ابوالعباس احمد بن عمر انصاری اسکندانی مرسی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اَبوالعباس مُرسی، احمد بن عمر انصاری اسکندانی، ملقب به شهاب الدین (د ۶۸۶ ق/۱۲۸۷م)، عارف و زاهد معروف سده ۷ ق واز بزرگان
طریقه شاذلیه .
وی در مرسیه در شرق اندلیس، به دنیا آمد و مقدمات
علوم را در همان شهر فرا گرفت.
در اوان نوجوانی و در روزگاری که فشار
مسیحیان برای تسخیر آن نواحی شدت گرفته بود، همراه پدر و مادرش رهسپار
سفر حج شد، ولی در راه
دریا گرفتار طوفان شدند و کشتی ایشان در
آب فرورفت.
پدر و
مادر او در این حادثه از میان رفتند، ولی ابوالعباس وبرادرش جمال الدین جان به سلامت بردند و سرانجام خود را به
تونس رساندند. جمال الدین در آنجا به
تجارت مشغول شد و ابوالعباس به تحصیل علوم پرداخت.
همین اوقات با
ابوالحسن شاذلی که به تونس آمده بود، دیدار کرد و مجذوب و مرید او شد.
وی از تونس با ابوالحسن شاذلی به
اسکندریه رفت و تا پایان عمر او همواره در سفر و حضر ملازم او بود.
ابوالحسن شاذلی نسبت به او توجه خاص داشت و ظاهراً احساس نوعی یگانگی و نزدیکی با او میکرد، چنانکه دختر خود را به
عقد او درآورد
و خطاب به او میگفت: «ای ابوالعباس، مصاحبت من با تو برای آن است که تو من باشی و من تو باشم» و نیز «…آنچه در اولیا هست در تو هم هست و آنچه در تو هست، در اولیا نیست».
ابوالحسن شاذلی در اواخر عمر، ابوالعباس را خلیفه خود قرار داد و امر ارشاد و ترویج طریقت را به او واگذار کرد.
بعد از وفات ابوالحسن شاذلی (۶۵۶ق/۱۲۵۸ م)، ابوالعباس جلسات درس و
تعلیم را بر همان شیوه ای که رسم و عادت پیر و استاد او بود، در اسکندریه و چندی نیز در
قاهره برپا داشت. در مجالس او غالباً اهل علم نیز شرکت میجستند،
زیرا در مکتب شاذلی ورود به طریقت، مشروط به تحصیل معارف دینی و کسب علوم مختلف از
فقه ،
حدیث ،
تفسیر و
اخلاق بود،
چنانکه به گفته
ابن عطاءالله در جلسات درس حدیث از کتاب المصابیح، در
اصول دین از الارشاد، در فقه از التهذیب و در تفسیر از المحرر الوجیز
ابن عطیه استفاده میکرد.
ابوالعباس در علوم
شریعت تبحر کامل داشت، چنانکه خود میگفت: «فقها در آنچه دارند، با ما شریکند، اما در آنچه ما داریم، با ما شریک نیستند».
وی سالیان دراز در اسکندریه مقیم بود
و به تحصیل و کسب و معرفت و ارشاد و تعلیم مریدان اشتغال داشت و سرانجام در همان شهر وفات یافت. مقبره او در همان روزگار زیارتگاه عامه
مسلمانان بوده و بارها عمارت و
مسجد مربوط بدان تجدید بنا و تعمیر شده است.
وی پسری به نام جمال الدین داشته که بعضی از اخبار و اقوال مربوط به او از طریق همین جمال الدین نقل شده است.
دختر ابوالعباس نیز همسر
یاقوت عرشی (شاگرد و مرید او) بوده است.
چند تن از صوفیان معروف آن روزگار، چون یاقوت عرشی و
شرف الدین محمد بوصیری ، صاحب قصیده معروف «برده» در ستایش
رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله، و نیز
نجم الدین اصفهانی و
ابن عطاءالله اسکندرانی از شاگردان و مریدان او بودند. محمد بوصیری قصیده ای در مدح ابوالعباس سروده
و ابن عطاءالله نیز در آثار خود همه جا بزرگی مقام و کمالات روحانی او را ستوده است.
ابوالعباس مانند استادش ابوالحسن شاذلی از تألیف و تصنیف پرهیز داشت. ابوالحسن شاذلی میگفت که آثار من شاگردان منند
و ابوالعباس معتقد بود که «علوم این طایفه علوم تحقیق است و عقول خلق تحمل آن را ندارد».
بسیاری از اقوال و عقاید او را شاگردش ابن عطاءالله در آثار خود آورده و خصوصاً در کتاب لطائف المنن که نیم اول آن در مناقب ابوالحسن شاذلی و نیم بعدی در ذکر احوال و اقوال و آراء ابوالعباس مرسی است، علاوه بر بیان کرامات و مراتب کمال او در علم و
زهد و
ریاضت ، به نقل تأویلات او از برخی از آیات (باب الخامس) و احادیث (باب السادس) و اقوال
صوفیه (باب الساب) پرداخته و بعضی از اشعار و نیز «احزاب» وادعیه او را درج کرده است.
روش ابوالعباس مرسی در
تصوف چون مشایخ دیگر طریقه شاذلی جمع میان علم و ذوق بود و طریقت را بر شریعت مبتنی میدانست. در مجالس درس وی چنانکه گفته شد، هم کتابهای فقه، حدیث و تفسیر تدریس میشد و هم کتابهای عرفانی، خصوصاً احیاء العلوم
غزالی ، ختم الاولیاء
تزمذی ، کتاب الرعایة
محاسبی ، قوت القلوب مکّی و کتاب المواقف نفزی.
ابوالعباس مریدان و شاگردان را به
کار و
کسب معاش ترغیب و توصیه میکرد و از چشم داشت به انعام و
احسان دیگران برحذر میداشت. از او روایت کردهاند که میگفت: «کسی که به نزد ما آید، به او نمیگوییم که پیوندهای خود را ترک کن، بلکه چنان میکنیم که رسول خدا میکرد و هرکس را به هر پیشه ای که بود، قرار میداد، ولی از او میخواهیم که در کار و پیشه خود
امین و درستکار باشد، چنانکه رسول خدا فرمود»،
اما در عین حال او خود روشی زاهدانه در زندگی داشت و ابن عطاءالله در کتاب لطائف المنن
فصلی را به بیان زهد و ورع و بلندی همت او اختصاص داده است.
ابوالعباس از ملاقات با صاحبان مقام سخت پرهیز داشت و در این باره روایات و داستانهایی نقل کرده اند.
گویند که وقتی حاکم اسکندریه پیام فرستاد که قصد زیارت او را دارد و میخواهد که مرید او شود، شیخ نپذیرفت و گفت: «من کسی نیستم که بازیچه شود».
در بعضی از مآخذ آمده است که
سلطان یعقوب ، پادشاه
مراکش ، پس از
توبه از قتل
برادر خود، میخواست که دست ارادت به شیخ
ابومدین مغربی بدهد، اما شیخ که عازم
تلمسان بود، پیام فرستاد که علاج تو در دست شیخ ابوالعباس مرسی است. گفتهاند که سلطان یعقوب، ابوالعباس را به نزد خود خواند و شیخ به مراکش نزد سلطان یعقوب رفت. سلطان نخست برای آزمایش او دستور داد که دو
خروس بریان یکی کشته و یکی خفه کرده، پیش شیخ نهادند. شیخ دریافت و به خادم گفت: «این یکی را بردار که مردار است». سلطان یعقوب مرید او شد و از سلطنت کناره گرفت و سرانجام از برکت وجود شیخ و تربیت او به راه خیر و صلاح هدایت شد.
این داستان که ظاهراً نخستین بار در روض الریاحین
یافعی آمده است،
اساس تاریخی ندارد، زیرا اولاً وفات ابومدین در
۵۹۳ق، یعنی ۹۳ سال پیش از وفات ابوالعباس بوده و ابوالعباس در این زمان هنوز ولادت نیافته بود، ثانیاً به تصریح
ابن عطاءالله ، شیخ بهطور مؤکد و آشکار از دیار با سلاطین و صاحبان مقام اجتناب میکرد و حتی در مواردی برای آنکه مجبور به این امر نشود، شبانه از شهر بیرون میرفت.
علاوه بر اینها یافعی نام این شخص را ابوالعباس «مرینی» آورده
که ظاهراً در نسخهها به «مرسی»
تحریف شده است و
جامی و دیگران آن را به این صورت دیده اند. به هر حال اینکه آسین پالاسیوس این واقعه را دور از احتمال نمیدانند، وجهی ندارد و ممکن است که آنچه ابن عطاءالله درباره شیخ نقل کرده و گفته است که وی هرگاه دست به سوی طعام شبهه ناک دراز میکرد، ۶۰ رگ در دستش میجنبید،
موجب پیدایش این داستان شده باشد.
شاذلیه سلسله طریقت خود رابه
حسن بن علی علیهالسلام میرساندند و ابوالحسن شاذلی را از اعقاب آن حضرت میشمرده اند.
ابوالعباس مرسی میگفت: «طریقت ما به مشرقیان و مغربیان منسوب نیست، بلکه یکی پس از دیگری به حسن به
علی بن ابی طالب علیهالسلام … میرسد و او نخستین اقطاب است».
ابوالعباس مرسی به ترتیب مریدان و شاگردان خود توجه خاص داشت و اقوال بسیار از او در آداب مریدان و شرایط آن نقل کرده اند.
با وجود اینکه طریقه شاذلیه با مکتب
ابن عربی از جهاتی مربوط بوده و از لحاظ فضا و محیط گسترش، به هم بسیار نزدیک بوده اند، در افکار و آراء مشایخ این طریقت، در مسائل و موضوعات اساسی عرفانی، اثری از نظریه توحید وجودی ابن عربی دیده نمیشود
و این امر شاید به سبب تأثیر شدید آثار کسانی چون ترمذی، محاسبی،
قشیری و خصوصاً
ابوحامد غزالی بر افکار ابوالحسن شاذلی و شاگردان مکتب او بوده است و شاذلی خود با لحنی بسیار ستایش آمیز از این اشخاص و تألیفات آنان یاد میکند،
ولی با اینهمه بعضی از مفسران آثار ابن عطاءالله کوشیدهاند که پاره ای از اقوال ابن عطاءالله را که از مریدان و پیروان افکار ابواحسن شاذلی است، به شیوه
صوفیه توحید وجودی تأویل و تفسیر کنند.
اقوالی که از ابوالعباس نقل شده است، غالباً در باب
زهد ، ورع،
تقوی ،
تزکیه نفس و ترک و تجرید است و یا به وصف و بیان احوال و مقامات
سیر و سلوک اختصاص دارد، ولی ظاهراً وی در تعلیمات خود به رموز باطنی و اسرار حروف توجه داشته است، چنانکه گفتهاند که وی در جلسات خود از موضوعاتی چون
عقل اکبر ،
اسم اعظم ، اسماء و حروف، دوائر اولیاء، علوم اسرار، یوم مقادیر، شأن تدبیر و علم مشیت و نظیر اینگونه مطالب سخن میگفته است.
(۱) ابن بطوطه، محمد بن ابراهیم، رحله، بیروت، ۱۳۸۴ق/ ۱۹۶۴ م.
(۲) ابن عطاءالله، احمد بن محمد، لطائف المنن، به کوشش عبدالحلیم محمود، قاهره، ۱۹۷۴ م.
(۳) جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، به کوشش محمود عابدی، تهران، ۱۳۷۰ ش.
(۴) شرقاوی، عبدالله، «شرح الحکم العطائیه»، در حاشیة غیث المواهب نفزی، بولاق، ۱۲۹۷ ق.
(۵) شعرانی، عبدالوهاب بن احمد، الانوار القدسیه، به کوشش طه عبدالباقی سرود و محمد عبد شافی، بیروت، ۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۵ م.
(۶) شعرانی، عبدالوهاب بن احمد، الطبقات الکبری، قاهره، ۱۳۷۴ ق/۱۹۵۴ م.
(۷) شعرانی، عبدالوهاب بن احمد، لطائف المنن و الاخلاق، قاهره، ۱۳۵۷ ق.
(۸) شیال، جمال الدین، اعلام الاسکندریه، قاهره، ۱۹۶۵ م.
(۹) عنیمی، تفتازانی، ابوالوفاء، ابن عطاءالله السکندری و تصوفه، قاهره، ۱۳۸۹ق/ ۱۹۶۹ م.
(۱۰) نویری، محمد بن قاسم، الالمام، به کوشش اتیین کومب و عزیز سوریال عطیه، حیدرآباد دکن، ۱۳۸۸ ق/۱۹۶۸ م.
(۱۱) یافعی، عبدالله بن اسعد، روض الریاحین، قبرس، مؤسسة عمادالدین.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابوالعباس مرسی»، ج۵، شماره۲۳۱۹.