غزوه بنی قینقاع
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
این غزوه در سال دوم هجرت پس از گذشت تنها بیست ماه از هجرت
رسول خدا(ص) به مدینه در روز شنبه، نیمه شوال به وقوع پیوست و تا اول ذیالقعده به طول انجامید.
خاتم انبیا(ص) در بدو ورود به مدینه با یهود، پیمانی بست و آنان را به قبایل همپیمانشان ملحق کرد و برای آنها شروطی گذاشت که مهمترین شرط آن دشمنی نکردن با رسول خدا(ص) و مسلمانان بود.
واکنش
یهود بنیقینقاع در برابر پیروزی بدر پرسشبرانگیز و باعث شگفتی است. جز این نیست که بازتاب پیروزی سپاه اسلام، قانونپذیری بیشتر در شهروندان مدینه باشد؛ بهویژه اقلیت یهودی که از این پس، بیش از گذشته به حمایت پیامبر(ص) نیازمند بودند؛ اما آنچه در تاریخ ذکر شده است، برخوردی متفاوت از سوی یهود بنیقینقاع پس از جنگ بدر بود که از نادیدهگرفتن پیمان با رسول اکرم(ص) حکایت میکرد.
روزی یکی از زنان
انصار برای خرید زیورآلات به بازار رفته بود و عدهای از اوباش اصرار داشتند نقابش را از صورتش بردارند؛ ولی او در برابر آنان مقاومت کرد تا اینکه مردی یهودی از قینقاع، بدون اطلاع زن، پیراهنش را از پشت به بالای بدنش گره زد و زمانی که زن برخاست بدنش نمایان شد و یهودیان به او خندیدند. آن زن از مسلمانان کمک خواست. مردی از
مسلمانان با او درگیر شد و وی را کشت. یهودیان بنیقینقاع جمع شدند و آن مرد را کشتند و پیمان خود را با رسول خدا(ص) به طور رسمی شکستند و سپس داخل قلعه خود تحصن کردند
در پی این اقدام و خشم مسلمانان، زمینه پیکار فراهم شد.
بنابراین پیامبر(ص) پیکی فرستاد و آنها را در بازار جمع کرد و برای اتمام حجت به آنها فرمود:«ای جماعت یهود! قبل از آنکه خدا با شما آن کاری را کند که با قریش انجام داد مسلمان شوید که به خدا قسم! شما میدانید من فرستاده خدایم. »
یهود بنیقینقاع با گستاخی و لحنی
تمسخرآمیز گفتند:«ای محمد! اتفاقی که پیش آمد تو را فریب ندهد. تو به سبب نادانی قریش بر آنها پیروز شدی و به خدا قسم! ما اهل جنگیم و اگر با ما بجنگی خواهی فهمید که هرگز مثل ما نمیجنگی.»
برحسب روایتی از ابنعباس، هشداری که به کافران در نخستین آیههای سوره آلعمران به چشم میخورد، دربارۀ این جماعت نازل شده است.
این اولین جنگی است که بین
پیغمبر(ص) و یهودیان واقع میشود. نقل شده است زمانی که آیه هشتم سوره انفال نازل شد مبنی بر مقابله با کسانی که ترس از خیانت آنها وجود دارد، رسول خدا(ص) همراه سپاهیان خود، قلعه
بنیقینقاع را محاصره کرد و این محاصره، پانزده شب، طول کشید تا اینکه خدا در دل آنها وحشت افکند و گفتند:«آیا ممکن است که ما بیرون بیاییم و رهایی یابیم؟» رسول اکرم(ص) به آنان فرمود:«نه، مگر طبق حکم من.» پس خود را تسلیم امر حضرت کردند و قرار شد تا اموال آنها که وسایل طلاسازی و سلاحهای زیادی بود برای پیامبر(ص) باشد و زن و فرزندشان از آن خودشان باشد. زمانی که در قلعه باز شد، محمد بن مسلمه مأمور شد اموالشان را بگیرد و خاتم انبیا(ص) به
منذر بن قدامه سلمی دستور داد، آنها را با طناب ببندد؛ اما
عبدالله بن ابی که با
یهودیان همپیمان بود، وقتی در اقدام برای باز کردن طناب آنها و فراری دادنشان ناکام ماند و با برخورد تند منذر بن قدامه مواجه شد، راهی جز تضرع و التماس به رسول خدا(ص) ندید؛ بنابراین نزد حضرت رفت و با التماس از آن حضرت خواست تا با همپیمانان وی نیکی کند. پیامبر(ص) در ابتدا نپذیرفت؛ اما او که راهی جز اصرار و التماس نداشت با اصرار فراوان موفق شد، رسول اکرم (ص) را از کشتن آنان منصرف کند و در واقع، کمترین مجازات برای آنها در نظر گرفته شد که در ابتدا تبعید به وادیالقری(منطقه نزدیک خیبر) بود و بعد از آنجا نیز به صورت دستهجمعی به ازرعات در حوالی شام کوچ کردند.
ابناثیر، علی بن ابیالکرم؛ الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ۱۳۸۵ق، ج۲، ص۱۳۸. پیامبر(ص)
خمس غنایم را گرفت و این، نخستین خمسی بود که میگرفت. پس به مدینه بازگشت و در قربانی
اضحی شرکت فرمود و در صحرا با مردم نماز خواند و دو گوسفند به دست خود قربانی کرد و گویند که این، نخستین قربانی او بود.
همچنین پیغمبر(ص) سه قبضه کمان به نامهای «کتوم»، «روحا» و «بیضا» و دو زره به نامهای «صفدیه» و «فضّه» و سه شمشیر به نامهای «قَلَعی»، «بَتّار» و «حَتف» و سه نیزه را برای خود اختیار کرد که کتوم در جنگ احد شکسته شد.
پرچم رسول خدا(ص) در این غزوه به دست حضرت حمزه(ع) بود.
عدهای از طوایف مدینه از قبل با بنیقینقاع همپیمان بودند. ابن ابیسلول، سردسته منافقان مدینه، هنگام جنگ بنیقینقاع با فرستاده خدا(ص)، به عنوان همپیمان در حمایت از آنها به پا خاست؛ اما عبادة بن صامت با اینکه از طایفه بنیعوف و همپیمان بنیقینقاع بود نزد پیامبر(ص) آمد و پیمان خود با یهود بنیقینقاع را به هم زد و از آن برائت جست و گفت:«خدا و پیامبرش و مؤمنان را ولی خود میگیرم؛ پس درباره او و ابنسلول آیه ۵۱ و ۵۲ سوره مائده بدین صورت نازل شد:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَی أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ
فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَنْ تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَی اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ.»
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! یهود و نصارا را ولی (و دوست و تکیهگاه خود) انتخاب نکنید. آنها اولیای یکدیگرند و کسانی که از شما با آنان دوستی کنند از آنهایند. خداوند، جمعیّت ستمکار را هدایت نمیکند.
(ولی) کسانی را که در دلهایشان بیماری است میبینی که در (دوستی با آنان) بر یکدیگر پیشی میگیرند و میگویند:میترسیم حادثهای برای ما اتفاق بیفتد (و نیاز به کمک آنها داشته باشیم!) شاید خداوند پیروزی یا حادثه دیگری از سوی خود (به نفع مسلمانان) پیش بیاورد و این دسته، از آنچه در دل پنهان داشتند، پشیمان شوند.»
رسول خدا(ص) بعد از این اقدام عبادة بن صامت، وی را مسئول اخراج بنیقینقاع از مدینه کرد.
پژوهشکده باقر العلوم تاریخ بازیابی ۱۳۹۴/۱۱/۱۱