غزوه طائف
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
غزوه طائف به جنگ
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
مسلمانان با
قبیله طائف در
ماه شوال سال هشتم هجری قمری گفته میشود.
پیامبر، بعد از
جنگ حنین، برای تکمیل پیروزی دستور داد که فراریان نبرد حنین تعقیب شوند. فراریان به قلعههای مستحکم پناه برده بودند که مسلمانان برخی از دژهای مشرکان را فتح کردند و دژ طائف را که مستحکمترین آنها بود را محاصره کردند ولی بعد از چندین روز و با نقشههای مختلف نتوانستند آنرا فتح کنند، لذا به دلائلی به
مدینه بازگشتند. پیامبر پس از بازگشت در
جعرانه به تقسیم غنائم و آزاد کردن اسیران پرداخت و پس از تقسیم غنایم از جعرانه عازم
عمره گردید. وقتی از اعمال عمره فارغ شد، در اواخر
ماه ذی القعده یا اوایل
ماه ذی الحجّه وارد مدینه شد.
طائف یکی از شهرهای ییلاقی و حاصلخیز
حجاز است که در جنوب شرقی
مکه به فاصله ۱۲ فرسنگی آن، قرار گرفته و ارتفاع آن از سطح دریا هزار متر است.
شهرستان طائف، بر اثر داشتن هوای لطیف و باغها و نخلستانهای فراوان، مرکز خوشگذرانان حجاز بوده و هست.
قبیله ثقیف که یکی از قبایل نیرومند و پرجمعیت عرب به شمار میرفت، در این شهر زندگی میکردند. اعراب ثقیف از جمله کسانی بودند که در نبرد حنین بر ضد
اسلام شرکت کرده و پس از شکست فاحش به شهر خود- که دارای دژ محکم و مرتفعی بود- پناهنده شده بودند.
پیامبر، برای تکمیل پیروزی دستور داد که فراریان نبرد حنین تعقیب شوند. از اینرو به
ابوعامر اشعری و
ابوموسی اشعری با گروهی از سربازان اسلام، ماموریت داد که قسمتی از آنها را که به
اوطاس پناهنده شده بودند تعقیب نمایند.
اولین فرمانده در این نبرد جان خود را از دست داد و دومی با پیروزی کامل دشمن را پراکنده ساخت
و خود نیز با باقیمانده سپاه اسلام رهسپار طائف گردید
و در مسیر خود دژ مالک آتشافروز جنگ حنین را با خاک یکسان نمود. البته تخریب دژ مالک جنبه انتقامی نداشت، بلکه بدینمنظور بود که در پشت سر خود، نقطه اتکا و پناهگاهی برای دشمن باقی نگذارد.
ستونهای سپاه اسلام یکی پس از دیگری حرکت کردند و اطراف شهر را اردوگاه خود قرار دادند. دژ طائف بسیار مرتفع بود و دیوار محکمی داشت که برجهای مراقبت آن کاملا بر خارج قلعه مسلط بود. محاصره دژ آغاز شد، ولی هنوز حلقه محاصره تکمیل نشده بود که دشمن با تیراندازی از پیشروی سربازان اسلام جلوگیری کرده و گروهی را در همان لحظه نخست از پای درآوردند.
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستور داد که سپاه عقبنشینی کند و اردوگاه خود را در محلی دورتر از تیررس دشمن قرار دهد.
سلمان فارسی که مسلمانان از تدابیر نظامی وی در
جنگ خندق نتیجه گرفته بودند به پیامبر پیشنهاد کرد که با نصب
منجنیق دژ دشمن را سنگباران کند. منجنیق در نبردهای آن روز، کار توپخانه امروز را انجام میداد. افسران اسلامی با راهنمایی سلمان منجنیق را نصب کرده و نزدیک به بیست روز، برجها و داخل دژ را سنگ باران کردند،
(وی میگوید نخستین کسی که از «منجنیق» استفاده کرد، خود پیامبر بود.) ولی دشمن در برابر این عملیات حاد جنگی ساکت ننشسته، به تیراندازی خود ادامه داد و از این راه آسیبهایی به سپاهیان اسلام رسانید.
اکنون باید دید که در آن گیرودار، مسلمانان چگونه بر منجنیق دست یافتند. برخی میگویند که خود سلمان با دست توانای خود منجنیق را ساخت و راه بهرهبرداری از آن را به سربازان اسلام آموخت. برخی معتقدند مسلمانان در
فتح خیبر، به این آلت جنگی دست یافتند که آنرا همراه خود به طائف آورده بودند.
بعید نیست که سلمان همان منجنیق را دستکاری کرده و راه نصب و کیفیت استفاده از آنرا به مسلمانان آموخته باشد. از مضمون تاریخ به دست میآید که منجنیق منحصر به همان منجنیق به دست آمده از خیبر نبوده است، زیرا پیامبر مقارن با نبرد حنین و طائف
طفیل بن عمرو دوسی را برای کوبیدن بتخانههای
قبیله دوس اعزام کرد. او فاتحانه با چهار صد سرباز- که همگی از جوانان قبیله خود او بودند- و یک منجنیق و یک
ارابه جنگی، در طائف به حضور پیامبر رسید و در این نبرد از این وسایل جنگی نیز- که مجاهد «دوسی» از دشمن به غنیمت گرفته بود- استفاده شد.
برای تسلیم شدن دشمن، حملههای همهجانبه لازم بود. همزمان با نصب منجنیق و پرتاب سنگ قرار شد که برای شکافتن دیوار دژ از «
ارابههای جنگی» استفاده کنند تا بتوانند به داخل قلعه وارد شوند، ولی شکافتن دیوار با مشکل بزرگی روبهرو بود، زیرا تیر از برجها و سایر نقاط دژ، مانند رگبار بر سر واحدهای سپاه اسلام میریخت و کسی را یارای نزدیک شدن به دیوار نبود. بهترین وسیله برای این کار، «
ارابه جنگی» بود که در آن زمان به صورت ناقص در ارتشهای منظم جهان وجود داشت.
«
ارابه جنگی» از چوب ساخته میشد و روی آنرا با پوست کلفتی میپوشانید و سربازان قوی داخل آن شده، آنرا به جانب قلعه رانده و در پناه آن دیوار دژ را سوراخ مینمودند. سربازان اسلام با کمال رشادت از این طریق مشغول شکافتن دیوار شدند، ولی دشمن با ریختن پاره آهنهای گداخته و مفتولهای آتشین، پوشش
ارابه را سوزانیده، سقف آنرا منهدم ساخته و به سرنشینان آن آسیب وارد کرد. این شیوه نظامی، با تدابیر دشمن به نتیجه نرسید و پیروزی حاصل نگردید و مسلمانان با دادن چند زخمی و کشته از به کار بردن آن منصرف شدند.
کسب پیروزی، منحصر به کار بستن شیوههای نظامی نیست، بلکه فرمانده مدبر میتواند با به کار بردن ضربههای روانی و اقتصادی از قدرت دشمن بکاهد و آنان را به تسلیم وادار سازد. گاهی ضربه روحی و اقتصادی، به مراتب بالاتر و جانگدازتر از ضررهای جسمی و بدنی است که به سربازان دشمن وارد میشود. سرزمین طائف سرزمین
نخل و
مو بود و به حاصلخیزی در میان حجاز معروفیت داشت. آنان در پرورش و تربیت نخلستانها و تاکستانهای خود، رنجهای فراوانی کشیده بودند، لذا علاقه شدیدی به حفاظت و بقایشان داشتند.
پیامبر برای تهدید پناهندگان دژ، اعلام کرد که اگر پناهندگان به مقاومت و پایداری خود ادامه دهند، باغهای آنان دستخوش فنا و نابودی خواهد شد. دشمن به این اخطار اعتنا نکرد، زیرا تصور نمیکردند که پیامبر رئوف و مهربانی، از این راه وارد شود. ناگهان دیدند که دستور انهدام باغها و بریدن نخل و مو آغاز گردید. در این موقع، داد و فریاد و التماس و استغاثه دشمن بلند شد و از پیامبر خواستند که به احترام قرابت و خویشی که میان آنان و حضرت هست، از این کار صرفنظر کند.
پناهندگان دژ طائف، آتش افروزان نبرد حنین و طائف بودند و این دو غزوه برای پیامبر بسیار گران تمام شده بود، با این حال پیامبر خواهش دشمن را پذیرفت و بار دیگر سیمای پرمهر و عطوفت خود را در صحنه نبرد به دشمن نشان داد و به یاران خود دستور داد که از بریدن درختان صرفنظر کنند.
با سوابقی که از روحیه و نحوه رفتار پیامبر با دشمن داریم، بیدرنگ میتوانیم بگوییم که دستور بریدن درختان یک شیوه تهدیدی بود و اگر این حربه مؤثر نمیافتاد قطعا پیامبر از ادامه آن خودداری میکرد.
قبیله ثقیف، گروه ثروتمند و مالداری بودند که غلامان و کنیزان زیادی داشتند، پیامبر برای کسب اطلاعات از اوضاع داخل دژ و میزان قدرت و آمادگی دشمن و ایجاد اختلاف در آن گروه متشکل، دستور داد آگاهی شود هر بردهای که از دژ دشمن خارج گردد و به ارتش اسلام پناه آورد، آزاد خواهد بود. این شیوه تا حدی مؤثر واقع شد. حدود بیست نفر از بردگان با مهارت کامل از قلعه گریخته، به مسلمانان پیوستند و ضمن بازجویی از آنان معلوم شد که افراد دژ به هیچ قیمت حاضر به تسلیم نیستند و اگر هم این محاصره یک سال ادامه پیدا کند، آنان از نظر
آب و
غذا در مضیقه نخواهند بود.
پیامبر در این نبرد تمام شیوهها را به کار برد، ولی تجربه اثبات کرد که گشودن دژ به فعالیّت و
صبر بیشتری نیاز داشت. در ضمن شرایط فصلی و امکانات ارتش اسلام، توقف بیش از ایناندازه را در منطقه طائف اجازه نمیداد، زیرا:
اولا، در طی این مدت محاصره، سیزده نفر از مسلمانان کشته شده بود که هفت نفر آنان از
قریش و چهار نفر از
انصار و یک نفر از قبیله دیگر بود. گروهی نیز در وادی حنین، بر اثر حمله مکارانه دشمن و گسیختن نظم سپاه از بین رفته بودند که متاسفانه نام و شماره آنان در سیرهها ضبط نشده است. به همین دلیل نوعی خستگی در روحیه سپاه اسلام مشاهده میشد.
ثانیا،
ماه شوال سپری شده و
ماه ذی القعده فرا میرسید که جنگ در آن از نظر ملت عرب حرام بود. اسلام هم بعدها این سنت صالح را تحکیم نمود. (شاهد این گفتار این است که پیامبر در پنجم ماه شوال،
مکه را ترک گفته و مدت محاصره حدود بیست روز بوده، و باقیمانده ماه که پنج روز است در راهپیمایی و نبرد حنین صرف شده است. و اینکه گفته شد که مدت محاصره بیست روز بوده، مطابق روایتی است که ابن هشام نقل کرده، ولی
ابن سعد، در
الطبقات الکبری مدت محاصره را چهل روز ضبط کرده است.) از اینرو، برای حفظ این سنت لازم بود که هرچه زودتر محاصره برچیده شود تا عرب ثقیف، پیامبر را به مخالفت با سنت صالح متهم نسازند.
از این گذشته،
مراسم حج نزدیک بود و نظارت بر مراسم حج در آن سال بر عهده مسلمانان بود، زیرا پیش از آن، تمام مراسم حج زیر نظر مشرکان مکه اداره میشد.
موسم حج که پدیدآورنده یک اجتماع با شکوه و انبوهی از مردم
عربستان است، بهترین فصل برای تبلیغ اسلام و بیان حقیقت
آیین توحید بود. پیامبر باید از این فرصت که برای نخستین بار به دست او افتاده، حداکثر استفاده را بکند و فکرش را متوجه مسائل دیگری سازد که به مراتب بالاتر از فتح یک قلعه دور افتاده است. با در نظر گرفتن این شرایط، پیامبر محاصره طائف را ترک گفت و همراه سپاهیان خود به «
جعرّانه» که محل حفاظت غنایم جنگی و اسیران بود، حرکت کرد.
جنگ حنین و طائف به پایان رسید و پیامبر بدون اخذ نتیجه قطعی برای تقسیم غنایم- که در جنگ طائف به دست آمده بود- به «جعرّانه» بازگشت، غنیمتی که مسلمانان در نبرد «حنین» به دست آورده بودند، چشمگیرترین و بزرگترین غنیمتی بود که در طول غزوههای اسلامی نصیب ارتش اسلام گردیده بود، زیرا روزی که پیامبر وارد «جعرّانه» شد، در مرکز غنایم شش هزار
اسیر، ۲۴ هزار
شتر و بیش از چهل هزار
گوسفند، ۸۵۲ کیلوگرم
نقره وجود داشت
و آن روز قسمتی از هزینه ارتش اسلام از همین طریق میتوانست تامین گردد.
پیامبر سیزده روز تمام در «جعرّانه» توقف کرد و در این مدت غنایم را به شیوه خاصی قسمت کرد. پارهای از اسیران را نیز آزاد کرد و آنها را به کسان خود واگذار ساخت و نقشه تسلیم شدن و اسلام آوردن
مالک بن عوف (آتشافروز جنگ حنین و طائف) را ریخت. وی در طرز کار خود، روح قدردانی و تشکر از خدمات افراد را به طور صریح آشکار ساخت و با سیاست خردمندانهای، قلوب دشمنان اسلام را به آیین توحید جلب کرد و به مناقشهای که میان وی و گروهی از انصار رخ داده بود، با یک سخنرانی جالب خاتمه داد.
یکی از صفات برجسته پیامبر این بود که خدمات و حقوق اشخاص را هر قدر هم کوچک و ناچیز بود، نادیده نمیگرفت و اگر کسی درباره وی نیکی میکرد، آنرا با چند برابر جبران مینمود.
پیامبر دوران کودکی خود را در میان
قبیله بنی سعد - که تیرهای از
قبیله هوازن بودند- گذرانیده و زنی به نام
حلیمه سعدیه او را شیر داده و پنج سال در آن قبیله به پرورش او پرداخته بود.
قبیله بنی سعد که در نبرد با اسلام شرکت کرده و گروهی از زنان و کودکان و مقداری از اموال آنان در نبرد حنین به دست مسلمانان افتاده بود، از کرده خود سخت پشیمان بودند. آنان میدانستند که «محمد» در میان آنان پرورش یافته و با شیر زنان این قبیله بزرگ شده است. از طرفی، پیامبر کانونی از عواطف و جوان مردی و حقشناسی است، اگر او را متوجه موضوع سازند، بدون تردید اسیران آنها را آزاد کرده به کسان خود بازمیگرداند.
چهارده تن از سران قبیله- که همگی اسلام آورده بودند و در راس آن هیئت، دو تن: یکی
زهیر بن صرد و دیگری عموی رضاعی پیامبر، قرار داشت- محضر پیامبر شرفیاب شده، چنین گفتند:
در میان اسیران عمهها و خالهها و خواهران رضاعی و خدمتگزاران دوران طفولیت شما وجود دارند. لازمه عطوفت و جوان مردی این است که به پاس حقوقی که برخی از زنان این قبیله به گردن شما دارند کلیه اسیران ما را از زن و مرد و کودک آزاد فرمایید. اگر ما از
نعمان بن منذر و یا
حارث بن ابیشمر سرداران
عراق و
شام، چنین تقاضایی میکردیم امید پذیرفتن آنرا داشتیم، چه رسد به شما که کانونی از لطف و مهر میباشید. پیامبر در پاسخ آنان گفت: زنان و فرزندان خود را بیشتر دوست دارید، یا ثروت خود را؟ همگی در پاسخ پیامبر گفتند: ما زنان و کودکان خود را با هیچ چیز عوض نمیکنیم. پیامبر فرمود: من حاضرم سهم خود و فرزندان
عبدالمطلب را به شما ببخشم، ولی سهم
مهاجر و انصار و مسلمانان دیگر مربوط به خود آنهاست و باید شخصا از حق خود درگذرند. آنگاه به آنان گفت: هنگامی که من نماز ظهر را گزاردم، شما در میان صفوف برخیزید و رو به مسلمانان کنید و چنین بگویید: ما پیامبر را پیش مسلمانان شفیع میسازیم و مسلمانان را پیش پیامبر واسطه قرار میدهیم که زنان و فرزندانمان را به ما بازگردانند، در این لحظه من برمیخیزم و آنچه مربوط به من و فرزندان عبدالمطلب است به خود شما میبخشم و از دیگران نیز تقاضا میکنم که سهم خود را ببخشند.
نمایندگان قبیله پس از نماز ظهر، سخنانی را که پیامبر به آنها تعلیم کرده بود، به مردم گفتند و پیامبر سهم خود و کسان خویش را به آنها بخشید. مهاجر و انصار هم از پیامبر پیروی کرده، قسمت مربوط به خود را به آنان بخشیدند. در این میان، چند نفر انگشت شمار، مانند
اقرع بن حابس و
عیینة بن حصن از واگذار کردن سهم خود امتناع کردند. پیامبر به آنها فرمود: اگر شماها اسیران خود را بدهید، من در برابر هر اسیر، شش تن از اسیرانی که در نخستین جنگ به دست من میافتد، به شما میدهم.
اقدام عملی پیامبر و سخنان دلنشین آن حضرت، سبب شد که تمام اسیران هوازن جز یک پیرزن که عیینه از دادن آن امتناع ورزید، آزاد گردیدند و یک عمل صالح که نهال آن شصت سال پیش در سرزمین قبیله بنی سعد به دست حلیمه سعدیه غرس شده بود، پس از یک مدت طولانی بارور شد و ثمر داد
(رویداد تاریخی مضمون آیه یاد شده در زیر تجسم یافت: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ اَوْ اُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ اَجْرَهُمْ بِاَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ
». به گفته
سعدی: تو نیکی میکن و در
دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز) و کلیه اسیران متعلق به هوازن در سایه آن کار نیک، از بند بردگی آزاد شدند. سپس پیامبر خواهر رضاعی خود
شیماء را به حضور طلبید و عبای خود را پهن کرد و او را روی آن نشاند و از وی و زندگانی خاندانش تفقد نمود. پیامبر با آزاد ساختن اسیران هوازن، علاقه آنها را به اسلام دو چندان کرد و همگی از صمیم دل اسلام آوردند و بدینوسیله، طائف آخرین متحد خود را از دست داد.
در این هنگام، پیامبر فرصت را مغتنم شمرد که مشکل مالک مرد سرسخت
قبیله نصر و آتشافروز نبرد حنین را، از طریق نمایندگان قبیله بنی سعد بگشاید تا او را به اسلام جلب کند و از متحد خود ثقیف جدا سازد. برای همین منظور از وضع وی پرسید، همگی گفتند: او به طائف پناه برده و با قبیله ثقیف همکاری میکند.
پیامبر امر فرمود: این پیام را از من به او برسانید که اگر اسلام آورد و به ما بپیوندد، من کسان او را آزاد میسازم و یک صد شتر نیز به او میبخشم. نمایندگان هوازن پیام پیامبر را به او رسانیدند و او که وضع ثقیف را متزلزل میدید و از قدرت روزافزون اسلام آگاه بود، تصمیم گرفت از طائف خارج شود و به مسلمانان بپیوندد، ولی از این میترسید که ثقیف از تصمیم وی آگاه شوند و او را در داخل دژ بازداشت کنند. از اینرو، برای اجرای مقصد خویش چنین نقشه کشید: دستور داد که در نقطه دور از طائف، کجاوهای برایش آماده کردند. سپس سریعا از آن محل به جعرّانه آمد و اسلام آورد و پیامبر طبق وعدهای که به او داده بود، با وی رفتار کرد و نیز وی را سرپرست مسلمانان قبیلههای نصر، ثماله و سلمه کرد.
او بر اثر غرور فطری و افتخاری که از جانب اسلام به دست آورده بود، زندگی را بر قبیله ثقیف تنگ کرده و آنها را در مضیقه اقتصادی قرار میداد.
او خود را شرمنده الطاف پیامبر دیده و اشعاری در سماحت بینظیر و بلندنظری پیامبر سروده که مطلع آن چنین است: ما ان رایت و لا سمعت بمثله ••• فی الناس کلهم بمثل محمد
من هرگز در میان تمام مردم جهان، مانند محمد را نه دیدهام و نه شنیدهام.
یاران پیامبر اصرار داشتند که هرچه زودتر
غنایم جنگی تقسیم گردد. پیامبر برای اینکه بینظری خود را ثابت کند، کنار شتری ایستاد و مقداری پشم از کوهان شتر را میان انگشتان خود قرار داد و رو به مردم کرد و گفت: من از تمام غنایم شما حتی از این پشم، جز
خمس حقی ندارم. حتی این خمس که حق من است، آنرا به خود شما باز خواهم داد. بنابراین، هر فردی از شما هر نوع غنیمتی در پیش او هست، اگرچه نخ و سوزن باشد همه را برگرداند تا از روی
عدالت میان شما تقسیم گردد.
پیامبر همه
بیت المال را میان مسلمانان قسمت کرد و خمس بیت المال را که مخصوص خود او بود، میان سران قریش- که تازه اسلام آورده بودند- تقسیم نمود و به
ابوسفیان و پسرش
معاویه،
حکیم بن حزام،
حارث بن حارث،
حارث بن هشام،
سهیل بن عمرو،
حویطب بن عبدالعزی،
علاء بن جاریه و... که همگی تا دیروز از سران شرک و
کفر و از دشمنان سرسخت محمد بودند، صد شتر داد.
همچنین، به گروهی که موقعیت آنها نسبت به گذشتگان کمتر بود، پنجاه شتر داد و آنان با این بخششهای گران و سهام اختصاصی دیگر خود، تحت تاثیر عواطف و محبتهای پیامبر قرار گرفتند و خواه ناخواه به جانب اسلام کشیده شدند. این دسته را در فقه اسلامی
مؤلفة القلوب مینامند و یکی از
مصارف زکات اسلامی همین دسته است.
ابن سعد
صریحا مینویسد: این
بذل و بخشش همگی از خمسی بود که شخصا متعلق به خود پیامبر بود و هرگز دیناری از حقوق و سهام دیگران در راه تالیف قلوب این گروه خرج نگردید.
بذل و بخشش پیامبر بر جمعی از مسلمانان و به خصوص برخی از انصار بسیار گران آمد. آنان که به مصالح عالی عطایای پیامبر واقف نبودند، تصور میکردند که تعصب خانوادگی، پیامبر را واداشت که خمس غنیمت را میان خویشاوندان خود تقسیم کند. حتی مردی از قبیله بنی تمیم به نام ذو الخویصره گستاخی را به جایی رساند که رو به پیامبر کرد و گفت: من امروز کارهای شما را دقیقا بررسی کردم و دیدم در تقسیم غنایم راه عدالت را پیش نگرفتید. پیامبر از سخن گستاخانه این مرد ناراحت شد و آثار خشم در چهرهاش آشکار گشت و گفت: وای بر تو! اگر عدالت و انصاف پیش من نباشد، پس پیش کی خواهد بود.
خلیفه دوم از پیامبر خواست که اجازه دهد او را بکشد. حضرت فرمود: او را رها کنید، وی در آینده پیشوای گروهی خواهد بود که از
دین اسلام بیرون خواهند رفت، چنانکه تیر از کمان خارج شود.
(واقدی در
المغازی میگوید: پیامبر درباره او گفت: «انّ له اصحابا یحقّر احدکم صلاته مع صلاتهم و صیامه مع صیامهم، یقرءون القرآن لا یجاوز تراقیهم، یمرقون من الذین کما یمرق السهم من الرمیة
» برای او یارانی است که
نماز و
روزه شماها در برابر عبادت آنها کم و ناچیز است.
قرآن میخوانند ولی قرآن از «حنجرههای» آنها به بالا تجاوز نمیکند. آنان از
آیین اسلام بیرون میآیند، همانطور که تیر از کمان پرتاب میگردد.)
همانطوری که پیامبر فرموده بود، این مرد در دوران حکومت
علی (علیهالسّلام) رئیس
فرقه خوارج گردید و رهبری این گروه خطرناک را بر عهده داشت. ولی به حکم اینکه
قصاص قبل از جنایت مخالف اصول اسلام است، پیامبر متعرض او نشد.
سعد عباده به نمایندگی از طرف انصار، پیام گلهآمیز آنها را حضور پیامبر رسانید. پیامبر به او فرمود: همه آنان را در محلی گرد بیاور، تا من جریان را برای آنها تشریح کنم. پیامبر با شکوه خاصی وارد جلسه انصار شد و به آنان چنین خطاب کرد:
شما گروهی گمراه بودید که از طریق من هدایت یافتید. فقیر بودید، بینیاز شدید، دشمن بودید، مهربان گردیدید. همگی عرض کردند: صحیح است، ای رسول خدا! پیامبر فرمود: شما میتوانید طوری دیگر به من پاسخ بگویید و در برابر خدمات من حقوقی را که بر گردنم دارید، به رخ من بکشید و بگویید: ای رسول خدا روزی که قریش تو را تکذیب کرد، ما تو را تصدیق نمودیم، قریش، تو را یاری نکرد، ما یاری کردیم؛ تو را بیپناه ساخت، ما پناه دادیم. روزی تهیدست بودی، تو را کمک کردیم.
ای گروه انصار! چرا از مختصر مالی که به قریش دادم تا آنها در اسلام استوار گردند و شما را به اسلام خود واگذار نمودم دلگیر شدید. آیا راضی نیستید که دیگران شتر و گوسفند ببرند و شما پیامبر را همراه خود ببرید؟ به خدا سوگند! اگر همه مردم به راهی بروند و انصار به راه دیگر، من راه انصار را انتخاب میکنم. سپس برای انصار و فرزندان انصار طلب رحمت کرد. سخنان پیامبر، آنچنان عواطف انصار را تحریک کرد که همگی گریهکنان گفتند: ای رسول خدا! ما به قسمت خود راضی هستیم و کوچکترین گلهای نداریم.
پیامبر، پس از تقسیم غنایم از
جعرّانه عازم
عمره گردید. وقتی از اعمال عمره فارغ شد، در اواخر
ماه ذی القعده یا اوایل
ماه ذی الحجّه وارد
مدینه شد.
•
سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، ج۱، ص۸۳۳-۸۴۵.