ابن جوزی (سیره اجتماعی)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابوالفرج جمالالدین عبدالرحمان بن علی قرشی تیمی بکری
بغدادی معروف به
اِبْنِ جَوزی (۵۱۱ -۵۹۷ق/۱۱۱۷-۱۲۰۱م)، مورخ، واعظ، مفسر و
فقیه حنبلی در
قرن ششم هجری قمری بود. نسب وی به
محمد فرزند
ابوبکر بن ابی قحافه، میرسد.
بیشترین بعد شهرت وی
خطابه و
موعظه اوست که تا پایان عمر در آثار خود او و دیگران منعکس شده است. دوران زندگی ابن جوزی مقارن با خلافت ۶ تن از
خلفای عباسی بوده و زندگی اجتماعی و فرهنگی او همراه با خطابه و وعظ، تدریس و تربیت شاگردان، منازعات دینی و سیاسی و دوری جستن از سمتها بود.
میتوان گفت که زندگی اجتماعی و فرهنگی ابن جوزی با نخستین مجالس وعظ وی آغاز میشود و بیشترین مایه شهرت وی نیز همین بعد زندگانی اوست که تا پایان عمر در آثار خود او و دیگران منعکس شده است.
نخستینبار در ۵۲۰ق/۱۱۲۶م که هنوز کودکی ۹ ساله بود، بر منبر رفت. خود مینویسد که مرا نزد ابوالقاسم
علی بن یعلی علوی هروی بردند. او سخنانی از وعظ به من آموخت و پیراهنی بر من پوشاند و آنگاه که برای وداع با مردم
بغداد در رباطی نزدیک باروی شهر نشست، مرا بر منبر فرستاد. من آنچه از وی آموخته بودم، در اجتماعی که نزدیک به ۵۰ هزار تن میشد، بیان کردم.
ابن جوزی در زمان وزارت
ابن هبیره، (۵۴۴ -۵۶۰ق) با سخنرانیهای خویش که هر جمعه در منزل او برگزار میشد، به شهرت رسید.
خطوط اصلی محتوای خطبههای وی احیاء قدرت خلافت، دفاع شدید از سنت، رد
بدعت و مخالفت با اهل بدعت، ستایش از
امام احمد و پیروان او و سرزنش مخالفان آنان بود
در مجالس وعظ ابن جوزی خلفا، وزرا، دانشمندان و بزرگان شرکت میکردند. وی خود در
المنتظم به برخی از این مجالس اشاره میکند. مثلاً مینویسد که پس از درگذشت
المقتضی و در آغاز خلافت
المستنجد (
ربیعالاول ۵۵۵) مجلسی برای سوگواری به مدت ۳ روز در بیت النوبه منعقد شد که من در آن سخن راندم... المستنجد در پایان ماه سوگواری پدرش به من و گروهی از دولتمردان و دانشمندان خلعت بخشید و به من اجازه داد که در جامع قصر سخنرانی کنم. از ۲۸
ربیعالاخر در این جامع به وعظ پرداختم. در این مجلس پیوسته بین ۱۰ تا ۱۵ هزار تن شرکت میجستند.
در دوره خلافت
المستضی (۵۶۶ - ۵۷۵ق/۱۱۷۱- ۱۱۷۹م)، ابن جوزی به اوج شهرت خویش رسید، تا آنجا که به عنوان بزرگترین واعظ
حنبلیان شناخته میشد. در ۲۱
جمادی الاول ۵۷۴ خلیفه فرمان داد که صفهای در جامع قصر برای جلوس و سخنرانی شیخ
ابوالفتح بن منی فقیه حنبلی بسازند و در
جمادی الاخر همین سال فرمان داد که قبر احمد بن حنبل را بازسازی کنند. پیروان دیگر مذاهب از این کارها که برای حنبلیان انجام میگرفت - و پیش از آن معمول نبود - سخت آزرده شدند. ابن جوزی میگوید: مردم به من میگفتند: گرایش خلیفه به حنابله به خاطر تو و از تأثیر کلام توست... و من بر این، خدای را سپاس میگویم.
در
۵۲۷ق شیخ و استاد وی
ابوالحسن بن زاغونی که در جامع منصور، نزدیک قبر معروف، در باب بصره و نیز در مسجد ابن فاعوس مجلس درس و وعظ و مناظره داشت، درگذشت.
ابوعلی بن راذانی جای وی را در این مجلس گرفت و به سبب خردسالی ابن جوزی از سپردن آن به وی خودداری شد. پس وی نزد انوشروان وزیر رفت و فصلی در مواعظ ایراد کرد و بدینسان اجازه یافت که در جامع منصور به وعظ بنشیند. خود میگوید: در نخستین روز مجلس من همه فقهای بزرگ مذهب ما، چون
عبدالواحد بن شنیف و
ابوعلی بن قاضی و
ابوبکر بن عیسی و
ابن قسامی و جز اینان حضور داشتند. آنگاه در مسجد نزدیک قبر معروف و باب بصره و نهر معلی سخن راندم. این مجالس همچنان ادامه یافت و مورد استقبال قرار گرفت.
ابن جبیر ضمن مشاهدات خویش از
بغداد (۵۸۰ق/۱۱۸۴م) در گزارش «مجالس علم و وعظ» با ستایشی مبالغهآمیز از شخصیت علمی، ادبی و دینی ابن جوزی تصویری روشن از یک از مجالس وعظ او به دست میدهد: بامداد روز شنبه در مجلس شیخ فقیه... ابن جوزی که در برابر منزل او در ساحل شرقی
دجله برپا میشد، حاضر شدم. پس از جلوس وی بر منبر و پیش از شروع خطابه بیست و چند تن قاری با همخوانی و ترتیبی خاص آیاتی از
قرآن مجید را
تلاوت کردند. آنگاه وی به خطابه پرداخت و در آغاز هر بخش از سخن خویش اوایل آیات خوانده شده و در پایان هر بخش اواخر آن آیات را همچون قافیه میآورد و در عینحال ترتیب آیات را نیز حفظ میکرد... سخن او دلها را شیفته میساخت و به پرواز در میآورد و جانها را میگداخت تا آنجا که بانگ ناله برمیخاست و گنهکاران فریاد توبه و استغاثه بر میکشیدند و چون پروانگان که خود را به شعله شمع میزنند، به پای وی میافتادند... و گروهی از خود بی خود میشدند... آنگاه طرح مسائل آغاز شد و از هر سوی مجلس رقعههای سؤال به سوی وی روان گشت. او سریعاً بدانها پاسخ میداد، بیشترین فایده مجالس او همین پاسخ به پرسشها بود.
ابن جبیر از دو مجلس دیگر وی در همان سال گزارش میدهد: یکی در سحرگاه پنجشنبه ۱۱
صفر در باب بدر در صحنی از کاخهای خلیفه و دیگری در روز شنبه ۱۳ صفر در همانجا. در گزارش مجلس اول آورده است که در این مجلس، علاوه بر عموم مردم، خلیفه و مادرش و کسانی دیگر از حرم او حاضر بودند.
ابن جوزی بارها در المنتظم به مجالس خود و استقبال مردم از آنها اشاره میکند. مثلاً در یکجا مینویسد: به فرمان خلیفه در
پنجشنبه ۵
رجب ۵۷۰ بعد از نماز عصر مجلسی در باب بدر تشکیل شد. مردم از هنگام نماز صبح شروع به گرفتن جا برای خویش کردند، هر صف به ۱۸ نفر به بهای ۱۸ قیراط کرایه داده شد، سرانجام کار بدانجا رسید که برخی حاضر شدند برای نشستن در کنار آن ۱۸ تن ۶ قیراط بپردازند.
در جای دیگر میگوید: در روز عاشورای
۵۷۱ق به فرمان خلیفه مجلسی در حضور وی برپا شد. مردم از نیمه شب برای شنیدن سخنان من به باب بدر روی آوردند. انبوه جمعیت بیش از حد بود، تا آنجا که درها را بستند. ناگزیر گروه بیشماری در راههای پیوسته به این مکان ایستادند.
در جایی دیگر آورده است که در ۱۱
رمضان ۵۷۲ در خانه ظهیرالدین صاحب المخزن به وعظ نشستم. خلیفه حضور داشت، به عامه مردم نیز اجازه ورود داده شد. در این مجلس چنان سخن گفتم که همه شگفتزده شدند، تا آنجا که ظهیرالدین به من گفت که خلیفه به وی گفت است: «این مرد چنان سخن میگوید که گویی از آدمیان نیست».
ابن جوزی در بسیاری جاها به مجالس دیگر خود اشاره میکند که در آنها خلیفه، وزرا، دولتمردان، علما، فقها، قضات، شیوخ و بزرگان و دیگر طبقات مردم شرکت داشتند.
گفته شده که شمار شرکتکنندگان این مجالس گاه به ۱۰۰ هزار تن میرسیده است.
در این مجالس غالباً عده زیادی از روی تنبیه توبه میکردند و بعضی از شدت تأثیر موی از سر میکندند.
به گفته خود او بیش از ۱۰۰ هزار تن به دست او توبه کردند
و بیش از ۱۰۰ هزار (؟) تن نیز به دست وی اسلام آوردند،
ولی سبط او مینویسد: هزار تن یهودی و نصرانی به دست وی
مسلمان شدند.
نوشتهاند که المستضی پیوسته، حتی در هنگام بیماری در مجالس وعظ او شرکت میجست.
از کارهای بیسابقه ابن جوزی بیان یک دوره
تفسیر قرآن بر منبر است. خود میگوید: در ۱۷ جمادی الاول
۵۷۰ ق تفسیر قرآن را بر منبر به پایان رساندم. پس در همانجا سجده شکر به جای آوردم و گفتم از زمان نزول قرآن تاکنون واعظی را نمیشناسم که همه قرآن را در مجلس وعظ تفسیر کرده باشد.
ابن جوزی در مجالسی که خلیفه حاضر بود، به موعظه وی میپرداخت. چنانکه خود در المنتظم آورده، در مجلس خطاب به خلیفه گفت: «ای امیرالمؤمنین اگر درباره تو سخن گویم، از تو میترسم و اگر سکوت کنم بر تو میترسم، اما من به سبب محبت به تو ترس بر تو را بر ترس خویش از تو مقدم میدارم»
بهجز خطابه و وعظ، تدریس، بخش مهمی از زندگی اجتماعی ابن جوزی را در برمیگرفت.
وی استادی بزرگ و مدرسی توانا بود و چنانکه خود میگوید در ۵ مدرسه تدریس میکرده است،
اما در منابع به ۴ مدرسه ذیل اشاره شده است:
مدرسه ابن شمحل را ابن شمحل در مأمونیه ساخت و ابن جوزی مدتی در آن معید ابوحکیم نهروانی بود. سپس این مدرسه بدو سپرده شد و در آن به تدریس پرداخت.
مدرسه بنفشه، خانه نظامالدین ابونصر بن جهیر بود. بنفشه آن را خرید و مدرسه کرد و به ابوجعفر صباغ سپرد. کلید مدرسه مدتی در دست او بود. سپس از وی باز ستد و بدون درخواست ابن جوزی به وی سپرد. این مدرسه، چنانکه ابن جوزی مینویسد، طبق وقفنامه آن، وقف پیروان
احمد بن حنبل بوده است.
ابن جوزی از ۲۵
شعبان ۵۷۰ ق درس خود را در این مدرسه با حضور قاضی القضاه، حاجب الباب و فقهای
بغداد آغاز کرد.
مدرسه شیخ عبدالقادر تا زمان وزارت
ابن یونس حنبلی (۵۸۳ -۵۸۴ق) در دست
عبدالسلام بن
عبدالوهاب بن عبدالقادر جیلی بود. در این سال پس از متهم ساختن وی و سوزاندن کتابهایش مدرسه نیای او را نیز از وی برگرفتند و به ابن جوزی سپردند.
این مدرسه را ابن جوزی در درب دینار ساخت و کتابهای خود را بر آن وقف کرد.
خود میگوید: در ۳
محرم ۵۷۰ کار در این مدرسه را آغاز کردم و در آن روز ۱۴ مبحث در رشتههای مختلف علمی تدریس کردم.
گروهی از نویسندگان و محققان متقدم و معاصر، چون
دولتشاه سمرقندی،
رازی،
حالی و
سعید نفیسی ابن جوزی را به غلط از مدرسان مدرسه نظامیه
بغداد و استاد
سعدی، شاعر نامدار ایران (ح ۶۰۰ -۶۹۴ق) دانستهاند. به احتمال قوی منشأ این اشتباه اشارتی است که سعدی در «
بوستان»
به تحصیلات خویش در نظامیه
بغداد کرده و در «
گلستان»
از «شیخ اجل ابوالفرج بن جوزی» به عنوان استاد خود نام برده است. با توجه به تاریخ وفات ابن جوزی (۵۹۷ ق) و تاریخ ولادت سعدی و تاریخ احتمالی ورود او به
بغداد (ح ۶۲۱ق) این سخن نمیتواند درست باشد، و ابن جوزی مذکور در «گلستان» باید
ابوالفرج جمالالدین عبدالرحمان بن یوسف، پسر
ابومحمد محییالدین یوسف و نواده ابوالفرج عبدالرحمان بن علی بن جوزی باشد که در
۶۳۱ق به نیابت پدرش که از سوی
المستنصر به سفارت
مصر رفته بود، مدرس کرسی حنبلی در مدرسه
مستنصریه گردید و در
۶۵۶ ق در زمان سقوط
بغداد به دست تاتار کشته شد.
افزون بر این خواجه نظامالملک، بانی و واقف مدرسه نظامیه
بغداد، در وقفنامه شرط کرده بود که مدرسه و املاکِ موقوفه آن در اصل و فرع وقف بر پیروان شافعی است و باید مدرسان و واعظان و کتابدار آن همه
شافعیمذهب باشند
بنابراین نمیتوان پذیرفت که مردی چون ابن جوزی که از کودکی بر
مذهب حنبلی بالیده و به عنوان واعظ و چهره برجسته حنبلیان
بغداد شهرت یافته، با مدرسه نظامیه
بغداد ارتباطی داشته باشد، و بدینسان سخن
فؤاد بستانی نیز که ابن جوزی را از شاگردان و مدرسان نظامیه دانسته، مردود است.
گروه زیادی در رشتههای مختلف علمی از ابن جوزی بهرهمند شده و جمعی کتابهایی را نزد او خواندهاند، از آن جملهاند:
طلحه علثی و ابوعبدالله بن تیمیه،
خطیب حرّان که کتاب
زاد المسیر او را در تفسیر نزد او خوانده است.
گروه بیشماری از امامان، حافظان، فقیهان و جز اینها، حدیث از وی شنیده و تصانیفش را بر او خواندهاند.
گروهی نیز از او روایت کردهاند که از آن جملهاند: پسرش، صاحب علامه
محییالدین یوسف، استاد دارالمستعصم؛ پسر دیگرش، علی ناسخ؛ نوهاش، ابوالمظفر شمسالدین یوسف بن قزاوغلی (معروف به
سبط ابن جوزی)؛ شیخ موفقالدین
ابن قدامه؛
حافظ عبدالغنی؛
ابن دبیثی؛
ابن قطیعی؛
ابن نجار؛ ضیا؛ یلدانی؛
ابن عبدالدائم؛
نجیب عبداللطیف حرانی که او آخرین شاگرد وی در
سماع حدیث بوده است.
گروهی دیگر از او اجازه روایت اخذ کردهاند. از آن جملهاند:
ابن جبیر اندلسی؛ زکیالدین
عبدالعظیم منذری؛ صائنالدین
محمد بن انجب نعال بغدادی؛
ناصحالدین بن حنبلی واعظ؛
شیخ
شمسالدین عبدالرحمان؛
احمد بن ابیالخیر؛
خضر بن حمویه؛
قطب بن عصرون و
فخر علی بن بخاری که آخرین اینان بوده است.
ابن جوزی جز وعظ و تدریس و گاه شرکت در مناظرات علمای مذاهب مختلف
و تألیف که تقریباً سراسر اوقات او را اشغال میکرد، به کاری دیگر نپرداخت و حتی جز برای سفر
حج از
بغداد خارج نشد.
با آنکه خلفا و صاحبان قدرت بدو عنایت داشتند،
هیچ سمت رسمی و سیاسی بر عهده نگرفت و به رغم آنکه مکرر در
صید الخاطر و دیگر آثارش چون
تلبیس ابلیس ارتباط علما با دولتمردان را نکوهش و تقبیح میکند، از جای جای المنتظم برمیآید که خود با خلفا، وزرا و دیگر صاحبان قدرت در ارتباط بوده است.
در دو مورد چنانکه خود میگوید خلیفه مسئولیتی به وی میسپارد: نخست اینکه در
۵۶۹ ق که همه وعاظ جز ۳ تن از تشکیل مجالس ممنوع میشوند، وی به عنوان تنها خطیب حنبلیان
بغداد تعیین میگردد
اما این سمت را نمیتوان مقامی رسمی و دولتی شمرد، زیرا منشأ آن بیشتر قبول عامی بوده که وی نزد هم مذهبان خود داشته است. مورد دیگر اینکه در
۵۷۱ق به پیشنهاد صاحب المخزن و فرمان خلیفه به عنوان مسئول مبارزه با بدعتها (تفتیش عقاید) برگزیده میشود،
که این سمت نیز به نظر میرسد بیش از آنکه جنبه حکومتی داشته باشد، صبغه مذهبی دارد و با توجه به تعصبی که ابن جوزی نسبت به اهل بدعت داشته، و در آثارش به ویژه تلبیس ابلیس و صیدالخاطر تجلی یافته،
احتمالاً وی شرعاً خود را مکلف به پذیرفتن این شغل میدانسته است.
منازعات و مبارزات او در خطابهها و جلسات درس با فرقهها و گروههایی که وی آنان را اهل بدعت میشمرد و نیز اقدامات شدیدی که وی به عنوان مسئول مبارزه با بدعتها به عمل آورد، موجب گرفتاری او در سالهای پایانی عمر شد:
در سبب گرفتاری وی نوشتهاند:
ابن یونس حنبلی در ۵۸۳ق/۱۱۸۷م که وزارت الناصر را بر عهده داشت، احتمالاً به اشاره ابن جوزی و با حضور وی، مجلسی بر ضد عبدالسلام بن عبدالوهاب بن عبدالقادر جیلی منعقد ساخت و در آن فرمان داد تا
کتابخانه وی را به سبب احتوا بر کتابهای
زندقه و ستارهپرستی و علوم اوایل بسوزانند و مدرسه نیای او را از وی بازستانند و به ابن جوزی بسپارند.
در
۵۹۰ ق الناصر وزارت خویش را به ابوالمظفر مؤیدالدین محمد ابن احمد معروف به
ابن قصاب که
شیعه بود، سپرد. وی ابن یونس حنبلی را بازداشت کرد و یاران او را تحت تعقیب قرار داد. عبدالسلام بن عبدالوهاب، ابن جوزی را به عنوان مردی ناصبی و از فرزندان ابوبکر و یکی از بزرگترین یاران ابن یونس به ابن قصاب معرفی کرد و گفت مدرسه نیای مرا گرفتند و به او سپردند و با مشورت او
کتابخانه من سوزانده شد. ابن قصاب این داستان را به الناصر که به شیعیان گرایش داشت و با ابن جوزی میانهای نداشت و گاهگاه نیز در مجالس وعظ او مورد سرزنش قرار میگرفت، در میان نهاد. پس خلیفه فرمان داد تا ابن جوزی را به عبدالسلام واگذارند. عبدالسلام به خانه ابن جوزی آمد، او را دشنام داد، با وی تندی کرد، بر خانه و
کتابخانه او مهر نهاد و خانوادهاش را پراکنده ساخت.
ابن جوزی را در بند کردند و با کشتی به
واسط بردند و در خانهای در «درب الدیوان» باز داشتند و کسی را برای خدمت و دربانی او گماشتند. در این مدت کسانی نزد او میرفتند و از او حدیث میشنیدند و وی از آنجا اشعار بسیاری به
بغداد فرستاد. بدینسان ۵ سال را در آنجا سپری کرد.
ابن رجب میافزاید: در حالی که ۸۰ سال داشت، خود همه کارهای خویش را انجام میداد: جامه میشست، غذا میپخت و آب از چاه میکشید. او اجازه نداشت که برای استحمام یا کاری دیگر از خانه خارج شود.
از ابن جوزی نقل شده است که گفت: در این مدت روزی یکبار
قرآن را ختم میکردم و به سبب اندوهی که از دوری فرزندم یوسف داشتم،
سوره یوسف را نمیخواندم. وی در
۵۹۵ق آزاد شد و به
بغداد بازگشت. گروه کثیری با شادی به استقبال او رفتند.
جمعه با مردم نماز خواند و شنبه در مجلس وعظی شرکت کرد که در آن مدرسان، صوفیان و مشایخ رباطها شرکت داشتند. انبوه جمعیت تا بدانجا بود که صدای وی به انتهای مجلس نمیرسید.
در چگونگی آزادی ابن جوزی از زندان نوشتهاند که پسرش محییالدین یوسف که خود به خطابت اشتغال داشت از مادر خلیفه که نسبت به ابن جوزی تعصبی داشت، یاری جست و او از پسرش الناصر خواست تا شیخ را به
بغداد بازگرداند. پس ابن جوزی به
بغداد باز گردانده شد و چون گذشته به وعظ و درس و تألیف سرگرم بود تا درگذشت.
•
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابن جوزی، ابوالفرج»، ج۴، ص۱۴۸۴.