مکتب روانکاوی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مکتب روانکاوی، یکی از مباحث مطرح در علم
روانشناسی بوده و به معنای سبکی از درمان برای
اختلالات روانی و رفتاری میباشد. نظریه روانکاوی درباره رفتار انسان را
زیگموند فروید (Sigmund Freud) در
اروپا تقریبا یک قرن پیش، زمانی وضع کرد که در
ایالات متحده رفتارگرایی در حال شکلگیری بود. نظریه روانکاوی فروید از برخی جهات، آمیزهای از گونههای قرن نوزدهمی
علوم شناختی و
فیزیولوژی است.
برای عامه مردم، روانکاوی روشی است برای درمان اختلالات روانی و
روانپریشی.
تا حدود ۱۹۵۰، روانشناسان و روانپزشکان ادعاهای روانکاوان را در مورد این که قادرند بیماران را با موفقیت درمان کنند پذیرفته بودند. اما این وضعیت زمانی تغییر کرد که تعدادی از منتقدان به بررسی شواهد موجود برای اثبات کارایی روانکاوی پرداختند.
بنابر اعتقاد رایج، روانکاوی دارای سه وجه است. در وجه اول، نظریه کلی روانشناسی مطرح است که میکوشد تا به پرسشهایی درباره
انگیزش،
شخصیت، رشد دوران کودکی،
حافظه و دیگر زوایای مهم
رفتار انسان پاسخ بگوید.
در وجه دوم، گفته میشود که روانکاوی یک شیوه معالجه و درمان است. در واقع روانکاوی از همین طریق به وجود آمد، یعنی هنگامی که فروید با دوست خود
جوزف بروئر (Josef Breuer)، برای درمان بیماری به نام آنااو (Anna O) که ظاهرا
هیستریک (hysterical) بود، همکاری میکرد.
آنچه در وجه سوم مطرح میشود این است که روانکاوی را میتوان روشی برای کندوکاو و پژوهش دانست. خود فروید، به این باور رسید که نام او بیشتر به عنوان پایهگذار یک
روش تحقیق در زمینه فرایندهای ذهنی در یادها خواهد ماند تا به عنوان یک درمانگر بزرگ.
روش تحقیق فروید،
تداعی آزاد (Free association) است.
این متد، متد اصلی روانکاوی در زنده کردن خاطرات و ارتباط آنها با موارد واپسزده شده و عقدههای روانی موجود در
ناخودآگاه است. در این روش، بیمار هر آنچه به ذهنش میرسد را باید بدون سانسور به روانکاو بگوید.
روانشناسی عرضه شده به وسیله فروید اغلب به یک نظام هیدرولیک تشبیه شده است که انرژی را از یک قسمت
روان به قسمت دیگر برمیگرداند، چنانکه دستگاههای هیدرولیک، انرژی آب را به انرژیهای دیگر تبدیل میکند. فروید معتقد بود که، وقتی یک اندیشه و تصور مستعد بالا بودن سطح انگیزش دستگاه عصبی در حدی بالاتر از میزان تحمل آن باشد، این انرژی به ترتیبی توزیع مجدد میشود که عناصر تهدید کننده نتوانند وارد سطح
خودآگاه (Conscious) شوند و در ناخودآگاه (unconscious) باقی بمانند.
در نظام روانکاوی فروید، اعتقاد بر این است که کل نظام روانی میکوشد تا با دفاع از خود، به طرق مختلف، تعادل خود را در برابر این توزیع انرژی و تهدیدهایی که از درون و بیرون ایجاد میشود، حفظ کند.
این
مکانیسمهای دفاعی که هر فرد در موقعیتهای مختلف به طور ناخودآگاه از آنها استفاده میکند و نام هر یک تقریبا بیانگر محتوای آنهاست، عبارتند از؛ والایش (Sublimation)، فرافکنی (Projection)، دلیلتراشی (Rationalization)، و غیره.
روانشناسی فرویدی، همچنین مراحل معینی را فرض میکند که طی آنها
کودک رشد خود را به سوی
بلوغ طی میکند. اگر این رشد، به نحو مطلوب و مناسبی صورت نگیرد، در آن صورت شخص در بزرگسالی احتمالا رفتارهای روانپریشانه خواهد داشت.
مکتب روانکاوی، مخصوصا روانکاوی فرویدی، از جهات فراوان با سایر
مکاتب روانشناسی تفاوت دارد. این مکتب از خارج از حوزه دانشگاهی و علمی روانشناسی سرچشمه گرفته است و در آغاز همانطور که گفته شد به عنوان روشی از درمان مورد حمایت قرار گرفته و ترویج یافته است.
این مکتب، تمامی روانشناسی را در برنمیگیرد بلکه تنها حوزههای خاصی از قبیل انگیزش و شخصیت را شامل میشود و نقطه شروع آن یافتههای آزمایشی نبوده بلکه مشاهدات بالینی بوده است.
بعد از فروید، دانشمندان و محققان پس از بررسی نارساییهای تئوریهای او در زمینه روانکاوی کوشیدند که دوران طولانی درمان را کوتاهتر کنند و با آزمایشات فراوان دریافتند این کار عملی است. اینان متوجه شدند که راز و رمز بسیاری در دنیای روانکاوی وجود دارد که فروید از آنها بیخبر بوده یا فرصت پژوهش درباره آنها را نیافته است.
پیشتازان این گام بزرگ یعنی کوشش برای تغییر بنیادی روانکاوی، عبارت بودند از؛
کارل گوستاو یونگ (carl Gustave Jung) از شاگردان فروید،
آلفرد آدلر (Alfred Adler) و عدهای دیگر. این دانشمندان پس از تحقیقات فراوان دریافتند که فروید در تدوین روانکاوی دقیقا ذوق و سلیقه شخصی خویش را که قدرتگرایی از بارزترین خصوصیاتش بود پیاده کرده است.
در حال حاضر، چندین مکتب و روش روانکاوی وجود دارد که شیوه اجرای هر یک از آنها با دیگری تفاوت کامل دارد، که میتوان از مکتب یونگ (Jungian)، مکتب فروید (freudian) و حتی مکتب آدلر (Adler) نام برد.
یونگ در اولین مرحله از فعالیتهای علمی و قبل از پیوستن به فروید تحقیقاتی را آغاز کرده بود که به تهیه
آزمون تداعی کلمات انجامید. یونگ این آزمون را در تشخیص
عقدههای روانی مفید میدانست. اختصاصیترین مفهوم در نظام روانکاوی یونگ، تصور او از ناخودآگاه جمعی است.
یونگ نیز همچون فروید معتقد بود که مبنای انگیزش آدمی در ناخودآگاه است. اما در مخالفت با فروید، او این مبنا را دارای دو لایه یا سطح میدانست. بر طبق نظر او، در هر
انسان علاوه بر ناخودآگاه فردی که سرکوبی شخصی را شامل میشود، نوعی ناخودآگاه گروهی نیز وجود دارد که عبارت است از ناخودآگاهی که یک گروه یا کل یک
نژاد در آن سهیماند.
یونگ در مکتب روانکاوی خود برای اشاره به
ذهن، اصطلاح روان (psyche) را به کار میبرد و معتقد بود روان از سه سطح هشیار، ناهشیار شخصی و ناهشیار جمعی تشکیل شده است.
آلفرد آدلر نیز نظام روانکاوی خاص خود را ایجاد کرد که از چند جهت تضادی آشکار با نظریات یونگ و فروید دارد. آدلر اهمیتی برای
امور جنسی در پویایی شخصیت قایل نبود. زیربنای نظام روانکاوی آدلر این اعتقاد را شکل میدهد که همه پدیدههای روانی از نیروی خلاقه خاص فرد سرچشمه میگیرند و تجلیات شخصیت او به شمار میروند.
این نیروی خلاقه در انسان ناشی از
احساس حقارت او است. احساس حقارت، یک نیروی برانگیزنده برای
رفتار است. این احساس، منبع تلاش انسانهاست و همه پیشرفتها، رشد و ترقی افراد در نتیجه جبران احساس حقارت خویش است.
دیدگاههای نظری آدلر و فروید به طور کامل با هم تفاوت داشتند. در حالی که فروید گذشته را به عنوان عامل موثر در رفتار مورد تاکید قرار میداد، جهتگیری آدلر به سوی آینده بود. تقسیم شخصیت نیز به بخشهای جداگانه (
نهاد،
من و
فرامن) ویژگی اصلی نظریه فروید است. اما رویکرد آدلر بر یگانگی شخصیت تاکید دارد.
اتو رانک (Otto Rank) از جمله اعضای اولیه جنبش روانکاوی بود. نوآوری رانک، در روانکاوی مفهوم "ضربه تولد" بود که عبارت است از پیامدهای روانی جدایی کودک از رحم مادر. رانک، تعبیر خود را از
اضطراب بر این مفهوم مبتنی کرده است.
کارن هورنای (karen Horney) نیز از جمله نوفرویدیها میباشد که بر خلاف فروید که غرایز زندگی و مرگ را نیروی برانگیزاننده اصلی میدانست، کودک درمانده را که در دنیایی خصومتگر و تهدید کننده در جستجوی امنیت خاطر است مورد توجه قرار داد و معتقد بود
شخصیت میتواند در سراسر عمر تغییر یابد، بر خلاف فروید که معتقد بود شخصیت در سالهای اولیه عمر شکل میگیرد.
قبل از ورود به بحث در مورد نقد این مکتب، ابتدا خدمات این مکتب به
روانشناسی را یادآور میشویم:
۱- ارایه نوعی دیدگاه کاملا جدید از روانشناسی که بر رشد شخصیت فرد تاکید دارد.
۲- اهمیت تاثیر تجربههای اوان
کودکی بر رفتار
انسان، که فروید آن را تشخیص داد.
۳- پیبردن و اشاره به اهمیت انگیزش و اضطراب.
۴- به اثبات رسیدن مکانیزمهای دفاعی این مکتب از راه
آزمایش.
۵- تاکید بر ناهشیار فرد.
رفتارهایی که از انسان سر میزند، از دیدگاههای گوناگون قابل تبیین است. هر یک از دیدگاهها با تکیه بر روشهایی، فرآیندها و رفتارهای روانی را توصیف میکنند؛ این الگوهای فکری که رفتار آدمی را با مفهوم و برداشت خاصی تحلیل میکنند،
رویکرد (approach) نام دارد.
پنج رویکرد اصلی در روانشناسی شناخته شدهاند که عبارتند از:
زیستی،
رفتاری،
شناختی، روانکاوی و
پدیدارشناختیطبق رویکرد روانکاوی (psychoanalytic) زندگی روانی دو سطح دارد: سطح هشیار (conscoius) و ناهشیار (unconscoius).
سطح هشیار، محدود و قابل دسترس و سطح ناهشیار، وسیع و شامل باورها، ترسها و خواستههایی است که فرد از آنها آگاه نیست ولی بر رفتار او تاثیر میگذارد. این دیدگاه، فرآیندهای روانی را عمدتا متعلق به بخش ناهشیار دانسته و بیان میدارد فرد دائما در تعارض انگیزههای ناهشیار خود قرار دارد.
هر نیازی که با عدم ارضا مواجه شود از حیطه هشیار به حیطه ناهشیار ذهن رانده شده و با ماندگاری در آنجا بر رویاها و لغزشهای کلامی اثر میگذارند.
یکی از روشهای تحقیق در روانشناسی، روش روانکاوی (Psychoanalysis) است؛ در این روش ماهیت پدیدههای ناآگاه با روش
تداعی آزاد (عنوان روش اصلی فروید) کشف میشود.
در اکثر دانشها،
حقیقت با بهکارگیری روشهای علمی (Scientific methods) به دست میآید. البته روشهای پژوهشی آنها یکسان نیستند بلکه هر دسته از آنها به روش خاص خود تحقیق میشوند.
روانشناسی نیز که یکی از پردامنهترین و کوشاترین
علوم انسانی است، دارای روش علمی خاص خود است و همین
روش علمی است که به کار میآید تا مطالعه علم رفتار را از دشواری برهاند. آنچه
علم را تعریف میکند
موضوع تحقیق آن نیست بلکه
روش تحقیق آن است.
علمی بودن یا نبودن رویکرد مهم است. در انتخاب شیوه پژوهش، روشهایی وجود دارد که در کسب، طبقهبندی، کاربرد و ارزش اطلاعات از لحاظ توانایی تشخیص متفاوتند.
در روش روانکاوی (Psychoanalysis) روی این نکته تکیه میشود که پدیدههای آگاه تنها بخش کوچکی از مجموعه روان را تشکیل میدهند. بنابراین هدف روانشناس این خواهد بود که ماهیت پدیدههای ناآگاه را با روش
تداعی آزاد (عنوان روش اصلی فروید) کشف کند.
زیرا معتقد است که این پدیدهها پویایی خاصی دارند و اثر آنها بر رفتار انسان بیشتر و شدیدتر از پدیدههای آگاه است و به این طریق حقیقت را کشف میکند. علاوه بر اینها، روشهای دیگری مانند طولی و عرضی، تاریخچه زندگی فرد و درون نگری نیز وجود دارد که کموبیش در موارد خاصی بهکار میرود.
زیگموند فروید Sigmund Freud، سهم چشمگیری در روانکاوی، رواندرمانی و مشاوره دارد. روانکاوی بانفوذترین نظریه درمانی در دهههای ۵۰، ۴۰، ۳۰ بوده است.
در بحث روانکاوی مفاهیم اساسی وجود دارد که به آنها اشاره میکنیم.
ویژگیهای
نظریه شخصیت در روانکاوی عبارتنداز: ماهیتی ساختی دارد، فرایندی پویا است، فرایندی تکاملی است و بر یک نقطه جبری مبتنی است.
فروید شخصیت را به سه سطح تقسیم کرد:
هشیار: این سطح تمام احساسها و تجربیات را شامل میشود که در لحظه خاص از آنها آگاهیم. برای مثال هنگامی که این کلمات را میخوانید، هشیار هستید.
ناهشیار: نیروی سوقدهنده در پس تمام رفتارها را شامل میشود و مخزن نیروهایی است که نمیتوانیم آنها را ببینیم یا کنترل کنیم. بین این دو سطح، نیمههشیار قرار دارد.
نیمههشیار: مخزن خاطرات، ادراکها و افکاری است که ما به صورت هشیار در این لحظه از آنها آگاه نیستیم ولی میتوانیم به راحتی به هشیار انتقال دهیم.
فروید بعدا در این دیدگاه تجدیدنظر کرده و سه ساختار زیر را معرفی کرد:
نهاد: ترکیبی از غرایز، تمایلات و خواستههای شخص است. اصرار نهاد بر ارضای بدون قید و شرط این تمایلات است.
خود: میانجی دنیای اطراف طفل و غرایز درون او است. خود، با مقاومت در برابر
اصل لذت یا به تاخیر درآوردنش، پیرو
اصل واقعیت است.
فراخود: بخش اخلاقی و اجتماعی شخصیت است و بیشتر نشاندهنده
شخصیت آرمانی فرد میباشد تا شخصیت واقعی.
بهنظر فروید، منبع
انگیزش رفتار در درون خود انسان قرار دارد که به نام
انرژی روانی معروف است. روان انسان، صحنه ارتباط متقابل نیروهای عاطفی پویا تلقی میشود که آن را دیدگاه ژنتیک – پویا Dynamic genetic نیز مینامند، زیرا که نیروهای عاطفی ارتباط بسیار نزدیکی با نیروهای ژنتیک دارند.
انرژی، دارای انواعی است که تمام آنها از نظر علم
فیزیک قابل تبدیل به یکدیگر هستند. یکی از انواع انرژی، انرژی روانی است که در روندهای روانی نظیر
ادراک،
یادآوری،اندیشه،
تفکر و غیره بهکار میرود. به نظر فروید، انرژی روانی عمدتا انرژی غریزی است.
غرایز، عناصر اصلی شخصیت و نیروهای برانگیزندهای هستند که رفتار را سوق داده و مسیر آن را تعیین میکنند. غرایز، نوعی انرژی هستند که نیروهای بدن را به امیال ذهن مرتبط میکنند.
محرکهای غرایز (مثل گرسنگی یا تشنگی) درونی هستند. وقتی نیازی مانند گرسنگی در بدن برانگیخته میشود، انرژی تولید میکند. ذهن، این انرژی جسمانی را به میل تبدیل میکند. این میل، نیروی سوقدهندهای است که فرد را برای رفتارکردن به صورتی که نیاز را ارضاء کند، باانگیزه میکند. غریزه، حالت جسمانی نیست بلکه نیاز جسمانی است که به حالت ذهنی یعنی میل، تبدیل شده است.
ویژگیهای غریزه:
· هدف غریزه: برآوردن نیازهای جسمانی و حفظ تعادل موجود زنده است.
· موضوع غریزه: چیزی است که غریزه میخواهد بدان دست یابد و ارضا شود.
· منبع غریزه: همان وضع فیزیکی و شیمیایی موجود زنده و نیازهای جسمانی و کششهای روانی شدید و غیرقابل مقاومت آن است.
· قوه فعلیه غریزه: همان مقدار توانی است که آن غریزه دارد. نهاد، جایگاه غرایز است و غرایز تمام انرژی را در خود دارند.
مسیر تکاملی شخصیت انسان از لحظه تولد بدین شرح است:
·
مرحله دهانی (تولد تا ۱۸ ماهگی): در این مرحله، تمرکز انرژی لذتبخش در لبها و دهان کودک است.
نوزاد وقتی دچار گرسنگی میشود با مکیدن پستان مادر یا پستانک
احساس لذت میکند.
·
مرحله مقعدی (از ۱۸ ماهگی تا ۴ سالگی): در سال دوم، کودک از فشاری که به مقعدش وارد میشود به عنوان یک عامل ناراحتکننده آگاه میشود. همچنانکه کودک کشف میکند که چگونه از این ناراحتی رهایی یابد، والدین آموزش آداب توالترفتن را به او شروع میکنند. این نخستین تعارض بین
والدین و
کودک است.
·
مرحله تناسلی (۶-۴ سالگی): در این مرحله، ناحیه لذتبخش به اعضای تناسلی منتقل میشود و در صورت عادی بودن همیشه در آنجا باقی میماند و کودک به همراه این لذتبردن، خیالبافیهایی میکند که موجب تمایل او نسبت به مادر یا پدر و نفرت از پدر یا مادر میشود که فروید در مورد پسران آن را
عقده ادیپ Oedipus-complex و در مورد دختران
عقده الکترا Electra-complex مینامد. این عقدهها در اواخر این دوره حل میشوند.
در این مرحله (۶ تا ۱۲ سالگی) ، تمایلات جنسی آشکاری وجود ندارد. انرژی روانی در تحصیل، ایجاد روابط انسانی با همسالان و سرگرمیها صرف میشود و
رشد هوشی، اجتماعی و اخلاقی کودک به سرعت پیش میرود.
این دوره معمولا از سنین ۱۲ تا ۱۴ سالگی آغاز میشود. با افزایش فعالیت غدد داخلی مشخص میشود و همین ترشحات سبب ظهور
خصوصیات ثانوی جنسی در نوجوان میشود. تمایل به جنس مخالف نشانه کمال
رشد جنسی – روانی و در
عین حال، علامت کامل شدن شخصیت فرد است.
یعنی، تمام رفتار انسان به وسیله نیروهایی که در درون او قرار دارند، تعیین میشود و بنابراین، رفتارهای انسان دارای معنی است.
او معتقد بود که هر کسی زیرزمین تاریکی از تعارض است که در آن همواره مبارزه با شدت ادامه دارد. انسانها با اصطلاحات بدبینانه توصیف شدهاند که به کشمکش با نیروهای درونی محکوم هستند، کشمکشی که تقریبا همیشه به شکست میانجامد.
فروید، سه نوع اضطراب را از یکدیگر متمایز میدانست:
اضطراب واقعیت: عبارت است از یک تجربه هیجانی ناخوشایند که از ادراک فرد از خطرات دنیای واقعی ناشی میشود مثل:
ترس از سگ.
اضطراب روانرنجوری: "خود" از این میترسد که به وسیله تقاضاهای غریزی نهاد غوطهور شود. این اضطراب به سه طریق ظاهر شود که عبارتنداز:
· اضطراب شناور آزاد: شخصی که این اضطراب را تجربه میکند، دارای ترس مزمن از احتمال وقوع خطر است.
· ترس مرضی: تجربه ترس مرضی، عبارت است از ترس شدید و غیرمعقول از برخی چیزها.
· واکنش وحشتزدگی: ویژگی واکنش وحشتزا، ظهور ناگهانی یک ترس شدید و تضعیفکننده است که علت ظاهری ندارد.
اضطراب اخلاقی: نتیجه تعارض بین تکانههای نهاد و عملکرد فراخود است که عموما با
احساس گناه شدید همراه است.
مکانیسمهای دفاعی خود، واقعیت را در سطح ناهشیار انکار یا تحریف میکنند. استفاده گاهگاه از مکانیسمهای دفاعی میتواند در کاهش فشارهای روانی ارزشمند باشد ولی استفاده زیاد، آسیبزا خواهد بود و باعث میشود شخص از مواجهشدن با واقعیت طفره رود.
سرکوبی: مکانیسمی است که بدان وسیله، تکانههای غریزی ناشی از نهاد به دلیل تعارض با خود و فراخود، مورد تهدید قرار گرفته و از هوشیاری بیرون میروند.
درونفکنی: حالتی است که شخص موفقیتهای دیگران را به خود نسبت داده یا آنها را از خود میداند.
والایش: عبارت است از جایگزین کردن هدف اجتماعی یا فرهنگی قابل قبول به جای تکانههای غریزی نهاد.
انکار: مکانیسم انکار با سرکوبی ارتباط دارد و انکارکردن وجود رویدادهای آسیبزایی که اتفاق افتادهاند را شامل میشود.
فرافکنی: راه دیگر برای دفاع کردن علیه تکانههای ناراحتکننده، نسبت دادن آنها به فردی دیگر است. تکانههای غیرقابل قبول، به صورتی درک میشوند که دیگران، نه خود فرد از آنها برخوردارند.
واپسروی: فرد به دوره پیشین زندگی که خوشایندتر و بدون اضطراب بوده برگشت میکند. واپسروی معمولا برگشت به یکی از مراحل روانی – جنسی رشد کودکی را شامل میشود.
علیرغم خدماتی که روانکاوی به روانشناسی کرد، اما انتقادهایی نیز به این مکتب وارد شده که در این مقاله به آنها اشاره میشود.
فروید نظریه خودش را از مشاهدات شخصی به وجود آورد. بیشتر دادههای او از تحلیل رفتار خودش به دست آمدند. منبع دیگر دادهها مطالبی بودند که بیماران او هنگام قرار گرفتن بر روی کاناپه او در تداعی آزادشان به او میگفتند. مساله دیگر رویاهای او و بیمارانش میباشد که اغلب غیرقابل اثباتند.
به خاطر ماهیت برخی از نظریهها و فرضیههای فروید، آنها را هرگز نمیتوان در معرض آزمون قرار داد و لذا همیشه به صورت سازههای نظری باقی میمانند. به عنوان مثال میتوان به "
فرامن" اشاره کرد که اثبات شدنی نیست.
اسکینر از فروید به خاطر ناتوانی او در توصیف ماهیت عمل و ندادن هیچگونه ابعادی به آن انتقاد کرد. فروید درباره خاطرات، افکار و مواردی از این قبیل سخن گفت، ولی هیچ واحدی که بتوان آن را اندازهگیری کرد وجود نداشت. مفاهیمی مانند "
لیبیدو" یا "نیروگذاری روانی" به صورت هستههای فرضی تقریبا مبهم باقی ماندند.
فروید، ساختار شخصیت انسان را متشکل از بن، من و فرامن میداند که این ادعا بیشتر به سخن ادیبانه نزدیک است تا یک نظریه علمی؛ زیرا انسان با این که از وحدت ویژه برخوردار است، دارای ابعاد و مراتبی است که در آغاز تولد، این ابعاد بالقوه در او وجود دارد که دیر یا زود در جریان رشد و در ارتباط با محیط شکل میگیرد.
این احتمال وجود دارد که، فروید به هنگام یادآوری دادهها، تفسیر مجددی از آنان به عمل میآورده است. به هنگام استنتاج، او ممکن است به وسیله تمایل خود راهنمایی شده باشد تا مطالبی را در جهت تایید فرضیههایش پیدا کند. به عبارت دیگر او ممکن است آنچه را که میخواسته است بشنود، به یاد آورده و ثبت کرده باشد.
انتقاد دیگر به تفاوت یادداشتهای فروید درباره جلسههای درمان و شرح حال بیماران است که سرانجام منتشر کرده است که تصور میرود بر اساس آن یادداشتها نوشته شده باشد. پژوهشگری، یادداشتهای فروید و شرح حال منتشر شده بیماران را مقایسه کرده و در مورد آنها چندین تفاوت یافته است.
حتی اگر یادداشتها کامل و کلمه به کلمه نگهداری شده باشند، همیشه این اطمینان وجود نداشته است که اعتبار آنچه بیماران گزارش داده بودند، تعیین شود.
شرایطی که فروید تحت آن، دادههایش را جمعآوری کرده است غیرنظامدار و کنترلنشده است. او گفتههای هر بیمار را کلمه به کلمه ثبت نمیکرد بلکه از روی یادداشتهایی که چند ساعت بعد از ملاقات با بیمار تهیه کرده بود کار میکرد. در این فاصله مطمئنا بعضی از دادههای اصلی را بر اثر خیالپردازیهایی ضمن بازیابی و تحریف و حذف از دست میداد. بنابراین، دادهها تنها شامل آنهایی بودند که فروید به یاد میآورد.
انتقاد دیگر، مربوط به فرضیههای فروید میباشد. فرضیههایی مانند "غریزه زندگی" یا "غریزه مرگ" که نه میتوان آنها را اثبات کرد و نه میتوان رفتار فرد را در آینده بر اساس آنها پیشبینی کرد، در صورتی که یک تئوری خوب آن است که بتواند به فرد قدرت پیشبینی بدهد.
فروید، تحت تاثیر (به اصطلاح)
فلسفه علمی پوزیتویسم، ارگانیسم انسان را نظام پیچیده انرژی میدانست. انرژی نیز حاصل غذا و تحلیل آن است که در اشکال مختلف فیزیولوژیکی و روانشناختی ظاهر شده و بر حسب کارش نامگذاری میشود. این انرژی در شکل روانشناختی خود به انرژی روانی موسوم است و بنابر "اصل بقاء" انرژی هیچ گاه از بین نمیرود، بلکه تغییر شکل مییابد. مثلا انرژی روانی به انرژی فیزیولوژیک یا بالعکس تبدیل میشود. پل میان انرژی بدن و شخصیت انسان را "نهاد" و غرایزش تشکیل میدهد.
مطالب فوق از جهاتی قابل بحث و توضیح میباشد:
از نظر ما تفکر پوزیتویسمی، مردود شناخته میشود و تعبیر
فلسفه علمی نیز خالی از
تضاد و
تناقض نیست.
ما انسان را موجودی صرفا مادی نمیدانیم، بلکه بعد اصلی او را
روح او میدانیم. بنابراین، انسان تنها
ارگانیسم نیست تا نظام پیچیده انرژی بتواند روح او را تبیین کند.
انرژی موجود در موجودات زنده، انرژی حیاتی است و ماهیتا با انرژی غیرحیاتی متفاوت است. انرژی غیرحیاتی در درون موجود زنده تبدیل به انرژی حیاتی میشود.
تفکر، امیال، آگاهیها و غیره نه از امور مادی و نه از فعل و انفعالات مادیاند و صرفا تحقق آنها، جنبه اعدادی برای تفکر و سایر پدیدههای روانی دارند هر چند به انرژی، و فعل و انفعالات فیزیولوژیکی هم نیاز دارند.
فروید "
نهاد" را پلی میان انرژی بدنی و شخصیت انسان معرفی میکند. اما در گفتار وی واقعیت و هویت این پل روشن نیست. آیا او آن را یک واقعیت روانی میداند یا یک امر فرضی؟
انتقادهای دیگری نیز وجود دارند که برخی، آنها را مهم میدانند، اما دیگران آنها را بیاهمیت میشمارند. از جمله این انتقادها تاکید زیاد فروید بر
میل جنسی و آسیبهای جنسی اوان کودکی، به علاوه ضعف خود شیوه روانکاوی است.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله « نقد مکتب روانکاوی»، تاریخ بازیابی ۹۸/۰۱/۱۵. •
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «مکتب روانکاوی»، تاریخ بازیابی ۹۸/۰۱/۱۱. •
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «رویکردهای روانشناسی»، تاریخ بازیابی ۹۷/۱۲/۱۵. •
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «روشهای تحقیق در روانشناسی »، تاریخ بازیابی ۹۷/۱۲/۱۵. •
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «مفاهیم اساسی روانکاوی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۰۴/۱۱.