مخالفت عبدالله بن عمر با رفتن امام حسین به عراق
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مخالفت عبدالله بن عمر با رفتن امام حسین به عراق، از مباحث مرتبط به رفتن
امام حسین (علیهالسلام) به سمت
عراق است.
عبدالله بن عمر،
صحابی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و بزرگترین فرزند
عمر، از مخالفان سفر امام حسین (علیهالسلام) به
کوفه بود و این اقدام را عاملی برای تفرقه و تضعیف وحدت مسلمانان میدانست. منابع تاریخی، محل این ملاقاتها را بهطور یکسان گزارش نکردهاند، بنابراین، مکان دقیق این دیدارها مشخص نیست. همچنین، احتمال میرود که این دیدارها در مکانهای مختلف و طی چندین ملاقات صورت گرفته باشد.
ابو عبدالرحمان
عبداللّه بن عمر بن
خطّاب از طایفه عدی
صحابی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و بزرگترین فرزند
عمر بود.
عبداللّه بن
عمر پیش از
هجرت به دنیا آمد و به همراه پدرش در سال ششم
بعثت در
مکّه اسلام آورد.
وی در دو نبردِ
بدر و
اُحُد، به خاطر سنّ کم، شرکت نداشت؛
اما به گفته خودش در ۲۱
غزوه شرکت داشت که نخستین آنها
خندق بود. در شش غزوه غایب بود؛ زیرا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به او اجازه حضور در آنها را نداد.
وی را از فراریان
جنگ موته دانستهاند که بر اثر آن در
مدینه سخت سرزنش شد.
در
فتح مکه حاضر بوده و چگونگی ورود پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مکه و عملکرد ایشان در نابود کردن بتها را گزارش کرده است.
ابن عمر در
مدینه از اندک کسانی بود که با
علی (علیهالسّلام) بیعت نکرد
و سپس از مدینه بیرون رفت و در مکه سکنا گزید.
عبدالله هنگام
احتضار از این کار خود پشیمان گشت و گفت: تنها اشتباه من این بود که در کنار علی (علیهالسّلام) با گروه ستمگر نجنگیدم.
او با
معاویه بیعت کرد اما نخست از مخالفان
خلافت یزید بود و هنگامی که معاویه در مدینه برای یزید از وی بیعت خواست، او نپذیرفت و همراه
حسین بن علی (علیهماالسّلام)،
عبدالرحمن بن ابیبکر و
عبدالله بن زبیر مدینه را به سوی مکه ترک کرد.
ولی سرانجام با یزید بیعت نمود.
معاویه بر بستر مرگ، خطاب به یزید،
ابن
عمر را شخصیتی معرفی کرد که ترک دنیا کرده و دین، او را از پای در آورده و او را برای حکومت یزید بی خطر دانست.
عبدالله بن
عمر سرانجام در سن ۸۴
یا ۸۷
سالکی و در سال ۷۳/۷۴ ق. در مکه درگذشت.
پس از مرگ معاویه، یزید از والی مدینه درخواست کرد که از
ابن عمر برای او بیعت بگیرد.
ابن عمر با ابراز تردید و اکراه اعلام داشت که در صورت بیعت اکثریت، وی نیز به ناچار به این امر تن خواهد داد.
از سوی دیگر عبدالله بن
عمر از مخالفان سفر امام حسین (علیهالسلام) به کوفه بود و این اقدام را موجب تفرقه و از بین رفتن وحدت مسلمانان میدانست. او سه بار در دیدارهای خود با امام حسین (علیهالسلام) سعی کرد مانع از این سفر شود.
•
لَقِیَهُما (ایِ الحُسَینَ (علیهالسّلام) وعَبدَ اللّه ِ بنَ الزُّبَیرِ) عَبدُ اللّه ِ بنُ عُمَرَ وعَبدُ اللّه ِ بنُ عَیّاشِ بنِ ابی رَبیعَةَ بِالاَبواءِ، مُنصَرِفَینِ مِنَ العُمرَةِ، فَقالَ لَهُمَا ابنُ عُمَرَ: اُذَکِّرُکُمَا اللّه َ الّا رَجَعتُما فَدَخَلتُما فی صالِحِ ما یَدخُلُ فیهِ النّاسُ، وتَنظُرا، فَاِنِ اجتَمَعَ النّاسُ عَلَیهِ لَم تَشُذّا، وانِ افتُرِقَ عَلَیهِ کانَ الَّذی تُریدانِ. وقالَ ابنُ عُمَرَ لِحُسَینٍ (علیهالسّلام): لا تَخرُج، فَاِنَّ رَسولَ اللّه ِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خَیَّرَهُ اللّه ُ بَینَ الدُّنیا وَالآخِرَةِ فَاختارَ الآخِرَةَ، وانتَ بَضعَةٌ مِنهُ، ولا تَنالُها ـ یَعنِی الدُّنیا ـ فَاعتَنَقَهُ وبَکی ووَدَّعَهُ. فَکانَ ابنُ عُمَرَ یَقولُ: غَلَبَنا حُسَینٌ (علیهالسّلام) عَلَی الخُروجِ، ولَعَمری لَقَد رَای فی ابیهِ واخیهِ عِبرَةً، ورَای مِنَ الفِتنَةِ وخِذلانِ النّاسِ لَهُم ما کانَ یَنبَغی لَهُ الّا یَتَحَرَّکَ ما عاشَ، وان یَدخُلَ فی صالِحِ ما دَخَلَ فیهِ النّاسُ، فَاِنَّ الجَماعَةَ خَیرٌ.در کتاب
الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) آمده است: عبداللّه بن
عمر و
عبداللّه بن عیاش بن ابی ربیعه، در بازگشت از
عمره، در منزلگاه اَبوا با حسین (علیهالسّلام) و
عبداللّه بن زبیر، دیدار کردند.
ابن عمر به آن دو گفت: خدا را به شما یادآور میشوم که برگردید و در آنچه مردم صلاح میدانند، وارد شوید و بنگرید. اگر مردم بر صلاح، گرد آمدند، شما هم از آن جدا نیستید و اگر دچار جدایی شدند، همان خواهد شد که میخواهید.
ابن عمر به حسین (علیهالسّلام) گفت: بیرون نرو، که خدا پیامبرش را میان دنیا و آخرت، مختار کرد و او آخرت را برگزید. تو پاره تن او هستی و به دنیا نخواهی رسید. آن گاه دست به گردن حسین (علیهالسّلام) افکند و گریست و با او خداحافظی کرد.
ابن عمر میگفت: حسین، در حرکت، بر ما چیره شد. به جانم سوگند که او در پدر و برادرش عبرت دید و از فتنه و بی وفایی مردم با آنها، چیزهایی دید که سزاوار بود تا زنده است، حرکت نکند و در آنچه مردم بر صلاح وارد میشوند، وارد شود؛ چرا که خیر، در جماعت است.
•
جاءَ عَبدُ اللّه ِ بنُ عُمَرَ ـ فی مَکَّةَ ـ فَاَشارَ الَیهِ بِصُلحِ اهلِ الضَّلالِ، وحَذَّرَهُ مِنَ القَتلِ وَالقِتالِ. فَقالَ لَهُ: یا ابا عَبدِ الرَّحمنِ، اما عَلِمتَ انَّ مِن هَوانِ الدُّنیا عَلَی اللّه ِ انَّ رَاسَ یَحیَی بنِ زَکَرِیّا اُهدِیَ الی بَغِیٍّ مِن بَغایا بَنی اسرائیلَ؟! اما عَلِمتَ انَّ بَنی اسرائیلَ کانوا یَقتُلونَ ما بَینَ طُلوعِ الفَجرِ الی طُلوعِ الشَّمسِ سَبعینَ نَبِیّا، ثُمَّ یَجلِسونَ فی اسواقِهِم یَبیعونَ ویَشتَرونَ کَاَن لَم یَصنَعوا شَیئا، فَلَم یُعَجِّلِ اللّه ُ عَلَیهِم، بَل امهَلَهُم واخَذَهُم بَعدَ ذلِکَ اخذَ عَزیزٍ مُقتَدِرٍ! اِتَّقِ اللّه َ یا ابا عَبدِ الرَّحمنِ، ولا تَدَعَنَّ نُصرَتی.در کتاب
الملهوف آمده است: عبداللّه بن
عمر، در
مکّه نزد ایشان (حسین علیه السلام) آمد و به او پیشنهاد کرد که با گم راهان، آشتی کند و او را از جنگ و خونریزی بر حذر داشت. حسین (علیهالسّلام) به او فرمود: «ای ابو عبدالرحمان! مگر نمیدانی که در پستیِ دنیا، همین بس که سر
یحیی فرزند
زکریّا را برای بدکاری از بدکاران
بنی اسرائیل به ارمغان بردند؟ مگر نمیدانی که بنی اسرائیل در میان طلوع سپیده تا پیدایی خورشید، هفتاد پیامبر را میکشتند و سپس در بازارهای خود مینشستند و چنان سرگرم داد و ستد میشدند که گویی هیچ کاری نکردهاند و با وجود این، خدا در باره آنان، شتاب نورزید و بِدانان مهلت داد تا پس از آن، ایشان را سخت گرفتار کرد؟ از خدا بپرهیز ای ابو عبدالرحمان و از یاری من، روی بر متاب».
•
عن سالم بن عبد اللّه بن عمر: قیلَ لِاَبی ـ عَبدِ اللّه ِ بنِ عُمَرَ ـ: انَّ الحُسَینَ (علیهالسّلام) تَوَجَّهَ الَی العِراقِ، فَلَحِقَهُ عَلی ثَلاثِ مَراحِلَ مِنَ المَدینَةِ ـ وکانَ غائِبا عِندَ خُروجِهِ ـ فَقالَ: اینَ تُریدُ؟ فَقالَ: اُریدُ العِراقَ، واخرَجَ الَیهِ کُتُبَ القَومِ، ثُمَّ قالَ: هذِهِ بَیعَتُهُم وکُتُبُهُم. فَناشَدَهُ اللّه َ ان یَرجِعَ، فَاَبی. فَقالَ: اُحَدِّثُکَ بِحَدیثٍ ما حَدَّثتُ بِهِ احَدا قَبلَکَ: انَّ جِبریلَ اتَی النَّبِیَّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یُخَیِّرُهُ بَینَ الدُّنیا وَالآخِرَةِ، فَاختارَ الآخِرَةَ، وانَّکُم بَضعَةٌ مِنهُ، فَوَاللّه ِ لا یَلیها احَدٌ مِن اهلِ بَیتِهِ ابَدا، وما صَرَفَهَا اللّه ُ عَنکُم الّا لِما هُوَ خَیرٌ لَکُم. فَارجِع؛ فَاَنتَ تَعرِفُ غَدرَ اهلِ العِراقِ، وما کانَ یَلقی ابوکَ مِنهُم. فَاَبی، فَاعتَنَقَهُ وقالَ: اِستَودَعتُکَ اللّه َ مِن قَتیلٍ!در کتاب
العقد الفرید به نقل از
سالم بن عبداللّه بن عمر گزارش شده است: به پدرم عبداللّه بن
عمر، گفته شد که حسین (علیهالسّلام) رو به سوی
عراق نهاده است. پس پدرم در سه منزلی مدینه، به او پیوست؛ چون هنگام خروج وی، پدرم در مدینه نبود. پدرم به او گفت: آهنگ کجا داری؟ فرمود: «ره سپار عراقم» و نامههای مردم را به او نشان داد. سپس فرمود: «اینها، پیمانها و نامههای ایشان است». پس پدرم او را به خدا سوگند داد که برگردد و او نپذیرفت. پس گفت: با تو حدیثی میگویم که پیش از این، با کسی در میان ننهاده ام.
جبرئیل (علیهالسّلام) نزد
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد و او را میان دنیا و آخرت، مخیّر ساخت و او آخرت را برگزید. شما پاره تن او هستید. به خدا سوگند، هرگز کسی از دودمان او در پیِ دنیا نخواهد رفت و خدا، جز از آن رو که برای شما خیر است، آن را از شما دریغ نداشت. پس برگرد، که تو نیرنگ مردم عراق و آنچه را که پدرت از آنها دید، میدانی. حسین (علیهالسّلام) نپذیرفت. پدرم، او را در آغوش گرفت و گفت: تو را که کشته میشوی، به خدا میسپارم.
•
عن الشعبی: کانَ ابنُ عُمَرَ قَدِمَ المَدینَةَ، فَاُخبِرَ انَّ الحُسَینَ (علیهالسّلام) قَد تَوَجَّهَ الَی العِراقِ، فَلَحِقَهُ عَلی مَسیرَةِ لَیلَتَینِ، فَقالَ: اینَ تُریدُ؟ قالَ: العِراقَ، ومَعَهُ طَوامیرُ وکُتُبٌ، فَقالَ: لا تَاتِهِم، قالَ: هذِهِ کُتُبُهُم وبَیعَتُهُم. فَقالَ: انَّ اللّه َ خَیَّرَ نَبِیَّهُ بَینَ الدُّنیا وَالآخِرَةِ، فَاختارَ الآخِرَةَ، وانَّکُم بَضعَةٌ مِنهُ، لایَلیها احَدٌ مِنکُم ابَدا، وما صَرَفَهَا اللّه ُ عَنکُم الّا لِلَّذی هُوَ خَیرٌ لَکُم، فَارجِعوا، فَاَبی، فَاعتَنَقَهُ ابنُ عُمَرَ، وقالَ: استَودِعُکَ اللّه َ مِن قَتیلٍ.در کتاب
سِیَر اعلام النُّبَلاء به نقل از
شعبی آمده است:
ابن عمر، وارد مدینه شد و خبردار شد که حسین (علیهالسّلام) ره سپار عراق است. پس از دو شب راه، به او رسید. گفت: کجا میروی؟ فرمود: «عراق»، در حالی که با او نامهها و طومارهایی بود. گفت: نزد آنان نرو. فرمود: «این، نامهها و پیمانهای آنان است». پس گفت: راستی که خدا، پیامبرش را میان دنیا و آخرت، مختار ساخت و او آخرت را برگزید و شما پاره تن او هستید. هرگز کسی از شما، دنبال دنیا نمیرود و خدا، آن را از شما دریغ نداشت، مگر به آن سبب که خیر شما، در آن بود. پس برگردید. او نپذیرفت. پس
ابن عمر با او
معانقه کرد و گفت: تو را که کشته میشوی، به خدا میسپارم.
•
عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن م سَمِعَ عَبدُ اللّه ِ بنُ عُمَرَ بِخُروجِهِ (ایِ الحُسَینِ (علیهالسّلام)) فَقَدَّمَ راحِلَتَه، وخَرَجَ خَلفَهُ مُسرِعا، فَاَدرَکَهُ فی بَعضِ المَنازِلِ، فَقالَ: اینَ تُریدُ یَابنَ رَسولِ اللّه ِ؟ قالَ: العِراقَ. قالَ: مَهلاً، اِرجِع الی حَرَمِ جَدِّکَ. فَاَبَی الحُسَینُ (علیهالسّلام) عَلَیهِ، فَلَمّا رَاَی ابنُ عُمَرَ اباءَهُ... بَکی وقالَ: استَودِعُکَ اللّه َ یا ابا عَبدِ اللّه ِ، فَاِنَّکَ مَقتولٌ فی وَجهِکَ هذا.در کتاب
الامالی شیخ صدوق به نقل از
عبداللّه بن منصور، از
امام صادق (علیهالسلام) روایت شده است: عبد اللّه بن
عمر شنید که حسین (علیهالسّلام) حرکت کرده است. بر مَرکبش سوار شد و شتابان، در پی او روان شد و در یکی از منازل، به او رسید. پس گفت: ای فرزند پیامبر خدا! به کجا میروی؟ فرمود: «عراق». گفت: درنگ کن و به حرم جدّت باز گرد. حسین (علیهالسّلام) از او نپذیرفت.
ابن عمر، چون دید که او نمیپذیرد...، گریست و گفت: ای ابا عبد اللّه! تو را به خدا میسپارم که تو در این راه، کشته خواهی شد.
با توجّه به گزارشهایی که ملاحظه شد، ظاهرا در ملاقات
ابن عمر با امام حسین (علیهالسّلام) تردیدی نیست؛ لیکن منابع تاریخی، مکان این ملاقات را یکسان گزارش نکردهاند: شماری نوشتهاند که این ملاقات، در اطراف مدینه و در چند منزلی آن، انجام شده است.
شماری، محلّ ملاقات را مکّه یا اطراف آن دانستهاند.
برخی، محلّ ملاقات را بین راه مکّه و مدینه، در منطقهای به نام اَبوا ذکر کردهاند.
شماری از منابع هم به محلّ ملاقات آنها، اشارهای ندارند. بنابراین، نمیتوان به طور قطع محل دقیق ملاقاتهای
ابن عمر و امام حسین (علیهالسلام) را مشخص کرد. همچنین، احتمال میرود که این دیدارها در مکانهای مختلف و طی چندین ملاقات صورت گرفته باشد.
• محمدی ریشهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیهالسلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۳۸-۴۴۹.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۴۹۰-۴۹۸.