مناظره بهلول با عمر بن عطاء عدوی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مناظره بهلول با
عمر بن عطاء عدوی، مناظرهای بین بهلول شیعی و
عمر بن عطاء عباسی، از دربار
هارونالرشید درباره
ایمان و شخص راستگو اتفاق افتاد که در نهایت بهلول هم
حقانیت امام علی (علیهالسّلام) را اثبات، و
عمر را نیز
رسوا کرد.
بهلول که نام اصلی او، «
وهب بن عمر» بود، اهل
کوفه بود. وی از اصحاب و تلامذه حضرت
امام صادق (علیهالسّلام) میباشد و در مقام علمی و
فقاهت، به مرتبه ارجمندی قدم گذاشته بود. او از بنی اعمام
هارونالرشید محسوب میشده و چون در نزد هارونالرشید از حضرت
امام موسی بن جعفر (علیهالسّلام)،
سعایت نمودند که قصد خروج دارد و میخواهد
خلافت را از شما بگیرد، آن ملعون از
علماء و صاحبان
فتوی، در مورد قتل موسی
بن جعفر (علیهالسّلام)
استفتاء نمود و آنها فتوی دادند که چون این داعیه، موجب اغتشاش و خونریزی میشود، لذا برای جلوگیری از
فتنه، قتل آن حضرت
واجب است. هنگامی که این استفتاء را از بهلول نمودند، از برای آنکه خود را از این خطر بزرگ حفظ نماید، خود را به دیوانگی زد تا مبادا در قتل آن حضرت شرکت نماید و لکن در همان حالت بظاهر دیوانگی مطالب حقه را به مردم گوشزد میکرد و نصائح پر قیمتی از برای مردم بیان مینمود.
روزی بهلول در مجلس «
محمد بن سلیمان عباسی»، پسر عموی هارونالرشید حاضر بود و یک نفر از علماء
اهل تسنن بنام «
عمر بن عطاء العدوی» که از اولاد
عمر بن خطاب بود نیز در مجلس حضور داشت. «
عمر بن عطاء العدوی» از والی
اذن خواست تا با بهلول مشغول مباحثه و مذاکره شود، آنگاه از بهلول پرسید: «حقیقت
ایمان چیست؟» بهلول گفت: «قال مولانا الصادق (علیهالسّلام): الایمانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ وَ قَولٌ باللّسانِ وَ عَمَلٌ بالْجوارحِ وَ الارکانِ»
یعنی: «ایمان عبارت است از
عقیده قلبی و گفتن با
زبان و عمل کردن با اعضاء و جوارح.»
عمر گفت: «از اینکه گفتی «قال مولانا الصّادق» معلوم میشود که غیر از جعفر
بن محمد دیگر هیچ کس صادق و راستگو نیست، چون تو لقب صادق را اختصاص به او دادی.» بهلول گفت: «این اشکال اول به جدّ تو «
عمر بن الخطاب» وارد است که به رفیقش
ابوبکر لقب «صدّیق» داد. مگر در زمان او کسی دیگر راستگو نبود؟»
عمر بن عطاء گفت: «نه، در آن زمان تنها کسی که راستگو بود فقط ابوبکر بود!»
بهلول گفت: «
دروغ میگویی، زیرا خداوند در کلام مجیدش میفرماید:
«والَّذینَ آمَنوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ اولئکَ هم الصدّیقونَ».
یعنی: «آنچنان کسانی که ایمان به خداوند و پیامبران او آوردهاند، آنها همه، صدّیق میباشند.»
پس با این همه مؤمنی که در زمان ابوبکر بودند چطور میشود فقط صدیقیّت را به ابوبکر اسناد داد؟
عدوی گفت: «او را صدّیق میگفتند برای آنکه او اول کسی بود که به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)
ایمان آورد.»
بهلول گفت: «این جواب تو از دو جهت باطل است، هم از جهت لغت، زیرا لغتاً به کسی که اول به کسی ایمان آورد صدّیق نمیگویند و هم از این جهت باطل است که به شهادت تمام مسلمین، ابوبکر اول کسی نبوده که
اسلام آورده، بلکه اسلام او را در مرتبه پنجم یا هفتم گفتهاند.»
«
عمر بن علاء عدوی» دید، الان است که آبروی او در مجلس ریخته شود، لذا خلط در مباحثه کرد و از بهلول پرسید: «از
امام زمانت بگو.»
بهلول گفت: «امامی مَنْ سبَّح فی کَفِّهِ الحِصی وَ کَلَّمَهُ الذّئبُ اذا عَوی و رُدَّت الشَّمْسُ لَهُ بَیْنَ الَمَلاءِ وَ اوجَبَ الرَّسولُ عَلیَ الخَلْقِ لهُ الوَلا، فذْلکَ امامی و امامُ الْبرّیاتِ» یعنی: «امام من کسی است که سنگریزه در دست او
تسبیح میکند و
گرگ با او سخن میگوید و
خورشید در ما بین مردم پس از غروب کردن بخاطر او دوباره طلوع میکند و
ولایت او را پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) در میان مردم بارها تصریح کرده و جمیع صفات پسندیده در او مجتمع و از جمیع صفات رذیله مبرّا است، آن شخص، امام من و امام تمام مردم است.»
عمر عدوی گفت: «وای بر تو ای بهلول! امیرالمؤمنین هارون را تو، امام خویش نمیدانی؟» بهلول گفت: «وای بر تو ای ملعون! تو میگویی هارون از این اوصاف که بر شمردم خالی است؟ پس تو دشمن خلیفهای و به دروغ او را خلیفه میخوانی.»
«محمد
بن سلیمان عباسی» از مناظره بهلول خندهاش گرفت و او را تحسین کرد و به
عمر عدوی گفت: «رسوا شدی، دیگر حرف نزن» و او را از مجلس بیرون کرد و آنگاه با بهلول در امر خلافت صحبت کرد و بهلول حقانیّت
علی (علیهالسّلام) را به او اثبات کرد.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «مناظره بهلول با عمر بن عطاء عدوی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۸/۱۸.