محمدصادق فخرالاسلام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
محمدصادق فخرالاسلام متوفای: ۱۳۳۰ هـ. ق.
در خانواده مسیحی ساکن
کلیسای کندی،
در شهر
ارومیه دیده به جهان گشود. حادثهای شگفت راه زندگی علمی، دینی و معنوی او را تغییر داد و او را از کوره راههای
انحراف مسیحیت به
صراط مستقیم و نورانی
اسلام سوق داد و موجبات پذیرش بندگی
خداوند یکتا را
در او فراهم کرد. وی از علمای بزرگ
اسلام بود.
محمدصادق (از منابع مربوطه
در مورد نام مسیحی وی خبری به دست نیامد. این نام را بعد از قبول
اسلام، بر او نهادهاند.) فخرالاسلام، حدود سال ۱۲۶۰ هـ. ق. (
در منابع رجالی و تراجم، تاریخ تولد وی ذکر نشده است اما همان طور که
در ادامه بحث خواهد آمد وی
در سال ۱۳۰۵ هـق. برای زیارت به
مشهد مقدس تشرف یافت و قبل از آن، ۱۶ سال
در نجف اشرف و
کربلای معلا به تحصیل
علوم اسلامی اشتغال داشت.
قبل و بعد از تحصیلاتش
در نجف و کربلا، چند سالی (کمتر از ده سال)
در ارومیه به تحصیل و تبلیغ مشغول بود. مقطع زمانی تولد تا ۱۸ سالگی نیز دوران کودکی و تحصیلات علوم
مسیحیت وی را
در ارومیه و
واتیکان تشکیل میدهد. بنابراین عمر شریف وی
در قبل از سال ۱۳۰۵ هـق. حدود ۴۵ سال بوده است. و اگر آن را از سال ورودش به مشهد مقدس کسر کنند، سال ۱۲۶۰ هـق. به دست میآید که سال تقریبی ولادت محمدصادق فخرالاسلام خواهد بود.)
در یک خانواده مسیحی ساکن کلیسای کندی،
در شهر ارومیه
دیده به جهان گشود.
پدر و اجداد فخرالاسلام، همه از روحانیان و کشیشان بزرگ مسیحی بوده و
در شهر ارومیه به تبلیغ و نشر آیین مسیحیت مشغول بودهاند.
محمدصادق، از ابتدای کودکی تحت سرپرستی پدر روحانیش به آموختن احکام و عقاید مسیحیت پرداخت. سپس
در زادگاهش به عنوان محصل علوم دینی به طور رسمی
در جلسات تدریس عالمان مسیحی حاضر شد. وی نزد استادان مرد و زن مسیحی از فرقههای
پروتستان و
کاتولیک (استادانی مثل «رآبی یوحنای بکیر، قسیس یوحنای جان، رآبی عاژ، رآبی تالو، قسیس کورکز و...».)، به تحصیل علوم دینی پرداخت و کتابهای
تورات،
انجیل و
سایر علوم رایج نصرانیت
در آن زمان را به خوبی فرا گرفت.
محمدصادق، دوازده ساله بود که با جدیت و اشتیاق کامل این مرحله از دانشاندوزی را به خوبی به پایان برد و به درجه « قسیسیت » نایل آمد. وی این مرحله از روحانیت را کافی ندانسته، زادگاهش را به قصد واتیکان (نام شهری است
در شمال غربی شهر «رم» (مرکز حکومت کشور
ایتالیا) که مرکز استقرار
پاپ، رهبر کاتولیکهای جهان است. این شهر که فقط ۴۴ هکتار مساحت دارد امروزه
در حکم یک دولت مستقل مذهبی است و
در بیشتر کشورهای دنیا نمایندگان مذهبی دارد که آنان
در حکم نمایندگان سیاسی هستند)
ترک و بعد از تحمل مشقات فراوان و پشت سرگذاشتن سرزمینهای زیاد، به مقصد خود رسید و برای کسب مدارج
عالی علوم مسیحیت وارد حوزه علمیه جهانی مسیحیت شد. او
در آن مکان به فراگیری احکام، معارف و کسب مراحل معنوی پرداخت.
اقامت او
در واتیکان حدود ۶ سال طول کشید و
در این مدت علاوه بر تخصص
در عقاید و آیین مسیحیت بر اصول و فروع ملل و مذاهب مختلف آن دین و نیز احکام و فروع آنها احاطه کامل پیدا کرد. وی از شاگردان ممتاز
در دوران تحصیلی خود به شمار میرفت و به همین خاطر
بسیار مورد احترام و اکرام استادانش بود.
تحصیلات محمدصادق
در آیین مسیحیت تا هجده سالگی طول کشید. تا این که حادثهای شگفت منجر شد وی سری از اسرار بزرگ عالم را کشف کند. حادثهای که راه زندگی علمی، دینی و معنوی او را تغییر داد و او را از کورهراههای انحراف مسیحیت به
صراط مستقیم و نورانی
اسلام سوق داد و موجبات پذیرش بندگی
خداوند یکتا را
در او فراهم کرد. وی آن حادثه را چنین نقل میکند: (با تلخیص و تغییر عبارات.)
«بعد از ورودم به ( واتیکان ) نزد استادان آن دیار به تحصیل علوم مسیحیت پرداختم، به ویژه استادی از فرقه کاتولیک که از نظر موقعیت اجتماعی دارای مقامی والا بود و
در زهد و
تقوا شهرتی بسزا داشت. از این روی دارای مریدان و پیروان فراوانی از فرقه کاتولیک بود. عوام و خواص از اعیان و اشراف و صاحب منصبان این فرقه نزد او حاضر و هدایای نفیس به او تقدیم میکردند. و از طرفی او از نظر علمی، مراتب
عالی را طی کرده و از استادان معروف بود و هر روز صدها نفر روحانی
زن و
مرد در درس او حاضر شده، از تعلیمات معارف
عالی او با اشتیاق کامل بهره میبردند.
در میان شاگردان خود، به من عنایت خاصی داشت. از این رو علاوه بر اظهار
محبت نسبت به من، تمام کلیدهای محل سکونت خود را به من سپرده بود، جز کلید یک اتاق کوچک که تنها نزد خودش بود.
از این که کلید آن اتاق کوچک را به من نسپرده بود،
در دلم به او بدبین شدم و دائم پیش خود میگفتم: لابد
در آن اتاق، اشیاء قیمتی اهدایی را ذخیره کرده است و نمیخواهد من آنها را ببینم، پس زهد را برای
دنیا میخواهد. این احساس درونی خود را هرگز بروز ندادم تا این که روزی استاد کسالت پیدا کرد و
در کلاس درس حاضر نشد. مرا طلبید و گفت: به شاگردان بگو من کسالت دارم و نمیتوانم
در درس حاضر شوم و به آنها بگو بروند.
من از نزدش بیرون آمدم، دیدم شاگردان
در مورد مسایل مختلف دینی به مباحثه مشغول هستند تا این که بحث آنها به لفظ «فارقلیطا» رسید که
در انجیل چهارم، باب ۱۴ و ۱۵ و ۱۶
حضرت عیسی (علیهالسّلام)، آمدن او را
بشارت داده بود.
هرکس نظری داد و بعد از آن پراکنده شدند. من هم نزد استاد آمدم. گفت: شاگردان
در مورد چه بحث میکردند؟ گفتم: موضوعات گوناگون، از جمله لفظ «فارقلیطا» و هرکس نظری داشت. استاد به من گفت نظر تو چیست؟ گفتم: من نظر فلان مفسر مسیحی را بهتر میدانم. گفت تو مقصر نیستی ولی همه آن نظرات دور از واقعیت هستند چرا که
حقیقت آن لفظ فقط نصیب راسخان
در علم میشود.
اشتیاق درک این حقیقت مرا از خود بی خود نمود و با التماس فراوان، از استادم، تفسیر آن لفظ را خواستار شدم. استادم گریه کرد و گفت: ای فرزند روحانی! تو پیش من عزیزترین مردم هستی و من چیزی از تو مضایقه ندارم. اگر تفسیر آن لفظ را به تو بگویم، از ناحیه مسیحیان، جان من و تو
در خطر خواهد افتاد مگر آن که تعهد کنی تا قبل و بعد از زندگی من، نام مرا نبری و تفسیر آن را به من نسبت ندهی چون که قبل از مرگم جان خودم
در خطر خواهد افتاد و بعد از مرگم، جان خانوادهام. من نیز به
اسماء الهی قسم یاد کردم که این خواسته او را برآورده کنم و به شرط او عمل نمایم.
گفت: ای فرزند روحانی! این لفظ، اسمی از اسامی مبارک
پیامبر مسلمانان است و به معنی احمد و محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) است. پس کلید آن اتاقی را که فقط نزد خودش نگه داشته بود به من داد و گفت، به آن جا برو و فلان صندوق را باز کن و آن دو کتاب موجود
در آن را نزد من بیاور! من نیز چنین کردم.
آن دو کتاب به خط یونانی و سریانی و قبل از ظهور پیامبر
اسلام (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و با قلم بر پوست حیوان نوشته شده بودند. گفت: ای فرزند روحانی! بدان که همه عالمان و مفسران و مترجمان مسیحی قبل از ظهور پیامبر
اسلام (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) قبول داشتند که لفظ «فارقلیطا» به معنی احمد و محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) است آنان بعد از ظهور آن حضرت، تمامی کتابهای تفسیر،
لغت و ترجمههای مربوط به این مسئله را به خاطر ریاست و رسیدن به اموال و منفعت دنیوی و یا به خاطر
عناد و
حسادت،
تحریف کرده و بعضی را نیز از بین بردند.
ای فرزند روحانی! دین مسیحیت به خاطر ظهور حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) منسوخ شد و من و
بسیاری از روحانیان مسیحی به این حقیقت پیبرده
ایم ولی از ابراز آن به خاطر مصالحی که
در نظر داریم خودداری میکنیم. گفتم: ای پدر روحانی! آیا مرا امر میکنی که داخل دین
اسلام شوم!
گفت: آری، اگر
آخرت و نجات را میخواهی باید دین حق را قبول کنی. و من همیشه تو را دعا میکنم.
چون آن دو کتاب و گفتهها و تاییدهای استادم را شنیدم، نور
هدایت و محبت حضرت خاتم الانبیاء (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به طوری بر من احاطه پیدا کرد که دنیا و هر آن چه که از مظاهر آن است
در نظرم کوچک آمد.
در آن لحظه اندیشهای جز
اسلام و پیام آور آن
در سر نداشتم از این رو از محضر استادم خداحافظی کرده،
در پی حقیقت روان شدم.
محمدصادق، بعد از پی بردن به حقانیت
اسلام، واتیکان را به قصد زادگاهش ارومیه، ترک کرد و جز چند جلد کتاب و وسایل شخصی چیزی با خود همراه نکرد. او بعد از زحمات
بسیار وارد شهر ارومیه شد و
در آن جا شبی به طور مخفیانه با جناب شیخ حسن مجتهد از عالمان مقیم آن شهر دیدار کرد و او را از
اسلام آوردن خود آگاه نمود. جناب شیخ حسن مجتهد از این امر خوشحال شد و بنا بر درخواست محمدصادق، چکیدهای از عقاید و برنامههای
اسلامی را به او تعلیم داد. محمدصادق آنها را به خط سریانی یادداشت میکرد تا از یادش نرود.
بعد از این دیدار برای پاک شدن از خباثت
شرک و
کفر مسیحیت
غسل توبه نمود و شهادت به
وحدانیت خدواند یکتا و رسالت پیامبر
اسلام (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را بر زبان جاری ساخت و به طور رسمی
در زمره مسلمانان قرار گرفت.
اما چرا مذهب
شیعه را انتخاب کرد درست معلوم نیست. احتمال دارد، استادش
در واتیکان او را راهنمایی کرده و یا به خاطر ملاقات با عالمان شیعه
در ارومیه به حقانیت اهل بیت (
علیهم
السّلام) پی برده و مذهب
تشیع را پذیرفته باشد.
محمدصادق، بعد از پذیرش رسمی
اسلام، مدتی از ابراز آن
در بین همکیشان قبلی خود، خودداری کرد تا مبادا موجب آزار او شوند و یا به خاطر ضعیفبودن اطلاعات
اسلامیاش،
در مناظره با آنها عقیدهاش به
ارتداد کشیده شود، از این رو برای احاطه بر مبانی و
اصول عقاید و معارف
اسلامی، به تحصیل نزد استادان مقیم شهر ارومیه از جمله شیخ حسن مجتهد پرداخت و علوم مقدماتی حوزه را
در آن شهر
در اندک زمانی به پایان برد.
سپس
در حدود سال (۱۲۸۵ هـ. ق.) برای کسب مراحل
عالی علوم دینی و کسب کمالات معنوی راهی عتبات
عراق شده، و
در شهرهای
نجف،
کربلا و
سامرا،
در محضر استادان و فقیهان بزرگ حاضر شد و
فقه و
اصول را تا حد
اجتهاد فراگرفت.
در دیگر رشتهها نیز همانطور که از آثار وی برمیآید، به ویژه رشته
کلام و
تفسیر قرآن، احاطه کافی پیدا کرد. از این رو او را دانشمند متتبع، متکلم فاضل، پژوهشگر آگاه، عالم متبحر و ژرف نگر، شبههشناس، آگاه بر اصول
مناظره و دارای اطلاعات گسترده
در ادیان مختلف به ویژه مسیحیت و
یهودیت معرفی کردهاند.
شیخ محمدصادق،
در شهرهای کربلا، نجف و سامرا،
در کنار تحصیل علوم دینی، به
تهذیب و کسب کمالات معنوی پرداخت. وی حضور عالمان اخلاق و عارفان الاهی را مغتنم شمرد و
در سایه عنایات آنان، نفس خود را به زیور فضایل و زیباییهای معنوی، آراست. وی عبادت خالصانه و عارفانه پروردگار،
توسل به
معصومین (علیهمالسّلام)، ارتباط مستمر با سالکان و عارفان و شناخت صحیح، نسبت به
توحید و
معاد را از شیوههای
سیر خود به سوی کمال واقعی قرار داد و ثمرات این مجاهدت را با جان خود لمس نمود. خودش
در این مورد میگوید:
«اتفاقاتی که
در ایام توقف (من)
در کربلای معلا و نجف اشرف،
کاظمین و سامرا برایم رخ داده گفتنی و نوشتنی نیست. از آن جمله: روز
غدیرخم در خدمت
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)، عالم ارواح و
برزخ و آخرت،
در روز روشن برای من منکشف شد. ارواح مقدسین و صالحان برای من مجسم شدند که تفصیلش نوشتنی نیست. مکرر
حضرت خاتم الانبیاء (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)،
حضرت (امام) صادق و
سایر ائمه طاهرین (
علیهم
السّلام) را
در عالم
رؤیا دیدم و از ارواح مقدس آنان استفاده و استفاضه نمودم. از آن جمله بیست و شش مساله
در اصول و فروع (که) برای من (ایجاد) مشکل (کرده) بود و هر چه از (عالمان ) سؤال میکردم جوابی (بیان نمیکردند تا قلب من ساکت شود و از
اضطراب بیرون آید، کشف آنها را از
خدا خواستم و متوسل به روح خاتم الانبیاء شدم تا این که شبی از شبها، حضرت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) با حضرت (امام) صادق (علیه
السّلام) به خواب من آمدند و کشف آن مسایل را از حضرت رسول (اکرم) (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) خواستم. حضرت رسول (اکرم) (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به حضرت (امام) صادق (علیه
السّلام) فرمودند: ای فرزند! شما جواب بگویید و آن جناب مسایل را برای من کشف فرمودند.»
با این که شیخ محمدصادق سالها
در محضر استادان و فقیهان
اسلامی در شهرهای ارومیه، نجف، کربلا و دیگر شهرهای علمی مذهبی به تحصیل علوم دینی پرداخت، ولی جز نام شیخ حسن مجتهد نام هیچ کدام از آنها نه به دست او و نه از ناحیه شرح حالنویسان، ذکر نشده است. از آن جا که تحصیلات علوم
اسلامی وی قبل از سال (۱۳۰۱ هـ. ق.) به مدت ۱۶ سال طول کشیده ـ یعنی وی (۱۳۰۱-۱۲۸۵ هـ. ق.)
در عراق بوده است ـ از این رو عالمان و فقیهانی که
در این زمان مشغول به تدریس بودهاند میتوانند استادان احتمالی شیخ محمدصادق باشند از جمله:
آیات عظام،
حسین کوهکمری (متوفای ۱۲۹۹ هـ. ق.)،
سیدمهدی قزوینی (متوفای ۱۳۰۰ هـ. ق.)،
شیخ عبدالله نعمة (متوفای ۱۳۰۳ هـ. ق.)،
شیخ جعفر تستری (متوفای ۱۳۰۳ هـ. ق.)،
میرزا صالح قزوینی حلی (متوفای ۱۳۰۴ هـ. ق.)،
محمدحسن شیرازی (متوفای ۱۳۱۲ هـ. ق.)،
محمدحسن آلیاسین (متوفای ۱۳۰۸ هـ. ق.)،
محمدتقی اردکانی (متوفای ۱۳۰۶ هـ. ق.) و دیگران.
زین العابدین مازندرانی حائری (متوفای ۱۳۰۹ هـ. ق.)،
سید هاشم قزوینی (متوفای ۱۳۲۷ هـ. ق.)،
هادی تهرانی مدرسی (متوفای ۱۳۲۱ هـ. ق.)،
شیخ علی بحرانی (متوفای ۱۳۲۱ هـ. ق.) و دیگران.
شیخ محمدصادق بعد از تکمیل تحصیلات
عالی علوم
اسلامی، از عالمان و فقیهان عراق خداحافظی نمود و برای انجام رسالت تبلیغ و ارشاد و
هدایت به زادگاهش ارومیه بازگشت. که این بازگشت، خود سرآغاز ماجراهای جالب و طولانی
در طول مدت زندگی علمی و دینی وی بود.
از سخنان او برمیآید که چند سالی را
در این شهر اقامت داشته و به تدریس علوم دینی و انجام وظایف مذهبی پرداخته است.
شیخ محمدصادق، علاوه بر سفر به واتیکان و عتبات عالیات، سفری دیگر به
مشهد مقدس نمود. وی
در شعبان سال (۱۳۰۴ هـ. ق.) شهر ارومیه را به قصد مشهد مقدس و برای زیارت
حضرت ثامن الائمه (علیهالسّلام) ترک کرد.
این سفر،
بسیار پرخاطره و طولانی بود و
در عین حال منشا برکات فراوانی شد. او از طریق شهرهای
سلماس،
خوی،
ایروان،
تفلیس،
بادکوبه و... (علت این که چرا این
مسیر برای سفر به مشهد مقدس انتخاب شده است مشخص نیست. شاید علتش وجود مسیحیان
در آن شهرها باشد که شیخ محمدصادق قصد داشته
در ضمن سفر، با آنان به گفتگو بنشیند.) به آن شهر مقدس سفر کرد. مردم آن شهرها بعد از آگاهی از ورود او به شهرشان از او استقبال شایانی میکردند و از او درخواست توقف طولانی و ترتیب جلسات
وعظ،
خطابه و
مناظره با اقلیتهای مذهبی مینمودند. او بنابراین درخواستها
در هر شهری که وارد میشد منبر میرفت و
در مورد معارف و عقاید دین
اسلام به سخنرانی میپرداخت. وی علاوه بر آن به وعظ و ذکر مصیبت
اهل بیت (علیهمالسّلام) اقدام میکرد، و
در صورت فراهم بودن زمینه، با عالمان مسیحی مقیم آن شهرها به مناظره میپرداخت.
نمونهای از آن توقفها توقف وی
در شهر «سلماس» است. مردم این شهر استقبال گرمی از او به عمل آوردند و چون ماه مبارک
رمضان در پیش بود از او درخواست کردند تا
در آن ماه مبارک میهمان آنها باشد و به موعظه آنان بپردازد. او نیز قبول کرده، مردم از بیانات و نصایح او استقبال قابل توجهی کردند به طوری که چند هزار نفر
در مجلس وعظ او تجمع میکردند.
در شهر سلماس بود که گروهی از کشیشان،
در خانه یکی از اعیان شهر به نام «حاجی احمد دلمقانی» تجمع کردند و از شیخ محمدصادق درخواست مناظره نمودند. شیخ محمدصادق نیز با اطمینان و آرامش خاصی به آنان جواب مثبت داد و همراه علاقهمندان به مناظره، وارد منزل حاجی احمد دلمقانی شد.
در آن مجلس بین کشیشها و وی مناظره جالب و عجیبی اتفاق افتاد و شیخ محمدصادق با استناد به ادله فراوان از جمله استناد به کتابهای مسیحیان، حقانیت
اسلام را اثبات کرد و به تمام گفتهها و دلیلهای آنها، جواب قانع کننده و مدلل داد.
در این مجلس بود که یازده نفر از مسیحیان به شرف
اسلام مشرف شدند.
شیخ محمدصادق بعد از طی طریق و تحمل زحمات فراوان و اقامت چند ماهه
در مسیر راه، بالاخره
در تاریخ یازدهم
ربیع الاول سال (۱۳۰۵ هـ. ق.) وارد مشهد مقدس شد. وی بعد از زیارت حرم
مطهر حضرت رضا (علیه
السّلام) مدتی
در صحن مقدس رضوی به سخنرانی و تبلیغ معارف دینی پرداخت که چند ماه ادامه داشت.
شیخ محمدصادق بعد از زیارت حرم
مطهر رضوی (علیه
السّلام) مشهد مقدس را به قصد
تهران ترک کرد و اواخر شعبان سال (۱۳۰۵ هـ. ق.) وارد این شهر شد. عالمان و سرشناسان و مردم متدین و عالم دوست تهران، بعد از آگاهی از ورود آن عالم فرزانه، به استقبال او و همراهانش شتافتند، و تا مدتها
در منزل خود از او پذیرایی نمودند.
ناصرالدین شاه نیز که نام و آوازه او را شنیده بود، جلسه ملاقاتی با او ترتیب داد.
در این دیدار بود که این عالم بزرگ از ناحیه شاه قاجار به «فخرالاسلام» ملقب شد و شاه او را به دفاع از حریم
اسلام در برابر القاء شبهات از ناحیه مسیحیان تشویق نمود.
از مجموع آثار به جا مانده از شیخ محمدصادق فخرالاسلام برمی آید، آخرین مقصد او
در این سفر طولانی، شهر تهران بوده و او تا آخر حیات پربرکتش
در آن جا ماندگار شد و به خدمات علمی و مذهبی اشتغال ورزید.
مهمترین فعالیت فرهنگی، مذهبی و علمی شیخ محمدصادق فخرالاسلام، بعد از اقامه
نماز جماعت، تدریس علوم دینی، وعظ و سخنرانی
در شهرهای ارومیه و تهران و مناظره وی با عالمان و روحانیان مسیحی
در شهرهای مختلف به ویژه شهر تهران
در سه دهه آخر عمر شریف وی است.
او
در هر فرصتی از بیان خدادادی و احاطه کاملش بر مبانی و اصول
اسلام، مسیحیت و یهودیت و فرقههای منتسب به آنها، کمال استفاده را میکرد و
در مواقع مختلف با بزرگان ادیان مسیحیت و یهودیت به بحث و گفتگوی منطقی میپرداخت.
سیدعبدالرحیم خلخالی در مقدمه کتاب شریف
انیس الاعلام نوشته محمدصادق فخرالاسلام
در خصوص تعهد و توانایی وی
در مناظره با صاحبان ادیان مینویسد:
او مردی بود مبارز که بیشتر اوقات خود را به بحث و گفتگو درباره
اسلام و دفاع از حریم مقدس آن اختصاص داده بود. مرحوم فخرالاسلام با آن شخصیت و مقام علمیای که داشت به قدری متواضع بود که
در پای پلکان کاخ دادگستری تهران مینشست (انتخاب این مکان شاید به خاطر نزدیک بودن به کلیسای آن روز تهران و محل سکونت مسیحیان بوده است. که وی با کمال
شجاعت و آزادگی، عقاید
اسلام را به آنها عرضه میکرد.) و با مسیحیان به مباحثه میپرداخت. مردی بود سخنور که
در سخن گفتن سرآمد زمان خویش بود. به حکم «سخن چو از دل برآید لاجرم بر دل نشیند»، گفتارش
در شنوندگان اثری بسزا داشت.»
شیخ محمدصادق، نه تنها از مواجهه با افکار انحرافی و شبهات گمراه کننده، هراسی به دل راه نمیداد بلکه از آنها استقبال نیز میکرد. همان طور که
در کتاب برهان المسلمین که موضوع آن مناظره با مسیحیان است به طور علنی به جهانیان، چنین اعلان میدهد که:
«چون این حقیر خود را
در حضور خدای عادل مقدس، مدیون میدانم که
حق را آشکار و ظاهر نمایم (همان) طور که برای این حقیر آشکار و ظاهر گشته است، از این رو
در کمال احترام به تمامی قسیسین و مسیحیهای روی زمین اطلاع میدهم هرکس طالب نجات است و یا شکی دارد
در (مورد مسایلی که
در این صورت مناظره و مباحثه نوشته شد که محل گفتگو بین مسلمانان و مسیحیان است)،
در اثبات آن حاضرم. و هرکسی که دستش نمیرسد، بنویسد، جواب داده خواهد شد. و کلیه مقصود این حقیر آن است که نزاع مذهبی به کلی از میان فریقین (
اسلام و مسیحیت) مرتفع شود و حق ظاهر و هویدا گردد.»
شیخ محمدصادق، مناظره با عالمان و کشیشان مسیحی را نمیپذیرفت مگر آن که آنها چند شرط وی را بپذیرند، همان طور که
در مناظره اش با یکی از آنان
در رمضان سال (۱۳۱۲ هـ. ق.)
در تهران به آن شرایط تصریح میکند و میگوید:
شرط اول آن که: سؤال و جواب دو طرف مناظره نوشته شود. دوم آن که: ضمیرهایی که به
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اوصیای آن جناب برمی گردد به صیغه جمع آورده شود و نام آن حضرات به حقارت و کوچکی بر زبان جاری نگردد و دست کم با عنوان «پیامبر شما» آورده شوند. سوم آن که: مسالهای که مورد بحث قرار گرفت، تا آن را تمام نکردهاند، اقدام به طرح مساله دیگر نشود (به عبارتی فرار از بحث ممنوع است). چهارم فرار از هر مساله به منزله بطلان دین فرار کننده خواهد بود.
و اینک مضمون نمونهای کوتاه از مناظره شیخ محمدصالح فخرالاسلام با یکی از کشیشان مسیحی به نام «وارد نیکی» که
در سال (۱۳۱۲ هـ. ق.)
در شهر تهران انجام پذیرفته است ذکر میشود:
شیخ محمدصادق:
در بسیاری از کتابهای شما،
خدا را به اوصاف و چیزهایی توصیف میکنید که جز
کفر چیز دیگری نیست. مثل آن که میگویید: خدا ببر است، شیر است، خرس است، آتش است. مثلا
در کتاب زبور باب ۱۳، آیه ۷ نوشته شده است: بنابراین (من خداوند) به جهت ایشان مثل شیر خواهم بود و مانند ببر بر سر راه کمین خواهم کرد» آیا این حرفها و نسبتها لایق ذات مقدس خداست؟
روحانی مسیحی:
در قرآن شما هم از این قبیل توصیفها وجود دارد مثلا
در آیهای از آن « یدالله » آمده است که برای خداوند، اثبات «ید» میکند پس طبق بیان قرآن شما، خداوند دست دارد.
شیخ محمدصادق: اولا «ید»
در آن آیه، به معنی قدرت، سلطه و احاطه خدواند است و ثانیا
در آن آیه نگفته است: «خداوند، ید است» بلکه میگوید: «یدالله» یعنی دست خدا، که به معنی قدرت خداست. و ثالثا توصیفهایی که قرآن
در در مورد خدا به کار میبرد با توصیفهایی که کتابهای شما به کار میبرند فرق دارد. قرآن کریم خداوند را، بی همتا،
در بردارنده همه کمالها، بینقص، بینیاز (معرفی میکند و او را از این که) محل عوارضی همچون خواب، خستگی، گرسنگی و... و امثال آنها (باشد مبرا میداند و این گونه) توصیف و معرفی میکند. آیا این گونه توصیف کردن بهتر است یا آن گونه؟!
روحانی مسیحی ساکت شد.
شیخ محمدصادق فخرالاسلام، بعد از استقرار
در شهر تهران
در سال (۱۳۰۵ هـ. ق.)
بنا بر نیاز علمی و مذهبی جامعه
اسلامی و وجود افکار انحرافی و شبهههای القاء شده از ناحیه مسیحیان که ارکان دین
اسلام را مورد هجوم قرار داده بودند، دست به تالیف آثار گوناگون با شیوههای مختلف
در زمینه دینشناسی و دفاع از حریم آن زد. و آثار متعدد
در این زمینه از خود به یادگار گذاشته است که برخی از آنها هماکنون نیز از منابع و مآخذ تحقیقی
در مجامع و مراکز علمی و مذهبی به شمار میآیند.
از ویژگیهای آثار ارزشمند وی میتوان به این مورد اشاره کرد: رعایت نیاز علمی و مذهبی جامعه
اسلامی، تبحر و ژرفاندیشی
در طرح مباحث، پژوهش کامل
در مورد جوانب موضوعات مطرح شده، تبیین کامل و کافی شبههها و جواب آنها، دوری از تعصب نابجا، مستند و مستدلبودن مطالب و مسایل، سلاست و روانی نوشتارها و....
موضوع این کتاب ـ که بارها به چاپ رسیده است (این کتاب چندین بار به صورت رحلی به خط محمد بن محمدتقی اصفهانی
در سال (۱۳۱۳ و ۱۳۱۵ هـق.)
در تبریز و
در سال (۱۳۱۵ و ۱۳۱۹ هـق.)
در تهران
در دو جلد به چاپ رسید. جلد اول آن برای بار دیگر
در اصفهان در سال (۱۳۷۰ هـ. ق.) با ۳۷۴ صفحه به چاپ رسیده است.
این کتاب هم اکنون
در پنج جلد با مقدمه سیدعبدالرحیم خلخالی توسط انتشارات مرتضوی مجددا چاپ شده است.) اثبات حقانیت
اسلام و بطلان ادیان
مسیحیت و
یهودیت و مشتمل بر یک مقدمه، هشت باب و یک خاتمه است. مقدمه نیز مشتمل بر چند هدایت است. از جمله مسائل مطرح شده
در آن، تنزیه انبیا از
گناه و
شرک، وحدت انبیا، معرفی مذاهب و فرقههای مسیحیت مثل: کاتولیک، پروتستان،
نسطوری،
ارامنه،
یعقوبیه،
کرک و امثال آنها است.
این کتاب به خاطر محتوای غنی و پربار آن همواره مورد توجه اندیشمندان، پژوهشگران و فرهنگسازان بوده و هست. « سید محمدعلی اصفهانی
در شماره ۱۵ مجله دعوةالاسلام مینویسد:
از جمله مصنفات جناب آقای فخرالاسلام (متعاللهالمسلمینبطولبقائه) کتاب مستطاب «انیس الاعلام» است که سنواتی است
در ایران به
زبان فارسی طبع و منتشر شده است. این کتاب دو جلد است و مقصدش اثبات حقیقت
اسلام و رد نصاری و دهریها است. آن چه دلیل
در این کتاب برای حقیقت
اسلام در رد نصرانیت آورده است تمام از کتابهای نصاری ( مسیحیت ) است. چشم روزگار چنین تالیفی (را به خود) ندیده است، و چنان حسن تالیف به کار برده که با آن که مطالب کتاب، عملیات و مطالب عالیه است (و) هر عامی (که آن را) بخواند و یا برایش بخوانند، میفهمد.»
جناب حاج آقا رحیم ارباب نیز
در مقدمه چاپ رحلی جلد اول آن
در اصفهان، بعد از معرفی مؤلف و تمجید از کتاب مذکور به نقل از جناب
ملا محمد کاشانی مینویسد: «ملا محمد کاشانی (متوفای ۱۳۳۳ هـ. ق.)
در وصف مرحوم فخرالاسلام بعد از مطالعه کتاب انیس الاعلام (فرمود) که: این مرد «حجة
الاسلام» است.»
فخرالاسلام
در مورد انگیزه تألیف این کتاب مینویسد:
«
در این بین بعضی رسالهها و کتابهای فرقههای پروتستان که بنا بر توهم فاسد خودشان، رد بر
اسلام نوشته بودند، به این حقیر رسید مانند: میزان الحق، تحقیق الدین الحق، دافع البهتان، دلائل اثبات رسالت المسیح، دلایل النبوة، رد اللغو، طریق الحیوة، حل الاشکال، مفتاح الاسرار و غیر اینها از رسالهها و کتابهای ایشان. بعد از تامل و تعمق
در آنها دیدم، زیاد از حد، بیانصافی و بیعدالتی نمودهاند و شبهات را به صورت دلایل نوشتهاند و از حد خود تجاوز کردهاند و این شبههها را با زبانهای مختلف، طبع نموده و منتشر کردهاند.»
بعد از آن میگوید: از این رو اقدام به تألیف این کتاب کردم.
موضوع کتاب برهان المسلمین،
مناظره با عالمان و روحانیان مسیحی
در شهر تهران
در ۱۶ ماه مبارک رمضان (۱۳۱۲ هـ. ق.) است که
در حضور دانشمندان
مسلمان و مسیحی صورت گرفته است و صورت اسامی خواص
مسلمان در این کتاب ذکر شده است از جمله: سید محمدعلی لاریجانی، شیخ
علیاکبر خراسانی، میرزا عبدالحسین تهرانی، میرزا مسیح تنکابنی و..
این کتاب
در دو جلد و بعد از کتاب برهان المسلمین و
در تایید موضوعات مطرح شده
در کتاب برهانالمسلمین نوشته شده است.
خلاصة الکلام فی افتخار
الاسلام در موضوع امتیازات و برتریهای
اسلام بر
سایر ادیان و بنا بر درخواست خواص از علما و مردم به ویژه مردم اصفهان
در سال (۱۳۲۲ هـ. ق.) به رشته تحریر درآمده است و بنا بر تصریح مؤلف آن
در ۲۸
جمادیالاول همان سال
در منطقه سرقنات جی نزدیک امامزاده حسن تهران، نوشته شده است.
فخرالاسلام
در تایید این کتاب از ناحیه معصومین (
علیهم
السّلام) به خوابی که یکی از بستگان وی دیده است استناد میکند و جریان را
در آن کتاب مینگارد که خلاصه اش چنین است:
«یکی از بستگان وی
در خواب میبیند که درب منزل را میکوبند، به درب منزل میرود میبیند دو نفر جلوی درب ایستادهاند، یکی لباس سادات و دیگری لباس جنگ به تن دارد. میگوید: شما کی هستید. آن کسی که لباس رزم به تن دارد میگوید: «آقا هستند»؟ میگوید چه کار دارید؟ میگویند: از طرف
سیدالشهدا (علیهالسّلام) برای فخرالاسلام، عصا آورده
ایم. میگوید: به من بدهید تا من به او بدهم. میگوید: ما باید خودمان عصا را به او بدهیم از این رو وارد خانه شده و عصا را به فخرالاسلام میدهد و میفرماید: این عصا، مرحمتی و هدیه حضرت سیدالشهدا برای شماست، به خاطر آن رسالهای که
در «سرقنات»
در مورد اصول دین نوشتهاید. فخرالاسلام سؤال کرد: شما که هستید: فرمود: من
عباس (علیهالسّلام) هستم.»
این رؤیا، نشانهای از ارزشمندی اثر فوق و قبولی زحمات طاقت فرسای وی نسبت به ترویج معارف دینی است.
بیان الحق و صدق المطلق
کتابی است فارسی که
در ده جلد و
در اثبات حقانیت
قرآن کریم و آورندهاش حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و رد بر کتاب «الهدایه» و آن دسته از کتابهای مسیحیان که علیه
اسلام نوشتهاند، به رشته تحریر درآمده است.
از دیگر آثار وی:
۶. تحفة الاریب فی رد اهل الصلیب.
۷. تعیین الحدود
علی النصاری والیهود.
۸. حجة الالهیین فی رد الطبیعیین.
۹. السیاسة الاسلامیة.
۱۰. رساله فارقلیطا.
۱۱. کشف الاثر فی اثبات شق القمر.
۱۲. وجوب الحجاب و حرمة شرب الخمر.
فخرالاسلام
در کتاب هایش وصیتها و سفارشهایی به اقشار مختلف
جامعه اسلامی و حتی مسیحیان دارد.
در جایی خطاب به روحانیان و واعظان
اسلامی چنین میگوید:
«
در علما و واعظین اگر
عدالت نباشد و مرتکب بعضی امور قبیحه شوند، وعظ ایشان «هباء منثورا» خواهد بود. تکمیل نفس
در قوه علمیه و عملیه، مقدم بر تکمیل غیر است، یقینا. چه قدر خوب فرمودهاند جناب مسیح که، اگر کوری عصاکش کور دگر شود، هر دو
در چاه افتند. «بدیهی است که خفته را خفته کی کند بیدار»
و خطاب به مسیحیان جهان چنین میگوید:
ای برادران، پدران، دوستان و آشنایان! من نیز مسیحی بودم و
در کلیسای ارومیه متولد و
در آن جا و جاهای دیگر نزد روحانیان مسیحی تربیت شدم و همواره، اعتقاد به سه گانهبودن خدا داشتم و با پیروان محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) سر جنگ داشتم ولی با الطاف الاهی، حقیقت به طور مستدل بر من مثل روز روشن، آشکار شد. شما نیز ای برادران مسیحی! راه حق و راستی را قبول کنید و دست از تعصبات نابجا بردارید، از تقلید کورکورانه پدران و اجداد خود دوری کنید،
ذهن و
روح خود را از
عناد و لجاجت پاک کنید و بدین وسیله، قرآن را مطالعه کنید، آن وقت آن را با کتابهای مسیحیت که مشتمل بر بیش از صد و پنجاه هزار غلط و اشتباه است مقایسه کنید،
در این صورت است که نور هدایت الاهی را
در قلب خود مشاهده خواهید کرد.
شیخ محمدصادق فخرالاسلام بعد از سالها کوشش و تلاش
در راه دفاع از حریم و ارکان
اسلام و تثبیت مبانی و اصول آن و مبارزه با افکار انحرافی، خورشید عمرش
در حدود (۱۳۳۰هـ. ق.) غروب کرد.
قدر
مسلم وی
در تهران بدرود حیات گفته است اما محل دقیق دفن وی مشخص نیست و مانند
بسیاری از عالمان و فقیهان
اسلامی، مدفنش مجهول است و دست کم
در منابع رجالی و تاریخی چیزی ثبت نشده است.
از بعضی نوشتههای فخرالاسلام
در برخی از کتاب هایش چنین برداشت میشود که وی بعد از ورود به شهر تهران،
ازدواج کرده و
در سال (۱۳۲۲ هـ. ق.) هنگام نوشتن کتاب شریف «خلاصة الکلام»، دارای چند فرزند خردسال بوده است
اما از این که آیا فرزند یا فرزندان پسری هم داشته و آیا آنان راه پدر را ادامه دادهاند یا خیر، خبری
در دست نیست و این مساله نیز همانند
بسیاری از شؤون زندگی فخرالاسلام،
در پرده ابهام قرار دارد.
سایت فرهیختگان تمدن شیعه، برگرفته از مقاله «محمدصادق فخرالاسلام»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۱/۱۷. سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «محمدصادق فخرالاسلام»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۱/۱۷