فقه هجرت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
هجرت از موضوعات حساس، مهم و جدّی زندگی
بشر کنونی است.
این پدیده اگر چه در قدیم نیز عاملی مهم در رقم زدن به تحولات در دو ساحت زندگی فردی و اجتماعی بوده است، ولی امروزه دامنهای فراخ تر، جایگاهی تأثیرگذارتر و نقشی سرنوشت سازتر در زندگی بشر به خود اختصاص داده است. از این رو، فقیهان نباید از کنار این موضوع حساس و سرنوشت ساز بی تفاوت بگذرند و یا بدون شناسایی دقیق ابعاد، عناصر و بازتابهای اجتماعی آن به ارائه احکام آن بپردازند، به ویژه آنکه
مهاجرت در شرایط جدید اجتماعی تطورات مهمی را تجربه کرده است؛تطوراتى از قبیل بروز و ظهور آن در انواع متعددى همچون: مهاجرت تجارى، مهاجرت تخصصى و مهارتى، مهاجرت انسانى، مهاجرت به شهر، مهاجرت خویشاوندى و… و نیز از قبیل برخوردار شدن مهاجرت از بازتاب هاى اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و فرهنگى در سطح داخلى و بین المللى و همچنین گره خوردن مقولات مهمى همچون فرار مغزها و یا مسأله اقلیتهاى
مسلمان به آن.
البته باید اذعان کرد به رغم این تطورات همیشه روح واحدی در همه دورههای بشری در کالبد مهاجرت وجود نداشته است.
این نوشتار صرفاً در پی آن است تا دو قاعده فقهی مهم ناظر بر هجرت را مورد بررسی قرار دهد. با این بررسی، انعطاف و قابلیت
فقه در قبال مقوله مهاجرت و در عین حال هدفمند بودن آن آشکار میگردد. باشد که گامی اولیه ـ اگر چه مهم ـ در زمینه فقه مهاجرت برداشته شود.
این دو، قاعده (وجوب هجرت) و قاعده (حرمت
تعرّب بعد از هجرت ) هستند.
این نوشتار در خلال محورهای ذیل به بررسی ابعاد بحث درباره این دو قاعده میپردازد:
ـ قاعده (وجوب هجرت)، دلیل و مدلول آن.
ـ قاعده (حرمت
تعرّب بعد از هجرت)، دلیل و مدلول آن.
ـ مروری بر پارهای از نتایج بحث.
فقیهان وجوب (هجرت) را از ادلهای چند، استنباط نمودهاند:
إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِکةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِیمَ کنتُمْ قَالُواْ کنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأرْضِ قَالُواْ أَلَمْ تَکنْ أَرْضُ اللّهُ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِیهَا فَأُوْلَئِک مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِیراً إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانَ لاَ یسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَلاَ یهْتَدُونَ سَبِیلاً فَأُوْلَئِک عَسَی اللّهُ أَن یعْفُوَ عَنْهُمْ وَکانَ اللّهُ عَفُوّاً غَفُوراً.
شیخ طوسی درباره این آیه میگوید: خدای تعالی با این سخن:(أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهُ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِيهَا) هجرت را واجب فرمود.
علاّمه حلّی نیز با اشاره به این آیه میگوید: خدای تعالی در کتاب خویش، مهاجرت از سرزمین
شرک را واجب کرده است.
محقق قمی نیز در این باره میگوید: (تأکیدی که در این آیه وجود دارد، در دیگر موارد نیست. از این رو، ترک این وجوب (هجرت) از کبایر موبقه است).
یا عبادی الذین آمنوا ان ّ أرضی واسعة فایای فاعبدون.
به عقیده صاحب جواهر در صورتی میتوان وجوب هجرت را از این
آیه شریفه استفاده کرد که آیه اشاره به مهاجرت از مکانی داشته باشد که
عبادت و بندگی در آن مقدور نیست.
و من یخرج من بیته مهاجراً الی اللّه ورسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی اللّه.
والذین هاجروا فی سبیل اللّه ثم قتلوا أو ماتوا لیرزقنهم اللّه رزقاً حسناً وان ّ اللّه لهو خیر الرازقین.
والذین هاجروا فی سبیل اللّه من بعدما ظلموا لنبوئنهم فی الدنیا حسنة ولأجر الآخرة اکبر لو کانوا یعلمون الذین صبروا وعلی ربهم یتوکلون.
روایاتی از
پیامبر اسلام که بر (طلب) مهاجرت دلالت دارند؛ از جمله این روایت:
من فرّ بدینه من أرض إلی أرض وان کان شبراً من الأرض استوجب الجنة وکان رفیق ابیه ابراهیم ونبیه محمد (ص).
صاحب جواهر بر این باور است که وجوب هجرت با این روایات با ضمیمه کردن این نکته به دست میآید که اصل در (طلب) وجوب باشد.
همو در جایی دیگر ضمن آنکه مینویسد: (پیامبر اکرم (ص) هجرت را واجب کرده است)، میگوید: وقوع (ایجاب هجرت) از ناحیه حضرت امری آشکار است
یعنی بر آن خدشهای وارد نیست.
روشن است که مهاجرت بهطور مطلق واجب نیست؛ بلکه با فراهم آمدن عناصری در آن واجب میگردد عدم وجوب هجرت به شکل مطلق و توقف وجوب بر فراهم آمدن مجموعهای از عناصر سبب شده است تا فقیهان هجرت را به سه قسم تقسیم کنند. شیخ طوسی در این باره میگوید:
مردم سه دستهاند: بر بعضی هجرت
مستحب است و
واجب نیست؛ بر پارهای از آنها، نه مستحب است و نه واجب و بر دستهای هجرت واجب است.
باید دید که موضوع قاعده (وجوب هجرت) از چه عناصری تشکیل شده است؟ به نظر میرسد عناصر زیر باید فراهم آید تا وجوب هجرت شکل گیرد:
شیخ طوسی میگوید: (بر کسی هجرت لازم و واجب است که قادر بر مهاجرت باشد…).
صاحب جواهر در این زمینه میگوید: (مهاجرت تنها، زمانی واجب است که قدرت بر آن وجود داشته باشد و این مسئله مورد اختلاف نیست).
صاحب جواهر برای اثبات اعتبار این قید (
قدرت ) به ظاهر
آیه استدلال میکند:
إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِکةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِیمَ کنتُمْ قَالُواْ کنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأرْضِ قَالُواْ أَلَمْ تَکنْ أَرْضُ اللّهُ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِیهَا فَأُوْلَئِک مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِیراً إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ یسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَلاَ یهْتَدُونَ سَبِیلاً فَأُوْلَئِک عَسَی اللّهُ أَن یعْفُوَ عَنْهُمْ وَکانَ اللّهُ عَفُوّاً غَفُوراً.
وی سپس میگوید: این ظهور با دلیل (نفی حرج) و ادلّه دیگر از
عقل و نقل قابل تأیید است.
شهری که هجرت از آن انجام میگیرد، از بلاد
شرک باشد. از کلمات پارهای از فقیهان چنین به دست میآید که این عنصر از عناصر قوام دهنده وجوب هجرت است. هجرت واجب در نگاه این گروه هنگامی است که از بلاد شرک به سرزمینهای اسلامی انجام بپذیرد. صاحب جواهر از همین دسته است؛ چه آن که گفته است: مهاجرت از سرزمین شرک واجب است) در حالی که برخی دیگر همانند شیخ طوسی سخن خود را درباره هجرت و مبدأ آن مطلق ارائه کردهاند. پارهای دیگر از
فقها آن را منحصر به منطقه شرک نمیدانند؛ بلکه تصریح دارند که گاهی ممکن است مهاجرت از غیر بلاد شرک باشد.
حقیقت این است که هجرت تنها منحصر به خروج از ناحیه شرک به سوی غیر آن نیست؛بلکه ملاک آن است که شخص در یک منطقه معین قادر بر حفظ دین خویش نباشد اگرچه آنجا سرزمین اسلامی باشد.
هجرت به سوی سرزمین اسلامی انجام گیرد. برخی این عنصر را نیز معتبر دانسته و تصور کردهاند که مهاجرت تنها در موردی معنا مییابد که شخص با هدف حفظ دین خویش به نواحی اسلامی مسافرت کند؛ در صورتی که مدلول قاعده (وجوب هجرت)، اختصاص ندارد به مهاجرت به سرزمین اسلامی یا مکانی که در آن
اسلام وجود دارد؛ بلکه گاهی هجرت در قالب سفر به سرزمین غیر اسلامی تحقّق مییابد.
بنابراین مقصد در هجرت اسلامی همان گونه که گاه کشوری اسلامی است، گاهی نیز منطقهای غیر اسلامی است؛ اگرچه مبدأ آن مهاجرت از یک سرزمین اسلامی باشد.
چنانچه مبنایی غیر از این برگزینیم، نخواهیم توانست دو هجرت قطعی را که انجام گرفتهاند، توجیه نماییم: یکی هجرت رسول اکرم (ص) است (زیرا یثرب در آن هنگام سرزمینی اسلامی نبود و مهاجرت پیامبر اکرم(ص) بود که آن جا را به کشوری اسلامی بدل کرد. ) و دوم هجرت
جعفر طیار و همراهان او به
حبشه است.
شیخ طوسی در این باره میگوید:
آن که مهاجرت بر او لازم و واجب است، کسی است که قادر بر اظهار دین خویش میان مردم نباشد. بر چنین شخصی لازم است که هجرت کند؛ چنان که در آیه شریفه میفرماید:
(إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِکةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِیمَ کنتُمْ قَالُواْ کنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأرْضِ قَالُواْ أَلَمْ تَکنْ أَرْضُ اللّهُ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِیهَا).
طبق دلالت این آیه بر مستضعفی که قادر بر اظهار دین خود نیست، هجرت واجب است، با این دلیل که مهاجرت بر شخص غیر مستضعف لازم نیست. آن گاه شخص غیر قادر بر هجرت را با این استثنا:
(إلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ یسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَلاَ یهْتَدُونَ سَبِیلاً فَأُوْلَئِک عَسَى اللّهُ أَن یعْفُوَ عَنْهُمْ) خارج میکند.
مرحوم صاحب جواهر میگوید:
مهاجرت از سرزمین
شرک بر کسی که از اظهار شعار
اسلام چون اذان،
صلات ،
صوم و جز آن ناتوان است، واجب است. این امور، از آن رو شعار نامیده شدهاند که علامت و نشانه اسلاماند؛ یا ممکن است معنای دیگر شعار (لباس متصل به بدن) مورد نظر باشد و این احکام را که ملحق و پیوسته به دیناند، بر سبیل استعاره شعار بنامیم. در این مسئله از میان فقهایی که بدان پرداختهاند همچون فاضل، شهیدین و جز آنها، دیدگاه مخالفی نیافتم.
در حقیقت، عدم قدرت بر اظهار
دین ، تنها عامل در وجوب
مهاجرت نیست؛ بلکه امور دیگری وجود دارد که ممکن است در شرایطی خاص سبب وجوب هجرت بر دستهای از مردم شود. از این رو، بر مفتی لازم است در صدور
فتوا درباره مهاجرت، این امور را مد نظر قرار دهد.
اگر به موضوع اقلیتهای
مسلمان در کشورهای اسلامی توجه کنیم، در مییابیم که چگونه اموری خاص میتوانند سبب وجوب مهاجرت شوند. واقعیت این است که زندگی اقلیتهای مسلمان در کشورهای غیر اسلامی مسئلهای عارضی و ناپایدار نیست؛ بلکه به لحاظ ریشه داشتن در اعماق جوامع جدید، رویدادی همیشگی و رو به رشد است که در بر دارنده عناصری چند است؛ عناصری همچون: حق شهروندی بسیاری از آنها (در چارچوب معیارهای قانونی از قبیل ازدواج، ولادت در آن کشورها و یا به لحاظ مدت اقامت و…، داشتن این احساس که کشورهای محل اقامت، وطن آنان است و….
از این واقعیت به دست میآید که اوضاع و شرایط مربوط به موضوع مهمی همچون (اقلیتهای مسلمان) گاه مهاجرت به کشورهای غیر اسلامی را واجب میگرداند؛ اوضاع و شرایطی از قبیل:
ـ تقویت هویت اسلامی مسلمانانی که در جوامع غربی و حکومتهای غیر اسلامی به سر میبرند؛
ـ اعطای کمکهای مالی به دانشجویان مسلمان در دانشگاههای کشورهای غیر اسلامی؛
ـ مشارکت در گفت و گوی سازنده میان پیروان و دانشمندان دیگر
ادیان الهی ؛
ـ ساخت مساجد و ایجاد مراکز خیریه؛ همچون مراکز پزشکی و…؛
ـ استفاده از فرصتهای حرکت جهانی شدن در کشورهای غربی در جهت مصالح اسلام.
پیش از هر چیز گفتنی است کاربرد عنوان (قاعده) بر حکم (حرمة
التعرّب بعد الهجرة) از سوی ما به لحاظ تفسیر و تبیینی است که درباره این حکم بر خواهیم گزید.
روایاتی وجود دارد که میتوان این قاعده را از آنها استنباط کرد:
یک. ابن محبوب میگوید: من و شماری از اصحاب به جناب ابوالحسن (ع) نامه نوشتیم و ضمن آن از تعداد و ماهیت کبایر سؤال کردیم؛ حضرت در پاسخ نوشت: کبایر؛آن که از ارتکاب هر آنچه
خداوند براى انجامش کیفر
دوزخ را تعیین نموده است دورى کند، اگر
مؤمن باشد, خداوند [[گناهان او را مى بخشاید. هفت عملى که آتش در پى دارد، عبارت است از:
قتل نفس محترم ،
عقوق والدین ، اکل
ربا ،
تعرّب پس از هجرت ،
قذف محصنات، اکل مال
یتیم و فرار از
جنگ .
دو. ابو بصیر میگوید: از
امام صادق (ع) شنیدم که فرمود: کبایر هفت چیز است: قتل نفس به عمد،
شرک به خدای بزرگ، قذف محصنه، اکل ربا پس از بینه، فرار از نبرد،
تعرّب پس از هجرت، عقوق والدین و اکل مال یتیم به
ظلم ، و فرمود:
تعرّب و شرک در حکم یکدیگرند.
سه. محمد بن مسلم از امام صادق (ع) نقل میکند که حضرت فرمود: کبایر هفت عمل است: قتل مؤمن از روی عمد، قذف محصنه، فرار از نبرد،
تعرّب پس از هجرت، اکل مال یتیم به ظلم، اکل ربا پس از بینه و هر آنچه خداوند بر ارتکاب آن وعده به آتش داده است.
چهار.
عبید بن زراره میگوید: از ابو عبداللّه (ع) درباره کبایر پرسیدیم. حضرت فرمود: در کتاب
علی (ع) هفت چیز است:
کفر به
خداوند ، قتل نفس، عقوق والدین، اکل ربا پس از بینه، اکل مال یتیم به ظلم، فرار از جنگ و
تعرّب پس از هجرت. راوی میپرسد: این (
تعرّب پس از هجرت) بزرگ ترین
گناه است؟ حضرت میفرماید: آری.
پنج.
امام رضا (ع) در استدلال بر حرمت
تعرّب پس از هجرت میفرماید: (زیرا خوف آن هست که (
متعرّب) علم و
یقین را ترک کند و یاور جاهلان شود و بر این امر اصرار ورزند).
برای فهم مدلول آن، دو پرسش طرح میکنم:
سؤال نخست: معنای
تعرّب چیست؟
در پاسخ به این پرسش با سه فرض رو به رو هستیم:
پاسخ اول. معنای این واژه بر اساس معنای لغوی معهود برای کلمه (
اعرابی) استوار گردد؛ یعنی آنکه از
اعراب است و ساکن بادیه. مطابق این معنا (
تعرّب) به مفهوم عزیمت شخص به مناطقی است که
اعراب در آن ساکناند.
پاسخ دوم. مأخوذ از
اعرابی و به معنای ساکن بادیه باشد؛ اگر چه
عرب نباشد. بدین ترتیب،
تعرُّب به معنای ترک مدینه و رفتن به بادیه است. شهید در حاشیة الارشاد
و
محقق اردبیلی همین معنا را برگزیدهاند.
پاسخ سوم. اقتباس از کلمه
اعرابی و به معنای کسی باشد که ارزشها و محاسن
اسلام و احکام تفصیلی آن را نمیشناسد؛ بلکه پایبند به اخلاق
اعراب بدوی است که بر پایه مسامحات بنا شده است.
بسیاری از فقها چون مرحوم حکیم همین فرض را اختیار نمودهاند. وی در این زمینه میگوید: (
اعرابی) اگر چه به ساکن بادیه تفسیر شده است، اما معنای آن انصراف دارد بر شخصی که دارای اخلاق دینی
اعراب است که بر پایه مسامحات بنیاد شده است.
مرحوم خویی هم
اعرابی را به معنای شخص ساکن بادیه نمیداند. شاید این عدم پذیرش از سوی او به معنای رد دو فرض نخست و گزینش فرض سوم باشد.
باورمندانِ فرض سوم در تفسیر
تعرّب دیدگاه جداگانهای دارند:
برخی بر آناند که مقصود از
تعرّب، عزیمت به مکانی است که فضای غیر اسلامی بر آن حاکم است و التزام به ارزشهای اسلامی و دستیابی به معارف الهی و
احکام شرعی در آن میسور و مقدور نیست. از این دسته محقق خویی است؛ آن جا که
تعرّب را به معنای (انتقال به بلاد کفر) میداند.
بعضی دیگر معتقدند
تعرّب بدین معناست که انسان به تحصیل علم بپردازد و آن گاه آن را رها کند.
مقصود از کلمه پس از
تعرّب یعنی کلمه هجرت چیست؟
در پاسخ بدین پرسش دو گرایش وجود دارد:
گرایش نخست:
آن که مقصود از هجرت، هجرت غیر مکانی باشد با تمرکز بر معنای
تعرّب که پس از آن حاصل میشود؛ یعنی ترک تحصیل علم یا ترک التزام به امر دینی.
میتوان اخباریان را متمایل به این گرایش دانست؛ زیرا آنها
تعرّب پس از هجرت را این گونه تبیین کردهاند: ترک تحصیل علم
دین پس از اشتغال به آن یا ترک پایبندی به امر دینی بعد از حصول شناخت.
یکی از اخباریان میگوید: (
تعرّب پس از هجرت در زمان ما بدین معناست که انسان به تحصیل علم بپردازد، سپس آن را رها سازد).
صاحب وافی نیز میگوید: (بعید نیست عنوان
تعرّب را به کسانی تعمیم دهیم که
آداب و سنن
شرع را میآموزند، آنگاه آنها را به کناری مینهند، از آن روی میگردانند و بدان عمل نمیکنند).
این دسته برای اثبات گرایش خویش، به حدیثی از
امام صادق (ع) در معانی الاخبار استناد میکنند که فرمود:
متعرّب پس از هجرت کسی است که این امر را بعد از شناخت آن ترک کند.
شایان ذکر است: صاحبان این تفکر را میتوان در زمره قائلان فرض سوم از تفسیر
تعرّب به شمار آورد که پیش از این بدان اشاره رفت. به عقیده اینان معنای
تعرّب وابسته به آن است که (
اعرابی) را فردی بدانیم که محاسن اسلام و تفصیل احکام آن را نمیشناسد؛ بلکه دارای خوی
اعراب بدوی است که بر پایه مسامحات شکل گرفته است.
گرایش دوم:
آن که مقصود از واژه
هجرت را ـ که در روایت آمده ـ هجرت مکانی بدانیم. صاحبان این گرایش دو گروهاند:
گروه نخست: آنها که معتقدند مقصود از هجرت در روایت، هجرت نبوی است. بر این مبنا، روایت در صدد بیان این مطلب است که پس از هجرت پیامبر اکرم (ص)،
تعرّب بر
مسلمان جایز نیست در این صورت،
تعرّب یا به این معناست که به بادیه از این نظر که جایگاه
اعراب است، برود، یا به بادیه بهطور مطلق (
عرب در آن جا باشد یا نباشد) برود و یا به منطقهای برود که در آن فرصت دست یابی به معرفت دینی و پایبندی به آن نیست؛ البته به تناسب اختلاف نظری که درباره معنای
تعرّب گذشت.
گروه دوم: کسانی که برآناند مقصود از هجرت، هجرت شخص مهاجر است، نه هجرت
پیامبر اسلام (ص). بنابراین روایت بیانگر آن است که اعراض از مناطق اسلامی برای کسی که به این بلاد وارد شده، جایز نیست. این، نظر صاحب مجمع البحرین است؛
آن جا که مى گوید:
تعرّب پس از هجرت به معناى پیوستن به بلاد کفر و اقامت در آن جا پس از مهاجرت از این مناطق به سرزمینهاى اسلامى است و هرکه بدون عذر، پس از هجرت به بلاد اسلامى به جایگاه پیشین برگردد،
مرتد محسوب مى شود.
به نظر میرسد مرحوم خویی به این دیدگاه متمایل است. وی میگوید:
تعرّب بعد از مهاجرت، یعنی اعراض از زمین
مسلمانان ، پس از هجرت به سوی آنها و بازگشت به بلاد کفار.
کدام گرایش درست است؟
اینک باید ببینیم که کدام یک از این دو گرایش بر صواب است.
میتوان گرایش دوم را صحیح شمرد؛ زیرا کلمه هجرت به رغم اینکه در پارهای روایات به معنای هجرت معنوی است، اما در روایت مورد بحث، بر این معنا قابل حمل نیست و این به دو علت است:
۱. اصل و قاعده آن است که واژه هجرت در هر مورد که بهطور مطلق و خالی از قرینه ذکر شده باشد، بر معنای هجرت مکانی حمل شود، و نسبت دادن آن به هجرت معنوی نیازمند قرینه و اعمال هزینه است.
۲. با صرف نظر از اصل مورد اشاره، قرینهای وجود دارد که دلالت میکند هجرت در این جا در معنای هجرت مکانی به کار رفته است و آن قرینه، نزدیکی واژه هجرت با کلمه
تعرّب در روایت پیش گفته است. این قرینه بودن به این لحاظ است که
تعرّب پس از هجرت در روایت، از
گناهان کبیره شمرده شده است و روشن است که آنچه میتواند در زمره این گناهان قرار گیرد، وارد شدن و سکونت در اماکن فاسد و غیر اسلامی است؛ اما اعمالی نظیر ترک تحصیل علم نمیتواند از این قبیل باشد و معقول نیست مرتکب این امر را مرتکب گناه کبیره بدانیم؛ چه آن که دانش اندوزی از واجبات کفایی است و با قیام عدهای به این کار از دیگران ساقط میشود. از سوی دیگر، ممکن است گفته شود به دو دلیل، این استدلال باطل و گرایش نخست قابل اثبات است:
الف) روایت پیش گفته حاکی از آن است که
امام (ع)
تعرّب پس از هجرت را به ترک بعد از معرفت تفسیر نموده است.
ب) این که نزدیکی کلمه هجرت با واژه
تعرّب را قرینهای بدانیم بر هجرت مکانی، نمیتواند درست باشد؛
زیرا مى توانیم
تعرّب را به ترک تحصیل علم تفسیر نکنیم تا مجالِ این گفته نباشد که ترک کننده آن مرتکب کبیره است؛ بلکه آن را مطابق روایت پیش گفته، به
(ترک امر پس از معرفت) و مانند آن تفسیر کنیم که در آن صورت معقول است چنین ترکی را
گناه کبیره به حساب آوریم.
بنابراین به نظر میرسد صحیح آن است که تعدیلی در گرایش نخست یا دست کم تعدیلی در ادبیات آن ایجاد کنیم و بدین وسیله آن دیدگاه را معنای صحیح و کاملی برای قاعده
تعرّب بدانیم. با چنین تعدیلی میتوان آن را رویکرد سومی که جامع میان دو گرایش پیشین است، به شمار آورد.
اما این تعدیل باید چگونه باشد؟ در پاسخ باید گفت: روایت مورد نظر میخواهد بر روی هجرت و
تعربی انعطاف پذیر از حیث تطبیق تمرکز شود. در واقع، هجرت به سوی دین (چه در سطح معرفت و چه در سطح التزام) است؛ هجرتی که گاه در هجرت مکانی و زمانی غیر مکانی جلوه گر است.
اما
تعرّب به معنای عملی است که انسان را در معرض دور شدن از
دین قرار میدهد و این عمل گاه به صورت ترک التزام به دین پس از شناخت آن و گاه در تلاش برای ترک تحصیل معرفت به دین است، بدون آنکه فرد تارک به بلاد
کفر مهاجرت کرده باشد و گاهی به صورت هر دو ترک بروز میکند، ولی این بروز و ظهور در پی مهاجرت به دار الکفر است و یا پس از مهاجرت به مناطق مسلمان نشینی که پر از
فسق و فجور است، جلوه میکند. به دیگر سخن، روشن است که دین عبارت از دو چیز است: شناخت دین و التزام علمی به آن (انجام واجبات و ترک محرّمات). بنابراین (قاعده) از رفتن به مکانی که این دو امر در آن ترک میشود، منع میکند.
افزون براین، مدعا آن است که دلالت قاعده بیش از این است و هر عملی را که انسان را در معرض دور شدن از دین قرار میدهد،
حرام میشمارد، نه تنها، عملی که به صورت قطعی و یقینی انسان را در معرض دوری از
شرع میگذارد. از این رو، چنانچه مسلمانی بداند که با هجرت به مکان دیگر، بر دین خود بیمناک میشود ـ زیرا مجالی برای کسب معرفت دینی نیست ـ و زمینه وقوع در انحراف وجود دارد، به مقتضای قاعده، رفتن به آنجا بر او جایز نیست.
ما معتقدیم این دلالت، برای قاعده مورد نظر ثابت است؛ زیرا همان گونه که گفتیم، کلمه
تعرّب اگر چه در روایت به معنای فراتر از
تعرّبِ مکانی است، اما از آنجا که این لفظ در اصل، برای امر مکانی وضع شده است، استعمال آن در روایت در معنای اعم با اینکه معقول و موجّه است، باید با معنای اصلی (معنای مکانی) متناسب باشد و روشن است ویژگی بادیه که تحقق
تعرّب بسته به رفتن به آن جاست، آن است که از نظر فرهنگی فرصت تکامل شخص در بادیه فراهم نیست.
بنابراین چنانچه مذمت متوجه اقدام شخص به
تعرّب (که با رفتن به بادیه حاصل میشود) باشد، منحصر به موردی نیست که در نهایت منجر به تخلف قطعی از هجر فرهنگی شود؛ بلکه ممکن است توجه مذمت به این سبب باشد که شخص خود را در معرض تخلف فرهنگی گذارده است.
با این اندیشه است که میگوییم هر عزیمتی به بلاد کفر،
تعرّب پس از هجرت و بر هر ماندنی در دار الاسلام عدم
تعرّب اطلاق نمیشود.
از این رو، ملاک قطعی آن است که شخص مبادرت به عملی کند که به دوری او از دین منتهی شود یا او را در معرض دور شدن از دین قرار دهد (با همان معنایی که برگزیده شد).
به هر حال، چنان که روشن است، چنین تفسیری برای روایت، اشکالات دو گرایش پیش گفته را در بر ندارد.
اما ممکن است در این جا پرسش دیگری رخ بنماید و آن این که:
اگر قیام شخص برای
تبلیغ دین، حفظ
جان و یا تلاش او برای نجات از ستم وابسته به سفر به خارج بلاد اسلامی و سکونت در آنجا باشد و از سوی دیگر، همین شخص در درون کشور اسلامی باقی بماند و بدین وسیله قادر به کسب معرفتِ دینی افزون تر و یا ابراز بیشتر شعائر دینی شود، آیا چنین نقل و انتقالی به ویژه با نظر به ملاک
تعرّب، (هر عملی که منجر به دوری از معرفت دین و شعائر آن شود،
تعرّب محسوب میگردد)
تعرّب پس از هجرت است؟
در پاسخ باید گفت: هر دور شدنی از معرفت دینی یا
شعائر دین ،
تعرّب بعد از هجرت نیست؛ بلکه
تعرّب، دور شدن از اصل و اساس معرفت دینی یا مقدار لازم از آن است. بنابراین اگر در سفر به منطقه کفر یا فسق، از تحصیل اصل معرفت یا مقدار لازم از آن ناتوان باشد، چنین سفری
تعرّب محسوب میگردد.
۱. قاعده وجوب هجرت، موضوع قاعده
حرمت تعرّب را محقق میسازد؛ آنچه اصل و زیر بنا تلقی میشود، قاعده وجوب هجرت است، نه قاعده حرمت
تعرّب؛ زیرا قاعده دوم (حرمة
التعّرب) برای محافظت از نتایجی که هجرت آن را محقق ساخته، پایه گذاری شده است؛ به گونهای که این قاعده مانع از ارتکاب عاملی (
تعرّب) است که آثار معنوی، فکری و مادی برجای مانده از هجرت را از میان میبرد.
بر این اساس، دو قاعده در عرض یکدیگر نیستند؛ بلکه قاعده حرمت
تعرّب در طول قاعده دیگر است. به دیگر سخن، قاعده وجوب هجرت، موضوع قاعده حرمت
تعرّب را محقّق میکند. با توجه به این نسبت، ناگزیر و پیش از هر چیز میباید دایره هجرتِ واجب را مشخص و مصادیق آن را تعیین کنیم. هرگاه موردی را به مثابه مصداقی برای
هجرت بیابیم، نمیتوانیم به استناد قاعده
تعرّب آن را نفی کنیم؛ زیرا
تعرّب به معنای عدول از چیزی است که مصداق هجرت است و نیز به معنای دست کشیدن از نتایجی است که بر هجرت مترتب است.
۲. گاهی هجرت با
سفر به کشوری غیر اسلامی حاصل میشود و همان طور که مقصد در هجرت اسلامی بلاد اسلامی است، گاهی ممکن است مقصد این هجرت که کشوری اسلامی بوده است، منطقه ای غیر اسلامی باشد.
۳. قاعده (حرمت
تعرّب بعد از هجرت) بر حرمت هر عملی که
انسان را در معرض دور شدن از دین قرار میدهد، دلالت دارد. با این نگاه، چنانچه مسلمانی بداند در فرض هجرت به یک مکان، بر دین خویش بیمناک میشود، از این نظر که مجال کسب معرفت دینی برایش فراهم نیست و یا فرصت و زمینه وقوع در انحراف مهیاست، به مقتضای این قاعده، عزیمت به چنین مکانی بر او جایز نیست.
۴. هر مهاجرتی به بلاد
کفر ،
تعرّب پس از هجرت نیست؛ همان گونه که هر ماندن در بلاد اسلامی هم عدم
تعرّب نیست.
۵. گاهی مهاجرت به کشورهای غیر اسلامی واجب است. تقویتِ هویتِ اسلامی اقلیتهای
مسلمان و اعطای کمکهای مالی به آنها، مشارکت در گفت و گوی سازنده با پیروان و عالمان سایر
ادیان الهی ، ساخت
مساجد ، ایجاد مراکز خیریه و استفاده از فرصت جهانی شدن در کشورهای غربی در جهت مصالح
اسلام و… همه و همه سبب میشود تا هجرت بر کسانی که توان انجام چنین کارهایی را دارند، واجب شود.
(۱) قرآن کریم.
(۲) شیخ طوسی، مبسوط.
(۳) علامه حلی، تذکرة الفقهاء.
(۴) نجفی، جواهر الکلام.
(۵) غایة المراد (هامش آن: حاشیة الارشاد).
(۶) اردبیلی، مجمع الفائدة و البرهان.
(۷) آیت الله خویی، الصلوة.
(۸) سید عبداللّه جزائری، التحفة السنیة (مخطوط).
مجله فقه، دفتر تبلیغات اسلامی، برگرفته از مقاله «فقه هجرت»، شماره۴۸.