ولفگانگ کهلر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ولفگانگ کهلر (Wolfgang Kohler, ۱۸۸۷–۱۹۶۷) روان
شناس آلمانی
و از پایهگذاران
مکتب گشتالت بود. او مانند
پیاژه،
ورتهایمر،
راجرز و... از گروه
شناختگرایان هست.
کهلر ابتکارات متعددی مانند ارتباط دادن
فیزیک به
روانشناسی، اثبات
یادگیری از راه بینش حیوانات
و ...
در روان
شناسی داشت.
ولفگانگ کهلر روان
شناس آلمانی
در استونی
در سال ۱۸۸۷ به دنیا آمد. تحصیلات دانشگاهیاش را
در توبینگن، بن،
و برلین گذراند. او درجه دکتری خود را
در ۱۹۰۹ دریافت کرد
و به دانشگاه فرانکفورت رفت.
در دورهای که
مکس ورتهایمر (Max Wertheimer: ۱۸۸۰-۱۹۴۳)، آزمایشهای خود را درباره ادراک حرکت
در دانشگاه فرانکفورت آغاز کرده بود کهلر
و کافکا به این دانشگاه آمدند
و هر دوی آنان به عنوان آزمودنی
در آزمایشهای ورتهایمر شرکت جستند.
و سال بعد
در دانشگاه جیسن (Giessen)،
در ۶۰ کیلومتری فرانکفورت شغلی را پذیرفت.
کهلر
در ۱۹۱۳، بنا به دعوت آکادمی علوم پروس، به تنهریف (Tenerife)
در جزایر قناری
در ساحل شمال غربی آفریقا رفت تا به مطالعه شامپانزهها بپردازد.
در آنجا آکادمی علوم پروس یک ایستگاه مطالعه
انسانشناسی دایر کرده بود. کهلر
در این جزیره باقی ماند
و در تمام طول
جنگ جهانی اول به مطالعه شمپانزهها
و میمونها اشتغال ورزید.
گرچه مطالعاتی اخیراً نشان داده است که او جاسوس آلمانها
در آنجا بوده
و فعالیتهای پژوهشی او سرپوشی بر این امور خرابکارانه بوده است. به او اتهام زدهاند که او با یک فرستنده قوی که بر بام منزلش نصب کرده بود، حرکتهای کشتیهای متحدین را گزارش میکرده است.
کهلر
در ۱۹۲۰ به
آلمان بازگشت
و دو سال بعد
در دانشگاه برلین بهعنوان استاد روان
شناسی جانشین استامپ شد،
و تا سال ۱۹۳۴
در آنجا ماند. دلیل آشکار برای این مقام، انتشار کتاب گشتالتهای فیزیکی
ایستا و پویا در سال ۱۹۲۰ بود که به جهت سطح بالای دانشوریاش تحسین زیادی را برانگیخت.
در ۱۹۳۴ کهلر به علت خشم از انفصال خدمت استادان یهودی از دانشگاههای آلمان توسط نازیها
نامهای جسورانه بر علیه
نازیسم به یکی از روزنامههای آلمان نوشت
و در نتیجه آن به
آمریکا مهاجرت نمود یا
در واقع گریخت. ابتدا
در هاروارد به تدریس پرداخت
و سپس
در ۱۹۳۵ به "سوارت مورکالج"
در پنسیلوانیا رفت
و بیشتر عمر خود را
در آنجا به تدریس گذراند.
در سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۰، برخی کتابهای کهلر
و کافکا به انگلیسی ترجمه
و در آمریکا منتشر شده بود
و این دو نفر
در مورد
روانشناسی گشتالت،
در محیط علمی روان
شناسی تجربی آمریکا سخنرانیهایی داشته
و جلب توجه کرده بودند. او
در ۱۹۵۶ از انجمن روان
شناسی امریکا جایزه خدمات برجسته علمی را دریافت کرد
و مدت کوتاهی پس از آن بهعنوان رئیس انجمن انتخاب گردید.
وی
در دوران بازنشستگی هم کارها
و تحقیقات خود را
در "دارتموت کالج" ادامه داد،
و سالهایی را نیز به تدریس
در دانشگاههای اروپایی صرف نمود.
سرانجام کهلر
در ۱۹۶۷
در انفیلد واقع
در ایالت نیوهمپشیر آمریکا درگذشت.
کهلر علاوه بر تخصص
در روان
شناسی، یک فیزیکدان هم بود. کهلر
در فیزیک زیر نظر
ماکس پلانک (Max Plank) تربیت شده بود. همین عامل او را ترغیب کرد، که
روانشناسی باید خود را با فیزیک متحد کند
و گشتالتها (شکلها یا الگوها)
در روان
شناسی مثل فیزیک به وقوع میپیوندند.
شولتز میگوید: کتابهای کهلر با مراقبت
و دقت نوشته شده،
در چندین جنبه از روان
شناسی گشتالت کارهایی استاندارد است. تالیفات او عبارتاند از:
۱. ذهنیت میمونها (The Mentality of Apes)؛ این کتاب
در سال ۱۹۱۷ نوشته شده
و در ۱۹۲۴ به چاپ رسیده
و به زبانهای انگلیسی
و فرانسه ترجمه شده است. این کتاب، فعلاً جزء کتب کلاسیک
در روانشناسی است.
کهلر این کتاب را پس از بازگشت از جنگ جهانی اول
در دانشگاه برلین نوشت. ترجمه آلمانی آن "تستهای هوش با میمونهای انساننما" است. این کتاب که بسیار خواندنی
و جالب بود
در واقع گزارش نتایج آزمایشهایی بود که کهلر
در جزیره تنهریف با میمونها انجام داده بود. این آزمایشها اهمیت ایجاد "بینش"
و درک روابط را
در حل مسائل به وسیله میمونها نشان داد.
۲. گشتالتهای فیزیکی
ایستا و پویا (Static and Stationary Physical Gestalts)؛ این کتاب
در ۱۹۲۰ منتشر شد
و به جهت سطح بالای دانشوریاش تحسین زیادی را برانگیخت. این کتاب، مشکل ولی بسیار مهم است که متاسفانه به زبانهای دیگر ترجمه نشد. عنوان اصلی کتاب "گشتالت فیزیکی
در حالت استراحت
و در حالت بیحرکت بدن" بود.
در این کتاب وی به توصیف گشتالت
در شیمی، الکتریسیته
و زیست
شناسی پرداخت. استدلال وی این بود که "حوزههای گشتالتی" که
در پدیدههای فیزیکی ایجاد میشوند بایستی
در فرآیندهای مغزی نیز ایجاد شوند.
کارهای بعدی کهلر روی همین فرضیه "ایزومورفیسم" که ابتدا به وسیله
ورتهایمر در ۱۹۱۲
در مقاله مربوط به حرکت آینده بود متمرکز شد. به طور خلاصه ایزومورفیسم اظهار میدارد که پدیدههای روانی
و فرآیندهای مغزی که این پدیدهها بر آنها مبتنی هستند شکلهای کارکردی یکسانی دارند
و خصیصههای گشتالتی نشان میدهند. این
در واقع شکل گشتالتی، توجیهی بود که
در مقابل فرضیه پیوندهای عصبی که سالهای متمادی حاکم بر
روانشناسی فیزیولوژیک بود عنوان میشد.
۳. روان
شناسی گشتالت (Gestalt Psychology)؛ او
در ۱۹۲۹ این کتاب را منتشر کرد که
جامعترین مباحث نهضت گشتالت را دربر داشت.
۴. مکان ارزش
در جهان حقایق (۱۹۳۸).
۵.
پویایی در روان
شناسی (۱۹۴۰).
در سالهای ۱۹۴۰
و ۱۹۵۰ کهلر یک سری مقاله منتشر نمود که نتایج آزمایشات وی روی پساثر تصویری (Figural Aftereffect) بود؛ یعنی مبحثی از خطای ادراکی که مستقیماً
در نظریه ایزومورفیسم به کار میرفت.
کهلر پس از مهاجرت به آمریکا ویرایش مجله پژوهش روانشناختی (Psychological Research)، را به عهده گرفت.
همه این کتابها آثاری مهم
و اساسی
در توسعه مکتب گشتالت بودند.
کهلر مانند
پیاژه، ورتهایمر،
راجرز و... از گروه
شناختگرایان هستند.
او
در کنار ماکس ورتهایمر، کورت کافکا، ولفگانگ
و کورت لوین از بنیانگذاران مکتب گشتالت، بودند.
که مکتب گشتالت کلاً متعلق به حوزه شناختگرایان است.
کهلر، ورتهایمر
و کافکا رابطه طولانی
و پرباری با یکدیگر
در دانشگاه فرانکفورت داشتهاند که نمونههایی از آن ذکر شد. همچنین این سه نفر با همکاری گولدستاین
وهانس گروهله، مجله پژوهش روانشناختی را به وجود آوردند که ارگان رسمی مکتب گشتالت شد.
در سال ۱۹۳۸ رژیم نازی آن را به حالت تعلیق درآورد اما
در ۱۹۴۹ انتشار آن ابقا گردید. کارل استامپ نیز استاد کافکا
و کهلر بوده است
و هر دو نیز درجه دکتری خود را از او دریافت میکنند.
همانطور که گفته شد، کهلر مدتی
در آفریقا بود
و در آنجا تحقیقاتی را انجام داد. او میگوید هنگامی که به مطالعات خود مشغول بود، به یاد درسهای استادش ماکس پلانک (Max Planck: ۱۸۵۸-۱۹۴۷) افتاد
و و قتی این درسها را مرور کرد، ملاحظه نمود چیزی که بهعنوان گشتالت برای ورتهایمر مطرح بوده، پنجاه سال پیش توسط فیزیکدانان پاسخ گفته شده
و آنها با الگوی گشتالتی به بررسی آن پرداختهاند. ماکس پلانک، اصل دوم ترمودینامیک (آنتروپی یا مرگ حرارتی جهان) را به صورت گشتالت درباره کل فرایند جهان مطرح ساخته بود.
کهلر میگوید که به خاطر میآورد پلانک تاکید کرده بود که اگر کسی بخواهد پدیدههای فیزیکی را جدا
و عنصر به عنصر مطالعه کند، هرگز اصل آنتروپی را نخواهد فهمید زیرا آنتروپی درباره فرایند جهان است
و هنگامی قابل فهم میشود که به صورت کل
در نظر گرفته شود.
کهلر میگوید من بسیار تحت تاثیر چنین واقعیتهای فیزیکی (یعنی میدانی) قرار گرفتم
و اینها را درس مهمی برای روان
شناسی به طور کلی
و بهویژه برای روان
شناسی گشتالت دانستم.
کورت لوین (Kurt Lewin: ۱۸۹۰-۱۹۴۷)، مهمترین ادامه دهنده راه بنیانگذاران گشتالت است که
در برلین شاگرد کهلر بوده است. لوین
در پیشبرد روان
شناسی اجتماعی آمریکا مهمترین اثر را داشته است.
کهلر ابتکارات متعددی مانند ارتباط دادن فیزیک به روان
شناسی، اثبات یادگیری از راه بینش حیوانات
و ...
در روان
شناسی داشت.
گرچه ورتهایمر
در سال ۱۹۱۲ با انتشار رسالهای درباره نحوه ادراک حرکات معمولی اشیا بنیانگذار مکتب گشتالت به حساب میآید، اما تثبیت این مکتب با تحقیقات کافکا
و کهلر بود. نشر دو کتاب مهم
در این زمینه بسیار کمک کرد: "رشد ذهن" کافکا، " ذهنیت میمونها"
و "روان
شناسی گشتالت" کهلر.
کهلر معتقد بود روان
شناسی گشتالت بخشی از فیزیک است
و الگوی مناسب برای تبیین رفتار یا مسائل ذهنی را از فیزیک اخذ میکند. کهلر معتقد بود که همه گشتالتها، همه ارگانیزمهای زنده
و همه تجربههای گشتالتی، قابل تبیین فیزیکی است.
آزمایشهای معروف کهلر
در اثبات یادگیری از راه بینش
در حیوانات یکی دیگر از ابتکارات اوست؛ طرفداران یادگیری از راه بینش معتقدند که بینش خاص انسان نیست، بلکه حیوانات هم میتوانند با توجه به اوضاع محیط
و بررسی امکانات پیرامون خود بینش پیدا کنند
و در اینباره آزمایشهای گوناگونی انجام دادهاند که از آن میان باید کار کهلر
در کتاب ذهنیت میمونها را باید نام برد.
یکی از عمده آزمایشهای کهلر که توجه محافل
روانشناسی آمریکا را به خود جلب کرد عبارت است از:
مسئلههای چوبدستی:
در مسئلههای چوبدستی میمون آزمودنی میبایستی از یک یا چند چوب بهعنوان ابزار استفاده کند
و با استفاده از آنها غذایی را که دور از دست او خارج از میلههای قفس قرار داشت به دست آورد.
در این مسئله میمون سرانجام توانست دو تکه چوب را مثل چوب دوتکه ماهیگیری به هم وصل کند
و موز را به دست آورد. حل این مسئله به کندی پیش رفت
و میمون نخستینبار به طور تصادفی چوبها را به هم وصل کرد. اما به محض اینکه چوبها را
در این رابطه تازه مشاهده کرد، متوجه قضیه شد
و توانست به دفعات متعدد چوبها را به هم وصل کند
و به موزی که دور از دسترس او قرار داشت، دست یابد.
کهلر اعتقاد داشت که
در حل مسئله، میمونها، به آزمایش
و خطا نپرداختند بلکه آنها به "
بینش" رسیدند. بینش یعنی درک ناگهانی به راهحل یک مسئله. توجه کهلر مخصوصاً به این نکته جلب شد که چگونه میمونها ناگهان به ارزش عملی ابزار بهخصوصی بهعنوان وسیلهای برای رسیدن به هدف پیمیبرند (مثلاً چوبی را به صورت بازوی بلند میبینند). به علت اینگونه تفسیرهای ادراکی از "تجربه کشف ناگهانی"
در این آزمایشها، آنها را "بینش"
و تکرار موفقیتآمیز عملی را که به دنبال بینش ظاهر شده، "یادگیری بینش" نامیدهاند.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «ولفگانگ کهلر»، تاریخ بازیابی ۹۸/۰۱/۲۰.