نفوذ جامعه از دیدگاه اریک فروم
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
نفوذ جامعه از دیدگاه اریک فروم، یکی از مباحث مطرح در
روانشناسی بوده که به بررسی دیدگاه
فروم در بحث
نفوذ جامعه در شکلگیری
شخصیت میپردازد. فروم، در شکل دادن به شخصیت نقش برجستهای را به
فرهنگ میدهد. او همچنین اشاره کرده است که برای اینکه هر جامعهای کارکرد مطلوبی داشته باشد، ناگزیر باید شخصیتها یا منشهای همه مردم شکل داده شود تا نیازهای جامعه را برآورده کند. در این مقاله به ویژگیها و نقاط ضعف این نظریه میپردازیم.
فروم معتقد بود، افراد باید در کودکی آموزش ببینند تا به شیوهای رفتار کنند که با نیازهای جامعه جور در بیاید. به عنوان مثال، افراد جامعههای سرمایهداری کالامحور، باید آنگونه شکل داده شوند تا مصرفکننده باشند.
او معتقد بود هر جامعهای که
نیازهای اولیه مردم را برطرف نکند، بیمار است و باید عوض شود. وی درباره امکان شکل دادن جامعهای که به مردم اجازه برآوردن نیازهای آنها را خواهد داد، خوشبین است.
فروم چنین جامعهای را سوسیالیسم اجتماعطلب انسانگرا میداند و آن را به عنوان جهانی توصیف میکند که عشق، برادری و همبستگی مشخصه تمامی روابط انسانهاست و جهتگیری سازنده میتواند به حداکثر رشد خود برسد، به طوری که تمام احساسهای تنهایی، بیاهمیتی و
ازخودبیگانگی از بین میرود. به ادعای فروم، آینده تمدن بستگی به این دارد که چگونه و به چه سرعتی ما میتوانیم چنین جامعهای را ایجاد کنیم.
فروم به طور کلی تصویری خوشبینانه از
ماهیت انسان عرضه میکند. او ما را محکوم به تعارض و
اضطراب به وسیله نیروهای زیستشناختی تغییرناپذیر نمیداند. درست است که او ما را تحت تاثیر نیروهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دستاندرکار در جامعهای که در آن زندگی میکنیم، میبیند، اما ما را به طور نامحدودی قابل انعطاف نمیداند. بدینترتیب، ما نه به وسیله غرایز یا تجربههای کودکی اولیه ساخته میشویم و نه به طور کامل تحت امر نیروهای اجتماعی هستیم. بر عکس ما دارای یک ماهیت فطری هستیم، مجموعهای از قابلیتهای روانشناختی که به وسیله آن میتوانیم شخصیتها و جامعههای خود را شکل دهیم.
او معتقد است که ما دارای یک
سایق یا تمایل برای رشد و نمو و تشخیص نیروهای بالقوه خود هستیم. این موضوع به عقیده فروم تکلیف اصلی و هدف لازم و غایی ما در زندگی است، یعنی، به چیزی تبدیل شویم که توان بالقوه تبدیل شدن به آن را داریم. حاصل این تمایل فطری در هر فردی شخصیت اوست. فروم همچنین باور داشت که ما دارای کششی فطری برای عدالت و حقیقت هستیم. شکست در تشخیص تمامی توانهای بالقوه ما ـ یعنی، شکست در سازنده بودن ـ منجر به ناراحتی و
بیماری روانی میشود. هرچند فروم در شخصیت نوعی جهانی بودن میدید، یعنی یک منش مشترک اجتماعی برای افراد یک فرهنگ مفروض، ولی در عین حال، معتقد بود که هر شخص منحصر به فرد است. یکی از نیازهای پایهای انسان، از دیدگاه او، نیاز به
هویت به عنوان یک فرد یگانه است.
فروم در این امیدواری خود که بشریت به حالتی از تشخیص تواناییهای بالقوه خود برای رشد و یکپارچگی کامل و هماهنگ خواهد رسید، پابرجا بود، اگرچه از شکست فعلی ما در رسیدن به این هدف غمگین شده بود. او اعتقاد نداشت که ما ذاتا خوب هستیم یا بد، بلکه به نظر او ما اگر در رشد و نمو کاملا شکست بخوریم، بد خواهیم شد. تنها راهی که ما میتوانیم با دیگران و با خودمان متفق باشیم، بهکارگیری سازنده و کامل تواناییهای ماست. راه دیگری برای رسیدن به هماهنگی کامل وجود ندارد. هیچ یک از بازدهها ـ خوبی یا بدی،
ارضاء یا ناکامی، هماهنگی یا اغتشاش ـ از پیش تعیینشده نیست، چه از سوی جامعه و چه به وسیله ماهیت انسان. تنها توان بالقوه، برای خوبی یا شکوفایی وجود دارد، بقیه به خود ما بستگی دارد. این خوشبینی فروم بود که به او اجازه میداد امیدوار باشد که ما انتخاب درستی را خواهیم کرد.
در این قسمت به بررسی و ارزیابی نظریه فروم و بیان نقاط قوت و انتقادات وارد بر این نظریه میپردازیم.
علیرغم تمام انتقادهایی که متوجه نظرات فروم میباشد، موارد زیر از نقاط قوت نظریه او به شمار میرود:
فروم تعبیری یگانه از تعامل بین بشریت و اجتماع ارایه کرده است. شاید بیش از هر نظریهپرداز دیگر، او ما را از اثرات متقابل و مداوم عوامل اجتماعی، اقتصادی و روانشناختی بر ماهیت انسان آگاه کرده است. اعم از اینکه تعبیر و تفسیرهای ویژه او معتبر باشند یا نه، او به ما نشان داده است که یک انسان محصول انحصاری یک مجموعه منفرد از نیروها نیست، بلکه حاصل اثرات متقابل نیروها و رویدادهای گوناگون است. او ما را وادار کرده است تا فراتر از مرزهای یک رشته علمی برویم و به طور مداوم ما را برانگیخته است تا به تکامل یک جامعه انسانیتر تحقق ببخشیم و به پیامدهای ناگوار عدم انجام چنین کاری اشاره کرده است. بدینترتیب، تلاشهای او، هر اثری که داشته باشد، به فراسوی
روانکاوی یا روانشناسی گسترش یافته و طیف وسیعی از مسایل اجتماعی را که مورد توجه همگان است، دربرگرفته است.
روانشناسی معاصر داشتن دیدگاهی فلسفی را که میتواند چشمانداز گستردهای را در تبیین شخصیت بهویژه در
فرایند درمان برای
درمانگر مطرح نماید، مدیون فروم است.
تاکید فروم بر عشقورزی و نیازهای پنجگانه و قرابت این جنبههای نظریهاش با فرهنگ جامعه ما نقش موثری در همخوانسازی
رویکرد درمانگر – مراجع (از جامعه) دارد.
تاکید فروم بر پیوندهای اجتماعی و عشق ورزیدن از یکسو و حفظ
استقلال، فردیت و هویت خویش از سوی دیگر بیانگر توجه فروم بر فرد و جامعه در تعامل با یکدیگر است و یکی را فدای دیگری نمیکند. او هر دو را عامل موثر در شکلدهی به یکدیگر تلقی میکند.
علیرغم همه اینها، انتقادات متعددی هم متوجه آراء فروماست:
اولین انتقاد، نزدیکی نظریه یا دیدگاه روانشناختی علمی فروم به یک دیدگاهیا نظریه فلسفی صرف است که بعضا ابطالپذیری یا قابلیت اثبات آن را در هالهای از ابهام قرار میدهد. با نمونههای معدودی که فروم در کتابهای متعدد خود برای پرورش نظریهاش در مورد انواع ساختهای منشی و موارد دیگر معرفی مینماید، نمیتوان چارچوب نظری وی را توجیه و تبیین نمود. تقریبا هر یافته پژوهشی نظریه فروم، این قابلیت را دارد که با نظریههای دیگری توجیه شده و این امر به دلیل محتوای فلسفی آراء وی است. با مطالعه آثار ترجمه شده فروم این نکته روشن میشود که میزان استفاده او از مطالعات موردی بسیار کم و نامنظم است. با آنکه وی دادههایی با ماهیت روانکاوانه را از بیماران خود گردآوری نمود و روش پژوهش وی به روش
فروید نزدیک بود، همانند بسیاری دیگر از روانکاوان این روش به گونهای بوده که امکان تکرار یا اثبات مشاهدات بالینی که فروم تحت آنها این مشاهدات را انجام داده است وجود ندارد.
دومین انتقاد از نظریه فروم این است که مفاهیم فروم با اصطلاحهای نادقیق و مبهم که تناقضآور و بعضا گیجکننده هستند تعریف شده و به دلیل همین فقدان دقت، آزمون بسیاری از فرضیات او دشوار شده است. در واقع اصطلاحات مبهم فروم باعث شدهاند عقاید او از لحاظ نمونههای پژوهش تجربی بیحاصل باشند. لذا این کمبود تحقیقات علمی و پژوهشهای تجربی، فروم را در جمله نظریهپردازانی قرار داده است که نظریههای آنان از اعتبار تجربیاندکی برخوردارند. شاید به همین دلیل است که پژوهشگران و درمانگران اطلاعات علمی زیادی را از مقالههای فروم به دست نمیآورند.
انتقاد دیگری که برخی نویسندگان حوزه شخصیت نیز در بررسی دقیق بسیاری از نظریههای شخصیت بدان اشاره نمودهاند، آن است که فروم با پیشرفتهای جدید در روانکاوی هماهنگ و همگام نبوده است. مرجع اصلی فروم، کارهای فروید بوده ولی گاهی هم از فرمولبندیهای
یونگ و
هورنای استفاده کرده است. کارهای جدیدتر مثلا کارهای روانشناسان انسانگرا، که بعضا به نتایج مشابه نتایج خود او رسیدهاند در آثار او مورد توجه قرار نگرفتهاند. با این حال گستردگی نظریه فروم، باعث سازماندهی بسیاری از مسایل شناخته شده درباره شخصیت انسان میشود. دیدگاه اجتماعی، سیاسی و تاریخی فروم به آگاهی از وضعیت انسان کمک میکند.
فروم در آثار مختلف خود این نظریه را مطرح میکند که باید نظام اقتصادی – اجتماعی – سیاسی جامعه به گونهای متحول شود که با طبع آدمیان هماهنگ شود. او مدعی نظامی است که تنها جامعه هماهنگ با طبع آدمیان است. اما این ادعای فروم به لحاظ نظری گرفتار یک ابهام و مشکل اساسی است و آن این است که فروم که خواهان انطباق نظام اقتصادی – اجتماعی با طبع بشری است، هیچ تعریفی از این طبع نمیدهد و تنها از تعدادی نیاز به عنوان نیازهای وجودی آدمی نام میبرد. او این نیازهای وجودی را معادل و طبع آدمی میانگارد. اما مساله این است که تنها انگیزه او، محرکهایی برای رفتار و
ارضاء هستند، که الگو یا ویژگیهای ثابت و روشنی ندارند که بتوان نظامهای اجتماعی و سیاسی را با آنها منطبق ساخت.
آخرین انتقاد اینکه، نگرش نظریهپردازانی چون فروم در مورد طبیعت بشر، خوشبینانه و ایدهآلی است. آنها خشونتها، ظلمها، بیمنطقیها، جنگها و تجاوزهایی را که انسان بر همنوعان خود روا میدارد، در نظر نمیگیرند و فقط جنبه عقلانی و منطقی او را مطرح مینمایند. اگر چنین است، پس چرا این انسان عاقل و منطقی و باشعور، چنین دنیای غیرمنطقی و غیرعاقلانه، با چنین تشکیلات غیرانسانی ایجاد کرده است؟
•
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «نفوذ جامعه از دیدگاه اریک فروم»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۰۵/۰۸.