودی که رو به زوال است در صورت عدم احیا، از بین میرود؛ یعنی همان طور که اگر روح در کالبد بی جان جاری نشود، آن کالبد ذی روح نمیگردد، عدم احیای آن نیز با از بین رفتن آن، مساوق خواهد بود.
از طرفی احیا از
امور اضافیه است؛ یعنی بدون تصور طرف و
متعلق، تصور معقول ندارد. تعلق احیا به هر امری نیز ممکن است؛ از جمله به دین و تفکر دینی، اما هرگاه متعلق آن، دین باشد نمیتوان به ظاهر معنای احیا تمسک کرد؛ چرا که متعلق احیا از این خصوصیت جدا نیست که هم میتواند بمیرد و هم زنده شود و هرگاه دین متعلق احیا قرار گیرد، لازمه آن تصور از بین رفتن دین است در حالی که دین از بین رفتنی نیست و مردن دین تصور معقول و مثبت ندارد.
پس میتوان گفت:
«منظور از احیا یا بیداری به طور عموم، توجه کردن به جنبههایی است که دچار غفلت یا فراموشی شدهاند؛ برای مثال یک
مکتب فکری (را در نظر بگیرید که) در بعضی جنبهها مورد توجه است در حالی که جنبههای دیگر آن به طور کلی به دست فراموشی سپرده شده که در نتیجه آن پوششی از غفلت و فراموشی، آن مکتب را در بر میگیرد. شخصیتهایی که منجی جوامع انسانی هستند، جنبههای فراموش شده یک مکتب فکری را احیا کرده و شکلی جدید به آن میبخشند و به جامعه مرده خود، روح تازهای اعطا میکنند.»
از این روی موضوع احیای دینی، تلقی و برداشتهای غلط از دین و آموزههای دینی است که در این صورت وظیفه احیاگر دینی، ازاله ابهام و تصحیح برداشتهای ناصواب و نیز زدودن غبار انحراف از ساحت دین است.
اصولا واگذاری امور تخصصی به عنصر غیر متخصص، امری است غیر معقول که پیامدهای جبرانناپذیری را به دنبال دارد. نه تنها آن امر به سر
منزل مقصود نمیرسد بلکه چنین گزینشی موجب انحراف و تباهی آن میگردد. احیاگری نیز از این مقوله مستثنی نیست. درک صحیح اصول و مبانی دین، آشنایی کامل به موقعیت زمانی و مکانی
احکام، و نیز شبهات و بدعتهای زمانه که بر ساحت دین وارد میشود، قدرت تشخیص حقیقت از باطل، از شرایط احیاگری دینی است. احیاگر دینی، زمانی میتواند غبار
تحریف را از چهره دین بزداید که به این اصول مسلم متصف باشد و در آن صورت نه تنها احیاگری او امری ممدوح بلکه
واجب خواهد بود. حضرت نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآله) میفرمایند:
«اذا ظهرت البدع فی امتی لیظهر العالم علمه فمن لم یفعل فعلیه لعنة الله»
اگر در امت من بدعتها ظاهر شوند، بر عالم لازم است که علم خود را آشکار سازد که اگر چنین نکند لعنت خدا بر او باد.
و در روایتی دیگر در خصوص عالمی که به احیای دین نپردازد آمده است که متعفنترین بو را در
جهنم خواهد داشت و تمام جنبندگان او را لعنت میکنند.
از آن جا که احیا در مقابل اماته است، پس از هر اماتهای باید در انتظار احیا و تحقق آن بود. بدیهی است ادیان الهی در طول دورههای خود، از کینه توزی دشمنان در امان نبودهاند. از این رو در تشعشع و نورافشانیشان دچار قبض و بسطهایی میشدند و گاهی به سبب دسیسههای دین ستیزان، حقایق دینی بر خداپرستان مخفی میگردید. و همین امر اعتقاد به احیاگری تمام انبیا را تصحیح میسازد. و در خصوص احیاگری دینی در اسلام باید گفت:
«گذشته احیا، گذشته بسیار غم انگیز و دردناکی است؛ چرا که گمراهان از همان ابتدای
بعثت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) فعالیتهای وسیع و گستردهای را شروع کردند و در اولین فرصت بعد از رحلت
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله) دین را جدای از سیاست قلمداد کردند. آنها اسلام را در حد پرستش و عبادت محدود کرده بودند. این روند همچنان ادامه داشت تا این که در زمان
بنیامیه و
بنیعباس روشهای دیگری را برگزیدند. ممنوع کردن نقل احادیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و احادیث مربوط به فضائل خاندان رسالت، اشاعه احادیث جعلی و ساختگی، توهین و گستاخی به
حضرت علی (علیهالسلام)، اذیت و آزار
ائمه (علیهمالسّلام)، قتل عام مسلمانان، ترویج عقاید
یهود و
نصارا و به فراموشی سپردن
سیرت نبوت از جمله عواملی بودند که حقایق دینی را محو و یا کمرنگ کردند (. از این رو میتوان گفت) احیای دین از زمان رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله) شروع شد و تا زمانهای مختلف ادامه داشت.»
در چنین موقعیتهای غمباری، احیای دین و فرهنگ دینی، امری لازم و واجب بود و این امر نه تنها از زمان پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) انجام گرفت بلکه ائمه (علیهمالسّلام) و پس از آنها علما و
فقهای دینی نیز، امر احیای دین را در راس امور قرار دادند.
در قرون اخیر، امر احیاگری توسط افرادی از قبیل
سید جمال الدین اسدآبادی، شهید
آیتالله مدرس،
سید قطب،
شهید مطهری و... و بالاخره حضرت امام خمینی (رحمةاللهعلیه) به اوج خود رسید. «
عماد بزی» که نویسندهای از کشور استرالیاست، مینویسد:
«عظیمترین و موفقترین احیاگر مسلمان دوره معاصر، بی شک امام خمینی (رحمةاللهعلیه) است که با اعلان دورهای جدید، سیر تاریخ را تغییر داد و با فرستادن نیروهای جدید به میدان انقلاب، تغییرات عمیقی بوجود آورد که عمق آنها را نسلهای آینده بهتر درک خواهند کرد».
چنان که از سلوک و عملکرد امام خمینی (رحمةاللهعلیه) مشهود است، شیوه ایشان در احیایاندیشه اسلامی، شیوه حضرت رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) بوده است؛ یعنی انعکاس همان شیوه رفتاری پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در
صدر اسلام و نیز ادامه طریق و روش اهل بیت (علیهمالسّلام).
مهمترین ویژگی نهضت احیاگری امام خمینی (رحمةاللهعلیه) در تشخیص موانع و تحریفات و انحرافات عارض بر دین و جامعه دینی و سپس ارائه راهکارهای جدی و اهتمام در اجرای آنها بود؛ چرا که احیای حقایق دینی بر شناخت دقیق موانع و آسیبهای موجود در راه احیای فرهنگ دینی متوقف است که چنین امری با توجه به جامعیت حضرت ایشان، به شکل بایسته و شایستهای به وقوع پیوست. اکنون به بعضی از این موانع اشاره میشود:
از سویی سلطه فراگیر فرهنگ غرب و شرق بر جوامع اسلامی و باوراندن این مطلب که چنین جوامعی بدون اتکای بر فرهنگ غربی و شرقی نمیتوانند به حیات خود ادامه دهند و از طرفی، تاثیرپذیری برخی از روشنفکران داخلی از فرهنگهای بیگانه، این باور را در آنها بوجود آورد که با عدم اتکا بر قدرتهای اجنبی، نمیتوانند زنده باشند و یا حق حیات برای آنها ثابت نیست. و چنین تفکری باعث جایگزینی فرهنگ بیگانه به جای فرهنگ دینی و نقطه انحراف از اسلام ناب محمدی (صلیاللهعلیهوآله) گردید. امام خمینی (رحمةاللهعلیه) در این زمینه میفرمایند:
«یکی از مصیبتهای مهمی که برای ملت بار آوردند این که ملت را نسبت به خودشان هم بدبین کردند. به این معنا که ما اگر یک مریض پیدا کنیم در
تهران، ... میگویند که این جا نمیشود، بروید به
انگلستان، بروید به
پاریس، این مطلبی است که از دست آنها برای ما پیدا شده است؛ یعنی ما خودمان را باختیم در مقابل آنها.»
و بر این مساله گوشزد میکنند که:
«آن خودباختگیهایی را که دولت سابق و دولتهای سابق داشتند و چشم گو بودند.... آنها دیگر نباید باشد.»
و در پیام خود به زائران
بیتاللهالحرام فرمودند:
«... به خود آیید و شخصیت اسلامی خود را بیابید؛ زیر بار ظلم نروید و هشیارانه نقشههای شوم جهانخواران بین المللی را که در راس آنها
آمریکا است، افشا کنید.»
قدرت عظیم مسلمانان که حاصل گسترش فراگیر اسلام در جهان خصوصا مغرب زمین بود و نیز ناسازگاری این پدیده مبارک با مذاق قدرتهای بیگانه و استعمارگر، آنان را بر آن داشت تا در راستای تضعیف و انحلال این قدرت بزرگ و نیز به منظور جلوگیری از توسعه روزافزون اسلام، به ایجاد اختلاف در جوامع مسلمین بپردازند و با ترویج فرقه گرایی و ایجاد درگیریهای مقطعی و قومی قبیلهای، مسلمانان را به خود مشغول کرده تا در سایه این ترفند استعماری، هم قدرت عظیم و یکپارچه آنان را از بین ببرند و هم به
مقاصد شوم خود و
غصب سرزمینها و منابع مسلمین برسند؛ چرا که تنها راه انحلال قدرت و عزت جوامع مسلمان را بر هم ریختن وفاق و وحدت کلمه آنها میدانستند. حضرت امام خمینی (رحمةاللهعلیه) با تشخیص این توطئه در جای جای پیامها و سخنرانیهای خود، نسبت به این امر هشدار داده است. به یک نمونه دقت کنید:
«آمریکا و
شوروی برای تضعیف
اسلام و دولتهای اسلامی، مشغول فعالیت از قبیل تفرقه افکنی و ایجاد تشنجات داخلی به دست عمال مزدور یا فریب خورده و برافروختن جنگ بین کشورهای اسلامی و مستضعف جهان هستند.»
یکی از معضلات عمده در باب احیای دین و اندیشه اسلامی، وجود تحجرگرایان و مقدس نماهای وابسته است. امام خمینی (رحمةاللهعلیه) در گوشزد کردن خطر این افراد برای دین و نظام این چنین میفرمایند:
«امروز عدهای با ژست مقدس مآبی چنان تیشه به ریشه دین و انقلاب و نظام میزنند که گویی وظیفهای غیر از این ندارند. خطر تحجرگرایان و مقدس نمایان احمق در
حوزههای علمیه کم نیست.
طلاب عزیز، لحظهای از فکر این مارهای خوش خط و خال کوتاهی نکنند. اینها مروج اسلام آمریکاییاند و دشمن رسول الله.»
یکی دیگر از موانع احیای تفکر دینی، وجود برخی روایات و یا استنباطها و برداشتهای نادرست از روایاتی است که در منابع اسلامی آمده است؛ از جمله، روایاتی که پرچمداران قیامها را،
طاغوت معرفی کرده
و یا قیامهای قبل از
ظهور حجت را شکست خورده تلقی میکند،
در حالی که تمسک به چنین اخباری از جهاتی ممنوع است؛ چرا که برخی از آنها جعلی و برخی هم به موضوع و حادثه شخصی مربوط است. بعضی از روی
تقیه صادر شده و قسمتی هم از برداشتهای غلط ناشی بوده است. علاوه بر این، تمسک به چنین روایاتی با ادله قطعی عقلی و نقلی سازگاری ندارد؛ چرا که آیات و روایات زیادی مثلا درباره
امر به معروف و نهی از منکر، مبارزه و
جهاد با دشمن و عدم پذیرش
ظلم و... وارد شده است، که با مفاد آن روایات در
تعارض است.
در هر حال این هم یکی از چالشهای موجود بوده است که حضرت امام خمینی (رحمةاللهعلیه) بارها در مقابل آن موضعگیری کردهاند. ایشان در این خصوص میفرمایند:
«ممکن است فراوان، روایت را نشان بدهند که (بوسیله) عمال ظلمه و آخوندهای درباری در تعریف و تمجید سلاطین جعل شده است. به طوری که ملاحظه میکنید با دو روایت ضعیف چه بساطی راهانداختهاند و آن را در مقابل
قرآن قرار دادهاند. قرآنی که جدیت دارد (که) بر ضد سلاطین قیام کنید و موسی را به قیام علیه سلاطین وا میدارد.»
و در خصوص عدم لزوم تمهید و تحصیل مقدمات جهت ظهور
حضرت حجت (علیهالسلام) که عقیده بعضی افراد غافل است، میفرمایند:
«نظر بعضی عامیهای منحرف آن است که برای ظهور آن بزرگوار باید کوشش در تحقق کفر و ظلم کرد تا عالم را ظلم فرا گیرد و مقدمات ظهور فراهم شود، فانا لله و انا الیه راجعون.»
برخی عقیده دارند تشکیل حکومت اسلامی تنها وظیفه
امام معصوم (علیهالسلام) است و هر حکومتی جز
حکومت معصوم (علیهالسلام) ناحق است. یکی از طرفداران این نظریه میگوید:
«شما آن مصداق حاکم اسلامی را نشان بدهید، آنی که
معصوم از
گناه باشد. آنی که از هوا و هوس و حب ریاست و... به هیچ وجه در او اثر نکند، نشان بدهید، او بیاید میدان، جلو بیفتد، ملت میافتد به پایش.» حضرت امام راحل (رحمةاللهعلیه) در پاسخ به این نوع تفکر میفرمایند:
«اعتقاد به چنین مطالبی یا اظهار آنها، بدتر از اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است... هر که اظهار کند که تشکیل حکومت اسلامی ضرورت ندارد، منکر ضرورت اجرای احکام شده و جامعیت احکام و جاودانگی دین مبین اسلام را انکار کرده است.»
یکی دیگر از عوامل انحراف و سقوط مسلمین از قدرت، تلقی جدا بودن دین از
سیاست و نیز ترویج آن است. لازم به ذکر است که ریشه چنین تفکری به پایان
قرون وسطی در
اروپا بر میگردد و پیدایش این تفکر در اروپا به منظور تقلیل و یا از بین بردن قدرت
کلیسا و نیز
فلسفه «اسکولاستیک» حاکم بر آن بود. بدیهی است وارد کردن چنین تفکری در فرهنگ اسلامی سزاوار نبوده و امری نابخردانه است. قیاس اسلام با
مسیحیت موجود از جهاتی مع الفارق است: الف) رویکرد کلیسای سنتی در تبیین جهان و شکوفایی
علم، متحجرانه بود در حالی که چنین رویکردی مطرود اسلام است و با شکوفایی علم، مخالف نبوده است بلکه در تعالی آن کوشیده و در موقعیتهای متعدد مشوق عالمان بوده است. ب) سیره و سنت عملی کلیسا، پرداختن به حوزه
اخلاق و غفلت از حوزههای دیگر بود. تفکیک کار حکومت از کار خدا و دین و به عبارتی جدا انگاری نهاد دین از نهاد سیاست به صراحت در گفتار کشیشان مطرح بوده است.
مارسل بوازار مینویسد:
«در مسیحیت قرون وسطا، کشیشان به پیروان خود توصیه میکردند که به
تزکیه و
زهد و
عبادت مشغول باشند و برنامه و روشی برای فعالیتهای اجتماعی و مشارکت مردم در کارها ارائه نمیکردند.»
در حالی که اسلام چنین رویکردی را نپذیرفته و برای تمام شؤونات فردی و اجتماعی دنیوی و اخروی انسان برنامه ارائه کرده است.
متاسفانه جوامع مسلمین از خطر این نوع تفکر در امان نماند و بعضی از عمال حکومتهای مسلمین و نیز بعضی از روشنفکران وابسته، به ترویج و اشاعه این تفکر نامیمون در جوامع اسلامی پرداختند و اثرات نامطلوب آن هم بر این جوامع و جامعه اسلامی ایران، هویدا گردید و این خود، موجب وارد آمدن ضربه سنگینی بر پیکره قدرت سیاسی اسلام گردید. و این بود که امام خمینی (رحمةاللهعلیه) به مبارزه با این تفکر برآمد و بارها و بارها بر عدم جدایی دین از سیاست و نیز منحرف بودن کسانی که به این قضیه دامن میزنند، تصریح میفرمودند که در بخش ویژگیهای نهضت احیاگری امام خمینی (رحمةاللهعلیه) به آن میپردازیم.
تاثیرپذیری شتابزده از فرهنگ بیگانه و باور این نکته که سعادت و رشد ما در گرو پذیرش بی چون وچرای فرهنگ و عملکرد بیگانه است، اثر هجوم افکار بیگانگان غربی و شرقی در کشورهای اسلامی بود. این عامل نیز یکی از مشکلات مهم در استقرار فرهنگ و حکومت دینی و استقلال عزت اسلامی به شمار میرفت. آنچه گذشت اشارهای به بعضی از موانع و مشکلات موجود در راه احیای تفکر دینی بود.
بازسازی تفکر اسلامی از ناحیه حضرت امام خمینی (رحمةاللهعلیه) در دو حوزه نظری و عملی و با توجه به موانع فوق الذکر، صورت پذیرفت که اکنون به بعضی از مؤلفههای این بازسازی اشاره میشود.
سکولاریسم در لغت به معنای عرفگرایی و اعتقاد به اصالت امور دنیوی، جدا شدن دین از
دنیا، غیر دینگرایی و... آمده است.
و بعضی نیز آن را مخالفت با شرعیات، روح دنیاداری، طرفداری از اصول دنیوی و عرفی دانستهاند.
و معنای مصطلح و مشهور آن جدا شدن دین از دنیا است. سکولاریسم ابعاد و وجوهی دارد که در هر کدام از آنها اسقاط دین از دنیا و ارتباطزدایی بین آن دو، مشخصه مهم آنهاست.
سکولاریسم در باب
فلسفه علم یعنی بدون توجه به این که در جامعه ما چه نظامی حاکم است و اخلاق و
اقتصاد و مسائل قضایی و... ما چگونه بوده و چه ساختاری دارد، هر دانشمندی در حوزه علمی که دارد میتواند سکولاریستی بیاندیشد. بدین معنا که ما برای فهم و تبیین پدیدههای طبیعی و کیفیت رخ دادن آنها، به مطرح کردن یک اصل متافیزیکی و دینی و وحیانی محتاج نیستیم؛ چرا که این امور یک سری مباحث طبیعتشناسانه میباشند و بحث در آنها این است که علل و اسباب چنین اموری، مادی است.
افراد معتقد به سکولاریسم در فلسفه اخلاق بر آنند که با اتکا به تحقیقات و پژوهشهای علمی و عقلی مبنای دین، اخلاق را مستقلا بوسیله
عقل عملی و بدون استناد و اعتماد به وحی و دادههای دینی تعریف کنند.
چنین دیدگاهی که از برجستهترین مکاتب سکولاریسم بشمار میآید در پی آن است که نظام سیاسی جامعه و سیاست و نهادهای اصلی سیاسی را از دخالتهای دین جدا کند و به طور کلی در همه حوزههای اجتماعی به صورت کلان و فراگیر، دین و آموزههای دینی و قوانین و احکام دین مطرح نباشد بلکه صرفا بر اساس دستاوردها و تجربیات علم و دانش، روابط افراد جامعه و اخلاق اجتماعی و سیاسی آنها را تنظیم کند.
با توجه به تعریفی که از سکولاریسم شد، اسلام با هیچ یک از وجوه سه گانه مذکور سازگاری ندارد؛ چرا که مفهوم همه آنها بر کناری دین به طور کلی از صحنههای علمی و مسائل مدیریتی و سیاسی جامعه است.
حضرت امام خمینی (رحمةاللهعلیه) با دوراندیشی خاص خود با این تفکر به مبارزه برخاست و تشکیل حکومت اسلامی از طرف ایشان، طلیعه مبارزه با این تز بود. «شاید بتوان ادعا کرد که مهمترین حادثهای که به دست با کفایت امام فقید (رحمةاللهعلیه) تحقق پیدا کرد، شکستن جو حاکم بر جوامع اسلامی بالاخص روحانیت و حوزههای علمیه، مبنی بر جدایی دین از سیاست بود. جوی که استعمارگران، مستکبران و عدهای منحرف و نادان، زمینه ساز تحقق آن بودند.»
آن
مرجع والا مقام در این خصوص میفرمایند:
«اولین و مهمترین حرکت (استعمار برای اخلال در کار
روحانیت و حوزههای علمیه) القای شعار جدایی دین از سیاست است که متاسفانه این حربه در حوزه و روحانیت تااندازهای کارگر شده است، جایی که دخالت در سیاست، دون شان
فقیه و ورود در معرکه سیاسیون، تهمت و وابستگی به اجانب را همراه دارد.»
ایشان از اول نهضت اسلامی تا پایان حیاتشان، با تکیه بر
معارف اسلامی و
سنت نبوی و ائمه (علیهمالسّلام) و تلاشهای فراوان، توانستند مجددا دین را در عرصه اجتماع و سیاست وارد کرده و پس از مدتی که خمودی، آن را فرا گرفته بود، احیا کنند.
امام خمینی (رحمةاللهعلیه) جدایی دین از سیاست را دسیسه استعمارگران برای تسلط بر مسلمین میداند آن جا که میفرماید:
«جدایی دین از سیاست را... استعمارگران درست کردهاند تا دین را از تصرف امور دنیا و تنظیم جامعه مسلمانان بر کنار سازند و ضمنا علمای اسلام را از مردم و مبارزان راه آزادی جدا کنند. در این صورت میتوانند بر مردم مسلط شده و ثروتهای ما را غارت کنند.»
و در باره سنت نبوی (صلیاللهعلیهوآله) در زمینه تشکیل حکومت اسلامی میفرمایند:
«رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) پایه سیاست را در دیانت گذاشته است؛ رسول الله (صلیاللهعلیهوآله)، تشکیل حکومت داده است تشکیل مراکز سیاست داده است.»
و نیز فرمودند:
«بسیاری از احکام عبادی اسلام، منشا خدمات اجتماعی و سیاسی است، عبادتهای اسلام، اصولا توام با سیاست و تدبیر جامعه است؛ مثلا
نماز جماعت و
حج و جمعه، در عین معنویت و آثار اخلاقی و اعتقادی، حایز آثار سیاسی است.»
و بدین ترتیب، پیوند دین و سیاست را پس از جدایی در چند قرن، حاکم بر جامعه کرد. تشکیل حکومت اسلامی را که طریق مبارزه با ظلم و اجرای عدالت بود، میتوان سوای از ایجاد پیوند بین دین و سیاست، یکی دیگر از احیاگریهای آن بزرگ مرد تاریخ معاصر دانست. ایشان در باب لزوم تشکیل حکومت اسلامی میفرمایند:
«سنت و رویه پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) دلیل بر لزوم تشکیل حکومت است؛ زیرا اولا خود تشکیل حکومت داد... و ثانیا برای پس از خود به فرمان
خدا، تعیین حاکم کرده است.»
تعریف و تبیین سیاست اسلامی یکی از روشهای امام راحل (رحمةاللهعلیه) در مبارزه با تفکر جدایی دین از سیاست و نیز تشکیل حکومت اسلامی بود؛ زیرا قدرت طلبانی که شعار جدایی دین از سیاست را سر میدادند، برای دستیابی به اهداف خود، به یکی از شگردهای فریبنده تمسک میجستند و آن تعریف نادرست از سیاست و ترویج این تلقی در بین مردم بود. آنان حقیقت سیاست را در
مکر و حیله و فریب برای تسلط بر دیگران، معرفی میکردند و در پی آن با ترفند «دامن مردان خدا از آن منزه است.» به القای تفکر خویش میپرداختند. راستی اگر سیاست این باشد پس سر سلسله سیاستمداران به این معنا
معاویه بن ابی سفیان است که گاهی مردم غافل او را از حضرت علی (علیهالسلام) باهوشتر میدانستند.
امام علی (علیهالسلام) در این خصوص میفرماید:
«و الله ما معاویة بادهی منی و لکنه یغدر و یفجر. و لولا کراهیة الغدر لکنت من ادهی الناس و لکن کل غدرة فجرة و کل فجرة کفرة و لکل غادر لواء یعرف به یوم القیامة؛
سوگند به خدا، معاویه زیرکتر از من نیست. و لیکن او بی وفا، حیله و خیانت کرده و
معصیت و نافرمانی مینماید. و اگر مکر و بی وفایی نکوهیده نبود، من زیرکترین مردم بودم، ولی هر مکر و بی وفایی گناهی است و هر گناهی نافرمانی است و روز قیامت برای هر عهد و پیمان شکنی، پرچمی و نشانهای است که به آن شناخته میشود.»
به
کاشف الغطاء که خود از مصلحان بزرگ دین بود، گفتند: شما که عالم دینی هستید چرا در سیاست دخالت میکنید؟ ایشان در پاسخ فرمودند:
«اگر
مقصود از سیاست، ارشاد مردم و نصیحت به حاکمان و هشدار دادن به آنها و همه مردم است تا گرفتار دام استعمار نگردند، این چیزی است که من با تمام وجود در آن غرق هستم؛ زیرا آن را بر خود واجب میدانم و در این خصوص در برابر خدا، احساس مسؤولیت میکنم.»
و حضرت امام خمینی (رحمةاللهعلیه) به این مساله اشاره میفرماید که:
«به علمای دینی میگفتند: مقام و شخصیت شما بالاتر از این است که وارد سیاست شوید که امری دنیوی است.»
یا میگفتند: «قداست روحانیت باید محفوظ بماند.»
و قداست هم این گونه پیش آنها معنا میشد که:
«روحانی باید به
مسجد و مدرسه برود تا قداستش محفوظ بماند. بگویند آدم خوب و مهذبی است. آدمی است که اگر نفتش را هم ببرند حرفی نمیزند و میگوید: مال دنیا چه ارزشی دارد.»
بدیهی است، سیاستی که مورد تاکید اسلام و از مؤلفههای دینی است، چیزی غیر از دروغگویی و خدعه و فریب و نیرنگی میباشد که ویژگی قدرتطلبان و سلطهاندوزان و استعمارگران است بلکه سیاستی اسلامی در پی هدایت مردم به سوی سعادت و متنبه کردن آنها از توطئه دشمنان میباشد. حضرت امام خمینی (رحمةاللهعلیه) سیاست اسلامی را هدایت جامعه به سمت صلاح و سعادت، تعریف میکنند.
و این است همان چیزی که در نظام سیاسی اسلام به عنوان یک مؤلفه دینی و اسلامی مورد توجه است. و این تلقی از سیاست نه تنها از دین جدا نیست بلکه با آن عینیت دارد.
یکی دیگر از موارد احیایاندیشه دینی که حضرت امام قدس سره آن را از قالب تئوری بیرون آورد و به مرحله فعلیت رساند،
ولایت فقیه است. ایشان با مطرح کردن مساله ولایت فقیه، مصداق حکومت اسلامی در زمان غیبت را مشخص کرد. امام خمینی (رحمةاللهعلیه) پس از استدلال به ادله عقلی و نقلی بر ضرورت وجود حکومت اسلامی که در راس آن، ولایت فقها به عنوان قانون شناسان و دین شناسان است، محوریت حکومت اسلامی را به دست علما و دانشمندان دینی قرار داد و بدین وسیله توطئه اسلام منهای روحانیت را نقش بر آب کرد. چنان که فرمودند:
«اگر گفتند اسلام منهای روحانیت، بدانید با اسلام موافق نیستند. این را برای گول زدن میگویند... اسلامی که گوینده اسلامی ندارد، این اسلام نیست.»
پس از تبیین حکومت اسلامی و مبانی آن، مطرح شدن شکل آن از سوی امام راحل قدس سره خط بطلانی بود که بر افکار متاثر از فرهنگ بیگانه، کشیده شد؛ یعنی کسانی که تلاششان در حذف کلمه «اسلامی» از جمهوریت بود تا بدین وسیله انقلاب اسلامی را به سمت دول شرقی و غربی بکشانند، امام راحل با قاطعیت تمام در مقابل این تفکرات انحرافی بر جمهوری اسلامی تاکید و اصرار فرمود که شکل حکومت، جمهوری اسلامی است نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد.
و باز فرمود:
«شکل حکومت ما جمهوری اسلامی است. جمهوری به معنای این که متکی بر آرای اکثریت است. و اسلامی برای این که متکی به قانون اسلام است. و دیگر حکومتها این طور نیستند که تکیه بر قانون اسلام داشته باشند.»
و در جای دیگر فرمودند: «حکومت اسلامی، حکومتی است بر پایه
قوانین اسلامی. در حکومت اسلامی استقلال کامل حفظ میشود ما خواستار جمهوری اسلامی میباشیم. جمهوری، فرم و شکل حکومت را تشکیل میدهد و اسلامی یعنی محتوای آن فرم که قوانین الهی است.»
از آن جا که فقه، در واقع تئوری کامل اداره شؤونات انسان است، پس بایستی بتواند در حوادث و رویدادهای جدید جهانی، صاحب رای و واکنش متناسب با آنها باشد. امام خمینی (رحمةاللهعلیه) با توجه به این نکته و با اعتقاد به اجتهادی که بتواند در تمام شؤونات فردی و اجتماعی انسان و در عرصههای مختلف، متناسب با مقتضیات زمان و مکان، بپردازد، به احیای این دو عنصر در اجتهاد پرداخت و همین امر در شکوفایی نهضت روشنگری او نقش به سزایی داشت.
ایشان در خصوص توجه به این مساله میفرمایند:
«یکی از مسائل بسیار مهم در دنیای پر آشوب کنونی نقش زمان و مکان در اجتهاد و نوع تصمیم گیری است.»
و نیز در پیامی به اعضای تشخیص مصلحت فرمودند:
«شما در عین این که باید تمام توان خودتان را بگذارید که خلاف
شرع صورت نگیرد - و خدا آن روز را نیاورد - باید تمام سعی خودتان را بنمایید که خدای ناکرده، اسلام در پیچ و خمهای
اقتصادی، نظامی، اجتماعی و سیاسی، متهم به عدم اداره جهان نگردد.»
و باز فرمودند:
«این جانب معتقد به
فقه سنتی و
اجتهاد جواهری هستم، ولی این بدان معنا نیست که فقه اسلام پویا نیست، زمان و مکان دو عنصر تعیین کننده در اجتهادند. مسالهای که در قدیم دارای حکمی بوده است، به ظاهر، همان مساله در روابط حاکم بر سیاست و اجتماع و
اقتصاد یک نظام ممکن است حکم جدیدی پیدا کند بدان معنا که با شناخت دقیق روابط
اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، همان موضوع اول که از نظر ظاهر با قدیم فرقی نکرده است، واقعا موضوع جدیدی شده است که قهرا حکم جدیدی میطلبد. مجتهد باید با (بر) مسائل زمان خود احاطه داشته باشد.»
البته بدیهی است که منظور از پویا بودن، تجدید نظرطلبی در
اصول و مبانی فقه نیست چنان که بعضی چنین برداشتی را از زنده و جاری بودن فقه در همه اعصار، القا میکنند غافل از این که تجدید نظرطلبی را به ساحت ثابتات فقه، راهی نیست. و
رهبر معظم انقلاب نیز در سخنان خویش به این نکته تصریح کردند.
احیای حج و برائت از مشرکان نیز از اندیشههایی بود که با زمان و مکان پیش نرفته بود و امام (رحمةاللهعلیه) آن را احیا کرد.
در پایان، شایان ذکر است اندیشههایی که در قالب تئوری مانده و به مرحله فعلیت نرسیده بود، از قبیل امر به معروف و نهی از منکر، جهاد در راه خدا، فرهنگ
شهادت، نماز جمعه و وحدت مسلمین در برابر ظلم و ستم جهانی، نیز از نگاه ریزبین ایشان دور نماند و مشمول نهضت احیای تفکر دینی او گردید.
در خصوص احیای وحدت اسلامی و فراخوان اتحاد اسلامی، نویسندهای از استرالیا چنین مینویسد:
«وحدت اسلامی آرزوی تمام احیاگران مسلمان مخلص است... میتوان ادعا کرد که در دورههای اخیر، هیچ یک از احیاگران مسلمان بهاندازه امام خمینی (رحمةاللهعلیه) به ایجاد وحدت اسلامی، اشتیاق و اعتقاد نداشته است. روشهایی که امام به منظور دست یابی به وحدت اتخاذ کرد عبارت است از: آگاهی دادن به مسلمانان درباره این که اختلافات آنها سطحی و جزیی است. ایراد سخنرانی درباره اهمیت رسیدن به وحدت و در واقع باز یافتن شرافت از دست رفته و شکست دادن استعمارگران و کسب استقلال واقعی... ایجاد جوی برادرانه به منظور بحث و تبادل نظر میان
علمای شیعی و سنی... آشنا ساختن مسلمانان به معنای حقیقی و اولیه اشکال مختلف عبادتهای اسلامی بویژه نماز جمعه و حج و...»
دفاع از محرومان و مستضعفان نیز یکی از ویژگیهای نهضت احیاگری امام خمینی (رحمةاللهعلیه) است که ایشان به پیروی از
مکتب انبیا به مبارزه با استضعاف پرداخت و بارها و بارها، به مسؤولان در خصوص اهمیت و توجه به این امر، هشدار میدادند. ایشان در پارهای از سخنانشان میفرمایند:
«ما باید تمام تلاشمان را بنماییم تا به هر صورتی که ممکن است خط اصولی دفاع از مستضعفین را حفظ کنیم.»
بررسی ابعاد وسیع نهضت احیای تفکر دینی امام خمینی (رحمةاللهعلیه) در حوزههای مختلف نظری و عملی، مجال دیگری را میطلبد. امید است با توجه به مسؤولیت خطیر حفظ دین و صیانت از آموزههای دینی بتوانیم در سایه کتاب و سنت و رهنمودهای عالمان دین، خصوصا احیاگر بزرگ معاصر، حضرت امام، روح الله الخمینی، پاسدار و نگهبان شایستهای برای دین و نظام اسلامی باشیم.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «امام خمینی و احیای تفکر دینی»، تاریخ بازیابی۹۷/۳/۷.