آراء شیخ احمد احسایی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
شیخ احمد احسایی (۱۲۴۱-۱۱۶۶ق)، از
قبیله بنیخالد، تیرهای از
قریش،
رجب سال ۱۱۶۶ق. در روستای مطیرف منطقه شیعهنشین «
الاحساء» در شرق
عربستان کنونی زاده شد.
وی شخصی بود که توانسته با نگاهی آمیخته با
غلو و
افراط در مکتب
شیعه امامیه، قرائت متفاوتی ارائه دهد. این قرائت اگرچه در راستای همان اصول عقاید شیعیان دوازده امامی بوده اما گونهای غلوآمیز و طرح تازهای داشت، و در چند مورد هم عقاید و اصول تازهای اظهار کرد.
شاید بزرگترین خطای
علمی احسایی، ورود ناآگاهانه به عرصه
علوم عقلی و فلسفی باشد. او با نگاهی ظاهرگرا سعی نموده برخی مسائل و ظواهر
شرع را در قالب امور پیچیده فلسفی تبیین نماید و بدینسان دچار انحراف شده است. معروفترین نظریه احسایی درباره کیفیت
معاد جسمانی است.
احسایی بمدد نبوغ فردی، تسلط بر احادیث،
زهد و سادهزیستی و رابطه حسنهاش با حاکمان، توانسته بود پایگاه اجتماعی قابل قبولی نیز در میان عامه مردم بدست آورد، البته این پایگاه دوام چندانی نداشت و با واکنشهای شدیدی که از سوی مجتهدین در قبال برخی آراء احسایی انجام گرفت، تنها بخش کوچکی از جامعه
امامیه بر درستی عقاید وی باقی ماندند، و با آنکه خود احسایی داعیهای در فرقهسازی نداشت اما این گروه، بعدها به رهبری
سیدکاظم رشتی، از شاگردان احسایی، با اصرار بر آراء و عقاید وی
نحله شیخیه را بوجود آوردند. شیخیه با مرگ سیدکاظم رشتی، دچار انشعابات مختلفی شد که امروزه در قالب دو فرقه
کشفیه و
رکنیه در
ایران،
عراق،
کویت و
احساء پیروانی دارد.
شیخ احمد بن زینالدین در یکی از روستاهای احساء، ناحیهای شیعهنشین در شرق
عربستان سعودی، متولد شد. جد چهارمش، نخستین کس از خاندان وی بود که زندگی عشایری و مذهب
تسنن را رها و یکجانشینی و
تشیع اختیار نمود. با آنکه فضای حاکم بر محل زندگی احسایی بدوی و بدور از فرهنگ و تمدن بود اما وی توانست تا پیش از آنکه در ۱۱۸۶ق به
عتبات سفر کند، تحصیلات دینی را در زادگاهش سپری نماید.
سیدمهدی بحرالعلوم،
سیدعلی صاحب ریاض،
شیخ جعفر کاشفالغطا و
میرزا مهدی شهرستانی مهمترین
عالمانی بودند که احسایی در عتبات از آنان
اجازه روایت گرفت، البته او در شرح حالش برای خود استادی در سطوح عالی ذکر نکرده و سعی نموده در مراحل مختلف زندگی، خود را بنوعی مشمول لطف خاص
خداوند معرفی کند که بطرق مختلف، از جمله خواب و رؤیا، مستقیما توسط
معصومین (علیهمالسّلام) و اولیای الهی بدو الهام شده و مسائل و مشکلات
علمی برای وی حل میشود.
در ۱۲۰۹ق به سبب بروز وبا از عراق به احساء و بحرین بازگشت. از ۱۲۱۲ق تا ۱۲۲۱ق به اقامتهای موقت در
بصره و روستاهای اطراف آن گذراند. در این سال به عتبات رفته و سپس راهی
مشهد شد، بین راه نیز در یزد توقفی کرد که بسبب استقبال گرم یزدیها و اصرار ایشان، این شهر اقامتگاه بعدی او شد. در این زمان بود که آوازه شیخ احمد به دربار
فتحعلی شاه قاجار نیز کشیده شد و شیخ بنابر اصرار شاه، مجبور شد در ۱۲۲۳ق به ملاقات وی رفته و مدتی را در تهران سپری نماید، علت اشتیاق شاه نیز به دیدار شیخ از آنرو بود که حاج ابراهیم خان قاجار ملقب به ظهیر الدوله (پسرعمو و داماد فتحعلی شاه، که چند سالی والی خراسان و کرمان بود) چون از مریدان شیخ احمد احسایی بود، شاه را به ملاقات با وی تشویق نمود.
با ترک یزد، در ۱۲۲۹ق شیخ در راه عتبات، با استقبال مردم و تعهدی که دولتشاه حاکم کرمانشاه، در مورد تدارک سفر هر ساله شیخ به عتبات داد، او به اقامت در کرمانشاه راضی شد. این اقامت بجز سفری دوساله به
حج و عتبات، نزدیک به ده سال طول کشید. وی سرانجام پس از تکفیرش از سوی مرحوم
برغانی در
قزوین، آنچنان در تنگنا قرار گرفت که بناچار عازم
مکه شد اما در نزدیکی
مدینه بسال ۱۲۴۱ق درگذشت و در
قبرستان بقیع بخاک سپرده شد.
احسایی را به وارستگی، جهد در
عبادت و
ریاضت شرعی ستودهاند. وی بر
فقه و دیگر
علوم دینی متداول،
ریاضیات،
طبیعیات قدیم و
علوم غریبه نیز آگاه بوده است.
شاید بزرگترین خطای
علمی احسایی، ورود ناآگاهانه به عرصه
علوم عقلی و فلسفی باشد تا بدانجا که برخی از بزرگترین فیلسوفان معاصرش اظهارات فلسفیاش را بسیار عوامانه دانستهاند، او با نگاهی ظاهرگرا سعی نموده برخی مسائل و ظواهر شرع را در قالب امور پیچیده فلسفی تبیین نماید
اما در نهایت چون
صوفیان و
اسماعیلیان در چاه
تأویل گرفتار و از عقاید امامیه منحرف شده است.
او ضمن تکیه بر ظاهر روایات، هرگونه تامل عقلی و دقت فلسفی را نوعی انحراف و خروج از فطرت زلال انسانی میشناسد و در بسیاری موارد از اسرار مکتوم و رموز مستور نیز سخن میگوید اما برای اسرارش ضابطه و ملاک نمیآورد، موازین منطقی و ملاکهای عقلی را نیز مردود و خارج از
فطرت میشناسد و بدین ترتیب راه را برای مدعیان مفتوح میکند و کسانی در صحنه ظاهر میشوند که بدون داشتن علو خرد از مقامات معنوی و اسرار پنهان سخن میگویند
همانگونه که پس از احسایی، سیدکاظم رشتی و سپس
سیدباب، که شاگردان مکتبش بودند، همین مبنا را سنگ زیرین ادعاهای دروغینشان ساختند، همانگونه که شیخ علی نقی، فرزند شیخ احمد، بدرستی اقرار نموده که: «ان ابی ضیعوه تلامیذه» «پدرم شاگردانش را تباه ساخت»
احسایی
علوم و حقایق را به تمامی نزد
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
امامان (علیهمالسّلام) میدانست. از دید او
حکمت، که علو به حقایق اشیاء است، با باطن
شریعت و نیز ظاهر آن از هر جهت سازگاری دارد و
عقل وقتی به ادراک امور نایل میشود که از انوار
اهل بیت (علیهمالسّلام) روشنی گیرد و این شرط در شناختهای نظری و عملی یکسان وجود دارد. اگرچه تعقل در اصول و معارف دین واجب است اما از آنجا که حقیقت با اهل بیت همراهی دارد، صدق احکام عقل در گرو نوری است که از ایشان میگیرد.
او جایگاه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ائمه (علیهمالسّلام) را تا بدانجا بالا برده که عباراتش بشدت رنگ
غلو و
شرک بخود گرفته
و جداسازی وی را از گروه غالیان دشوار میسازد، مثلا در بازگو کردن این عقیده، که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و امامان (علیهالسّلام) برترین مخلوقات خداوند و واسطه فیض اویند، آنان را علل اربعه کائنات، یعنی علتهای
فاعلی،
مادی،
صوری و
غایی، معرفی میکند.
معروفترین نظریه احسایی درباره کیفیت
معاد جسمانی است. در اعتقاد به جسمانی بودن معاد بنابر ظاهر شریعت جسمی که هنگام
بعث و
نشور از
قبر بر میخیزد و
حیات اخروی مییابد، همین کالبد ظاهری مرکب از عناصر
طبیعی است. از دیدگاه احسایی این نحوه فهم با آنچه از تغییر و تباهی در کالبد ظاهری میشناسیم، سازگار نیست و باید پاسخ را در حقیقت جسم انسانی جست و جو کرد.
بر این اساس از نگاه وی، آدمی دو جسد دارد. جسد اول کالبد ظاهری ماست که از عناصر زمانی تشکیل یافته و از عوارض حیات دنیوی است.پیداست که این جسد در بر دارنده حقیقت انسانی نیست زیرا در عین کاهش و افزایشی که در آن روی میدهد، حقیقت فرد و صحیفه اعمال او کاهش و افزایشی نمییابد. جسد اول در واقع بمنزله جامهای است که بر تن داریم، این جسد در قبر تجزیه و زوال میپذیرد و سرانجام به عناصر تشکیل دهنده خود در
طبیعت باز میگردد.
برای انسان، جسد دومی (
جسد هورقلیایی) نیز هست که ویژگیهای فناپذیر جسد اول را ندارد و در
قیامت برانگیخته میشود. این جسد مرکب از عناصر مثالی و لطیف زمین، هورقلیا، است که عناصری برتر از عناصر دنیا هستند. جسد دوم پیش از مرگ در باطن جسد اول نهفته است و پس از زوال آن در خاک، خلوص یافته، در قبر برجا میماند اما بسبب لطافتش قابل رؤیت نیست. قول به جسد هورقلیایی که در تفکر احسایی تبیینکننده معاد جسمانی است، در نظام اعتقادی
شیخیه مبنای تبیین مساله
معراج پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
غیبت امام زمان (علیهالسّلام) نیز قرار گرفته است.
ملامحمدتقی برغانی، معروف به شهید ثالث، از مشاهیر
علمای شیعه در قرن سیزدهم و سرشناسترین دانشمند خاندان برغانی بود. در ۱۱۷۲ق در برغان زاده شد، در زادگاهش و سپس
قزوین،
اصفهان،
قم و
کربلا به تحصیل پرداخت. در حدود ۱۲۲۰ق در
تهران ساکن و به تدریس، افتا، اقامه جماعت و تصدی امور دینی پرداخت.
پس از چندی روابطش با فتحعلی شاه قاجار به تیرگی گراییده بفرمان وی همراه با دو برادرش به عتبات تبعید شد. در عتبات، علاوه بر استاد سابقش صاحب ریاض، از
سیدمحمد مجاهد و
شیخ جعفر کاشفالغطا نیز بهره برد. پس از چند سال با وساطتت کاشف الغطا، شاه اگرچه با حضور برغانی در تهران مخالف بود اما از ورود وی به ایران ممانعتی نکرد. او در قزوین ساکن شد و با حمایتهای بی دریغ
ملاعبدالوهاب قزوینی،
عالم بزرگ شهر، در زمانی کوتاه، رهبری دینی شهر به او انتقال یافت، علاوه بر مسائل دینی، وی در رتق و فتق امور اجتماعی نیز فعال بود، در جنگ دوم ایران و روس شرکت کرد، از اشاره به ضعفهای حکومت ابایی نداشت و سرسختانه با بدعتها مبارزه میکرد تا آنجا که بدلیل انتقادادش به
صوفیه، مورد غضب
حاج میرزا آقاسی، صدر اعظم محمد شاه، قرار گرفت.
شهرت عمده برغانی بدلیل برخوردش با جریان شیخیه و بابیگری است. با ورود شیخ احمد احسایی به قزوین (حدود ۱۲۴۰)، چون برخی افکار و عقاید او در مجامع دینی و
علمی نقل میشد، برغانی به نمایندگی تعدادی از
علما، احسایی را به مناظره طلبید، که حاصل آن تکفیر احسایی از جانب برغانی بود.
با تکفیر احسایی، از احترام و منزلتش تا حد زیادی کاسته شد، و او از سوی
علمای مناطقی چون
یزد،
عراق،
خراسان،
نجف و اصفهان نیز طرد شد و بهمین دلیل دیگر وی کربلا، عراق و ایران را برای زیستن مساعد نیافت و عازم
حجاز شد اما در نزدیکی مدینه درگذشت.
این واقعه مدافعان احسایی را نیز با بر برغانی دشمن ساخت و وی سرانجام در ۱۲۶۳ق، در مسجد توسط چند بابی بشهادت رسید و به شهید ثالث شهرت یافت.
در کنار مرحوم برغانی، مراجع تقلیدی چون؛ سید مهدی (فرزند صاحب ریاض)،
محمدجعفر استرآبادی،
ملاآقا دربندی،
سیدابراهیم قزوینی،
شریف العلماء مازندرانی،
شیخ محمدحسین صاحب فصول و
شیخ محمدحسن صاحب جواهر، که از معاصران برغانی بودند، حکم تکفیر احسایی را تایید نمودند.
بنابراین تردیدی در انحراف احسایی از نظر
مذهب امامیه باقی نمیماند، با این وجود، عدهای از روی نادانی و یا اغراض باطل، فراتر از قضاوتهای منصفانه و
عالمانه تکفیر احسایی را زائیده حسد
عالمانی چون برغانی به مقام و جایگاه احسایی دانستهاند و یا آنکه از حسادت
عالمان ایرانی به جایگاه
عالمی عرب چون احسایی سخن گفتهاند، و حال آنکه بر هر محقق آگاهی روشن است که سر سختترین هواداران احسایی و حتی کسانی که بعدها رهبری شیخیه را عهدهدار شدند، ایرانی بودند.
از طرفی مقایسه سیره مرحوم برغانی و احسایی، نشان میدهد؛ گوشهگیری، اهتمام به عبادات فردی، عدم دخالت در امور اجتماعی
و سازش با حکام (که تا حد بالایی سبب محبوبیت احسایی نزد آنان شده بود)
از ویژگیهای احسایی بوده، اما برغانی، علاوه بر مسائل فردی، اشتغال به امور اجتماعی را نیز وظیفهای مسلم برای خود میدانسته تا بدان حد که در راه انجام این وظیفه، نه از تذکر و مخالفت با شاه و صدر اعظم ابایی داشته و نه از تکفیر
عالمی چون احسایی. حال چگونه چنین شخصیتی به جایگاه احسایی حسادت ورزیده؟ آیا بهتر نبود بجای حسادت بر هم صنفش، بر طبل سازگاری با حاکمان میکوفت؟ گذشته از آنکه اساسا جایگاه احسایی نیز چندان بلند و رشک برانگیز نبوده، چراکه اندکی پس از تکفیرش، چنان عرصه بر وی تنگ شد، که ناچار به ترک مناطق شیعهنشین و سفر به حجاز شد، حال اگر کسی واقعا جایگاه مردمی و اجتماعی ممتازی میداشت در چنین نزاعهایی عرصه بر مخالفان وی تنگ میشد و نه خود وی.
داوری پایانی درباره انحراف احسایی را به نقلی از
سیدعلی قاضی (رضواناللهتعالیعلیه)، یکی از بزرگترین عرفای معاصر میسپاریم؛ وقتی از وی پرسیده شد که نظر شما درباره شیخیه چیست؟ ایشان از شخص سوال کننده میخواهد تا کتاب شرح زیارت احسایی را آورده و نزد ایشان بخواند، پس از خوانده شدن کتاب میفرمایند: «این شیخ، میخواهد در این کتاب، ثابت کند که ذات خدا دارای اسم و رسمی نیست و همه کارها که ایجاد میشود، مربوط به اسما و صفات خدا است و اتحادی میان
اسماء و
صفات با
ذات خدا وجود ندارد. بنابراین، شیخ احمد احسایی، ذات خدا را مفهومی پوچ و بیاثر و صرف نظر از اسماء و صفات میخواند، و این، عین
شرک است».
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «آراء شیخ احمد احسایی»، تلریخ بازیابی۹۵/۱/۲۴.