ابوالعلاء اشعب بن جبیر طامع
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابوالعلاء اَشْعَب بن جبیر، معروف به اشعب الطامع (طمّاع) و ابن امحمیده،
غلام آزاد شده
عبداللّه بن زبیر و دایی
محمد بن عمر واقدی بود که در
مدینه زندگی میکرد و روزگار به شوخی و حیلهگری میگذراند و به یمن بخشش ثروتمندان امرار معاش میکرد. او عمری طولانی کرد و سرانجام به
سال ۱۵۴ ق در مدینه درگذشت.
ابوالعلاء (ابوالقاسم) اشعب بن جبیر معروف به اشعب الطّامع (آزمند) و ابن امحمیده؛ مردی خوشمحضر از اهالی مدینه بود که داستانهای شنیدنی او مشهور است. او غلام آزاد شده عبداللّه بن زبیر و دایی محمد بن عمر واقدی، تاریخنویس مشهور بود. وی دانش آموخته و به روایت حدیث پرداخت و در آوازخوانی نیز ماهر بود. عمری طولانی کرد و گویند زمان
عثمان را درک کرده و طی دوران
خلافت او در مدینه زندگی میکرد. اشعب در زمان
منصور عباسی وارد
بغداد شد و سرانجام به سال ۱۵۴ ق در مدینه درگذشت.
اشعب گویا اصلاً شعیب نام داشته؛ کنیهاش ابوالعلاء
یا ابواسحاق
بوده است. در نام پدرش جبیر تردید نیست، اما مادرش را ام الخلندج، ام جمیل مولای اسماء دختر
ابوبکر، حمیده، ام حمیده یا جعده خواندهاند.
پدرش، بهروایت
ابوالفرج اصفهانی با
مختار خروج کرد و به همین جهت به دست
مصعب بن زبیر کشته شد.
آغاز زندگی اشعب، با افسانه آمیخته است: از قول پسرش آوردهاند که او به
سال ۹ ق تولد یافت.
او خود به نواده عثمان گفته است که در ماجرای قتل عثمان، تیرهایی را که به سمت عثمان پرتاب میشده، جمع میکرده،
یا مردم را آب میداده است.
نیز همانجا بود که به دستور عثمان، دست از مقاومت کشید و از قید بندگی خلیفه آزاد شد.
بنا به روایتی دیگر، تولد او روز قتل عثمان بوده است.
این گفتههای ضد و نقیض نخست از آنجا برمیخیزد که راویان تا روزگار مهدی او را زنده پنداشتهاند
و حتی
فضل بن ربیع تأکید میکند که در
سال ۱۵۴ ق اشعب از نزد پدرش در بغداد به مدینه رفت و اندکی بعد خبر وفاتش را آوردند.
از اینرو خطیب بغدادی
و بسیاری دیگر سال ۱۵۴ق را تاریخ مرگش دانستهاند؛ اما هیچ روایتی جز روایت مذکور، بر حیات او در آن روزگاران دلالت ندارد، جز اینکه گویند
اصمعی (د ۲۱۶ق) او را در حال آواز خواندن دیده،
یا از او مستقیماً روایت کرده است.
حتی برخی او را دایی اصمعی
و یا دایی واقدی
نیز پنداشتهاند.
به هرحال گفتههای ضد و نقیض باعث شده است که
دارقطنی بهوجود دو اشعب اعتقاد پیدا کند: یکی ابن ام حمیده مولای عثمان که همان طماع مشهور است، و دیگری ابن جبیر مولای عبدالله بن زبیر.
درباره مولای او نیز
ابن عساکر و
ابن خلکان همه اخبار را گرد آورده، و گفتهاند که او مولای یکی از این ۴ تن بوده است: عثمان، عبدالله بن زبیر،
سعید بن عاص و یا
فاطمه دختر امام حسین (علیهاالسلام).
اشعب را از باب آنکه با
تابعین هم عصر بوده، راوی
حدیث نیز دانستهاند،
اما چون روایات او گاه به
شوخی میانجامید،
در این باب نیز کسی او را جدی نگرفته است.
به دانش او در علم قرائات و ادب گاه اشاراتی کردهاند
و حتی گفتهاند که
معتزلی بود و از عقاید معتزله آگاهی عمیق داشت،
اما چیزی در اینباره در دست نیست.
درباره اشعب میتوان بهقطع گفت که وی مردی بیبندوبار بود که از راه
تکدی و حیلهگری و اساساً به یمن بخشش ثروتمندان روزگار میگذاشت
و چون از برخی شوخچشمیهای خندهانگیز و برخی ظرافتها و نیز آوازی خوش بیبهره نبود، روایات متعددی گرداگرد شخصیتش تنیده شد و از او نخستین طفیلی بزرگ جهان عرب را پدید آورد. از همینرو که دوستی او با خانوادههای گوناگون و گاه معارض یکدیگر هیچگاه کسی را نیازرده است. اشعب چندان به شوخ طبعی شهرت یافته بود که
ولید بن یزید او را نزد خود به
دمشق فراخواند و در حق او شوخیهای ناهنجار رواداشت،
اما چون همسرش سعده از او رنجیده، و دوری گزیده بود، از اشعب خواست میانشان آشتی اندازد.
اشعب در مدینه، و گویا تحت حمایت
عایشه دختر عثمان پرورش یافت
اما از آموختن هرگونه پیشه، حتی پارچهفروشی عاجز ماند،
در عوض کوشید به هر حیله که بود، نظر بزرگزادگان را بهخود جلب کند، مایه سرگرمی و خنده ایشان شود و مالی بستاند. بدینسان است که او را در مسجدی نزد
عامر پسر
عبدالله بن زبیر عوام مییابیم؛ برای نواده عبدالله ابن زبیر ریشش را میتراشد تا مزاحی کند
به حیله چند گونه آواز برای
عبدالله بن عمر بن خطاب و یا پسرش سالم میخواند
مصعب بن زبیر و محبوبش عایشه را آشتی میدهد.
با اعضای خاندان عثمان نیز روابط گسترده داشت: با مروان نوه او،
و خالد و محمد و نوادههای درجه دوم او
حکایات شیرین دارد.
اشعب گرچه با شعر بیگانه نبود، گویی با شاعران
حجاز، بهخصوص
عمر بن ابیربیعه که از برخی جهات به او مانند بوده، رابطهای نداشته است و تنها میدانیم که یکبار با عرجی به مشاجره میپردازد،
اما سفر جریر به مدینه و ملاقات اشعب با وی بارها تکرار شده است. در این دیدار اشعب قطعه شعری از اشعار جریر را به آواز خواند و سخت شاعر را شادمان ساخت.
اهمیت اشعب در ادب عربی، از آنجاست که گویی نخستین مرد مسلمانی بود که با مهارت در آوازخوانی و موسیقیدانی، طنز آمیخته به ظرافت و مسخرگیهای تند دلآزار را تنها پیشه خود ساخته بود. وی چندان به این پیشه دلبسته بود که دیگر حضور رقیبی چون غاضری را در مدینه برنمیتافت
و حتی در پیری، از اینکه میدید فرزندش در حرفه آوازخوانی و نکتهپردازی و شوخ طبعی بر او پیشی گرفته، رنج میبرد.
در زمان
عباسیان نیز حکایاتی درباره اشعب نقل کردهاند. مزاحی که
زیاد بن عبدالله حارثی، حاکم مکه و مدینه از سوی منصور، با او کرده، بسیار مشهور است.
حتی در یک روایت ادعا شده است که او از مدینه به بغداد رفت و فرزندان
بنیهاشم گردش جمع آمدند و
جعفر، پسر خلیفه منصور، در باب شعر و غنا از او پرسش کرد.
در کتابهای عربی، اشاره به اشعب از ابتدای قرن ۳ ق، احتمالاً با
جاحظ آغاز میشود، اما نکتههای مربوط به او از سه چهار روایت درنمیگذرد. اندکی پس از جاحظ،
ابن قتیبه همان روایات را تکرار میکند.
باز اندکی بعد،
ابن عاصم (د ۲۹۰ق) - گویا نخستین بار - به نام و نسب و یکی دو نکته معروف از او اشاره میکند.
در همان زمان
طبری اطلاعات تازهای درباره او به دست میدهد که شاید از ساختههای خیالی تهی نباشد.
در هر حال، از آغاز سده ۴ ق، آزمندی اشعب بهصورت
مثل درمیآید. ابن عاصم
و
مسعودی،
عبارت «اطمع من اشعب» را که گویا
کنیز هشام بن عبدالملک بر زبان رانده بوده، میآورند. از آن پس، در همه کتابهای
امثال و نیز همه کتابهای ادب، آن را تکرار کردهاند. اما شرح احوال و مجموعه نکتهپردازیهای او که تا آن زمان از یکی دو صفحه درنمیگذشت، ناگهان در
الاغانی ، و نیز بخشی در
عقدالفرید به مجموعهای عظیم تبدیل میگردد. انبوهی از حکایات شیرینی که درباره اشعب نقل شده، همانهایی است که بعدها غالباً در حکایات جحی و در زمانهای متأخرتر، داستانهای ملانصرالدین تکرار شده است.
(۱) ابن خلکان، وفیات.
(۲) ابن عبدالبر، یوسف، بهجة المجالس، بهکوشش محمد مرسی خولی، بیروت، دارالکتب العلمیه.
(۳) ابن عبدربه، احمد، العقد الفرید، بهکوشش احمد امین و دیگران، بیروت، ۱۴۰۲ق.
(۴) ابن عساکر، علی، التاریخ الکبیر، بهکوشش عبدالقادر بدران، دمشق، ۱۹۵۱م.
(۵) ابن قتیبه، عبدالله، عیون الاخبار، بیروت، ۱۳۴۳ق/۱۹۲۵م.
(۶) ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۳م.
(۷) ابوهلال عسکری، حسن،
جمهرة الامثال، بهکوشش محمدابوالفضل ابراهیم و عبدالمجید قطامش، بیروت، ۱۴۰۸ق.
(۸) ثعالبی، عبدالملک، ثمار القلوب، بهکوشش محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۴ق/ ۱۹۶۵م.
(۹) جاحظ، عمرو، البخلاء، بیروت، ۱۴۰۱ق.
(۲۰) جاحظ، عمرو، البیان و التبیین، بهکوشش حسن سندوبی، قاهره، ۱۳۵۱ق/۱۹۳۲م.
(۲۱) حمزه اصفهانی، الدرة الفاخره، بهکوشش عبدالمجید قطامش، قاهره، دارالمعارف.
(۲۲) خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق.
(۲۳) زمخشری، محمود، المستقصی فی
امثال العرب، بیروت، ۱۹۷۷م.
(۲۴) طبری، تاریخ.
(۲۵) مسعودی، علی، مروج الذهب، بهکوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م.
(۲۶) میدانی، احمد، مجمع
الامثال، بهکوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، ۱۹۵۵م.
(۲۷) ابن عاصم، مفضل، الفاخر، بهکوشش استوری، لیدن، ۱۹۱۵م.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «اشعب»، ج۹، شماره۳۵۶۳. عبدالسلام ترمانینی، رویدادهای تاریخ اسلام، ترجمه پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ج۱، ص۳۷۴.