قیام مختار (مقتل)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
قیام مختار، یکی از بازتابهای سیاسی و انقلابی واقعه
کربلا است. این قیام به فرماندهی
مختار بن ابیعبیده ثقفی با هدف خونخواهی
امام حسین (علیهالسلام) و
شهدای کربلا به وقوع پیوست و منجر به
انتقام از
قاتلان آن حضرت گردید. قیام مختار در
سال ۶۶ هجری قمری پس از
قیام توابین آغاز شد و در
سال ۶۷ قمری، با
شهادت مختار و یارانش توسط
مصعب بن زبیر به پایان رسید.
مختار بن ابیعبید ثقفی، مکنّی به «ابو اسحاق»
و ملقّب به «کیسان» به معنای زیرک و باهوش، در
سال اول هجری در
مدینه متولد شد.
پدر او
ابیعبید بن مسعود بن عمرو بن عوف بن عقده بن قسی بن منبّه بن بکر بن هوازن ثقفی
از بزرگان
صحابه و از فرماندهان بزرگ صدر اسلام بود که در «
جنگ جسر» در نبرد با ایرانیان به
شهادت رسید.
مادر او
دَومَه دختر وهب بن عمر
معروف به «دومة الحسناء»
از زنان با شخصیت تاریخ است که به سخنوری و تدبیر و عقل ستوده شده است.
مختار در
مدینه نشو و نما یافت، ۱۳ساله بود که به همراه پدر به سرحدّات
عراق و
ایران رفت
و در جنگ قسّ ناطف (جسر) در نزدیکی
کوفه شرکت کرد،
این جنگ از او جنگجویی شجاع و بیپروا ساخت. پس از شهادت پدر، تحت سرپرستی عمویش «سعد» قرار گرفت
و بعد از تاسیس شهر کوفه به همراه عمو و بستگان و عشیرهاش در کوفه مستقر شدند. با به
خلافت رسیدن
علی (علیهالسّلام)،
سعد بن مسعود ثقفی (عموی مختار) از سوی آن حضرت به استانداری
مدائن که از مناطق مهم مرزی بود برگزیده شد.
مختار نیز همراه عمو، راهی مدائن گردید، او همچنان در مدائن به سر میبرد تا اینکه امام علی (علیهالسّلام) در کوفه به شهادت رسید. پس از
شهادت امام علی (علیهالسّلام)، مختار به
بصره رفت و مدتی را در آنجا ساکن بود.
مختار همچنان در عراق بود تا اینکه معاویه در پی صلحش با امام حسن (علیهالسّلام) و بدست گرفتن خلافت،
مغیرة بن شعبه را به استانداری کوفه منصوب کرد. در این هنگام مختار از عراق به مدینه آمد و ملازم و همنشین اهلبیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به خصوص
محمد بن حنفیه گردید او با محمد بن حنفیه رفت و آمد میکرد و از او
کسب علم و
احادیث مینمود.
مختار ابتدا در کوفه میزبان مسلم بود و طبق نقل منابع پس از آنکه
مسلم بن عقیل وارد کوفه شد، مستقیماً در منزل مختار وارد شد.
او از اولین کسانی بود که در همان ابتدا بهطور سری با مسلم بیعت کرده بودند.
اما در همان روزهای نخست فعالیت مسلم در کوفه، بـه دسـت عمـال حکومت، بازداشت و زندانی شد و هنگام شهادت امام حسین در زندان به سر میبرد.
او بعد از واقعه
کربلا، با وساطت عبدالله بن عمر (شوهر خواهرش) نزد یزید، از زندان آزاد شـد
و پس از سه روز اقامت در کوفه راهی
حجاز شد.
او در مکه به قیام عبدالله بن زبیر پیوست و پس از مدتی با او بیعت کرد.
مختار در محاصره اول
مکه توسط قوای
یزید بن معاویه، در کنار نیروهای ابن زبیر با قوای شامی درگیر شد و در این مدت رشادتهای بسیاری از خود نشان داد،
تا اینکه خبر مرگ یزید لشکر شامی را متفرق کرد.
وی هنگامی که بی تفاوتی پسر زبیر را در برابـر جنایتکاران
کربلا دید و از جوش و خروش کوفیان آگاه شد،
پس از کسب تکلیف از ابن حنفیه، خود را به کوفه رساند و در عراق حرکت خود را آغاز کرد.
مختار پس از ورود به کوفه با تعدادی از بزرگان و سران شیعه کوفه ملاقات کرد،
و موضوع قیام و اجازه خود را از محمد بن حنفیه به اطلاع آنان رسانید، آنان نیز به عنوان نماینده
اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با او
بیعت کردند.
او همزمان با
توابین، فعالیت و جذب نیرو میکرد؛ اما بیشتر بزرگان شیعه کنار سلیمان بن صرد بودند و حاضر نبودند که از او دست بکشند.
وجود سلیمان و قیامش برای مختار مسالهای لاینحل بود، لذا وی با توابین همراه نشد؛ زیرا معتقد بود که سلیمان بن صرد (رهبر قیام توابین) پیرمردی است که تدبیر نظامی ندارد و رموز جنگ را نمیداند.
وقتی با دسیسه برخی از جنایت کاران واقعه
کربلا چون
عمر بن سعد و
شبث بن ربعی، که از فعالیت سیاسی و شعارهای انتقام جویانـه مخـتـار وحشت داشتند، عوامل حکومتی ابن زبیر، که در کوفه حاکم بودند، از جنبش مختـار مطلع شدند،
عبدالله بن مطیع حاکم منصوب
عبدالله بن زبیر در کوفه، مختار را باز به زندان افکند.
او در زندان بود که از
قیام توابین و سرانجامشان باخبر شد.
پس از بازگشت باقیماندهگان قیام، مختار از زندان با چند نفر از بزرگان آنان از جمله
سایب بن مالک اشعری،
یزید بن انس،
احمر بن شمیط،
رفاعة بن شداد بجلی و
عبیدالله بن شداد بجلی به گونهای سری به وسیله نامه ارتباط برقرار کرد.
آنان با مختار همراه شده به صورت پنهانی از مردم بیعت میگرفتند.
بعد از شکست
قیام توابین، مختار دوباره با نامه
عبدالله بن عمر به حاکم کوفه، از زندان آزاد شد. لازم به توضیح است که عبدالله بن عمر، مردی منزوی، سازش کـار و محافظه کار بود و چون همواره از امور سیاسی فاصله میگرفت و عنوان فرزندی خلیفه را نیز یدک میکشید و به عنوان محدث و عالم نیز جایگاهی داشت، سران حکومتها سخن او را میشنیدند و به او با دیده احترام مینگریستند. مختار از درون زندان، نامهای به عبدالله بن عمر نوشته از او خواست تا نامهای برای حاکمان کوفه بفرستد تا او را آزاد کنند.
او نیز چنین کرد. مختار با ضمانت و تعهداتی که از او گرفته شد آزاد شد، اما به محض آزادی از زندان عزم خود را برای قیام جزم کرد.
این بار بازماندگان توابین نیز به او پیوستند و انقلاب مختار با قدرت بیشتری به پیش رفت.
با فراهم شدن مقدمات قیام، با پیشنهاد تنی چند از سران شیعه
از
ابراهیم پسر
مالک اشتر دعوت شد تا به قیام بپیوندد.
بعد از سه روز از جریان دعوت سران کوفه از ابراهیم، مختار به همراه ده تن از سران قوم به خانه ابراهیم رفتند، در این دیدار مختار نامهای به ابراهیم داد و مدعی شد که این نامه از سوی محمد بن حنفیه فرستاده شده است. در این نامه به ابراهیم تاکید شده بود که مختار را در این قیام یاری نماید، ابراهیم که از صحت این نامه در تردید بود با شهادت سران کوفه بر صحت انتساب این نامه به محمد بن حنفیه پذیرفت که مختار را در این قیام همراهی کند.
با سازماندهی نیروهای مردمی و بیعت و همکاری ابراهیم بن مالک اشتر نخعی، قیام با شعار «یا منصور امت» آغاز شد
و مردم از هر سوی به صفوف انقلابیون پیوستند.
از آن سو
ابن مطیع نیز مردم را در مسجد جمع کرد و آنان را علیه مختار ساماندهی کرد. با شدت گرفتن جنگ بین سپاهیان ابن مطیع و نیروهای مختار،
راشد بن ایاس فرمانده دشمن، و نیروهایش تار و مار شدند
و دارالاماره نیز به محاصره مختار در آمد.
پس از سه روز محاصره با فرار ابن مطیع، دیگر محاصره شدگان در قصر نیز خود را تسلیم کردند
و مختار بر کوفه تسلط یافت.
درباره ارتباط مختار با
امام سجاد میتوان گفت به دلیـل خفقان سیاسی حاکم بر جو آن زمان، امکان ارتباط و حمایت آشکار از مختار، برای امام (علیهالسّلام) فـراهـم نبود، و امام نمیتوانست آشکارا به درخواست مختـار بـرای رهبری قیام، پاسخ مثبت بدهد؛ زیرا در آن شرایط چنین اقدامی ممکن بود به نابودی شیعه منجر شود؛ ولی امام با تایید هر گونه حمایت و طرف داری از اهـل بیـت، درواقع به صورت کلی، بر نهضت انتقام از دشمنان اهل بیت مهر تایید زد.
بعد از اینکه مختار مردم را به قیام دعوت کرد، عدهای از شیعیان کوفه، برای اطمینان خاطر به مدینه نزد محمد حنفیه رفتند تا از وی کسب تکلیف کنند.
سران کوفه در مدینه به صورت محرمانه با محمد بن حنفیه دیدار کردند و موضوع را با او در میان گذاشتند. محمد بن حنفیه بعد از سخنانی گفت: «... به خدا دوست دارم خدا به وسیله هر کس از بندگان خود انتقام ما را از دشمنان بگیرد...»
بعد از مطرح کردن مسئله، محمد بن حنفیه از آنها میخواهد تا به اتفـاق نزد امام سجاد (علیهالسّلام) رفته، نظر ایشان را در این باره جویا شوند. وقتی خدمت امام سجاد (علیهالسّلام) رسیدند و محمد بن حنفیه مسئله را مطرح کرد، امام (علیهالسّلام) فرمود: «ای عمو، اگر یک برده زنگی به دوستی ما قیام کند، مسلمانان واجب است که او را یاری کنند. من شما را بر این کار گماشتم. هرچه صلاح میدانی انجـام بـده».
پس آنان به کوفه برگشتند و شیعیان منتظر را از جریان آگاه کردند و گفتند: «زینالعابدین (علیهالسّلام) و محمد بن حنفیه به ما اذن قیام دادهاند.»
مختار نیز با شنیدن این موضوع تکبیر کشید و شیعیان را به آماده شدن برای قیام دعوت کرد.
به جز این، امـام در مواقعی نیز که شرایط اجازه میداد، به طور صریح قیام مختار را تایید میکرد. برای مثال وقتی سر عبیدالله بن زیاد را برای ایشان آوردند، حضرت سجده شکر به جا آورد و برای مختار دعا کرد،
و همین کارامـام، باعـث اطمینان مـردم بـه حرکت مختار شد.
پس از تسلط بر کوفه، مختار تصمیم به قلع و قمع
قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) گرفت و تعداد زیادی از حاضرین در
واقعه کربلا بدست وی و نیروهایش کشته شدند
و بسیاری هم به بصره گریختند.
در اینجا به نمونههایی از اقدامات مختار در مجازات جنایتکاران
کربلا اشاره میکنیم:
عبیدالله بن زیاد، استاندار کوفه و عراق در زمان واقعـه عاشـورا، اصـلـی تـریـن عنـصر جنایت
کربلا بعد از یزید بود. او طی نامهای از عمر بن سعد خواست مانع دسترسی سپاه امام به
آب شود.
عبیدالله در نامهای دیگر به عمر بن سعد نوشت که اگر حسین بن علی (علیهالسّلام) تسلیم شد، او و یارانش را به کوفه، نزد عبیدالله ببرد. در غیر این صورت اگر او یارانش مقاومت کردند آنها را بکشد و اعضایشان را ببرد و بر سینه و پشت حسین بن علی (علیهالسّلام)
اسب بدواند.
پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش، با پایان یافتن جنگ، عمر بن سعد خانوادۀ سیدالشهداء را به نزد عبیدالله برد
و عبیدالله بن زیاد نیز آنها را به
اسارت سوی یزید بن معاویه فرستاد.
این حرکت ابن زیاد موجب برانگیختن
خشم بسیاری از
مسلمانان به ویژه کوفیان نسبت به وی شد. چنانکه پس از وقوع فاجعه
کربلا، مرجانه مادر عبیدالله بن زیاد به او گفت: «ای خبیث! آیا فرزند پیامبر را کشتی؟! مطمئن باش که هرگز
بهشت را نخواهی دید».
مختار، ابراهیم بن اشتر را به همراه سپاهی متشکل از بهترین فرماندهان و سربازانش روانۀ جنگ با عبیدالله نمود. در نهایت
سپاه ابراهیم توانست با رشادت و از جان گذشتگی، سپاه ابن زیاد را شکست دهد و ابن زیاد توسط
ابراهیم بن اشتر کشته شد.
به دستور
ابراهیم بن اشتر سر عبیدالله بن زیاد را از تنش جدا کردند و جسدش را به آتش کشیدند.
پس از آن ابراهیم سرِ عبیدالله را به نزد مختار فرستاد و مختار نیز آن را به سوی
امام سجاد (علیهالسّلام) و
محمد بن حنفیه و سایر
بنیهاشم ارسال کرد.
امام با دیدن سر عبیدالله سجده شکر به جا آورد و برای مختار دعا کرد.
شمر بن ذی الجوشن از روز نخست قیام امام حسین (علیهالسّلام)، از سردمداران مخالفت با آن حضرت بود و از جمله افرادی بود که از طرف
عبیداللّه بن زیاد، حاکم کوفه، مامور شد مردم را از اطراف مسلم پراکنده سازد. او در سخنانی مسلم را فتنهگر نامید و کوفیان را از سپاه شام ترساند.
پس از آنکه امام حسین به
کربلا رسید، عمر بن سعد، فرمانده لشکر کوفه، قصد جلوگیری از جنگ و خونریزی داشت و به دنبال راه حل مسالمتآمیز بود،
اما شمر، ابن زیاد را، به جنگ با امام تشویق کرد.
سرانجام، ابن سعد دستور ابن زیاد مبنی بر اخذ
بیعت از امام حسین یا جنگ با او را پذیرفت و شمر سردار بزرگ سپاه او گردید.
او که در شهادت برخی از اصحاب امام حسین (علیهالسّلام) مستقیما نقش داشت،
در
عصر عاشورا قصد حمله به خیمـه هـایامـام حسین را داشت که با نهیب امام حسین (علیهالسّلام) از آن منصرف شد.
برخی منابع او را
قاتل امام حسین (علیهالسّلام) دانستهاند؛
و برخی گفتهاند که وی مسئول حمل سرهای شهدا به شام نیز بوده است.
در پی قیام
مختار ثقفی، شمر در جنگ علیه او شرکت کرد اما مختار وی و دیگر امرای اموی را در جنگ جَبّانة السَبیع (از محلههای کوفه) شکست داد.
و شمر از کوفه گریخت. مختار جمعی را به همراه غلام خود (زربی) در پی او فرستاد. شمر غلام مختار را کشت
و نامهای برای
مصعب بن زبیر فرستاد که آماده جنگ با مختار بود، اما برخی از سپاهیان مختار، شمر را محاصره کردند و در حالی که یارانش گریخته بودند، او را کشتند و سرش را نزد مختار فرستادند و بدنش را پیش سگان انداختند. مختار نیز سر شمر را برای
محمد بن حنفیه فرستاد.
خولی بن یزید اصبحی، از یاران و همراهان
عمر بن سعد در
کربلا بود. او که در شهادت
عثمان بن علی بن ابیطالب یا
جعفر بن علی بن ابیطالب شـرکت داشـت، طبق نقل برخی از منابع،
قاتل سیدالشهداء (علیهالسّلام) بوده و گفتهاند کسی که سر امام (علیهالسّلام) را از بدنش جدا کرد خولی بوده است.
پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، او به همراه
حمید بن مسلم ازدی مامور انتقال سر مبارک امام حسین (علیهالسّلام) به کوفه بود.
پس از
قیام مختار، او تحت تعقیب ماموران مختار قرار گرفت و سرانجام خانه اش محاصره شد. خولی که غافـل گـیـر شـده بود و راه فراری نمیدید، به مستراح خانه اش پناه برد و در آنجا مخفی شد. وقتی ماموران مختـار وارد خانه شدند، زن خولی گفت: چه خبر است؟ گفتند: شوهرت کجاست؟ آن زن که از محبان اهل بیت بود، با صدای بلند به ماموران گفت: من نمیدانم شوهرم کجاست! ولی با دستش به طرف مستراح اشاره کرد. ماموران وارد آنجا شدند و دیدند که او نشسته و ظرفی را روی سرش گذاشته است؛ پس او را گرفتند و بیرون آوردند. بـهایـن ترتیـب خولی نیز با نهایت خفت و خواری دستگیر شد و به سزای اعمالش رسید.
عمر بن سعد نیز فرجامی بهتر از دیگران نداشت. وی پیش از آنکه مختار به مرحله مجازات
قاتلان کربلا برسد، به دلیل ترسی که از مختار داشت، شبها در دارالاماره میخوابید.
او به خاطر ترسی که از مختار داشت، با واسطه قرار دادن عبدالله بن جعـد، یکی از نزدیکان مختـار، از وی امان نامهای دریافت کرد؛ اما آن امان نامه بی قید و شرط نبود. یکی از آن شروط این بود که وی حق ندارد از کوفه خارج شود.
بعد از آغاز تعقیب و گریزها، بـه عمـر سـعد خبـر رسید که مختار قصد جان او را دارد. از این رو عمر برای فرار از خطـر، شبانه از کوفه خارج شد؛ اما از ترس مختار، باز به کوفه برگشت.
با این حال برای مختار، همین تخلف هم کافی بود تا امان نامه او را باطل کند. فردای آن روز مختار، دستور دستگیری حفص پسر عمـر بـن سـعـد را، که او نیز از سپاهیان عبیدالله در
کربلا بود، صادر، و او را به سبب این اقدام پدرش توبیخ کرد. سپس گروهی را برای دستگیری عمر بن سعد فرستاد و آنان ساعتی بعد سر وی را برای مختار آوردند. به دنبال آن حفص نیز محکوم به اعدام شد.
آنگاه مختـار سر آن دو را به همراه نامهای بشارت آمیز و هدایایی چند، با دو مامور بـرای محمد حنفیـه فرستاد. هنگامی که چشم محمد به سرها افتاد، به سجده رفت و شکر خدا را به جا آورد و برای مختار دعا کرد.
از دیگر جنایتکاران
کربلا، حکیم بن طفیل طایی،
قاتل ابوالفضل العباس بود. نقل شده که حکیم بن طفیل در راه بازگشت
حضرت ابوالفضل العباس (علیهالسّلام) از شریعه
فرات، در پشت نخلها به کمین نشست و در فرصتی مناسب دست چپ ایشان را قطع کرد.
او پس از
شهادت حضرت عباس (علیهالسّلام) سلاحها و لباسهای ایشان را به
غارت برد.
همچنین
روایت شده که در
روز عاشورا، او تیری به سوی
امام حسین (علیهالسّلام) پرتاب کرد که این تیر به
بدن شریف آن حضرت (علیهالسّلام) اصابت کرد.
او یکی از ده سواری بود که در عصر عاشورا، به دستور
ابنسعد، با
اسب بر بدن امام حسین (علیهالسّلام) تاختند.
حضور وی در
کربلا و جنایاتی که او در این روز مرتکب شد، باعث شده بود که مختار پس از به ثمر نشستن قیامش، دستور دستگیری حکیم را صادر کند.
عبدالله بن کامل و یارانش در پی حکیم رفتند و او را به
اسارت گرفتند. ابنکامل و همراهانش ابتدا حکیم را به جرم
غارت لباسهای حضرت ابوالفضل (علیهالسّلام) برهنه کرده، سپس او را به جهت تیری که به امام حسین (علیهالسّلام) زده بود آماج تیراندازان قرار دادتد.
در منابع و متون تاریخی از او به عنوان
قاتلین عبدالله بن حسین (علیهالسّلام)،
ابوبکر بن حسین (علیهالسّلام) و
عبدالله بن
حسن بن
علی (علیهمالسّلام) یاد شده است.
در چگونگی کشته شدن او روایتی از
منهال بن عمرو نقل شده که: «... مختار را در خارج از خانهاش ملاقات کردم. مختار به من گفت: از زمانی که
حکومت را در دست گرفتیم تا کنون نزد ما نیامدی و به ما
تهنیت نگفتی و در حکومت، با ما همکاری نکردی؟ گفتم: که به حج مشرف شده بودم و تازه از راه رسیدم. ما با هم سخن میگفتیم و راه میرفتیم تا اینکه به محله کناسه رسیدیم پس مختار ایستاد و گویی منتظر چیزی بود. معلوم شد که او از محل اختفای حرمله با خبر گشته و گروهی را به تعقیب او فرستاده بود. در این هنگام برخی از یارانش به نزدش شتافتند و گفتند: ای امیر بر تو بشارت حرملة بن کاهل را دستگیر کردیم و او را نزد شما آوردیم. مختار با دیدن حرمله،
حمد خدا را به جای آورد و سپس دستور داد تا دست و پایش را بریدند و سپس در میان شعلههای آتش افکندند. با دیدن این صحنه گفتم: سبحان الله. مختار گفت:
تسبیح خداوند در هر حالی کاری شایسته است؛ اما برای چه الآن تسبیح خدا کردی؟ گفتم: ای امیر در بازگشت از سفر حج، خدمت
علی بن الحسین (علیهالسّلام) رسیدم، ایشان از من از حال حرمله پرسید و من گفتم که زمانی که کوفه را ترک میکردم او زنده بود در این هنگام، ایشان دستان خود را به سوی آسمان بالا برد و فرمود: «اللهم اذقه حرّ الحدید اللهم اذقه حرّ الحدید اللهم اذقه حرّ النار؛ خدایا گرمای آهن (شمشیر) را به او بچشان؛ پروردگارا گرمای آتش را به او بچشان! » مختار گفت: به راستی آیا این سخن را از علی بن الحسین (علیهالسّلام) شنیدی؟ گفتم: بله، به خدا
قسم از او شنیدم. در این هنگام مختار از مرکبش پیاده شد و دو رکعت
نماز شکر به جای آورد و....».
مختار همچنین خانههای برخی از سران جنایتکاران را که فرار کرده بودند، ویران کرد.
از جمله خانه
محمد بن اشعث را، که به بصره گریخته بود، در هم کوبید و دستور داد با مصالح آن، خانه
حجر بن عدی، شهید رشید و یار جانباز امیر مؤمنان علی را، که به دست زیاد بن ابیه ـ حـاکم کوفه در عصر معاویـهـ تخریـب شـده بـود، بسازند.
سنان بن انس، کسی که به همراه شمر از حمله کنندگان به خیمـه هـای اهـل بیـت قبـل از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) بود و ادعا میکرد که خود
قاتـل امـام حـسین (علیهالسّلام) اسـت، بعـد از پیروزی مختار فرار کرد و مختار دستور داد خانه اش را خراب کننـد.
اسماء بن خارجه که هم در حادثه
کربلا، و هم در
قتل مسلـم بـن عـقیـل دسـت داشـت، متواری شد و به دستور مختـار خـانـه اش را ویران کردنـد.
عبدالله بن عقبة،
قاتـل یکی از جوانان بـنـی هـاشـم، و
عبدالله بن عروة، یکی از عاملان دشمن در
کربلا، از جمله کسانی هستند که خانههایشان به دستور مختار ویران شد.
مرة بن منقذ از طایفه قیس و
قاتل علی اکبر، در درگیری با ماموران مختـار، دستش شکست و با یک دست شکسته به بصره گریخت و به مصعب بن زبیر پناهنده شد.
عبدالله بن زبیر به جهت بغض شدیدی که از
بنیهاشم در دل داشت، به شدت از آنان متنفر بود،
بنیهاشم نیز علیرغم تمام فشارها و تهدیدهای ابنزبیر حاضر نشده بودند با او بیعت کنند.
پس از اهانت ابن زبیر به
امام علی (علیهالسّلام) بر
منبر مسجدالحرام، محمد بن حنفیه در خطبهای اعتراض آمیز، بزرگان قریش را به واکنش در برابر این کار زشت فراخواند.
ابنزبیر با آگاهی از ارتباط قوی بین مختار و محمد بن حنفیه بسیار نگران بود، بنابراین تصمیم گرفت به هر قیمتی که شده از محمد بن حنفیه و دیگر بنیهاشمیها و هوادارانشان بیعت بگیرد و در صورت امتناع، همگی آنان را به
قتل برساند. از اینرو محمد بن حنفیه را به همراه ۱۹ نفر از بنیهاشم در حجره زمزم زندانی کرد و برایشان ضربالاجل تعیین کرده و به آنان پیام داد که با خدا عهد کرده اگر با او بیعت نکنند، ایشان را بسوزاند یا گردن بزند.
محمد بن حنفیه به توصیه همراهان نامهای به مختار نوشت و او را از واقعه مطلع ساخت.
مختار نیز گروههایی که مجموعاً هفتصد و پنجاه نفر میشدند، جهت آزادی محمد بن حنفیه و همراهانش به مکه فرستاد.
نیروهای مختار پس از رسیدن به مکه با چوب دستیهایی موسوم به «کافرکوب» وارد
مسجدالحرام شده با فریاد
یا لثارات الحسین (علیهالسّلام)
خود را به حجره زمزم رسانده محمد بن حنفیه و همراهانش را آزاد کردند و به منطقه امنی انتقال دادند.
اقدامات مختار و انتقام از
قاتلان واقعه
کربلا موجب شد تا بسیاری از اشراف و کسانی که در صحنه
کربلا حضور داشتند به
بصره بگریزند. آنان اجتماعاتی به منظور مقابله با مختار تشکیل داده، بر ضد مختار توطئه کردند. آنها سرانجام موفق شدند با اصرار و پافشاری بسیار
مصعب بن زبیر را برای جنگ علیه مختار متقاعد کنند.
با فرخواندن
مهلب به بصره و پیوستن او به سپاه مصعب، سپاه بصره رهسپار نبرد با شیعیان کوفه شد.
نیروهای ابن زبیر و مختار در منطقهای به نام «مزار» با یکدیگر درگیر شدند و نبرد سختی درگرفت.
در پی حملات مکرر قوای مصعب بن زبیر،
ابن شمیط فرمانده سپاه مختار
به شهادت رسید، لشکر کوفه شکست خورده متفرق شدند و بسیاری از نیروهای مختار در تعقیب و گریزهای نیروهای بصری کشته شدند.
تنها عده اندکی از آنان خود را به کوفه رسانده، مختار را از این واقعه آگاه ساختند.
مختار سپاهیان خود را جمع کرده در منطقهای به نام «حروراء» مستقر کرد تا جلوی پیشروی سپاه مصعب را بگیرد،
با رسیدن نیروهای مصعب به منطقه نیروهای بصری شب هنگام گرفتار شبیخون سپاه مختار شده تعداد زیادی از آنان از جمله محمد بن اشعث کشته شدند.
با بر آمدن روز دو طرف سپاه خود را سازمان داده جنگ سختی بین دو طرف آغاز شد، اما باز هم نیروهای کوفه شکست خوردند و مختار با تعدادی از یارانش به
کوفه بازگشت و در دارالاماره پناه گرفت.
سپاهیان
مصعب بن زبیر، کوفه را تصرف کردند و دارالاماره را به محاصره گرفتند. در این محاصره که گفته شده چهار ماه به طول انجامید
راه آب و غذا بر مختار و یارانش بسته شد
و مختار و نیروهایش از بیغذایی و بیآبی و نیز فشار جنگ رو به ضعف نهادند.
مختار سعی فراوان کرد تا محاصره شدگان را به قیام و خروج از دارالاماره وادار نماید،
اما آنها توجهی نکردند، مختار که از یاران خود مایوس شده بود با اندکی از یاران خود که مورخان تعدادشان را ۱۹ نفر برشمردهاند، از دارالاماره خارج شده به دشمن حمله بردند و سعی کردند، محاصره را بشکنند،
اما پس از جنگ و گریزهای فراوان، سرانجام یکی پس از دیگر کشته شدند، مختار نیز توسط دو برادر حنفی
در شانزدهم
رمضان سال
۶۷ هجری، پس از ۱۸ ماه امارت،
در سن ۶۷ سالگی کشته شد.
سرش را بریده، نزد مصعب بن زبیر بردند و او سر مختار را به
مکه نزد برادرش عبدالله فرستاد. دست او را قطع کرده و به دار کشیدند، او همچنان بر دار بود تا اینکه
حجاج بن یوسف ثقفی پس از ورود به کوفه آن را با احترام پایین آورده
دفن کرد.
و این گونه انقلاب مختار نیز به پایان رسید.
مختار اگرچه هم زمان با دو جبهه
بنی امیه در
شام و
ابن زبیر در
حجاز درگیر بود، به هدف اصلی خود که همان انتقام خون شهیدان
کربلا بود، دست پیدا کرد. وی
قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) را سخت تحت تعقیب قرار داد و بسیاری از آنان را به هلاکت رساند؛ سر برخی از جنایتکاران واقعه
کربلا را به
مدینه فرستاد و موجب تسلای دل
بنیهاشم شد. بنابراین کم نبودند کسانی که برای تخریب چهره انقلابی و شیعی مختار در تاریخ، انگیزهای بسیار قوی داشته باشند؛ در یک سو امویان بودند که برای تطهیر چهره ننگین خود، راهی جز تخریب چهره مختار نداشتند؛ چراکه بزرگانی از آنان، که در قوام حکومت بنی امیه نقش اساسی داشتند، به دست مختار هلاک شده بودند؛ از سوی دیگر، زبیریان نیز ازلحاظ اعتقادی، بر خلاف مختار، با بنیهاشـم دشمنی داشتند و از این رو مختار را مزاحم سیاسی خود در پیشبرد امور، و مانعی جدی در پیشرفت خلافت خود میدیدند.
در کنار اینها، اشراف و سران قبایل
کوفه و
عراق بودند که دستشان به خون شهیدان
کربلا آغشته بود. همه اینها به تبلیغات منفی بر ضـد مختـار دامـن مـی زدند و اتهامات مختلفی را به مختار نسبت میدادند تا از ارزش کار او بکاهند و او را فردی فرصت طلب و دنیاخواه معرفی کنند.
• پیشوایی، مهدی،
مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۲۵۵-۲۶۳.