آیه من یرتد منکم (شأن نزول)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اهلسنت ادعا میکنند که آیه ۵۴
سوره مائده (من یرتد منکم عن دینه ...) درباره
ابوبکر و جنگهای وی با
مرتدین نازل شده است، درحالی که در این آیه خداوند سه وصف را برای قومی که وعده داده بیان میکند، که بهطور قطع در هیچیک از خلفای سهگانه این اوصاف یافت نمیشود بلکه این سه وصف فقط در مورد امیرالمؤمنین
علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) صدق میکند.
«یَاَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ مَن یَرْتَدَّ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَاْتیِ اللَّهُ بِقَوْمٍ یحُِبهُُّمْ وَ یحُِبُّونَهُ اَذِلَّةٍ عَلیَ الْمُؤْمِنِینَ اَعِزَّةٍ عَلیَ الْکَافِرِینَ یجَُاهِدُونَ فیِ سَبِیلِ اللَّهِ وَ لَا یخََافُونَ لَوْمَةَ لَائمٍ ذَالِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیم؛
ای کسانی که ایمان آوردهاید، هرکس از شما از
دین خود برگردد، به زودی خدا گروهی
[
دیگر
]
را میآورد که آنان را دوست میدارد و آنان
[
نیز
]
او را دوست دارند.
[
اینان
]
با
مؤمنان،
فروتن،
[
و
]
بر
کافران سرفرازند. در
راه خدا جهاد میکنند و از سرزنش هیچ ملامتگری نمیترسند. این فضل خداست. آن را به هرکه بخواهد میدهد، و خدا گشایشگر داناست.»
خداوند در این آیه، سه وصف را برای این قومی که آمدن آن را
وعده داده، بیان میکند که بهطور قطع هیچیک از آنها در
ابوبکر یافت نمیشود؛ بلکه این سه وصف به صورت اکمل و اتم فقط در امیرالمؤمنین
علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) بوده و در هیچیک از خلفای سهگانه دیگر نبوده است.
قوم یحبهم و یحبونه:
این ویژگی را
رسول گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در روز
جنگ خیبر به امام علی (علیهالسّلام) داده است. در همان جنگی که پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قبل از آن
ابوبکر و
عمر را برای فتح
قلعه خیبر فرستاده بود؛ اما آن دو، میدان نبرد را ترک و فرار را بر قرار ترجیح داده بودند. فردای آن روز رسول گرامی اسلام اعلام فرمود:
فردا پرچم را به دست کسی خواهم سپرد که خدا و رسول او را دوست دارند و او نیز خدا و رسول را دوست دارد، کرّاری است که هرگز فرار نمیکند و تا سنگر دشمن را فتح نکند، باز نخواهد گشت.
تمامی صحابهای که آنجا جمع بودند و از جمله
ابوبکر و عمر منتظر بودند که فردا این افتخار نصیب آنها شود؛ اما فقط یک فرد لیاقت این را داشت که این صفت ویژه (یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله) را داشته باشد و دیگران لایق چنین وصفی نبودند. و نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز فردای آن روز پرچم را به دست توانای حیدر کرار سپرد.
این حقیر استحضار کردهام که عدد در … یحبهم و یحبونه….. ۱۲ است. پس باید عدد خلفاء ۱۲ باشد و چون در این آیه عدد این کلمات ۱۲ است و این کلمات حدا.. است، پس تعدی از ائمه نباید کرد چرا که ائمه هدا.. هستند.
محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحش داستان را اینگونه نقل میکند:
اَخْبَرَنِی سَهْلٌ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ یَعْنِی ابْنَ سَعْدٍ قَالَ قَالَ النَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَ خَیْبَرَ لَاُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ غَدًا رَجُلًا یُفْتَحُ عَلَی یَدَیْهِ یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ فَبَاتَ النَّاسُ لَیْلَتَهُمْ اَیُّهُمْ یُعْطَی فَغَدَوْا کُلُّهُمْ یَرْجُوهُ فَقَالَ اَیْنَ عَلِیٌّ فَقِیلَ یَشْتَکِی عَیْنَیْهِ فَبَصَقَ فِی عَیْنَیْهِ وَدَعَا لَهُ فَبَرَاَ کَاَنْ لَمْ یَکُنْ بِهِ وَجَعٌ فَاَعْطَاهُ فَقَالَ اُقَاتِلُهُمْ حَتَّی یَکُونُوا مِثْلَنَا فَقَالَ انْفُذْ عَلَی رِسْلِکَ حَتَّی تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ ثُمَّ ادْعُهُمْ اِلَی الْاِسْلَامِ وَاَخْبِرْهُمْ بِمَا یَجِبُ عَلَیْهِمْ فَوَاللَّهِ لَاَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ بِکَ رَجُلًا خَیْرٌ لَکَ مِنْ اَنْ یَکُونَ لَکَ حُمْرُ النَّعَمِ.
از
سهل بن سعد روایت کرده است گفت که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در روز خیبر، فرمود: فردا پرچم اسلام را به مردی اعطا میکنم که خیبر به دست او فتح میشود و خدا و رسول را دوست میدارد، و خدا و رسول هم او را دوست میدارند. مسلمانان آن شب را استراحت کردند در حالی که در اندیشه بودند که فردا پرچمدار اسلام چه کسی خواهد بود؟ اینک فردا رسیده است، همه چشمها به دست پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دوخته شده که پرچم را بدست چه شخصی به اهتزاز در میآورد. در این حال پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: علی کجاست؟
یکی از حاضران پاسخ داد: علی (علیهالسّلام) به درد چشم گرفتار است. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حضرت علی (علیهالسّلام) را پیش خود طلبید و آب دهان مبارک را در میان دیدگان علی (علیهالسّلام) ریخت. و دعا کرد و بلافاصله درد چشم برطرف شد، آنچنان که از آغاز دردی نداشته است! پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرچم پر افتخار اسلام را به حضرت علی (علیهالسّلام) داد و فرمود: با این مردم نبرد میکنم تا مانند خودمان از نعمت اسلام برخوردار شوند. سپس خطاب به علی (علیهالسّلام)، فرمود: اینک با کمال قدرت و توانائی و با آرامش خاطر به مسیر خود ادامه بده همینکه به خیبر رسیدی، نخست آنان را به
آئین اسلام دعوت کن و آنچه بر آنها واجب میگردد به اطلاعشان برسان. به خدا سوگند! اگر خدا بوسیله تو مردی را به اسلام
هدایت کند، بهتر است از اینکه شترهای سرخ مو برای تو ارزانی دارد.
و البته فقط همین یکبار نیست که رسول خدا این جمله زیبا را در حق امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) میفرماید؛ بلکه بارها و بارها و در موارد متعدد آن را تکرار کرده است؛ از جمله در زمانی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، امام علی (علیهالسّلام) را به جنگ با کفار
یمن فرستاده بود و آن حضرت بعد از فتح یمن، قبل از تقسیم غنائم کنیزی را برای خودش انتخاب کرد و این بر دیگران و از جمله
خالد بن ولید بسیار گران آمد. آن حسودان و بدخواهان فکر کردند که اگر بدگویی امام را به رسول خدا بکنند، شاید از چشم حضرت بیفتد؛ اما نبی مکرم با دیدن نامه خالد بن ولید از عصبانیت رنگش سرخ شد و فرمود:
مَا تَرَی فِی رَجُلٍ یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ؟
چه میگویید در باره کسی که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند؟ این جواب محکم باعث شد که آنها نسبت امیرالمؤمنین ساکت شده و دیگر جرات چنین کاری را نداشته باشند.
و این جمله «فَسَوْفَ یَاْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ» که در آیه
قرآن آمده است، دقیقاً همان جملهای است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حق حیدر کرار فرموده بودند؛ در حالی که تمامی
صحابه و از جمله
ابوبکر و عمر نیز در مجلس حاضر بودند و آرزو داشتند که این جمله در حق آنها گفته میشد. و جالب این است که بسیاری از
علمای اهلسنت از زبان عمر بن الخطاب نوشتهاند که او گفته بود: هیچگاه امارت را بهاندازه آن روز دوست نداشته ام؛ اما رسول خدا آن روز امارت را به امام علی (علیهالسّلام) داد.
مسلم نیشابوری در صحیحش مینویسد:
عَنْ اَبِی هُرَیْرَةَ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ یَوْمَ خَیْبَرَ لَاُعْطِیَنَّ هَذِهِ الرَّایَةَ رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ یَفْتَحُ اللَّهُ عَلَی یَدَیْهِ قَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ مَا اَحْبَبْتُ الْاِمَارَةَ اِلَّا یَوْمَئِذٍ قَالَ فَتَسَاوَرْتُ لَهَا رَجَاءَ اَنْ اُدْعَی لَهَا قَالَ فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلِیَّ بْنَ اَبِی طَالِبٍ فَاَعْطَاهُ اِیَّاهَا.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در روز خیبر فرمود: البتّه پرچم اسلام را در اختیار مردی قرار میدهم که خدا و رسول را دوست میدارد و خداوند خیبر را به دست او فتح میکند. عمر بن خطّاب گفت: آن روز بود که خواهان امارت بودم و در این رابطه با همدستانم، آهسته سخن گفتم و آرزو میکردم (کهای کاش) رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مرا پرچمدار اسلام معرفی کند. (ولی برخلاف انتظار) رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، علی (علیهالسّلام) را به حضور طلبید و پرچم اسلام را به دست او داد.
با این وصف، آیا درست است که این افتخار را از کسی که پیامبر به او داده بگیریم و به کسی بدهیم که رسول خدا از دادن به او امتناع کرده است؟
موارد متعددی را از تاریخ زندگی خلیفه اول میتوان یافت که او در هیچیک از دوران زندگیش؛ چه در زمان حضور رسول خدا و چه در دروان خلافت دارای این ویژگی نبوده و بلکه بر عکس «با
کافرین خاضع و مهربان و در برابر
مؤمنان سرسخت و خشن» بوده است. ما به جهت اختصار فقط به چند نمونه اشاره خواهیم کرد:
یک از جنایاتی که در زمان
ابوبکر اتفاق افتاد و در حال حاضر
اهلسنت به آن
مباهات میکنند، کشتن
مالک بن نویره به دست خالد بن ولید و به دستور مستقیم
ابوبکر بود.
مالک بن نویره، فردی شجاع، شاعر و رئیس بخشی از
قبیله بنیتمیم؛ صحابی پیامبر و عامل و کارگزار آن حضرت بود که در اظهار عواطف نسبت به یتیمان و زنان بی سرپرست مشهور بود و
زکات جمع آوری شده را با توجه به اختیاری که از جانب پیامبر داشت، میان فقراء تقسیم میکرد.
خالد بن ولید به دستور
ابوبکر به سوی قبیله مالک رفت و وقتی به سر زمین بطاح رسید، به ضرار بن ازْوَر و چند تن از سپاهیانش دستور داد تا به قبیله مالک رفته و آنها را بیاورند.
ابوقتاده به محض رسیدن به قبیله مالک شبیخون زد. بعدها وقتی از او در اینباره سؤال کردند، گفت: ما گفتیم که اگر راست میگویید که مسلمانید، اسلحهتان را بر زمین بگذارید، آنها این پشنهاد را پذیرفتند و اسلحه خود را بر زمین گذاشته و به
نماز پرداختند.
طبری، تاریخنویس معروف اهلسنت در اینباره مینویسد:
وکان ممن شهد لمالک بالاسلام ابو قتادة الحارث بن ربعی اخو بنی سلمة وقد کان عاهد الله ان لا یشهد مع خالد بن الولید حربا ابدا بعدها وکان یحدث انهم لما غشوا القوم راعوهم تحت اللیل فاخذ القوم السلاح قال فقلنا انا المسلمون فقالوا ونحن المسلمون قلنا فما بال السلاح معکم قالوا لنا فما بال السلاح معکم قلنا فان کنتم کما تقولون فضعوا السلاح قال فوضعوها ثم صلینا وصلوا.
از کسانی که به اسلام مالک بن نویره شهادت داده بود،
ابوقتادة بن ربعی، برادر
بنیسلمه بود. او با خداوند عهد کرده بود که بعد از این ماجرا در هیچ جنگی با خالد بن ولید شرکت نکند؛ و چنین میگفت که وقتی به نزدیکی ایشان رسیده بودند، همان شب به سمت ایشان رفتیم؛ ایشان سلاح به دست گرفته و گفتند ما مسلمانیم؛ ما نیز گفتیم: ما هم مسلمان هستیم؛ گفتیم: پس برای چه سلاح به دست گرفتهاید؟ پاسخ دادند، به خاطر ما (از ترس شما) و گفتند: شما چرا سلاح به دست گرفتهاید؟ گفتیم: اگر آنچنان است که میگویید پس سلاح را بر زمین بگذارید؛ ایشان سلاح را بر زمین گذاشته هم ما و هم ایشان نماز خواندیم.
و
ابن حجر عسقلانی مینویسد:
فکان ابو قتادة ممن شهد انهم اذنوا واقاموا الصلاة وصلوا فحبس بهم خالد فی لیلة باردة ثم امر منادیا فنادی ادفئوا اسارکم وهی فی لغة کنایة عن القتل فقتلوهم وتزوج خالد بعد ذلک امراة مالک.
ابوقتاده از کسانی است که شهادت داده است که ایشان
اذان گفته و نماز خواندند؛ اما خالد ایشان را در شبی سرد به
اسارت گرفته و دستور داد که شخصی ندا بدهد (ادفئوا) گرم کنید زندانیانتان را؛ اما این کلمه در اصطلاح بعضی به معنی کشتن است؛ پس ایشان را کشتند و بعد از آن خالد با همسر مالک ازدواج کرد!!!
متقی هندی مینویسد:
عن ابی عون وغیره ان خالد بن الولید ادعی ان مالک بن نویرة ارتد بکلام بلغه عنه، فانکر مالک ذلک، وقال: انا علی الاسلام ما غیرت ولا بدلت وشهد له بذلک ابو قتادة وعبدالله بن عمر فقدمه خالد وامر ضرار بن الازور الاسدی فضرب عنقه، وقبض خالد امراته، فقال لابی
بکر: انه قد زنی فارجمه، فقال ابو
بکر: ما کنت لارجمه تاول فاخطا، قال: فانه قد قتل مسلما فاقتله قال: ما کنت لاقتله تاول فاخطا، قال: فاعزله، قال: ما کنت لاشیم سیفا سله الله علیهم ابدا. (ابن سعد).
از ابی عون و غیر او نقل شده است که خالد بن ولید ادعا کرد که مالک به او سخنی گفته و
مرتد شده است؛ ولی وی گفته بود: من بر
اسلام هستم و نه آن را تغییر داده و نه عوض کردهام؛ و ابوقتاده و
عبدالله بن عمر نیز بر اینمطلب شهادت دادند؛ اما خالد او را جلو انداخته و به ضرار بن ازور اسدی گفت گردن او را بزن؛ و خالد همسر او را نیز گرفت؛ پس (عمر) به
ابوبکر گفت: او
زنا کرده است؛ او را
سنگسار بنما؛
ابوبکر پاسخ داد: من او را سنگسار نمیکنم؛ او
اجتهاد کرده و اشتباه نموده است؛ گفت: او را
قصاص بنما؛ زیرا او مسلمانی را کشته است؛ پاسخ داد: او را نمیکشم؛ زیرا او اجتهاد نموده و خطا کرده است! ! !
گفت: پس او را برکنار بنما؛ پاسخ داد: من شمشیری را که خداوند بر ایشان کشیده است در غلاف نمیگذارم.
و از طرف دیگر
بخاری در صحیحش نقل میکند:
فَقَامَ رَجُلٌ غَائِرُ الْعَیْنَیْنِ مُشْرِفُ الْوَجْنَتَیْنِ نَاشِزُ الْجَبْهَةِ کَثُّ اللِّحْیَةِ مَحْلُوقُ الرَّاْسِ مُشَمَّرُ الْاِزَارِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ اتَّقِ اللَّهَ قَالَ وَیْلَکَ اَوَلَسْتُ اَحَقَّ اَهْلِ الْاَرْضِ اَنْ یَتَّقِیَ اللَّهَ قَالَ ثُمَّ وَلَّی الرَّجُلُ قَالَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ یَا رَسُولَ اللَّهِ اَلَا اَضْرِبُ عُنُقَهُ قَالَ لَا لَعَلَّهُ اَنْ یَکُونَ یُصَلِّی فَقَالَ خَالِدٌ وَکَمْ مِنْ مُصَلٍّ یَقُولُ بِلِسَانِهِ مَا لَیْسَ فِی قَلْبِهِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اِنِّی لَمْ اُومَرْ اَنْ اَنْقُبَ عَنْ قُلُوبِ النَّاسِ وَلَا اَشُقَّ بُطُونَهُمْ
مردی با چشمان گرد کرده، گونههای بلند، چهره درهم کشیده بود پر ریش و با سر تراشیده و در حالیکه لباس خود را بر دور خویش پیچیده بود ایستاده و گفت: ای محمد از خدا بترس!!! رسول خدا فرمودند: وای برتو آیا من سزاوارترین مردم برای خداترسی نیستم؟ پس مرد بازگشت؛ خالد بن ولید گفت: ای رسول خدا اجازه بده گردن او را بزنم؛ حضرت فرمودند: خیر، زیرا شاید او نماز میخواند؛ خالد پاسخ داد: چه بسیار نماز خوانی که با زبان خویش چیزی را میگوید که در قلبش نیست؛ رسول خدا فرمودند: من مامور نیستم که دلهای مردمان را بشکافم و شکمهای ایشان را بدرم.
با این حال خالد در ماجرای مالک، دستور رسول خدا را در این زمینه مراعات ننمود. در این که مالک بن نویره مرتد نشده بود، شکی نیست؛ چرا که خود فریاد میزند که من مسلمانم و حکمی از احکام خدا را تغییر ندادهام. ابوقتاده و عبدالله بن عمر نیز بر مسلمان بودن او شهادت داده بودند؛ اما حقیقت ماجرا این است که مالک بن نویره، به خاطر ارتداد و یا ندادن زکات کشته نشد؛ بلکه چشم ناپاک خالد بن ولید به همسر بسیار زییای مالک افتاد و زیبایی همسر مالک باعث شد که خالد تصمیم به قتل مالک و تمامی مردان قبیلهاش بگیرد.
ابن حجر عسقلانی در اینباره مینویسد:
ان خالدا رای امراة مالک وکانت فائقة فی الجمال، فقال مالک بعد ذلک لامراته: قتلتینی یعنی ساقتل من اجلک.
خالد همسر مالک را دید در حالیکه او در نهایت جمال بود؛ پس مالک بعد از آن به همسر خویش گفت: تو من را کشتی، یعنی من بهخاطر تو کشته خواهم شد.
و نیز
ابوالفداء و
ابن خلکان در تاریخشان مینویسند:
وکان عبدالله بن عمر وابو قتادة الانصاری حاضرین فکلما خالدا فی امره فکره کلامهما. فقال مالک: یا خالد: ابعثنا الی ابی
بکر فیکون هو الذی یحکم فینا فانک بعثت الیه غیرنا ممن جرمه اکبر من جرمنا. فقال خالد: لا اقالنی الله ان اقلتک. وتقدم الی ضرار بن الازور بضرب عنقه.
فالتفت مالک الی زوجته و قال لخالد: هذه التی قتلتنی. وکانت فی غایة الجمال. فقال خالد: بل الله قتلک برجوعک عن الاسلام. فقال مالک: انا علی الاسلام. فقال خالد: یا ضرار اضرب عنقه، فضرب عنقه.
عبدالله بن عمر و ابوقتاده انصاری در آنجا حاضر بودند؛ و با خالد در مورد مالک سخن گفتند؛ اما خالد کلام ایشان را نپسندید؛ پس مالک گفت: ای خالد ما را به نزد
ابوبکر بفرست تا او در مورد ما حکم بنماید؛ زیرا تو کسانی را که جرم ایشان از ما بیشتر بوده است را نیز به نزد او فرستادهای؛ خالد گفت: خدا من را نبخشد اگر تو را ببخشم؛ و او را به نزد ضرار بن الازور فرستاد تا گردنش را بزند.
همچنین
یعقوبی در تاریخش مینویسد:
فاتاه مالک بن نویرة یناظره واتبعته امراته فلما رآها اعجبته فقال: والله ما نلت ما فی مثابتک حتی اقتلک.
مالک بن نویره به نزد وی آمد تا با او گفتگو نماید؛ همسرش نیز به دنبال وی بود؛ وقتی که خالد همسر او را دید در شگفت فرو رفته و گفت: قسم به خدا به آنچه در دست توست نمیرسم مگر آنکه تو را بکشم!! !
و خالد بن ولید با کمال بیشرمی در همان شب با همسر مالک بن نویره همبستر شد. یعقوبی در تاریخش مینویسد:
و تزوج خالد بامراة مالک، ام تمیم بنت المنهال، فی تلک اللیلة.
و خالد با همسر مالک (ام تمیم دختر منهال) در همان شب ازدواج کرد.
اما ابو
بکر به جای اینکه خالد بن ولید را محاکمه کند، از او پشتیبانی و تمامی کارهای او را تایید کرده و میگوید: او مجتهد بوده و در اجتهادش اشتباه کرده است!
طبری، داستان را اینگونه نقل میکنند:
وقال عمر لابی
بکر ان فی سیف خالد رهقا فان لم یکن هذا حقا حق علیه ان تقیده واکثر علیه فی ذلک وکان ابو
بکر لا یقید من عماله ولا وزعته فقال هیه یا عمر تاول فاخطا فارفع لسانک عن خالد.
عمر به
ابوبکر گفت به درستی که در شمشیر خالد خونریزی وجود دارد؛ پس اگر اینمطلب (خونریز خالد) سزاوار نیست، اما سزاوار اوست که او را به خاطر کشتن مالک به زنجیر بکشی (محدود گردانی) و بر اینمطلب بسیار تاکید کرد؛ اما
ابوبکر کارمندان و زیر دستان خود را محدود نمینمود؛ پس گفت: نه چنین نیست ای عمر؛ او اجتهاد نموده و اشتباه کرده است؛ پس زبانت را از خالد بردار.
نکته جالب در این قضیه، اختلافنظر شدیدی است که میان خلیفه اول و خلیفه دوم وجود داشته است. عمر بن الخطاب، خالد را عدو الله، مستحق
رجم، زناکار و قاتل نفس محترمه میداند؛ اما
ابوبکر او را شمشیر خدا و مجتهد خطاب میکند!
فلما بلغ قتلهم عمر بن الخطاب تکلم فیه عند ابی
بکر فاکثر وقال عدو الله عدا علی امرئ مسلم فقتله ثم نزا علی امراته.
وقتی خبر کشته شدن ایشان به عمر بن خطاب رسید، در این زمینه با
ابوبکر سخن گفته و بسیار تاکید کرد؛ و گفت: دشمن خدا بر مردی مسلمان تجاوز کرده و او را کشته است، سپس با همسر او نزدیکی کرده است! ! !
همچنین نوشتهاند:
واقبل خالد بن الولید قافلا حتی دخل المسجد وعلیه قباء له علیه صدا الحدید معتجرا بعمامة له قد غرز فی عمامته اسهما فلما ان دخل المسجد قام الیه عمر فانتزع الاسهم من راسه فحطمها ثم قال ارئاء قتلت امرءا مسلما ثم نزوت علی امراته والله لارجمنک باحجارک.
خالد بن ولید بدون توجه به مسجد آمد و روی دوش او قبایی بود که جای شمشیر در آن بود و عمامهای پوشیده بود که در آن تیرهایی قرار داده بود پس زمانی که داخل مسجد شد عمر بلند شد و تیرها را از عمامه او در آورد و شکست سپس به او گفت آیا
ریا میکنی مرد مسلمانی را کشتی و با همسرش همبستر شدی به خدا قسم تو را با سنگی که خود درست کردی سنگسار خواهم کرد.
اما
ابوبکر با مهربانی و عطوفت با خالد برخورد میکند و متاسفانه کار خالد توجیه و حتی آن را به خداوند نسبت میدهد و میگوید: من هرگز شمشیری که خداوند آن را از نیام کشیده، در نیام نخواهم کرد.!
فقال:
[
هیه
]
یا عمر! تاول فاخطا فارفع لسانک عن خالد فانی لا اشیم سیفا سله الله علی الکافرین.
جناب آقای
ابوبکر! آیا
خداوند به شما دستور داده بود که یک مسلمان را فقط به این خاطر که زکات را در میان فقرای قومش تقسیم کرده، با این وضع فجیع بکشید، از سر او بهعنوان هیزم استفاده کنید و با زن او قبل از تمام شدن
عده همبستر شوید؟
و آیا نمیشد همین جمله (تاول فاخطا) را درباره مالک بن نویره گفت؟ اگر قرار باشد که خالد مجتهد باشد، مالک هم مجتهد بوده است. آیا مالک بن نویره اجازه اجتهاد نداشت و خالد بن ولید داشت؟ چه فرقی است میان ندادن زکات به
ابوبکر و قتل و زنای محصنه؟ آیا جرم ندادن زکات بالاتر از
قتل نفس محترمه و زنای محصنه است؟!
مالک هم نمیگفت که من زکات نمیدهم و دادن زکات واجب نیست؛ بلکه خلافت
ابوبکر را قبول نداشت و نمیخواست که زکات را به او بپردازد و همان رویهای را که در زمان رسول خدا داشت، ادامه دهد.
ابن حجر عسقلانی در اینباره مینویسد:
وکان النبی صلی الله علیه وسلم استعمله علی صدقات قومه فلما بلغته وفاة النبی صلی الله علیه وسلم امسک الصدقة وفرقها فی قومه وقال فی ذلک.
پیامبر او را مسئول زکات گرفتن از قومش کرده بود؛ وقتی که خبر رحلت رسول خدا به او رسید، زکات را نگه داشته و آن را در بین قومش تقسیم نموده و از اینکار کنارهگیری کرد.
حتی اگر او از دادن زکات امتناع کرده بود، با چه مجوزی کشته شد؟ آیا هرکس که زکات نداد، باید خود و تمام افراد قبیلهاش کشته، زنانش اسیر و فروج آنها بر لشکریان مسلمان مباح شود؟ آیا چنین کاری با
اخلاق اسلامی در تضاد نیست؟ آیا در زمان رسول خدا چنین کشتاری سابقه داشته است؟ نهایتش این است که او نیز همانند خالد و دیگر
صحابه،
اجتهاد کرده و در اجتهادش خطا کرده بود، آیا سزاوار بود که او را با آن وضع فجیع بکشند و بعد هم از سر او به عنوان هیزم استفاده کنند؟
طبری مینویسد:
کان مالک بن نویرة من اکثر الناس شعرا وان اهل العسکر اثفوا برؤوسهم القدور فما منهم راس الا وصلت النار الی بشرته ما خلا مالکا فان القدر نضجت وما نضج راسه من کثرة شعره.
مالک بن نویره از کسانی بود که موی (در سرشان) بسیار بود؛ سربازان سرهای ایشان را به جای پایه دیگ قرار دادند؛ پس آتش به پوست تمامی سرها رسید غیر از سر مالک؛ زیرا غذای داخل دیگ قبل از قبل از سوختن پوست سر او (به خاطر زیاد بودن موهای سرش) آماده شد.
و
ابونعیم اصفهانی نیز مینویسد:
عن ابن شهاب: ان مالک بن نویرة کان من اکثر الناس شعرا، وان خالد لما قتله امر براسه فجعل اثفیة یقدر فنضج فیها قبل ان تبلغ النار الی شواته.
از ابن شهاب نقل شده است که مالک بن نویره از کسانی بود که موی (در سرشان) بسیار بود؛ و خالد وقتی او را کشت، دستور داد که سر او را به جای پایه دیگ نهادند؛ پس غذای داخل دیگ قبل از رسیدن آتش به پوست سر او آماده شد.
آیا کسی که یک مسلمان و صحابی بزرگ رسول خدا را به خاطر اشتباه در اجتهادش (بنابر اعتقاد اهلسنت در مجتهد بودن کل صحابه) با این وضع بسیار فجیع میکشد، زنان مسلمان را
اسیر و فروج آنها را بر لشکریانش مباح میکند، میتواند «اَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ» باشد؟ معاذ الله
آیا امکان دارد که خداوند (عزّوجلّ) مسلمین را به آمدن چنین قومی بشارت داده باشد؟
یکی از کارهایی که خلیفه اول انجام داد و در آخرین لحظات زندگیاش از انجام آن سخت پشیمان شده بود، کشتن
ایاس بن عبدالله، معروف به فجائه بود که به طرز بسیار فجیعی او را زنده زنده در آتش سوزاندند.
درست است که نوشتهاند فجائه به جای
جنگ با مرتدین به راهزنی مشغول شده بود که این خود جای بحث و بررسی دارد؛ اما
کافر و
مرتد نشده بود و اینکه خلیفه از کشتن او احساس پشیمانی میکند، نشان دهنده این است که وی در این حادثه عمل خلافی را انجام داده است که وجدانش را اذیت میکرده است. خلیفه وظیفه داشت به جرمهای او رسیدگی و بر طبق دستور
شرع حد را بر او جاری کند. اگر دزدی کرده بود، دستش را قطع و اگر کسی را کشته بود، قصاصش میکرد. نه اینکه بدون محاکمه و پرس و جو از خودش، او را زنده زنده در آتش بسوزاند.
حال سؤال ما از
علمای اهلسنت این است که آیا امکان دارد که خداوند به آمدن چنین فردی که به صورت کاملاً وحشیانه یک مسلمان میکشد، در قرآنش بشارت داده باشد؟
آیا چنین کسی میتواند مصداق «اَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ» باشد؟
سمعانی از علمای بزرگ اهلسنت مینویسد:
وروی عنه (یعقوب الرواجنی شیخ البخاری) حدیث ابی
بکر رضی اللّه عنه: انّه قال: «لا یفعل خالد ما امر به». سالت الشریف عمر ابن ابراهیم الحسینی بالکوفة عن معنی هذا الاثر فقال: کان امر خالد بن الولید ان یقتل علیّاً، ثم ندم بعد ذلک، فنهی عن ذلک.
از او (یعقوب رواجنی استاد
بخاری) کلام
ابوبکر روایت شده است که گفت: «خالد آنچه را به او دستور داده شده است انجام ندهد» از عمر بن ابراهیم حسینی در
کوفه پرسیدم که معنی این روایت چیست؟ او گفت: به خالد دستور داده بود که علی را بکشد؛ اما از این کار پشیمان شده و از آن نهی کرد.
و جالب این است که سمعانی بعد از نقل حدیث سکوت میکند. و این نشان میدهد که صحت روایت در نزد او تمام بوده است وگرنه باید روایت را نقد و رد میکرد.
آیا کسی که قصد ترور
امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) را؛ آن هم در خانه خدا و در حال نماز داشت، میتواند «اَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ» باشد؟ معاذ الله.
و آیا ممکن است که خداوند بشارت آمدن چنین فردی را به پیامبر و مؤمنان داده باشد؟
ما از برادران اهلسنت میپرسیم که اگر واقعاً این آیه در حق
ابوبکر نازل شده بود و خود او نیز از این قضیه با خبر بوده است، چرا در آخرین روزهای زندگی از کردههای خود پشیمان شد؟
به عبارت دیگر اگر او کسی بود که خدا و رسول را دوست داشت و خدا و رسول نیز او را دوست داشتند، چرا در آخرین روزهای زندگی احساس ندامت میکرد؟
وی در آخرین روزهای عمرش چنین آرزو میکند:
انی لا آسی علی شیء من الدنیا الا علی ثلاث فعلتهن وددت انی ترکتهن، وثلاث ترکتهن وددت انی فعلتهن وثلاث وددت انی سالت عنهن رسول الله صلی الله علیه وسلم.
فاما الثلاث اللاتی وددت انی ترکتهن، فوددت انی لم اکشف بیت فاطمة عن شیء وان کانوا قد غلقوه علی الحرب، ووددت انی لم اکن حرقت الفجاءة السلمی وانی کنت قتلته سریحاً او خلّیته نجیحاً....
من از دنیا هیچ اندوهی به دل ندارم، جز اینکه ای کاش سه کاری را که کردهام نمیکردم و سه کاری را که نکردهام انجام میدادم و سه چیز که ای کاش از رسول خدا پرسیده بودم.
اما آن سه کار کهإای کاش نکرده بودم: ای کاش در خانه
فاطمه را نمیگشودم هرچند با بسته بودنش کار به جنگ میکشید و ای کاش فجاة را به آتش نمیسوزاندم و او را به آسانی و نرمی کشته بودم یا پیروز و کامیاب رهایش کرده بودم....
این آروزیی که
ابوبکر در آخرین لحظات عمرش میکند، دقیقاً همان چیزی است که خداوند در آیه مبارکه ۹۹
سوره مؤمنون نقل میکند. خداوند در این آیه میفرماید: «حَتَّی اِذَا جَاءَ اَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ. لَعَلِّی اَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کَلَّا اِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ؛
زمـانـی کـه مرگ یـکـی از آنـان را فرارسد، گوید: پروردگارا! مرا بازگردان، تا آنچه را فروگذار کردهام
کار نیک انجام دهم؛ ولی چنین نیست، این سخنی است که او بر زبان میراند، (و اگـر بـازگـردد کـارش هـمـچون گذشته است) و پشتسر آنان جهان میانهای است (
برزخ) تا هنگامه
قیامت.»
بلی، خداوند آنقدر فرصت به
ابوبکرها داد که بتوانند در این دنیا بتوانند اعمال نیک انجام دهند؛ اما آنها از انجام اعمال نیک صرفنظر و به اعمال زشت روی آوردند و وقتی دیدند که
وعده خداوند در حال تحقق است، از خداوند درخواست میکنند که ای کاش بار دیگر به ما اجازه میدادی تا این کارها را انجام نمیدادیم و به کارهای نیک روی میآوردیم؛ اما خداوند در جواب میگوید: «کَلَّا اِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا».
یکی از اعترافات به حقی که
ابوبکر بن ابی قحافه کرده، این است که وی در جلوی جمعیت و در بالای منبر میگفت: شیطانی همراه من است که همواره مرا وسوسه میکند.
اینمطلب آنقدر معروف است که هیچ شک و شبههای در صحت آن نیست. بسیاری از کتابهای اهلسنت آن را نقل کردهاند؛ از جمله
عبدالرزاق صنعانی از قول
ابوبکر مینویسد:
اما والله ما انا بخیرکم، ولقد کنت لمقامی هذا کارها، ولوددت لو ان فیکم من یکفینی، فتظنون انی اعمل فیکم سنة رسول الله صلی الله علیه وسلم اذا لا اقوم لها، ان رسول الله صلی الله علیه وسلم کان یعصم بالوحی، وکان معه ملک، وان لی شیطانا یعترینی، فاذا غضبت فاجتنبونی، لا اوثر فی اشعارکم ولا ابشارکم، الا فراعونی! فان استقمت فاعینونی، ان زغت فقومونی.
قسم به خدا که من بهترین شما نیستم، والی شما شدم و از شماها بهتر نیستم اگر درست رفتم پیرو من باشید و اگر کج رفتم مرا راست کنید زیرا من شیطانی دارم که به من در آویزد نزد خشم کردنم و چون دیدید بخشم آمدم از من کناره کنید مبادا دستاندازم به موهای شما و پوست شما؛ آگاه باشید که باید مراقب من باشید؛ و اگر راه درست را میرفتم من را یاری کنید؛ و اگر به راه کج رفتم من را راست کنید.
آیا کسی که دائم شیطانی دارد که او را فریب میدهد، میتواند محبوب خدا و رسول باشد؟ آیا شایسته است که بگوییم خداوند به آمدن چنین فردی بشارت داده باشد؟
تاریخ شهادت میدهد که
ابوبکر هیچگاه در برابر
کفار «اَعِزَّةٍ عَلَی الْکَافِرِینَ = سرسخت، خشن و پرقدرت» نبوده است؛ چرا که در هیچ جایی از تاریخ ثبت نشده است که
ابوبکر حتی مگسی را از روی شانه
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دور کرده باشد؛ چه رسد به نبرد با
مشرکان قریش و
یهودیان معاند. و حتی در کمتر جنگی بوده است که
ابوبکر به همراه دو یار دیگرش
عثمان و
عمر فرار نکرده باشند.
جنگ خیبر،
احد و
حنین بهترین شاهد برای اینمطلب است.
ابن ابی الحدید در
شرح نهج البلاغه مینویسد:
قال شیخنا ابو جعفر رحمه الله اما ثباته یوم احد فاکثر المؤرخین وارباب السیر ینکرونه، وجمهورهم یروی انه لم یبق مع النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) الا علی وطلحة والزبیر، وابو دجانة، وقد روی عن ابن عباس انه قال ولهم خامس وهو عبدالله بن مسعود، ومنهم من اثبت سادسا، وهو المقداد بن عمرو، وروی یحیی بن سلمة بن کهیل قال قلت لابی کم ثبت مع رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یوم احد فقال اثنان، قلت من هما قال علی وابو دجانة.
استاد ما ابو جعفر رحمه الله میگفت: پابرجایی او را در جنگ احد بیشتر مورخین و سیره نویسان، منکر شدهاند. و بیشتر ایشان میگویند که با رسول خدا جز علی و طلحه و زبیر و ابو دجانه، کسی باقی نماند؛ و از ابن عباس نقل شده است که شخص دیگری نیز باقی ماند و او عبدالله بن مسعود است؛ بعضی شخصی دیگری را نیز اضافه میکنند و او مقداد بن عمرو است؛ و از یحیی بن سلمة بن کهیل روایت شده است که گفت: به پدرم گفتم چند نفر در روز احد همراه رسول خدا باقی ماندند؟ پاسخ داد: دو نفر، علی و ابو دجانه الایجی در المواقف مینویسد:
روی انه صلی الله علیه وسلم بعث ابا
بکر اولا فرجع منهزما وبعث عمر فرجع کذلک فغضب النبی صلی الله علیه وسلم لذلک فلما اصبح خرج الی الناس ومعه رایة فقال (لاعطین..) الی آخره.
از رسول خدا صلی الله علیه (وآله) وسلم روایت شده است که ایشان
ابوبکر را (برای جنگ خیبر) فرستادند، اما شکست خورده و بازگشت؛ عمر را نیز فرستادند او نیز چنین کرد؛ پس رسول خدا بدین سبب غضبناک گردیدند؛ صبح هنگام وقتی به نزد مردم آمده و پرچم در دست ایشان بود فرمودند: پرچم را....
و نیز ابن ابی الحدید به نقل از استادش
ابوجعفر اسکافی مینویسد:
لم یرم
ابوبکر بسهم قط و لاسلّ سیفاً و لا اراق دماً.
ابوبکر نه هیچگاه تیری انداخت و نه شمشیری کشید و نه خونی ریخت!! !
لذا وقتی
ابن تیمیه میبیند خلفای سهگانه در هیچ جنگی پیروز نبودهاند و در تمام جنگهای زمان رسول خدا هیچ کافری را نکشتهاند، برای توجیه اینمطلب میگوید: والقتال یکون بالدعاء کما یکون بالید قال النبی صلی الله علیه وسلم هل ترزقون وتنصرون الا بضعفائکم بدعائهم وصلاتهم واخلاصهم.
جنگ گاهی با دعاست؛ همانطور که گاهی با دست صورت میگیرد؛ رسول خدا صلی الله علیه (وآله) وسلم فرمودهاند: آیا غیر این است که شما با
دعا و
نیایش و
اخلاص ضعیفانتان
روزی داده شده و یاری میشوید؟
لابد
ابوبکر با این دعاهایی که در زمان جنگ میکرده، چندین لشکر دشمن را شکست داده و باید تمامی پیروزیهای رسول خدا در جنگهای بدر، خیبر،
خندق، حنین و... به نام
ابوبکر نوشت؛ چرا که او بوده است که در گوشهای دور از میدان نبرد مینشسته و برای شکست دشمن دعا میکرده! ! !
و باز در جای دیگر با تحریف در معنای «
شجاعت» میگوید:
اذا کانت الشجاعة المطلوبة من الائمة شجاعة القلب، فلا
ریب ان ابا
بکر کان اشجع من عمر، وعمر اشجع من عثمان وعلی وطلحة والزبیر، وکان یوم بدر مع النبی فی العریش.
اگر شجاعت مورد نیاز رهبران، شجاعت قلبی باشد، پس شکی در این نیست که
ابوبکر از عمر شجاعتر بوده و عمر نیز از عثمان و علی و
طلحه و
زبیر شجاعتر بود؛ و او در روز بدر همراه با رسول خدا در خیمه نشسته بود!!!
پس در این صورت، شجاعت بر دو قسم است: ۱. شجاعت به معنایی که همه عربها از شجاعت میفهمد؛ ۲. شجاعت به معنایی که ابن تیمیه فهمیده که همان قوت قلب باشد!
حال سؤال ما از ابن تیمیه این است که اگر
ابوبکر شجاعت به معنای قوت قلب را بیش از همه داشته است، چرا در جنگ خیبر، احد و حنین فرار کرده است؟ آیا قوت قلب با پشت کردن به دشمن، قابل جمع است؟
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «آیا آیه ۵۴ سوره مائده « یایها الذِین امنوا من یرتد مِنکم...» در مورد ابوبکر است؟».