ابرهه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اَبْرَهه، نام یکی از مشهورترین فرمانروایان
مسیحی
یمن و صاحب
فیل که از
حبشه برخاست و در حدود ۵۳۰م، به فرمانروایی دست یافت.
ابرهه نامی است غیرعربی که صورت
حبشی ابراهیم
یا ابراهام در گویش
حبشیان به شمار میآید
این نام را در تاریخ شاهان اکسوم (
حبشه) میتوان یافت.
نام ابرهه در منابع عربی به صورتهای ابرهةالاشرم
ابرهة بن الاشرم،
ابرهة بن صباح
آمده است که از این میان ابرهه اشرم (اشرم: شکافته بینی و لب) پذیرفتنیتر مینماید و گاه نیز با
کنیه ابویکسوم،
ابرهة بن صباح
یا کنیه نادرست ابواصحم
آمده است.
برپایه نوشته
پروکوپیوس
ابرهه از
تبار بندگان بود. شاید این سخن گزافهآمیز بازتاب اندیشه مردم
حبشه یا بازرگانان آن سامان باشد، اما تأییدی که در گزارش
ابوالفرج
(مردی از فرودستان، مردی بیاصل و نسب) برای آن میتوان یافت، یکسره از گزارش پروکوپیوس مستقل است و هم از این رو پر معناست.
با اینهمه برخی برآنند که ابرهه به احتمال بسیار یک روحانی مسیحی بود.
این نکته با هر دو گزارش که
طبری
از ابن کلبی و ابن اسحاق آورده است، سازگاری دارد، به ویژه گزارش ابن اسحاق هم
ابرهه را «ترسا مردی بردبار و مهتر و بزرگوار و پارسا» شناسانده است؛ و اگرچه این هر دو گزارش شیوه نابکارانه وی را در دستیابی به قدرت به روشنی بازگفتهاند، اما برخلاف گزارش ابوالفرج، بر روی هم تصویری مثبت از وی ترسیم کردهاند.
اما چنین تصویری به هیچ روی مسلم نیست. زیرا همانگونه که گویدی گفته است، تاریخ نگاران مسلمان - به ویژه ابن اسحاق - گزارشهای مسیحی - رومی مربوط به عصر جاهلی را از منابع سریانی - یونانی بر میگرفتند و اینهمه اگر نه با جانبداری، دست کم با تخیل در آمیخته تواند بود.
آنچه از منابع گوناگون
رومی ،
سریان ،
حبشی ،
یونانی و
عربی و به ویژه
سنگ نوشتهها درباره زندگی ابرهه به دست میآید، برای ترسیم تصویری روشن و دقیق بسنده نیست. در این میان اگرچه منابع غیر عربی از رویدادهایی مشخص و بر روی هم مستند سخن گفتهاند، اما در گزارشهای اسلامی - عربی ابرهه را بیشتر از رهگذر حمله
اصحاب فیل به یاد سپردهاند. در این گزارشها، عنصر تخیل و داستان پردازی غلبه دارد؛ تا آنجا که به شیوه نگرش اساطیری به شخصیتهای پرآوازه تاریخی، از یک ابرهه چند ابرهه آفریدهاند که در دورانهایی گوناگون، از پیش از روزگار
سلیمان نبی تا روزگار ابرهه واقعی میزیستهاند و بر کشور سبا و حمیر فرمان میراندهاند.
بدینسان نام ابرهه به
شعر جاهلی راه یافت
و در نیرومندی و آوازه و شوکت ضربالمثل شد تا آنجا که در پندگیری از سرای سپنج و جهانگذران از وی یاد کردهاند.
بدینسان به رغم همخوانیهایی که میان گزارشهای مستقل سراغ میتوان گرفت، اما باز در اغلب منابع عربی، نامها و نقشها و زمان و مکان رویدادها درست به کردار اساطیر به یکدیگر جای پرداختهاند. به مَثَل در رویداد کشتار نجران، دَوْس ذوثَعْلبان در یک گزارش
ترسا مردی است که برای یاری جستن از
قیصر روم به
قسطنطنیه شتافت و در گزارش دیگر مردی است
یهودی که پسرانش را مسیحیان کشتهاند. بیگمان اینگونه تفاوتها چشم پوشیدنی است، اما گره نکتههای اساسی را جز با دادههای تازه نمیتوان گشود.
در سدههای ۵ و ۶م، دو دولت
ایران و
بیزانس منافع خود را در گرو گسترش هرچه بیشتر نفوذشان در
شبه جزیره عرب میدیدند. ایران که از دیرباز انحصار بازرگانی
ابریشم را در دست داشت، بر کالاهای بازرگانی روم تعرفههای سنگین میبست و به ویژه در زمان
جنگ از رسیدن ابریشم به کارخانههای بیزانس جلوگیری میکرد
از این رو بیزانس بر آن بود تا امنیت راههای زمینی و دریایی را از
اقیانوس هند به
مدیترانه از طریق دریای سرخ به هرگونه تامین کند،
حمیریان را از دست اندازی به کشتیهای رومی بازدارد و سرانجام از رهگذر گسترش نفوذ سیاسی - دینی خود در میان عربها آنان را به ایستادگی در برابر ایران برانگیزد.
بیزانس برای ضربه زدن به ایران به دور از هرگونه پروای دینی بههم پیمانی با حمیریان یهودی مذهب یا بتپرست روی میآورد
در این میان کشور اکسوم که برای حفظ کاروانهای بازرگانی خود در
دریای سرخ بارها به سرکوب حمیریان پرداخته بود، پس از آنکه به
مسیحیت گروید، منافع سیاسی و اقتصادی و دینی خود را با بیزانس یگانه یافت.
یکی از راههای نفوذ بیزانس اعزام مبلغان مسیحی به
هند و
افریقا و سرزمینهای عرب و گشادهدستی در ساختن
کلیساهای باشکوه بود.
ایران نیز به رغم داشتن آیین زردشتی از رواج مذهب نسطوری در درون و بیرون قلمرو خود پشتیبانی میکرد تا در برابر مذهب منوفیزیت کلیسای قسطنطنیه سدی پدید آورد
بدینسان میتوان گفت که کشمکش دو قدرت بزرگ آن روزگار، قبایل و دولتهای شبه جزیره همچون
غسانیان و
لخمیان را به صورت دو قطب متضاد در آورده بود که برای ایران و بیزانس نقش دولتهای ضربهگیررا بازی میکردند، اما گاه نیز ستیز آنها اَتش جنگ را میان دو دولت ایران و روم بر میافروخت.
مسیحیت در نیمه دوم سده ۴م به
نجران راه یافت و در سدههای ۵ و ۶م به اوج انتشار خود رسید.
ذونواس آخرین شاه
یهودی مذهب حمیر از دست اندازیهای دولت
مسیحی اکسوم به یمن بیمناک بود و گسترش مسیحیت را برای استقلال فرمانروایی خود خطرناک مییافت. از این رو در اواخر، ۵۲۳م به نجران تاخت و شماری از مردم شهر را کشت.
نام و نسب ذونواس در منابع عربی گونهگون آمده است
با اینهمه شاید بتوان با تسامح بسیار سخن
ابن خلدون را پذیرفت، تاریخ نگاران جملگی برآنند که ذونواس، فرزند تبان اسعد بود و زُرعه نام داشت و چون بر ملک پدران خود غلبه یافت، یوسف نام گرفت.
ابن قتیبه در معنای واژه
ذونواس به دو گیسوی پیچانِ وی اشاره کرده است و شروتر این ریشهشناسی عامیانه را پذیرفته است و آن را برگردان عربی واژه سریانی «مسروق» دانسته است که در منابع سریانی به ذونواس اطلاق شده است
، اما از همه مهمتر در دو سنگ نوشته ۵۰۸ Ry ۵۰۷, Ry از یک شاه یهودی به نام یوسف اسأر که با
حبشیان میجنگید، سخن رفته است
با توجه به گزارشهای منابع گوناگون این یوسف اسأر باید همان ذونواس باشد.
ذونواس را در منابع
حبشی،
فنحاس نامیدهاند.
اما در منابع یونانی - رومی، صورتهایدیمنوس، دامیان، دیمیانوس نیز میشود که برخی آنرا تأیید بر نام عربی وی به شمار آوردهاند. اما به نظر میرسد که دامیان حمیری که بن ا به نوشته یوحنا افسوسی و مالالا و دیگران در حدود ۴۸۰م با ایدوگ۲ (یا تازینا یا الاعمیدا) شاه
حبشه میجنگید، ذونواس نتواند بود.
درباره انگیزه کشتار نجران گزارشهای اغلب تاریخنگاران عرب، هماهنگ با گزارشهای سریانی بر تعصب دینی شاه یهودی و انتقامجویی وی انگشت نهادهاند.
اما از نوشته ابن قتیبه
میتوان دریافت که ذونواس از نفوذ
آل جفنه (خاندان شاهان غسانی) که همچون
حبشیان بارومیان هم پیمان بودند و از ایشان کمک مالی سالانه میگرفتند،
هراسید. از این گذشته دادههای تاریخی به روشنی نشان میدهند که
حبشه بارها به انگیزههای دینی و اقتصادی به یمن حمله برده بود، بنابراین شاید ذونواس از آن رو به کشتار نجران دست یازید که میخواست همکاری آنان را با دشمن (سپاهیان مسیحی
حبشه) کیفر دهد
بر پایه گزارشی که ابن هشام
و
طبری
از ابن اسحاق آوردهاند، مسیحیت را شخصی به نام فیمیون یا عبدالله بن ثامر به یمن برد.
ذونواس که با مردمش به
دین یهود درآمده بود،
بهنجرانتاختتانجریان را به دین یهود بگرواند، و چون سر باز زدند، مغاکی کند و پر آتش کرد و ۲۰ هزار تن را بسوخت و بکشت.
مردی که از این کشتار جان به در برده بود (دوس ذوثعلبان یا حیان یا جبار بن فیض) به دادخواهی نزد قیصر روم به قسطنطنیه شتافت و قیصر در نامهای به نجاشی فرمان داد تا به خونخواهی همدینانش برخیزد.
نجاشی سپاهی به فرماندهی اریاط گسیل کرد. ابرهه نیز در این سپاه بود. نبرد به شکست حمیریان انجامید و ذونواس از ترس اسارت، سواره بر اسب به غرقاب دریا راند و جان باخت و اریاط به فرمانروایی نشست.
اما در روایت
ابن کلبی مردی به نام دوس اهل نجران که مسیحیان دو پسرش را کشته بودند، برای دادخواهی به ذونواس روی آورد. آنگاه مردی که ابن کلبی نامش را نبرده است، از شاه
حبشه یاری جست
. شاه
حبشه از قیصر روم کشتی خواست و سپاهی گسیل کرد که ذونواس آن را درهم شکست. آنگاه سپاه دیگری به فرماندهی دو تن که یکی از ایشان ابرهه بود، فرستاد. در این نبرد ذونواس شکست خورد و خود را به دریا افکند، و ابرهه فرمانروای صنعا و توابع آن شد. در این روایت اریاط بعدها به هنگام نافرمانی ابرهه پدیدار میشود.
بسیاری از این گزارشها با آنچه در شهادت نامه حارث آمده، نزدیک است؛ با این تفاوت که بنا به گزارش شهادت نامه، فرمانده
حبشی، شاه یهودی را به اسارت گرفت و کشت.
همچنين در روايت عربى پايتخت حميريان، صنعا آمده است، اما در پايتخت بودن ظفار (ريدان) ترديد نمىتوان داشت
.
از سوی دیگر سرود یوحنا، شمار کشتگان مسیحی را بیش از ۲۰۰ تن آورده است (۲۰هزار تن در گزارش عربی) که بی گمان پذیرفتنیتر است
در اغلب گزارشهای عربی، ذونواس یهودی را صاحب اخدود شناساندهاند و از در افکندن مسیحیان نجران به مغاک پر آتش سخن گفتهاند.
بنابراين مىتوان گفت كه گزارش عربى از روايتهايى تأثير پذيرفته است كه بسياري از مفسران در
تفسیر سورةالبروج قرآن پيرامون
اصحاب اخدود آوردهاند؛ اما جستوجوي منشاء اين روايتها از رهگذر ابن اسحاق و قتاده به احتمال بسيار ما را به آن دسته از مسيحيان نجران كه در دوران خلافت عمر در سال ۱۳ق/۶۳۴م به عراق كوچيدند، مىرساند
و درست از همین روست که خردهگیری سنجیده یاقوت
بر روایت ابن اسحاق سخت تأمل برانگیز مینماید؛ به ویژه آنکه طبری که در تاریخ خود
ذونواس را به گزارش ابن اسحاق، صاحب الاخدود شناسانده است، در تفسیر خود
نه
حدیثی از
پیامبر درباره رویداد نجران آورده است و نه خود به ذونواس و نجران اشاره کرده است.
جریان لشکرکشی
نجاشی کالب الااصبحه
به یمن آشفته و مبهم است. اما از گزارشهای گوناگون چنین برمیآید که جبشیان دو بار برای سرکوب ذونواس به یمن تاختند. پروکوپیوس
از یک حمله
حبشیان که به مرگ ذونواس انجامید، سخن گفتهاند. اما گزارشی که طبری
از ابن کلبی آورده است، به روشنی دو حمله را نشان میدهد. در حمله نخست ۷۰ هزار سپاهی به فرماندهی اریاط
به یمن آمدند.
ذونواس از سر ناتوانی فرمانبرداری پیشه کرد و سپس سربازان
حبشی را با ترفندی در شهرها پراکند و به امیران (اقیال) حمیری فرمان داد که آنان را از دم تیغ بگذرانند. آنگاه بود که نجاشی ۷۰ هزار سپاهی را به فرماندهی ابرهه و سپهسالاری دیگر به یمن گسیل کرد.
این گزارش اگرچه با نوشتههای رومی و
حبشی و سریانی هماهنگ است،
اما در دو نکته اختلاف دارد: در گزارش ابن کلبی، ذونواس در نخستین حمله
حبشه خود را به فرمانده سپاه دشمن تسلیم کرد؛ اما در گزارش غیر عربی از برابر دشمن گریخت. همچنین درباره پایان کار ذونواس به نوشته پروکتوپیوس
و منابع
حبشی، و برداشت فن کرمر از شعر علقمه بنذی جَدَن، ذونواس زنده به چنگ نجاشی افتاد و سر از تنش جدا شد. تمامی منابع عربی در این نکته همداستانند که ذونواس آخرین شاه حمیر بود، به استثنای حمزه اصفهانی
که برای ذونواس از جانشینی به نام ذوجدن نام میبرد که درست به شیوه ذونواس در دریا جان داد.
در سنگ نوشتههای «حصن غُراب «(۲۶۳۲ GR EPI RE)
و (۵۰۷ Ry ۵۰۸، Ry) نیز در سنگ نوشته ناقصی که احمد فخری در مأرب یافت،
از جنگهای
حبشیان با حمیر و شاه یوسف اسأر (:ذونواس) سخن رفته است. از دو سنگ نوشته ۵۰۸ Ry و ۵۰۷ Ry به تاریخ ۶۳۳ حمیری /۵۱۸م برمیآید که بخشهایی از خاک یمن از جمله پایتخت (ظفار) در اشغال
حبشیان بود. از این رو یوسف اسأر و اقیالِ وفادار به وی از حمله سُمَیْفَع اَشْوَع به ظفار و بخشهای جنوبی تهامه نزدیک باب المندب و مخا و نجران میتاختند، کلیساها را میسوزاندند و به کشتار دشمن و اسیر گرفتن میپرداختند،
و اين همه از كشمكش سياسى - دينى گستردهاي در يمن پرده بر مىدارد. از سنگ نوشته حصن غراب به تاريخ ۶۴۰ حميري بر مىآيد كه پيكارحميريان و
حبشيان ۷ سال ادامهيافت
بااینهمه
حبشیان حتی پس از کشتن شاه حمیری صلاح را در آن دیدند که خود بر یمن فرمان نرانند، بلکه یکی از حمیریان وفادار به خود را به فرمانروایی بن شانند.
منابع گوناگون به تفاوت از اسیمیافایوس، اریاط و ابرهه به عنوان جانشین ذونواس نام بردهاند. از میان این ۳ تن اسیمیفایوس که بر پایه سنگ نوشتههای حمیری (سمیفع اشوع) و گزارش پروکوپیوس برای جانشینی ذونواس پذیرفتنی مینماید، در گزارشهای عربی نادیده گرفته شده است و در گزارشهای غیر عربی نیز - دست کم به صراحت - از اریاط (شاید تحریفی است از واژه
حبشی حواریاث به معنای حواری و بیانگر قداست و تدین)
سخنی نرفته است.
برای رفع این ناسازگاریها راههایی پیشنهاد شده است. به مثل مورتمان، اریاط را با اسیمیفایوس یکی دانسته است،
و یا کوسین هر ۳ را فرمانروایان نیمه مستقل مناطق گوناگون شمرده است: اریاط نایب السلطنه نجاشیِ
حبشه در یمن، ابرهه فرماندار نظامی ایالتی جداگانه، اسیمیفایوس رئیس عربهای مسیحی زیر نظر اریاط
اما چنین پیشنهادی بهرغم برخی تاییدها مانند اشاره ازرقی
به حکمرانی ابرهه بر جَنَد و فرمانبرداری وی از اریاط، و اشاره حمزه اصفهانی
(ارباط) و طبری
به نیابت سلطنت اریاط و پادشاهی ابرهه بر صنعا و توابع آن، کاملاً قانع کننده نیست.
در به هر روی به نظر میآید که ابهام گزارشهای تاریخنگاران عرب از آنجا برمیخیزد که آنان دو لشکرکشی
حبشه به یمن در دوران ذونواس را به هم درآمیختهاند یا تنها به یکی از آنها (به فرماندهی اریاط) اشاره کردهاند. اما بر پایه گزارش دقیق طبری سرنگونی ذونواس نه در لشکرکشی نخست (به فرماندهی اریاط) که در لشکرکشی دوم به فرماندهی ابرهه که اریاط در آن شرکت نداشت، روی داد. بدینسان به نظر میآید که بهرغم اشاره مسعودی
و حمزه اصفهانی
به فرمانروایی ۲۰ ساله
(سالها)
(۲ سال) اریاط بر یمن، چارهای جز حذف نام وی از ورت نایب السلطنههای
حبشی نباشد
در این باره گزارشهای رومی - یونانی و
حبشی در دو نکته اختلاف دارند: یکی آنکه فرماندهی دومین لشکرکشی
حبشه را خود نجاشی به عهده داشت نه ابرهه، اگرچه برای ابرهه در لشکر
حبشه مقام بسیار بالا اختصاص دادهاند؛ دیگر اینکه گزارشهای
حبشی، ابرهه را جانشین مستقیم نجاشی شمردهاند. اما پروکوپیوس، اسیمیفایوس را شاه یهودی دانسته است و ابراموس (ابرهه) بعدها با یک شورش نظامی به فرمانروایی یمن دست یافت. بنابراین گزارشهای عربی در نکتههای اساسی با گزارش پرکوپیوس سازگار است. به هر روی پس از
مرگ ذونواس، هلستئایوس (کالب الالصبحه) نجاشیِ
حبشه، مردی از مسیحیان حمیر به نام اسیمیفایوس (سمیفع) را به شرط پرداخت مالیات سالانه به پادشاهی نشاند و خود به
حبشه بازگشت
شخصیت درباره این سمیفع اشوع داوریهای ناهمسازی شده است که گذشته از کمبود دادهها، از چگونگی خواندن و تفسیر سنگ نوشته «حصن غراب» برخاسته است. برخی او را جاهطلب و خائن دانستهاند، زیرا برای دستیابی به قدرت تغییر
دین داد و به بیگانگان روی آورد
دیگران او را امیری میهنپرست به شمار آوردهاند که برای بیرون راندن اشغالگران
حبشی شورید.
فرمانبرداری سمیفع اشوع از شاه
حبشه به روشننی از سنگ نوشته ۲۸۱ No. Mus. Osma. موزه استانبول که ریکمانس متن آن را خواند و انتشار داد، بر میآید. اگر سنگ نوشته ۶۲۱ CIH نیز نوشته همین سمیفع اشوع باشد،
در این صورت میتوان گفت که وی پس از برچیده شدن فرمانروایی ذونواس به عنوان نایب السلطنه شاه
حبشه به فرمانروایی یمن رسید. اما در این میان شورشی درگرفت و
حبشیان شخص دیگری را به جای وی نشاندند.
دادههای تاریخ نشان میدهند که حکمرانی اسیمیفایوس چندان به درازا نکشید. پروکوپیوس فاصله میان پادشاهی وی و شورش نظامیان
حبشی به رهبری ابراموس (ابرهه) را «مدتی کوتاه» نوشته است. همچنین یوستینین (۵۶۵ -۵۲۷م) یولیانوس را به
سفارت نزد اسیمیفایوس و شاه
حبشه فرستاد تا از آنان بخواهد که روابط بازرگانی خود را با ایران قطع کنند و به آن اعلان جنگ دهند. این
سفیر پس از دیدار با اسیمیفایوس در ۵۳۱م به
بندر ادولیس (در منابع عربی: عدول) رسید، تا نزد Atybeba Ela ( کالب الااصبحه) برود، و شورش ابرهه در همین هنگام روی داد.
همچنین
مسعودی
شورش ابرهه را در دوران پادشاهی
قباد ساسانی که تا ۵۳۱م
ادامه داشته، است. بنابراین تاریخ شورش و آغاز فرمانروایی ابرهه را باید در ۵۳۰م (یا حداکثر ۵۳۱م) دانست.
درباره مبدأ گاه شمار حمیری: کهنترین سند کشتار نجران نامه شمعون اسقف بیت ارشام به رئیس دیر جبله است که یوحنا افسوسی (د ح ۵۸۵م) در «تاریخ کلیسا» ی خود آورده است. شمعون در این نامه گفته است که در ۲۰ کانون الثانی ۸۳۵ سلوکی/ ژانویه ۵۲۴م همراه با ابراهام پدر نونوسوس تاریخنگار معروف، به نمایندگی از یوستینوس اول نزد منذر سوم شاه حیره رفته است و در آنجا خبر شهادت
مسیحیان نجران را شنیده است. زیرا در آن هنگام نامهای ازشاه حمیر به منذرسوم رسید که در آن شاه حمیر از مندر سوم میخواست تا با مسیحیان حیره همان کند که وی با مسیحیان نجران کرده است
در این صورت میتوان نتیجه گرفت که تسخیر نجران و کشتار مسیحیان میبایست اندکی پیش از این تاریخ، یعنی در اواخر ۵۲۳م، روی داده باشد.
از سوی دیگر تاریخ لشکرکشی
حبشیان به حمیر را با توجه به زمان رسیدن خبر به قسطنطنیه و
حبشه و تدارک ساز و برگ جنگ و کشتی و دشواری لشکرکشی در فصل زمستان میبایست تا بهار ۵۲۵م به تعویق انداخت
در این صورت با توجه به سنگ نوشته ۶۲۱ CIH که مرگ شاه حمیر را در ۶۳۰ حمیری گزارش داده است؛ مبدأ تاریخ حمیری باید ۱۱۵ق م باشد. با اینهمه ریکمانس (و برخی دیگر) بر پایه بررسی سنگ نوشتههای ۵۰۶ Ry تا ۵۱۰ Ry مبدأهای گوناگونی برای تاریخ حمیری برشمرده است
دلايلى كه اينان براي ترديد در ۱۱۵ قم آوردهاند، همگى برپايه تطبيق رويدادهاي تاريخ حمير با گزارشهاي تاريخنگاران رومى و يونانى و سريانى استوار شده است. به عنوان مثال مىتوان گفت ابرهه در ۶۵۷ حميري سفيران كشورهاي خارجى از جمله ايران و بيزانس را به حضور پذيرفت و برخى از پژوهشگران با استناد به تيرگى روابط ايران و بيزانس در سالهاي ۵۴۰ -۵۴۶م و همپيمانى ابرهه با بيزانس نتيجه گرفتهاند كه سال ۶۵۷ حميري نمىتواند بايكى از سالهاي ۵۴۰ -۵۴۶م برابر باشد. به عنوان مثال ديگر بيستن سنگ نوشته ۶۲۱ CIH متعلّق به سميفع را بر پايه گزارش پروكوپيوس با ۵۳۰م برابر دانسته است و در اين صورت بايد سال ۱۱۰ق م را مبدأ تاريخ حميري گرفت. اما از آنجا كه تاكنون هيچگونهبررسىتطبيقى دقيقى پيرامون گاهشماريامپراتوريهاي بييزانس و ايران و
حبشه و گاهشماري دولت سبا و حمير انجام نگرفته است، در اينباره از روي يقين سخن نمىتوان گفت. با اينهمه چنين به نظر مىآيد كه پژوهشگران با توجه به وقوع كسوف كامل خورشيد در ۱۹/۸/۱۱۴ق م كه در جنوب شبه جزيره عرب ديده شد، به همان مبدأ پيشين (۱۱۵ قم) بازگشتهاند
گزارش طبری از ابن اسحاق و ابن کلبی، ابرهه را از همان آغاز جاهطلب و سرکش شناسانده است.
او همینکه به قدرت رسید نافرمانی پیشه کرد و از خراجگزاری سرباز زد.
از این رو نجاشی اریاط را با سپاهی به سرکوبی وی فرستاد، اما ابرهه اریاط را در جنگی تنبهتن و به یاری غلامش (عَتْوَده، عَتُوده یا اَرَنْجَده) نابکارانه کشت؛
اما در گزارش ابوالفرج
که با گزارش طبری ناسازگار نیست، ابرهه در برابر بیدادی که اریاط بر
حبشیان تهیدست روا میداشت، شورید. از این رو هلستئایوس (کالب الااصبحه) برای سرکوبی وی سپاهی گسیل کرد، اما این سپاهیان سپهسالار را کشتند و به ابرهه پیوستند. سپاه دوم هلستئایوس نیز با شکست سنگین به کشور بازگشت
بدینسان ابرهه به استقلال رسید. اما چون هلستئایوس درگذشت، در برابر جانشین وی فرمانبرداری پیشه کرد و پذیرفت که همه ساله خراجی به وی بپردازد.
اگر بتوان به نوشته پروکوپیوس اعتماد کرد، آنگاه میتوان گفت که به رسمیت شناختن ابرهه باید پیش از ۵۴۰م، اما پس از ۵۳۵م روی داده باشد
بنابراین گزارشهایی که گفتهاند ابرهه پس از فتح یمن بیهیچ حادثهای به عنوان یک مسیحی متقی از طرف شاه
حبشه به فرماندهی یمن گمارده شد، یکسره بیاعتبار است زیرا با گزارشهایی تضاد پیدا میکند که کاملاً مستقل از یکدیگرند.
گذشته از گزارشهای گوناگون، پیرامون تسخیر یمن و به قدرت رسیدن ابرهه، دیگر دادههای تاریخ معتبر درباره او همگی از سنگ نوشتهها بدست میآید که تا اندازهای شیوه فرمانروایی و سیاست وی را روشن میسازد.
در سنگ نوشته بسیار مهم ۵۴۱ CIH یا ۶۱۸ Glaser که با عبارت «به قدرت و عنایت و رحمت (خدای) رحمان و
مسیح و
روح القدس او» آغاز شده است، ابرهه خود را «جانشین شاه جعزیها رمحیس زبیمن (؟) شاه سبا و ذوریدان و حضرموت و یمنات و اعراب آنها در بلندیهاوپستیها» (سطر ۱-۹) خواندهاست واین همانلقب فرمانروایان حمیری است. در این متن اگرچه ابرهه خود را جانشین شاه اکسوم شمرده است، اما در واقع فرامانروای مطلق یمن و همپیمان نجاشی
حبشه بود و حتی در همین سنگ نوشته، نجاشی را تنها «شاه جعز» خوانده است.
این که نام این نجاشی رمحیس (رماحس) است یا رمحیس زبیمن روشن نیست، زیرا «زبیمن» را میتوان «آنکه در یمن است» معنا کرد که در این صورت مراد خود ابرهه خواهد بود.
این سنگ نوشته از سرکشی و پیمانشکنی
یزید بن کبشه (یزد بن کبشت) رئیس
قبیله کنده و گروهی از اقیال (امیران) سخن میگوید که در دژ کدا (کدر) سنگر گرفته بودند.
ازین رو ابرهه در
ماه ذیالقیض ۶۵۷ حمیری/۵۴۲م سپاهی به فرماندهی
جراح ذوزبنور (جره ذزبنز) به سرکوبی یزید به کبشه گسیل داشت،
اما یزید پیش از حرکت این سپاه فرمانبرداری پیشه کرد (سطر ۳۷-۴۱).
با اینهمه بخشی از شورشیان از تسلیم سرباز زدند. به نظر میآید که شورش یزید بن کبشه گسترده و نیرومند بود، زیرا حضرموت و حریب و ذوجدن و حباب را فراگرفت و ابرهه آن را نتوانست فرونشاند، مگر به یاری قبایل یمن که نامشان را در سنگ نوشته آورده است.
شاه (ابرهه) هنوز در اندیشه شورشیان بود که خبرشکست
سد مأرب را در
ماه ذمذران ۶۵۷حمیری/۵۴۲م شنید، و درست در همین هنگام عربهای
بادیهنشین همراه با یزید از راه رسیدند و وفاداری خود را اعلام داشتند و گروگان سپردند، همچنین سپاهی که به کدار روانه شده بود، توانست بر بازمانده اقیال سرکش پیروز شود.
آنگاه شاه (ابرهه) به
حبشیان فرمان داد که در کارهای بازسازی سد شرکت کنند، و متن سنگ نوشته همه این کارها را یکایک برمیشمارد. اعراب نخست به کلیسای شهر مأرب رهسپار شدند و آن را تقدیس کردند و سپس به کار سد پرداختند.
چون شالوده سد کار گذاشته شد، بیماری در میان قبایل و مردم شهر شیوع یافت. از این رو شاه (ابرهه) قبایل
حبشی و حمیری را مرخص کرد و چندی بعد کار از سرگرفته شد.
بازسازی سد در ماه ذومعن ۶۵۸ حمیری/۵۴۳م پایان گرفت - متن سنگ نوشته کارهای انجام شده و هزینه بازسازی و مقدار غذای کارگران و سربازان شرکت کننده در بازسازی را ذکر میکند (سطر ۶۷ - ۷۵) - سپس اقیال سرکش دژ کدار همراه با سپاه گسیل شده فرا رسیدند و وفاداری خود را به شاه (ابرهه) اعلام داشتند (سطر ۷۵-۸۰).
در این سنگ نوشته همچنین از ورود سفیرانِ نجاشی، سفیران امپراتور روم، هیأت اعزامی شاه ایران، فرستادگان منذر، فرستادگان حارث بن جبله و فرستادگان ابکرب بن جبله (سطر ۸۷ -۹۲) سخن رفته است. حضور این هیأتهایِ سیاسی بیتردید جایگاه مهم ابرهه و موقعیت استراتژیک قلمرو وی را مینمایاند.
به نظر میآید که مأموریت این فرستادگان تنها ابلاغ تهنیت و تشریفاتی از این دست نبود، بلکه میبایست هدفی همچون جلب ابرهه به این یا آن
اردوگاه (ایران یا بیزانس) در کار بوده باشد، بهویژه آنکه یوستینین همواره درپی همپیمانی با
حبشه و حتی حمیریان بود تا از این رهگذر ایران را ناتوان کند. درست از همین رو بود که پس از روی کارآمدن ابرهه به وی نزدیک شد تا طرح حمله به ایران را که زمانی پیشتر به سمیفع اشوع پیشنهاد کرده بود، به اجرا درآورد. و هنگامی که ابرهه بن یاد فرمانروایی خود را استوار کرد به یوستینین وعده داد که به خاک ایران بتازد، اما چون رهسپار شد، دشواری کار و پایان ناگوار این لشکرکشی را دریافت و بیدرنگ بازگشت.
از ابرهه سنگ نوشته دیگری به شماره ۵۰۶ Ry به تاریخ ذی الثبت ۶۶۲ حمیری/۵۴۷م (یا ۵۳۵م) برجای مانده است که برصخرهای نزدیک چاه مُرَیْغان یافت شد.
بر پایه این سنگ نوشته، قبیله شمالی و بزرگ مَعَد و بنی عامر در
فصل بهار ماه ذوالثبات شوریدند،
شاه (ابرهه) جنگجویان قبایل کنده و سعد را به جنگ بنی عامر فرستاد و خود بر حُلُبان حمله برد. سرانجام معد شکست خورد و ابرهه پس از گرفتن گروگانهایی
عمر بن منذر را همچنان در ریاست قبیله باقی گذاشت و خود در ۶۶۲حمیری/۵۴۷م بازگشت.
برخی پژوهشگران برآنند که این متن از حمله ابرهه به
مکه در
عامالفیل سخن میگوید، و برخی دیگر برآنند که هدف از این حمله تنها زمینهسازی برای حمله به بخشهای شمالی شبه جزیره بود، اما این روند در مکه باز ایستاد.
گروهی برآنند که مضمون این متن به حمله
فیل اشاره ندارد، زیرا از دید ایشان حمله فیل در ۵۶۳م روی داد، اما تاریخ سنگ نوشته مریغان، ۵۴۷م را نشان میدهد.
ولی بیستن
ثابت کرده است که این متن از دو نبرد سخن میگوید: یکی نبرد ابرهه در حلبان و دیگری نبرد قبایل کنده و سعد مراد با بنی عامر در تر بن الترب، تربه از این رویداد نشانی در شعرهای آن دوره میتوان یافت و به نظر میآید که این تر بن همان «تربه» از مناطق مکه در نجد و در ۸۰ میلی جنوب شرقی طائف در زمینهای بن ی عامر باشد.
برپایه گزارش منابع عربی ابرهه درست پس از بازگشت از مکه بر اثر
وبا مرد
اما منابع رومی یونانی به سال وفات وی اشارهای ندارند. در کتابخانه سلطنتی وین نسخه اصلی مجموعه قوانین به زبان یونانی یافت شده است که گریگنسیوس اسقف ظفار به فرمان ابرهه نوشت.
به نوشته تاریخ نگاران عرب پس از ابرهه پسرش
یکسوم ۲۰ سال به بیداد فرمان راند،
اما دینوری
فرمانروایی ابرهه را ۴۰ سال و فرمانروایی پسرش یکسوم را ۱۹ سال دانسته است.
حمزه اصفهانی مدت فرمانروایی ابرهه را (پس از کشتن اریاط که ۲۰ سال حکومت کرده بود) ۲۳ سال، و یکسوم را ۱۷ سال و مسروق (پسر دیگر ابرهه) را ۱۲ سال
(۳ سال)، بر روی هم ۷۲ سال
دانسته است. با اینهمه بر پایه نوشته تئوفانس ایرانیها یکی از شاهان حمیر را در حوالی ۵۷۰م اسیر کردند. وی این شاه را سنطرق (سنطرقس) نامیده است. گلاسر این نام را تحریف شناتر و در اصل ذوشناتر میداند که همان مسروق بن ابرهه است، زیرا پدرش او را به حکومت این منطقه گماشته بود
. با مرگ مسروق دوران فرمانروایی
حبشه بر یمن برای همیشه به پایان رسید.
بر پایه گزارش منابع عربی ابرهه کلیسایی باشکوه و بیمانند به نام قُلیّس (از واژه یونانی در صنعا ساخت و خواست تا آن را زیارتگاه عرب کند).
این بود که عربها به خشم آمدند و یکی از نسأة بنی فُقَیْم قلیس را آلوده کرد. از این رو ابرهه خشمیگن شد و به آهنگ ویران کردن
کعبه با سپاهی که فیل به همراه داشت، به مکه تاختن آورد و در مسیر راه قبایل مختلفی را که به مقابله وی برخاستند، درهم شکست و چون به مکه رسید گویا حُناطه و خُویلدروسای قبایل بکروهذیل یک سوم دارایی تهامه را به شرط چشم پوشی از ویران کردن کعبه به وی پیشنهاد کردند، اما ابرهه نپذیرفت. سپس
عبدالمطلب مردم را به خالی کردن شهر و پناه بردن به کوه خواند و خود به حلقه کعبه درآویخت و به نیایش پرداخت و سپس به کوه روی آورد. آنگاه
خداوند سپاه ابرهه را با فرو باراندن سنگهای سجیل از میان برداشت و ابرهه ناکام به یمن بازگشت.
از میان پژوهشگرانی که به حمله فیل پرداختهاند، روسینی
نگرشی ویژه و نامأنوس دارد. او گزارش عربی پیرامون حمله فیل را نپذیرفته است و آن را تحریفی از حمله ائیل (افیلاس) شاه
حبشی پایان سده ۳ م دانسته است، زیرا به باور وی استفاده از فیل در راههای ناهموار و بیابانهایی که حتی
شتر به سختی آنها را میپیماید، کاری شدنی نیست. و از آنجا که این فیل در گزارش عربی نامی انسانی (محمود) گرفته است، میتوان گفت که نام شاه افئیل در گذرِ زمان به فیل تبدیل شده است.
اما به نظر میآید که فریفتگی روسینی در برابر همانندی آوایی این دو واژه چنین تفسیرِ دوری را سبب شده باشد، زیرا گزارشهای مستقلی که پیرامون حمله فیل در دست هست، هیچگونه تردیدی را در اینباره بر نمیتابد.
در گزارشهای داستانوار منابع عربی انگیزههایی گوناگون و گاه سخت بی پایه برای لشکرکشی ابرهه به مکه میتوان یافت که کمابیش در همه آنها تقابلی میان قلیس و کعبه دیده میشود.
بنابراين مىتوان پذيرفت كه عربها دريافته بودند كه زمينهاي براي تغيير
دین آنان فراهم آمده است و از اين رو به گونهاي با آن مخالفت مىورزيدند. اما بىگمان انگيزه گشودن مكه بايد بزرگتر از ويران كردن كعبه بوده باشد و شايد بتوان پذيرفت كه هدف اين لشكركشى گسترش نفوذ مسيحيت در بخشهاي غربى و جنوبى شبه جزيره و تأمين منافع سياسى و اقتصادي روميها و
حبشيها بود. برخى از پزوهشگران گزارش كشته شدن
محمد بن خزاعی بن حزابه الذکوانی از قبيله سليم را گواه چنين نگرشى شمردهاند
برپايه اين گزارش ابرهه محمد بن خزاعى را بر قبيله مضر رياست بخشيد و او را فرمان داد تا مردم را به زيارت قليس بخواند، اما مردي از قبيله هذيل او را كشت.
بدینسان ابرهه که طرح توسعهطلبانه خود ار در خطر میدید، به سرکوب متجاسران کمر بست.
تردیدی نیست که شاهان یمن میخواستند از رهگذر امیران محلی نفوذی همتراز با نفوذ رومیان و ایرانیان بر شمال شبه جزیره داشته باشند تا کاروانهای بازرگانی را ایمن دارند. بن ابراین گزارش شرکت
قبیله کنده در لشکرکشی ابرهه که از منابع مستقل آمده است،
میتواند تأییدی بر این نکته باشد. وانگهی نقش بیزانس را در این میان نباید کم گرفت، زیرا برپایه نوشته
پروکوپیوس ، ابرهه برای انجام وعدهای که به یوستینین داده بود (حمله به ایران) به راه افتاد، اما بیدرنگ بازگشت.
گزارشهای اسلامی - عربی، به گونهای همداستان، این لشکرکشی رادرسال تولد
محمد (صلی الله علیه و آله) (تقریباً ۵۷۰م) دانستهاند - ظاهراً برای آنکه ۴۰ سالگی
پیامبر اسلام با تاریخ بعثت (۶۱۰م) راست درآید - اما چنین تاریخی برای حمله ابرهه سخت دیر است، زیرا تا تاریخ گشوده شدن یمن به دست ایران (۵۷۵م)، دیگر مدت زمانی برای بقیه فرمانروایی ابرهه و پسرانش نمیماند.
آنگونه که از گزارش پروکوپیوس برمیآید تاریخ این رویداد را باید جلوتر از ۵۷۰م گرفت، و برخی از پژوهشگران عرب
با توجه به نابود شدن سپاه ۶۰ هزار نفری ابرهه بر اثر وبا (حدیث عِکْرِمه در تفسیر طبری)
(شعر
عبدالله بن زِبَعْری )،
اشاره پروکوپیوس
به شیوع وبای سخت گسترده سال ۵۴۲ در پلوز و انتشار آن تا اسکندریه و
فلسطین و «سراسر جهان»، را با این رویداد بیارتباط ندانستهاند. بدینسان از میان تاریخهای گوناگونی که برای
عامالفیل آوردهاند،
تاریخ ۲۳ سال پیش از تولد محمد (صلی الله علیه و آله) میتواند، درست باشد.
(۱) ازرقی، محمد، اخبار مکه، بهکوشش رشدی الصالحملحس، بیروت، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م.
(۲) ابن اسحاق، محمد، سیره، به کوشش محمد حمیدالله، قونیه، ۱۴۰۱ق/ ۱۹۸۱.
(۳) ابن حبیب، محمد، المحبر، به روایت حسن بن حسن سکری، به کوشش الیزه لیختن شتاتر، حیدرآباد دکن، ۱۳۶۱ق/۱۹۴۲م.
(۴) ابن حزم اندلسی، علی، جمهره انساب العرب، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۵) ابن خلدون، العبر؛ ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۳۸۸ق/۱۹۶۹م؛
(۶) ابن هشام، ابومحمد عبدالملک، السیرة النبویة، به کوشش مصطفی السقا، ابراهیم الابیاری و عبدالحفیظ شلبی، بیروت، داراحیاء التراث العرب.
(۷) ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، به کوشش علی محمد البجاوی، قاهره، ۱۳۸۹ق/۱۹۷۰م.
(۸) ابونعیم اصفهانی، احمد، کتاب دلائل النبوة، حیدرآباد دکن، ۱۹۷۷م.
(۹) افرام اغناطیوس، «کتاب الشهداء الحمیریین»، مجلة المجمع العلمی العربی، دمشق، ۱۹۴۸م.
(۱۰) بافقیه، محمد عبدالقادر، تاریخ الیمن القدیم، بیروت، ۱۹۸۵م.
(۱۱) بغوی، ابومحمد حسین، تفسیر معالم التنزیل، به کوشش خالد عبدالرحمان، بیروت، دارالمعرفة.
(۱۲) بلاذری، احمد، انساب الاشراف، به کوشش محمد حمیدالله، معهد المخطوطات بجامعة الدول العربیة.
(۱۳) بیهقی، احمد، دلائل النبوة، به کوشش عبدالمعطی قلعجی، بیروت، ۱۹۸۵م.
(۱۴) پیگولوسکایا، نینا ویکتورونا، العرب علی حدود بیزنطه و ایران، ترجمه به عربی به کوشش صلاحالدین عثمان هاشم، کویت، ۱۹۸۵م.
(۱۵) تقیزاده، حسن، تاریخ عربستان و قوم عرب، قسمت پنجم، تهران، ۱۳۲۹-۱۳۳۰ش.
(۱۶) حمزه اصفهانی، تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیا، برلین، ۱۳۴۰ق.
(۱۷) دینوری، احمد بن داوود، الاخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر و جمالالدین الشیال، بغداد، ۱۳۷۹ق/۱۹۵۹م.
(۱۸) زمخشری، جارالله، الکشاف، بیروت، دارالمعرفه.
(۱۹) سالم، سید عبدالعزیز، تاریخ العرب فی عصر الجاهلیة، بیروت، ۱۹۷۱م.
(۲۰) سجستانی، ابوحاتم، المعمرون والوصایا، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، ۱۹۶۱م.
(۲۱) سندوبی حسن، شرح دیوان امریَّ القیس، قاهره، المکتبة التجاریة.
(۲۲) سهیلی، عبدالرحمان، الروض الانف، به کوشش عبدالرحمان الوکیل، قاهره، ۱۹۶۷م.
(۲۳) سیدیو، ل ا، تاریخ العرب العام، ترجمه به عربی عادل زعیتر، قاهره، ۱۹۶۹م.
(۲۴) سیوطی، عبدالرحمان، تفسیر الدر المنثور، قم، ۱۴۰۴ق.
(۲۵) شیخو، لوئیس، کتاب شعراء النصرانیه، بیروت، ۱۹۲۶م.
(۲۶) طبری، تاریخ.
(۲۷) طبری، تفسیر جامع البیان، بولاق، ۱۳۲۹ق.
(۲۸) عابدین، عبدالمجید، بین
الحبشه و العرب، بیروت، دارالفکر العربی.
(۲۹) علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت و بغداد، ۱۹۶۸م.
(۳۰) قرطبی، محمد، الجامع لاحکام القرآن، به کوشش مصطفی السقا، بیروت، ۱۹۶۷م.
(۳۱) کریستن سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، تهران، ۱۳۴۵ش.
(۳۲) کلبی، ابومنذر هشام، کتاب الاصنام، به کوشش احمد زکی پاشا، تهران، ۱۳۴۸ش.
(۳۳) مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت.
(۳۴) مقدسی، مطهر، البدء والتاریخ، پاریس، ۱۹۰۳م.
(۳۵) نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب، تهران، ۱۳۵۸ش.
(۳۶) نیشابوری، حسن، تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، در حاشیه جامع البیان طبری، ۱۳۲۹ق.
(۳۷) وهب بن منبه، کتاب التیجان فی ملوک حمیر، صنعا، ۱۹۷۹م.
(۳۸) همدانی، حسن، الاکلیل، به کوشش انستاس ماری الکرملی، بغداد، ۱۹۳۱م، ج ۸.
(۳۹) همدانی، حسن، الاکلیل، به کوشش محمد بن علی الاکوع الحوالی، قاهره، ۱۹۶۳م.
(۴۰) یاقوت، بلدان.
(۴۱) بیستن، AFL، مشکلات صائبین گاهشناسی: BSOAS، شانزدهم، ۱۹۵۴، بخش ۱.
(۴۲) شناسه، یادداشت بر روی کتیبه Mureighan، در BSOAS، شانزدهم، سال ۱۹۵۴، قسمت ۲.
(۴۳) بل، ریچارد، منشأ اسلام در Enuironment مسیحی آن، لندن، ۱۹۲۶.
(۴۴) دانیلو، ژان و Marrou، هنری، قرن مسیحی است جلد I Translby وینسنت کرونین، نیویورک، ۱۹۶۴.
(۴۵) فل، ایناند، مرگ Christenuerfolgung در SO darabien UND مرد himjarisch - L thiopischen Kriege nach abessinischer Ueber - lieferung، در: ZDMG ۱۸۸۱، XXXV.
(۴۶) جفری، آرتور، واژگان خارجی از قرآن، بارودا، ۱۹۳۸.
(۴۷) لوث، O، قرآن Commentar طبری، در: ZDMG سال ۱۸۸۱ XXXV.
(۴۸) Mordtmann، JH، "Miscellen زور himjarischen Alterthumskunke"، در: ZDMG، سال ۱۸۷۷، XXXI.
(۴۹) پروکوپیوس، تاریخ جنگ، جلد Transl I توسط H B، Dewing، لندن، ۱۹۵۴.
(۵۰) روسینی، کونتی، بزرگراه E عالوه همکاران در اختیار داشتن desHabas؟ t، EN Arabie: JA، XVIII Juillet - Septembre ۱۹۲۱.
(۵۱) استیون، بیزانس Ciuilisation، Lindin، ۱۹۶۶.
(۵۲) ریکمانس، ژاک، لا cution شخصی E DES CHR E tiens Himyarites طلا sixi E من سی I مدیری، لیدن، ۱۹۵۶.
(۵۳) شروتر منوده، R، uon Tristschreiben Jadab را Sarug himjaritischen تعمید میمیرند، در ZDMG، سال ۱۸۷۷، XXXI.
(۵۴) اسمیت، سیدنی، Euents در عربستان در قرن ۶ میلادی، در: BSOAS، شانزدهم، ۱۹۵۴، بخش ۳.
(۵۵) ابن قتیبه، المعارف.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابرهه»، ج۲، ص۷۴۱.