مخالفت عبدالله بن عباس با رفتن امام حسین به عراق
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مخالفت عبدالله بن عباس با رفتن امام حسین به عراق، از مباحث مرتبط به رفتن
امام حسین (علیهالسلام) به سمت
عراق است.
ابن عباس عموزاده و
صحابی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)،
امیر الحاج و بنیانگذار مکتب تفسیری
مکه و از یاران و شاگردان
امام علی (علیهالسّلام) بود. عبدالله بن عباس در آستانه سفر امام حسین (علیهالسلام) به
کوفه، با ایشان دیدار و گفتگو کرد. در این دیدار عبدالله بن عباس، با استناد به مطالبی چون فریبکاری کوفیان و بیم از به قتل رسیدن امام حسین (علیهالسلام) به ایشان پیشنهاد داد به جای کوفه به
یمن برود یا اینکه حداقل زنان و کودکان را همراه خود به کوفه نبرد.
ابو العبّاس
عبد اللّه بن عبّاس بن
عبدالمطّلب، مشهور به ابن عباس عموزاده و
صحابی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)،
امیر الحاج و بنیان گذار مکتب تفسیری
مکه و از یاران و شاگردان
امام علی (علیهالسّلام) بود. عبدالله سه سال پیش از
هجرت، در
مکّه و در
شعب ابوطالب به دنیا آمد.
پدرش
عباس (م. ۳۴ق.) عموی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و مادرش ام فضل، لبابه کبرا
دختر حارث هلالی خواهر میمونه همسر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود.
عبدالله بن عباس هنگام
رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ۱۳ ساله بود.
بنا بر گزارشی، وی حدود ۳۰ ماه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در
مدینه درک کرد.
وی در زمان خلفا مشاور
عمرو در زمان
عثمان، در فتح افریقیه و طبرستان شرکت داشت
و
امیر الحاج بود. عبد اللّه بن عبّاس در زمان
خلافت امیر مؤمنان (علیهالسلام)، یاور، مشاور،
سخنگو
و یکی از فرمانداران و فرماندهان نظامی بود.
او به نمایندگی از امیر مؤمنان (علیهالسّلام) با
خوارج،
مناظره کرد و نخستین کسی بود که به تصمیم
ابوموسی اشعری در
ماجرای حکمیت سخت اعتراض کرد و او را بی تدبیر خواند.
او از زمان
جنگ جمل تا هنگام شهادت امیر مؤمنان، فرماندار
بصره و نواحی اطراف آن بود.
عبدالله بن عباس با
امام حسن (علیهالسّلام) بیعت کرد و در زمان ایشان، همچنان فرماندار بصره بود.
بنا بر نقلی، او در ماجرای
صلح امام حسن (علیهالسّلام) با
معاویه حاضر بود و پس از رد درخواست معاویه برای همکاری با او، در
مکه ساکن شد.
پس از مرگ معاویه و شروع زمامداری
یزید بن معاویه، او از کسانی بود که در مکه کوشیدند تا
حسین بن علی (علیهالسّلام) را از رفتن به
کوفه بازدارند. او به ایشان توصیه کرد تا به
یمن برود که شیعیان پدرش در آن جا ساکن بودند.
وقتی
عبداللّه بن زبیر در سال ۶۴ق بر
حجاز و
عراق تسلّط یافت، عبداللّه با او بیعت نکرد و این، برای ابن زبیر، سنگین بود و خواست که وی را بسوزاند،
و سرانجام تصمیم گرفت او را از مکه به
طائف تبعید کند.
عبدالله بن عباس به سال ۶۸ق. در تبعیدگاهش در
طائف حالی که بینایی خود را از دست داده بود، در سنّ ۷۱ سالگی درگذشت
و
محمد بن حنفیه که مانند او به طائف تبعید شده بود، بر جنازهاش
نماز گزارد.
شخصیتها و بزرگانی که در مکه حضور داشتند، غیر از
عبدالله بن زبیر همگی
امام حسین (علیهالسّلام) را از رفتن به سوی
عراق برحذر میداشتند و پیشبینی میکردند که حرکت حضرت، موفقیت و پیروزی ظاهری به دنبال نداشته باشد؛ از این رو در ملاقاتهایی که در ایام اقامت آن حضرت در مکه و هنگام انتشار تصمیم امام مبنی بر رفتن به عراق با ایشان داشتند، این موضوع را با او مطرح میکردند. اما حضرت هر بار
اراده قاطع خود را درباره قیام ابراز میداشت. بنابر نقل منابع وقتی امام حسین (علیهالسّلام) تصمیم گرفت به کوفه برود،
عبدالله بن عباس خدمت ایشان رسید و عرض کرد: «ای پسرعمو در میان مردم شایع شده که شما قصد رفتن به عراق را دارید. برای من بیان کنید چه کار میخواهید بکنید». حضرت فرمود: «به خواست خدا تصمیم گرفتهام در این یکی دو روز حرکت کنم». ابن عباس گفت: «به من بفرمایید آیا به سوی مردمی میروی که فرمانروایشان را کشتهاند و سرزمینشان را در اختیار گرفتهاند و دشمنشان را از شهرشان راندهاند؟ اگر این کار را کردهاند به سوی آنان برو. اما اگر آنان تو را
دعوت کردهاند، ولی هنوز فرمانروایشان برایشان مسلط است و کارگزارانشان
مالیات آنجا را میگیرند. در این صورت آنان تو را به
جنگ و پیکار فراخواندهاند و من برای تو از ناحیه آنان احساس
امنیت نمیکنم. مبادا تو را فریب دهند و تکذیبت کنند و با تو مخالفت نمایند و خوارت کنند و به پیکار تو بیایند و بدرفتارترین مردم به تو باشند». امام حسین (علیهالسّلام) فرمود: از
خدا طلب خیر میکنم و منتظر میشوم تا ببینم چه میشود.
همچنین برخی منابع گزارش دادهاند که روز بعد نیز ابن عباس خدمت امام حسین (علیهالسّلام) رسید و گفت: ای پسرعمو من میخواهم
صبر کنم؛ ولی نمیتوانم. میترسم در این راه مستاصل شوی و از بین بروی. اهل عراق مردمی پیمانشکن هستند؛ پس به آنان نزدیک نشو، در این شهر (مکه) اقامت کن؛ زیرا تو سرور اهل حجاز هستی، اگر اهل عراق آن گونه که ادعا میکنند تو را میخواهند، به آنان بنویس که دشمنشان را از شهرشان برانند، سپس نزد آنان برو، و اگر چارهای نداری جز اینکه از این شهر خارج شوی، به سوی
یمن روانه شو؛ زیرا در آنجا قلعهها و درههای زیادی هست و آنجا سرزمین پهناوری است، و پدرت در آنجا شیعیانی دارد و تو در سرزمینی دور از مردم قرار میگیری، در این هنگام به مردم نامه مینویسی و مبلغانت را میفرستی، در این صورت امیدوارم بتوانی در عافیت به هدفت برشی، امام حسین (علیهالسّلام) به او فرمود: ای پسرعمو به خدا سوگند من میدانم که شما خیرخواه و مهربان هستید؛ ولی من تصمیم خود را برای حرکت گرفتهام.
ابن عباس گفت: پس اگر قصد رفتن داری، زنها و بچهها را با خود نبر؛ زیرا به خدا قسم میترسم تو کشته شوی و آنان نظاره کنند.
سپس ابن عباس گفت: اگر تو
حجاز را خالی بگذاری و بروی،
چشم ابن زبیر را روشن کردهای. امروز با وجود تو، کسی به او توجه نمیکند. به خدای بیهمتا سوگند، اگر میدانستم با گرفتن موی سر و پیشانیات، به گونهای که مردم بر گرد من و تو اجتماع کنند، سخنم را میپذیری، این کار را میکردم.
•
لَمّا هَمَّ الحُسَینُ (علیهالسّلام) بِالخُروجِ الَی العِراقِ، اتاهُ ابنُ العَبّاسسِ، فَقالَ: یَابنَ عَمِّ، قَد بَلَغَنی انَّکَ تُریدُ العِراقَ، وانَّهُم اهلُ غَدرٍ، وانَّما یَدعونَکَ لِلحَربِ، فَلا تَعجَل، وان ابیَتَ الّا مُحارَبَةَ هذَا الجَبّارِ، وکَرِهتَ المُقامَ بِمَکَّةَ، فَاشخَص الَی الیَمَنِ؛ فَاِنَّها فی عُزلَةٍ، ولَکَ فیها انصارٌ واخوانٌ، فَاَقِم بِها وبُثَّ دُعاتَکَ، وَاکتُب الی اهلِ الکوفَةِ وانصارِکَ بِالعِراقِ فَیُخرِجوا امیرَهُم، فَاِن قَووا عَلی ذلِکَ ونَفَوهُ عَنها، ولَم یَکُن بِها احَدٌ یُعادیکَ اتَیتَهُم وما انَا لِغَدرِهِم بِآمِنٍ وان لَم یَفعَلوا، اقَمتَ بِمَکانِکَ الی ان یَاتِیَ اللّه ُ بِاَمرِهِ، فَاِنَّ فیها حُصونا وشِعابا. فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): یَابنَ عَمِّ! انّی لَاَعلَمُ انَّکَ لی ناصِحٌ وعَلَیَّ شَفیقٌ، ولکِنَّ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ کَتَبَ الَیَّ بِاجتِماعِ اهلِ المِصرِ عَلی بَیعَتی ونُصرَتی، وقَد اجمَعتُ عَلَی المَسیرِ الَیهِم. قالَ: انَّهُم مَن خَبَرتَ وجَرَّبتَ، وهُم اصحابُ ابیکَ واخیکَ وقَتَلَتُکَ غَدا مَعَ امیرِهِم، انَّکَ لَو قَد خَرَجتَ فَبَلَغَ ابنَ زیادٍ خُروجُکَ استَنفَرَهُم الَیکَ، وکانَ الَّذینَ کَتَبوا الَیکَ اشَدَّ مِن عَدُوِّکَ، فَاِن عَصَیتَنی وابَیتَ الّا الخُروجَ الَی الکوفَةِ، فَلا تُخرِجَنَّ نِساءَکَ ووُلدَکَ مَعَکَ، فَوَاللّه ِ انّی لَخائِفٌ ان تُقتَلَ کَما قُتِلَ عُثمانُ، ونِساؤُهُ ووُلدُهُ یَنظُرونَ الَیهِ. فَکانَ الَّذی رَدَّ عَلَیهِ: لَاَن اُقتَلَ وَاللّه ِ بِمَکانِ کَذا، احَبُّ الَیَّ مِن ان اُستَحَلَّ بِمَکَّةَ. فَیَئِسَ ابنُ عَبّاسٍ مِنهُ، وخَرَجَ مِن عِندِهِ.در کتاب
مروج الذهب آمده است: چون
حسین (علیهالسّلام) آهنگ رفتن به
عراق کرد،
ابن عبّاس نزدش آمد و گفت: ای عموزاده! خبردار شدم که آهنگ عراق کردهای، در حالی که آنان، فریبکارند و تو را به نبرد فرا میخوانند. پس مشتاب. اگر از پیکار با این ستم پیشه (یزید)، گزیری نداری و نشستن در
مکّه را نمیپسندی، به
یمن برو، که دور افتاده است و تو را در آن جا، یاران و برادرانی هست. در آن جا بمان و سفیرانت را گسیل دار و به مردم
کوفه و یارانت در عراق بنویس که فرماندارشان را بیرون کنند، که اگر بر این کار توانا بودند و او را بیرون کردند و کسی در آن جا نبود که با تو دشمنی ورزد، به سویشان برو که من از فریب آنان، آسوده خاطر نیستم، و اگر چنین نکردند، در جایگاه خویش میمانی تا خدا چه پیش آورد، که یمن، دژها و غارهایی دارد. حسین (علیهالسّلام) فرمود: «پسرعمو! من میدانم که تو نیکخواه و نگران من هستی؛ ولی
مسلم بن عقیل به من نوشته که مردم شهر، بر
بیعت و یاری من، هماهنگ شدهاند و من تصمیم دارم به سوی آنان حرکت کنم». گفت: آنان کسانیاند که از آنها آگاهی و آنان را آزمودهای. آنان، همان یاران پدر و برادرت هستند و فردا با فرمانده شان، تو را خواهند کشت. تو اگر بیرون بروی و
ابن زیاد از حرکت تو آگاه شود، آنان را بر ضدّ تو بسیج میکند و کسانی که به تو نامه نوشتهاند، از دشمنت سخت تر خواهند بود. اگر هم سخن مرا نمیپذیری و از رفتن، خودداری نمیکنی، زنان و فرزندانت را با خویش مبر، که به خدا سوگند، من بیم دارم که چونان
عثمان که کشته شد و زنان و فرزندانش بر او مینگریستند، کشته شوی. پاسخ حسین (علیهالسّلام) به او چنین بود: «به خدا سوگند، اگر در آن جا کشته شوم، برایم دوست داشتنی تر است تا این که خونم در مکّه روا شود». ابن عبّاس، از منصرف کردنِ حسین (علیهالسّلام) ناامید شد و ازنزدش رفت.
•
عن ابن عبّاس: جاءَنی حُسَینٌ (علیهالسّلام) یَستَشیرُنی فِی الخُروجِ الی ماهاهُنا یَعنِی العِراقَ فَقُلتُ: لَولا ان یَزرَؤوا بی وبِکَ لَشَبِثتُ یَدَیَ فی شَعرِکَ! الی اینَ تَخرُجُ؟ الی قَومٍ قَتَلوا اباکَ وطَعَنوا اخاکَ؟! فَکانَ الَّذی سَخا بِنَفسی عَنهُ ان قالَ لی: انَّ هذَا الحَرَمَ یُستَحَلُّ بِرَجُلٍ، ولَاَن اُقتَلَ فی ارضِ کَذا وکَذا غَیرَ انَّهُ یُباعِدُهُ احَبُّ الَیَّ مِنن ان اکونَ انا هُوَ.در کتاب
المصنَّف،
ابن ابی شَیبه به نقل از ابن عبّاس آورده است: حسین (علیهالسّلام) آمده بود تا در باره حرکت بدان جا (یعنی عراق) با من مشورت کند. گفتم: اگر مرا و تو را سرزنش نمیکردند، دستانم را در موهایت چنگ میانداختم و نمیگذاشتم بروی. به کجا میروی؟ به سوی گروهی که پدرت را کشتند و بر برادرت نیزه زدند؟ آنچه مرا راضی کرد که به شهادت او راضی شوم، این بود که فرمود: «حُرمت این حرم، به وسیله یک نفر شکسته میشود و اگر در سرزمینی چنین و چنان که از آن دور است کشته شوم، برایم دوست داشتنی تر از این است که من، آن شخص باشم».
•
عن ابن عبّاس: اِستَاذَنَنی حُسَینٌ (علیهالسّلام) فِی الخُروجِ فَقُلتُ: لَولا ان یُزری ذلِکَ بی او بِکَ، لَشَبَکتُ بِیَدَیَّ فی رَاسِکَ. قالَ: فَکانَ الَّذی رَدَّ عَلَیَّ ان قالَ: لَاَن اُقتَلَ بِمَکانِ کَذا وکَذا، احَبُّ الَیَّ مِن ان یُستَحَلَّ بی حَرَمُ اللّه ِ ورَسولِهِ. قالَ: فَذلِکَ الَّذی سَلا بِنَفسی عَنهُ. در کتاب
المعجم الکبیر به نقل از ابن عبّاس آمده است: حسین (علیهالسّلام) در باره بیرون رفتن از مکّه، از من اجازه (نظر) خواست. گفتم: اگر بر من و تو عیب نبود، با دستانم بر سرت چنگ میانداختم و نمیگذاشتم بروی. پاسخ او، این سخن بود: «اگر در فلان جا کشته شوم، دوست تر میدارم تا این که به وسیله من، حرم خدا و پیامبر او شکسته شود». این سخن، مرا برای
شهادت او راضی کرد.
• محمدی ریشهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیهالسلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۳۴-۴۳۷.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۴۹۰-۴۹۸.