پدیدارشناسی دین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
پدیدارشناس دین، ماهیت
دین را آنچنان که واقعاًً توسط پیروان خود آن دین تجربه میشود، آشکار یا عریان گردد.پس باید
ایمان مؤمنان را به عنوان تنها «واقعیت دینی» بپذیرد چرا که تمرکز اصلی و اولی در پدیدارشناسی دین، توصیف این امر است که مؤمنان ایمانشان را چگونه فهمیدهاند و پس از توصیف «اعتقاد معتقدان» ممکن است پژوهشگر، ارزیابیهای تطبیقی را انجام داده و پدیدهها را بر طبق انواع ماهوی ردهبندی کند.
پدیدارشناسی دین به دو روایت كلی
کلاسیک و
هرمنوتیک دستهبندی شده است. از پدیدارشناسی كلاسیك، پدیدارشناسی دینی مراد میشود كه بر فلسفه سوبژكتیو آگاهی مبتنی است و از هرمنوتیك هم آن پدیدارشناسی دینی مراد میشود كه از مبنا در گذشته دارد. اولی با
مدرنیته سازگار است و دومی با
پست مدرنیسم. مطالعات دینی معاصر محصول دیدگاه مدرنیته است.
«پدیده» (نومن= واقع) که اصطلاح لاتینی آن «Noumen» میباشد در لغت بدین صورت معنی شده است: «آنچه که فقط با
شهود و یا
علم حضوری، میتواند. مدرک واقع شود.»
و اصطلاح «پدیدار» (فنومن = نمود) هم که معادل لاتینیاش «Phenomenon» است و از کلمه یونانی «Phainomenon» مشتق شده
در لغت به معنی «چیزی که خود را مینمایاند یا پدیدار است.»
استعمال شده است.
معنی اصطلاحی «پدیدارشناسی» (فنومنولوژی) که معادل آن در لاتین «Phenomenology» میباشد بدین صورت است: «پژوهش و آگاهی مستقیم نسبت به مشاهدات و توصیف پدیدارهائی است که بیواسطه در تجربه ما ظاهر میشوند.»
و در صورتی که این معنی در مورد «
دین» به کار رود از آن تعبیر به «پدیدارشناسی دین» میشود. اگر منظور از دین «شناخت و تجربه امر قدسی» باشد در این صورت میتوان در تعریف «پدیدارشناسی دین» گفت: «شناخت امر قدسی و تجلیات و نمادها و مناسک آن، آن گونه که برای ما ظاهر و نمایان میباشند.» که در این حالت همواره «دین» شامل تلاش «انسان دینورز» برای رفتن از جهان غیرقدسی یا دنیوی به کمک تجربه جهان فرا انسانی ارزشهای متعالی است.
اما در یک تعریف سادهتر میتوان گفت: «پدیدارشناسی دین» یعنی توصیف دین از دریچه چشم دینداران، اینکه خود پدیدههای دینی باید سخن بگویند و پدیدارشناس نباید به صدق و کذب دعاوی
ادیان کاری داشته و ارزشگذاریها و پیش داوریهای خود را در توصیف پدیدهها، دخالت بدهد؛ چرا که اثبات صدق و کذب، امری است عقلانی و در بخش بعدی خواهد آمد که پدیدارشناس با مباحث و روشهای کلامی و فلسفی، هیچ سروکاری ندارد.
به عنوان مثال اگر یک مسیحی بخواهد مراسم
عاشورا و احساسات مذهبی یک
مسلمان را درک کند نباید پیشفرضها و معتقدات و پیشداوریهای خود را در این پدیده دینی دخالت بدهد بلکه باید خودش را در فضای فکری و روحی یک مسلمان وارد کند.
بنابراین پدیدارشناس دین، میخواهد تا ماهیت دین، آنچنان که واقعاًً توسط پیروان خود آن دین تجربه میشود، آشکار یا عریان گردد.
پس باید
ایمان مؤمنان را به عنوان تنها «واقعیت دینی» بپذیرد چرا که تمرکز اصلی و اولی در پدیدارشناسی دین، توصیف این امر است که مؤمنان ایمانشان را چگونه فهمیدهاند و پس از توصیف «اعتقاد معتقدان» ممکن است پژوهشگر، ارزیابیهای تطبیقی را انجام داده و پدیدهها را بر طبق انواع ماهوی ردهبندی کند.
تقریبا اواخر قرن ۱۹م بود که پژوهشگران مطالعات دینی، «دین» را از آن حیث که امری بشری و بخشی از فرهنگ و زندگی انسان بوده بررسی کرده و با تکیه بر بحثهای میان رشتهای و به یاری تحلیلهای تاریخی، فرهنگی،
اجتماعی و روانی، آن را به عنوان یک موضوع مورد مطالعه علمی قرار دادند که نتیجه آن ظهور رشتهای نو با ویژگیهای اندیشه «مدرنیته» شد که در
مجامع علمی از آن به «علم دین» (Science of Religion) تعبیر شد.
«
ماکس مولر» نخستین چهره اصلی در زمینه دین پژوهی عالمانه دین بود که با رهیافت پوزتیویستی این عنوان را بکار برد.
در
حقیقت این نوع نگاه علمی به «دین» محصول نگرش عقلانی و علمی دوره «روشنگری» است.
محققان مطالعات دینی، امروزه از «دین» معنائی را که دقیقاً مؤمنان و متدینان در نظر دارند اراده نمیکنند و غالباً میکوشند آنرا بر حسب مفاهیم و تعابیر
علوم اجتماعی تعریف کنند.
همچنین مقصود از «علم دین» ای که مولر بکار برد غیر از آن است که در سنت اهل دین به «
کلام یا الهیات علوم دینی» تعبیر میشود، چراکه زبان
الهیات یا
علوم دینی، بیانی است. به عبارت دیگر زبان الهیات همان «زبان دین» است نه «درباره دین» ولی زبان علوم دینی (به معنی جدید) تبیینی است که در آن به دنبال چرائی و تبیین «درباره دین» میباشد. در
حقیقت در الهیات، عقلانیت در خدمت توجیه و وضوح آموزههای دینی در میآید نه اینکه این آموزهها را موضوع پژوهش علمی (به معنی جدید) قرار دهد.
از اوایل قرن ۲۰ که علم «دین
شناسی» بصورت یک موضوع دانشگاهی و آکادمیک در مراکز علمی پذیرفته شد، به تدریج مکتبها و روشهای
تحقیقات دینی در حوزههای مختلف
جامعهشناسی،
مردمشناسی،
روانشناسی و پدیدارشناسی شکل گرفت که هرکدام از اینها به زاویه خاصی از دین پرداخته و آنرا مورد پژوهش قرار دادند.
تا اینکه با بکارگیری روشهای پدیدارشناسانه در مطالعات دینی، شاکله «پدیدارشناسی دین» سامان یافت. علت ظهور این نوع رویکرد به «دین» در واقع واکنشی بود درباره رهیافتهای تاریخی،
اجتماعی، روانشناسی و غیره به دین؛ چراکه این رهیافتها به سراغ غیر «دین» رفته و از خود دین غافل شده بودند.
امروزه بسیاری از متفکران از «روش پدیدارشناسی» این روش، بعنوان یک مکتب، توسط «
ادموند هوسرل» (۱۸۵۹-۱۹۲۸) پایهگذاری شده است. به عنوان یکی از روشهای مهم دینپژوهی در مطالعات، بهره میبرند. به عنوان مثال هوسرل گرچه خود «روش پدیدارشناسی» را در حوزه دین به کارنبرده است ولی به لحاظ نظری، معرفت
شناسان دین و دینپژوهان از ابزار فلسفی توانمند برخوردار گشته که نتیجه حاصله از این کاربرد در حوزه دین و دینپژوهی عبارت بود از یک نظریه روشمند که به لحاظ قابلیت استفاده از ابزارها و روشهای جزئیتر توانست در «علم دین» و دین پژوهی بکار آید.
وجه امتیاز روش پدیدارشناسی به گمان هوسرل آن بود که چون بر حوزههای معرفتی اطلاق گردد از آن، «علم» حاصل میشود که از این روش نه خود هوسرل بلکه دیگران همچون «
ماکس شلر،
کریستنسن،
فان درلیو،
الیاده،
سمارت» در حوزه دین بکار برده و توفیقات زیادی در تحلیل و توصیف پدیدارهای دینی بدست آوردند.
هوسرل در روش پدیدارشناسی خویش از «
دکارت» و «
کانت» متاثر بود بدین صورت که دکارت ارتباط بین «من» و «اندیشه» (عالم و علم) را در جمله معروف خود «من میاندیشم پس هستم» تبیین کرد. سپس کانت هم (که به نظر هوسرل نخستین کسی بود که به درستی به پدیدارشناسی توجه کرد.) کندوکاو بسیاری بر روی «پدیدارها» به عنوان چیزهایی که بر اذهان ما پدیدار است انجام داد که نهایتا این بسترسازیها توسط دو اندیشمند، باعث ظهور «روش پدیدارشناسی» هوسرل شد و هوسرل هم این پدیدارها را در بین هلالین (اپوخه) یعنی بدون دخالت دادن پیشفرضها مورد توصیف و پژوهش قرار داد.
این اصطلاح به دو معنی بکار میرود:
الف) معنی قدیمتر و موسعتر: هر نوع مطالعه توصیفی یک موضوع یا رشتهای
تحقیقی که توصیفگر پدیدارهای مشهود است.
ب) معنی محدودتر و قرن بیستمی: به رهیافتی فلسفی که روش پدیدارشناختی را بکار میبرد، اطلاق میشود.
به عبارت دیگر «پدیدارشناسی» یک نوع گرایش فلسفی است که به توصیف اشیاء میپردازد نه به تبیین آنها و برای رسیدن به توصیف دقیق پدیده مورد نظر، یک نوع شرائط و قوانینی را وضع کرده که در
مجموع به «روش پدیدارشناسی» از آن یاد میشود.
بنابر آنچه «
هربرت اشپیگلبرگ» در مجلد اول از کتاب «درآمدی تاریخی به جنبش پدیدارشناختی»، ثابت کرده است که اصطلاح «پدیدارشناسی» هم ریشههای فلسفی دارد و هم ریشههای غیرفلسفی.
کاربرد اول این اصطلاح در علوم طبیعی مخصوصاً در رشته فیزیک بوده و کاربرد دوم آن در مطالعه توصیفی، سیستماتیک و تطبیقی ادیان میباشد، که در آن دانشمندان، پدیدارهای دینی را برای کشف جنبههای اصلی و تنظیم نوع آنها گرد میآورند.
نخستین کاربرد فلسفی از اصطلاح «فنومنولوژی» توسط «
یوهان هاینریش لمبرت» فیلسوف آلمانی و شاگرد آزاد کریستیان ولف بود که از این اصطلاح در کتابش بنام «
ارغنون جدید» (Neues Organon) استفاده کرده است و مراد از آن هم «تحلیل پدیدارها» بود که بوسیله آن میتوان به تشخیص دقیق
حقیقت یا خطا راه یافت.
در کاربرد ابتدایی واژه «پدیدارشناسی»، تکیه بر آگاهی و صور (پدیدارها) است. در
حقیقت هدف اولیه در «پدیدارشناسی فلسفی» پژوهش و آگاهی مستقیم از پدیدارهائی است که در
تجربه بلاواسطه آشکار میگردد.
پدیدارشناسی بجز در حوزه
فلسفه و
معرفتشناسی در حوزههای دیگر مانند دین،
اخلاق،
تاریخ،
نقد ادبی،
حقوق،
هنر و
جامعه
شناسی کاربرد دارد که علاوه بر آنها «
الکساندر پفندر» پدیدارشناسی را در «روانشناسی» و
اسکاربکر در «
فلسفه ریاضیات» و
آدلف رایناخ در «فلسفه
حقوق» بکار بردهاند.
همانطوری که گذشت با بکارگیری روشهای پدیدارشناسانه در مطالعات دینی، شاکله «پدیدارشناسی دین» طبق نظر برخی، مؤسس «پدیدارشناسی دین»، «
شنت پی دولاسوسایه» بوده که در کتاب «درسنامه تاریخ ادیان» از این تعبیر استفاده کرده است. شکل گرفت که روش نوینی برای بررسی پدیدارهای دینی و مشترکات ادیان بود.
به عبارت دیگر با رواج بیشتر روش تطبیقی در
تحقیقات دینی، کوشش پژوهشگران و دین
شناسان عمدتاً معطوف به کشف معانی پدیدههای دینی شد تا با مطالعات تطبیقی پدیدارها و روش تاریخی در حوزه «دین» علاوه بر کشف معانی پدیدارهای دینی، شناخت کاملتری نسبت به جنبههای مختلف دین بدست آورند. در
حقیقت پدیدارشناسی دین بلحاظ تاریخی، محصول تلفیق دو جریان فکری- پژوهشی در قرن نوزدهم بوده است که عبارتند از: پژوهشی علمی در باب دین (علم دین)، روش پدیدارشناسی هوسرلی.
با وجود اینکه پدیدارشناسی دین با مردم
شناسی دین،
جامعه
شناسی دین، روانشناسی دین، وغیره تفاوتهای بنیادینی دارد. (چراکه
جامعه
شناسی دین و روانشناسی دین و غیره از جمله روشهائی است که از دیدگاه خاصی به بررسی دین میپردازد، به خلاف پدیدارشناسی که کل دین را مورد پژوهش قرار میدهد.) ولی همه این مکاتب علمی به نحوی در تکوین مبادی آن سهیم بوده و در مطالعات پدیدارشناسی دین از آن بهره گرفته میشود.
پدیدارشناسی دین، با مباحث کلامی و فلسفی هم هیچ ارتباطی ندارد، بلکه در این بخش سعی بر این است تا با روش تاریخی و تطبیقی، پدیدارها روشن شوند. اینکه مثلاً امور و پدیدههائی مثل
نماز،
دعا، پرستش،
رستگاری، و غیره در عالم تجارب انسانی چه معنا و محتوائی داشته و در حیات عاطفی و ایمانی انسان چگونه عمل میکنند و تجربه میشوند.
محققان مطالعات دینی در کاربرد اصطلاح «پدیدارشناسی دین» به چهاردسته تقسیم شدهاند.
دسته اول که پدیدارشناسی دین را به معنی مبهم، موسع و به شیوهای بسیار غیرنقادانه بکار بردهاند که در این اصطلاح چیزی بیشتر از پژوهش «پدیده دین» افاده نمیکنند.
دسته دوم که طبق نظر آنان «پدیدارشناسی دین» یعنی مطالعه تطبیقی و ردهبندی انواع مختلف پدیدارهای دینی است و
محققانی چون «
گئو وایدن گرن،
شنت پی دولاسوسایه» از قائلین به این نظریه هستند.
دسته سوم هم که پدیدارشناسی دین را یک رشته یا روش خاصی در دین پژوهی میدانند، در این بخش مهمترین یاری پدیدارشناسی دین در دین پژوهی بروز مییابد و پژوهشگرانی چون «
کریستنسن،
گرادوس،
فان درلیو، میرچا الیاده» این نظر را برگزیدهاند.
و نهایتاً دسته چهارم که پدیدارشناسی دینیشان متاثر از «پدیدارشناسی فلسفی» بوده، از جمله «ماکس شلر، پل ریکور»، تمام تغییراتی که در کاربرد پدیدارشناسی دین ایجاد شده است به دلیل وسعت قلمرو «پدیدار» میباشد.
بنابرآنچه گذشت میتوان نتیجه گرفت که موضوع «پدیدارشناسی دین»، دین در مقام «
تحقق» است نه در مقام «تعریف»، که به خاطر همین امر است که پدیدارشناسی دین در زمره پژوهشهای نوع دوم دین
شناسی قرار میگیرد.
هدفی که پدیدارشناسان دین دنبال میکنند این است که میخواهند تا با تفسیر و توصیف ذات یا ماهیت پدیدارهای دینی و نظام بخشیدن به آنها، وحدت ذاتی نهفته در پس این پدیدارها کشف شود.
ویژگیهائی که در مورد «پدیدارشناسی دین» مطرح است، عمدتاً مربوط بخود «پدیدارشناسی دین» بوده ولی بعضی از آنها را علاوه بر اینکه اغلب پدیدارشناسان دین قبول کردهاند، مورد قبول سایر مورخان ادیان هم واقع شده است که عبارتند از:
«ماهیت پدیدارشناسی دین بعنوان یک رهیافت تطبیقی، شمولیت، نظاممند، تجربی، تاریخی، توصیفی، دعاوی ضد تحویلی و ماهیت خود مختارانه آن، اقتباس آن از مفاهیم پدیدارشناسی فلسفی از جمله
التفات (
حیث) و
تعلیق، تاکید آن در باب ارزش و تعهد دینی و ادعای آن برای کسب
بصیرت نسبت به ساختارهای ماهوی و معانی، و تلاش برای حداکثر همدلی در فهم پدیدارهای دینی به گونهای که متدنیان میفهمند.»
مطالعه تاریخی ادیان، دانشی عینی و توصیفی فارغ از مطالعات فلسفی و کلامی دین میباشد. در
حقیقت تاریخ ادیان، تمایل به تعیین گسترهای از مطالعات با رشتههای تخصصی بسیار را دارد که با رویکردهای مختلف مورد استفاده قرار میگیرد،
و پدیدارشناسی دین هم یکی از آن رویکردها میباشد.
یکی از لوازم پدیدارشناسی دین این است که با پژوهش تاریخی تؤام میباشد؛ چراکه پژوهش تاریخ مقدم بر دریافت پدیدارشناختی است و از طرف دیگر هیچ پدیداری ممکن نیست که در خارج از تاریخاش فهمیده شود؛ زیرا همه دادههای دینی تاریخیاند و به همین خاطر است که پدیدارشناسان باید از زمینههای خاص تاریخی، فرهنگی،
اجتماعی و اقتصادی که پدیدارهای دینی در درون آنها ظاهر میگردند، آگاه باشند.
این دو روش از روشهای دینپژوهی (تاریخ ادیان، پدیدارشناسی دین) دارای وجوه اشتراک و افتراق هستند که نقطه اشتراک آنها عبارت است از اینکه:
اولاً این دو روش، بطور کلی دین را از منظر
تحقق و وقوع مورد کاوش قرار میدهند نه از منظر تعریف؛
ثانیاً این دو درباره روش، به بحثهای فلسفی نمیپردازند. اما نقطه افتراق آنها این که در «تاریخ ادیان» آنچه که رخ داده است، دقیقاً کشف میشود ولی این تلاش، منتهی به درک ژرفتر معنی آنچه رخ داده و نیز کشف «معنی امردینی» نمیگردد که این کار بر عهده پدیدارشناسی است. بنابراین پدیدارشناسی و تاریخ دو جنبه مکمل از علم یگانه دین هستند
که پدیدارشناس با روش تاریخی به بررسی پدیدارها میپردازد، یعنی اینکه به عملکرد یک پدیدار در تاریخ یک دین و تحولاتاش در آن متن خاص، توجه دارد.
با توجه به نکاتی که گذشت، چنین میتوان گفت که پدیدارشناسی دینی نوعی مطالعه تطبیقی و نظاممند ادیان است که از روشهای تاریخی، تجربی و توصیفی بهره جسته و با تاکید بر درک همدلانه و مخالفت با هرگونه فروکاهی افراطی، در صدد شناخت و راهیابی به ساختار ماهوی و معانی پنهان در پس پدیدارهای دینی است.
پدیدارشناسی از آن حیث که در حوزه دین بکار میرود، با دو رهیافت روبروست: پدیدارشناسی کلاسیک دین، پدیدارشناسی هرمنوتیک دین.
مراد از آن، پدیدارشناسی دینیای است که در اصول و مبانی و مفاهیماش از پدیدارشناسی هوسرل بهره برده است و با روحیه «علمی» سازگاری داشته و روشمند بوده و در یک کلام «مدرن» است.
به خاطر اینکه «پدیدارشناسی کلاسیک دین» روشی است مبتنی بر دیدگاه «مدرنیته»، بنابراین میتوان در این روش «دین» را مانند موضوع مورد مطالعه قرار داده و پدیدارهای آنرا بیآنکه خود درگیر آن بود، از بیرون سامان داد.
انتقاداتی که در خصوص رهیافت کلاسیک پدیدارشناسی به دین، انجام گرفت، نهایتاً منجر به ظهور «پدیدارشناسی هرمنوتیک» شده حتی اهمیت هایدگر برای پدیدارشناسی دین به خاطر آن است که مبانی «پدیدارشناسی کلاسیک» را مورد نقد قرارداده است.
رهیافتی است که با وجود آن که از بستر «پدیدارشناسی هوسرل» برخاسته ولی دعوی ترک آن داشته و بر نقش «تاویل» در تمام جنبههای زندگی تاکید میورزد.
این روش عمدتاً دستاورد تاملات هایدگر میباشد، گرچه او هرگز در حوزه دین از آن استفاده نکرده ولی تاثیر آن بر دینپژوهان معاصر فراوان بوده است. ضمناً این رهیافت در دورههای دینپژوهی با فضای «پست مدرن» (بمعنی دقیق و فلسفی کلمه) سازگارتر میباشد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «پدیدارشناسی دین»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۸/۰۹/۱۴.