• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

عکرمه (جایگاه تفسیری)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



عِکْرِمه از اسيران بربرى، آزادشده و شاگرد ابن عباس بود و جایگاه تفسیری عکرمه ميان تابعان و بعد از تابعان مقام برجسته‌اى داشت.

فهرست مندرجات

۱ - مقدمه
۲ - عکرمه در نگاه علمای اهل سنت
       ۲.۱ - قول ابن خلکان
       ۲.۲ - قول ذهبی
       ۲.۳ - قول عمرو و ابونعیم
       ۲.۴ - قول ابن سعد
       ۲.۵ - قول یزید نحوی
       ۲.۶ - قول ابن دینار و سفیان ثوری
       ۲.۷ - قول ابن حجر
       ۲.۸ - قول ابن جواس
       ۲.۹ - قول مروزی
       ۲.۱۰ - قول قتاده و ابن عیینه و ابن مدینی
       ۲.۱۱ - قول ابن منده و ابن خیثمه
       ۲.۱۲ - قول ابونعیم و شعبی و سلام
۳ - اعلم به علم تفسیر
۴ - قول طبری درباره عکرمه
۵ - دوره‌گردی عکرمه
۶ - اتهامات وارده بر عکرمه
       ۶.۱ - اتهام اول
       ۶.۲ - اتهام دوم
       ۶.۳ - رفع اتهام اول
              ۶.۳.۱ - دلیل عدم وثاقت عکرمه
              ۶.۳.۲ - اقوال در ذم و ابرام عکرمه
                     ۶.۳.۲.۱ - نظریه ابن حجر
                     ۶.۳.۲.۲ - قول ابن ابی‌حاتم
                     ۶.۳.۲.۳ - قول ابن جریر
                     ۶.۳.۲.۴ - نظریه ذهبی
                     ۶.۳.۲.۵ - قول ابن حجر و ابن معین و مروزی
                     ۶.۳.۲.۶ - قول محدثین معاصر
                     ۶.۳.۲.۷ - عکرمه در روایات خاصه
                     ۶.۳.۲.۸ - نکات مورد نظر در روایت
       ۶.۴ - رفع اتهام دوم
۷ - قول علمای خاصه درباره عکرمه
       ۷.۱ - قول تستری
       ۷.۲ - قول مجلسی
       ۷.۳ - قول طبرسی درباره عکرمه
       ۷.۴ - قول بیهقی
       ۷.۵ - قول شیخ طوسی
۸ - شیوه عکرمه در تفسیر
       ۸.۱ - نمونه‌ای از تفسیر عکرمه
۹ - تفاسیر عکرمه در حلیة الاولیاء
۱۰ - پانویس
۱۱ - منبع


ابوعبداللّه عکرمة بن عبداللّه از بربرهای مراکش (شمال آفریقا) است. او غلام حصین بن حر عنبری بود که او را به ابن عباس -هنگامی که از طرف امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) و الی بصره بود- بخشید. ابن عباس برای آموختن قرآن و سنت به او بسیار تلاش کرد و نامی عربی بر او نهاد.
و به قول ابن حجر در تهذیب التهذیب از حضرت امام حسن (علیه‌السّلام) نیز فراگرفته است


ابن سعد می‌گوید: «او را می‌بست و به او قرآن و سنت می‌آموخت». «او می‌گوید: «برای این کار پاهای او را می‌بست.»
[۴] ر. ک: ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۱۳۳.
«نیز آمده است که عکرمه می‌گوید:» او را نیکو تربیت کرد و نیکو آموزش داد؛ در نتیجه فقیهی بزرگ و داناترین فرد در زمینه تفسیر و معانی قرآن گردید.

۲.۱ - قول ابن خلکان

ابن خلکان می‌گوید: «عکرمه یکی از فقهای مکه و از تابعان ساکن آنجا شد و از شهری به شهر دیگر مسافرت می‌کرد -او همچنین می‌گوید:- ابن عباس به عکرمه گفت: به راه بیفت و برای مردم فتوا بده. به سعید بن جبیر گفتند: آیا کسی را داناتر از خود سراغ داری؟ گفت: عکرمه!».

۲.۲ - قول ذهبی

ذهبی از عکرمه نقل می‌کند که گفت: «چهل سال دانش آموختم و من بر آستانه خانه برای مردم فتوا می‌دادم و ابن عباس داخل خانه بود».

۲.۳ - قول عمرو و ابونعیم

از عمرو بن دینار نیز نقل شده که گفت: «جابر بن زید مسائلی را به من سپرد تا از عکرمه بپرسم و می‌گفت: این عکرمه غلام ابن عباس، دریای دانش است، از او بپرسید».
ابونعیم از او نقل کرده است که گفت: «این عکرمه غلام ابن عباس؛ داناترین مردم است».
ابن عباس از هیچ فرصتی برای آموزش او فروگذار نکرد. عکرمه می‌گوید: «در حالی که از منی به عرفات می‌رفتیم، ابن عباس به من می‌گفت: این یک روز از روزهای توست (یعنی فرصتی است که باید غنیمت شمری)؛ لذا او را از رفتن بازمی‌داشتم و از او پرسش می‌کردم و ابن عباس پاسخ می‌داد».

۲.۴ - قول ابن سعد

ابن سعد از خالد بن قاسم بیاضی نقل می‌کند: «عکرمه و کثیّر عزّه -که شاعر بود- در یک روز به سال ۱۰۵ وفات یافتند، و دیدم که بر جنازه آن دو -با هم- در یک‌جا بعد از ظهر در مصلی نماز گزارده شد.
مردم گفتند: امروز فقیه‌ترین مردمان -و سمیع و کریب- نام‌های عربی انتخاب می‌کرد، و به آنان دستور می‌داد که ازدواج کنند و عزوبت را رها سازند».
ابن سعد از سلّام بن مسکین نقل کرده است که گفت: «عکرمه از جمله داناترین مردم نسبت به تفسیر بود».
«ابن عباس برای آموختن قرآن و فقه بر پاهایم فلک می‌نهاد». شاعرترین ایشان درگذشتند».

۲.۵ - قول یزید نحوی

همچنین از یزید نحوی از عکرمه نقل کرده است که: «ابن عباس به من گفت: به میان مردم برو و برای ایشان فتوا بده. هر کس از تو چیزی پرسید که به وی مرتبط بود، فتوا بده و چنانچه از تو چیزی پرسیدند که مرتبط با آنان نبود، درباره آن فتوا مده؛ چون تو با این کار (فتوا دادن) دو سوم بار مردم را از دوش من برمی‌داری».

۲.۶ - قول ابن دینار و سفیان ثوری

نیز از عمرو بن دینار نقل کرده است که: «هر گاه عکرمه را می‌دیدم که از جنگ‌ها گزارش می‌داد، به گونه‌ای سخن می‌گفت که گویا بر دو طرف نبرد اشراف دارد و می‌بیند که هم اکنون چه کار می‌کنند و چگونه با یک‌دیگر به نبرد برخاسته‌اند».
سفیان ثوری در کوفه می‌گفت: «تفسیر را از چهار نفر فراگیرید؛ سعید بن جبیر، مجاهد، عطاء و عکرمه». در روایت دیگری به جای عطاء، ضحاک آمده است.
[۹] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء، ج۳، ص۳۲۹- ۳۲۶.


۲.۷ - قول ابن حجر

ابن حجر از یزید نحوی از عکرمه آورده است که گفت: «ابن عباس به من گفت: راه بیفت و در میان مردم فتوا بده؛ من به تو کمک می‌کنم. همچنین می‌گوید: به ابن عباس گفتم: اگر مردم دو برابر این هم بودند، پاسخ مسائل آنان را می‌دادم. گفت:
برو فتوا بده، هر کس نزد تو آمد و سؤالی که مورد ابتلای او بود پرسید، فتوا بده و هر کس از چیزی پرسید که مورد ابتلایش نبود فتوا مده؛ زیرا تو (با این کار) دو سوم بار مردم را از دوش من برخواهی داشت».

۲.۸ - قول ابن جواس

ابن جوّاس می‌گوید: «با شهر بن حوشب در گرگان بودیم که عکرمه بر آن دیار وارد شد. به شهر بن حوشب گفتم: به نزد او نرویم؟ گفت: بروید؛ زیرا امتی نیست مگر اینکه آنان را حبری است و غلام ابن عباس حبر (دانشمند بزرگ) این امت است». او این لقب عالی و بلند را از آموزگار خود ابن عباس به ارث برده است.

۲.۹ - قول مروزی

مروزی می‌گوید: «عکرمه داناترین شاگرد ابن عباس درباره تفسیر است. او در شهرها می‌گشت و دانش خویش را عرضه می‌داشت». «این حدیث را ابن حجر در مقدمه شرح بخاری»
[۱۳] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه شرح بخاری، ص۴۲۸.
«به این صورت نقل کرده است: «عکرمه داناترین مردم از میان غلامان و اطرافیان ابن عباس بود.»

۲.۱۰ - قول قتاده و ابن عیینه و ابن مدینی

قتاده می‌گوید: «داناترین تابعان، عطاء، سعید بن جبیر و عکرمه هستند... و داناترین ایشان درباره تفسیر عکرمه است».
ابن عیینه می‌گوید: «از ایوب شنیدم که می‌گفت: اگر به تو بگویم از زمانی که عکرمه در بصره بر ما وارد شد تا موقعی که از آنجا رفت، حسن بصری تفسیر بسیاری از آیات را رها کرده بود، راست گفته‌ام».
[۱۴] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه شرح بخاری، ص۲۶۶.

ابن مدینی می‌گوید: «عکرمه از دانشمندان بود و در میان هم بستگان ابن عباس داناتر از او وجود نداشت».

۲.۱۱ - قول ابن منده و ابن خیثمه

ابن منده می‌گوید: «ابوحاتم گفت: اصحاب ابن عباس همه ریزه‌خوار سفره دانش عکرمه‌اند».
ابن خیثمه می‌گوید: «عکرمه از متقن‌ترین مردم در روایت خود است».
[۱۵] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه شرح بخاری، ص۴۲۸.

این همه گواهی فراوان و سرشار درباره این مرد که او را در اوج قله فضیلت و دانش و اعتماد در نزد اهل فن نشانده است، تمامی اوهام و دروغ‌هایی را که درباره او گفته‌اند باطل می‌سازد؛ زیرا این سخنان با شخصیت او که پرورش یافته مکتب ابن عباس و مورد عنایت ویژه او بوده است، سازگاری ندارد.

۲.۱۲ - قول ابونعیم و شعبی و سلام

ابونعیم از اسماعیل بن ابی‌خالد چنین نقل کرده است: «از شعبی شنیدم که می‌گفت: کسی داناتر از عکرمه نسبت به کتاب خدای تعالی باقی نمانده است».
ابن عساکر از قول الشعبی نقل نموده.
مـا بـقـی احد اعلم بکتاب الله عزّوجلّ من عکرمة و همچنین از قول قتاده می‌نویسد: اعلم الناس بالحلال و الحرام الحسن (علیه‌السّلام) و اعلمهم بالمناسک عطاء ابی ریاح و اعلمهم بالتفسیر عکرمة. عـکرمه در بسیاری از بلاد اسلامی به سیر و سیاحت پرداخت و در اکثر شهرها تفسیر و علوم قرآن تدریس می‌کرد و شاگردان بسیاری در مدرس او تربیت یافتند.
تفسیر عکرمه مانند بسیاری از تفاسیر صدر اول اسلام به شیوه روائی است و طی تفسیرهای سنی و شیعه بسیاری نقل گردیده است.


هـنـگـامی که ابن عباس مرد عکرمه همچنان غلام او بود سپس علی بن عباس عکرمه را به چهار هزار دینار به خالد بن یزید فروخت. عـکـرمـه بـه او گفت علم پدر خود را به چهار هزار دینار فروختی علی بن عباس معامله را فسخ نمود و عکرمه را آزاد کرد. عـکرمه می‌گفت چهل سال کسب علم نمودم و نیز من درب منزل ابن عباس فتوا می‌دادم و ابن عباس در درون خانه بود.

از سلّام بن مسکین نیز چنین نقل کرده است: «از قتاده شنیدم که می‌گفت: داناترین مردم نسبت به تفسیر، عکرمه است».


ابوجعفر طبری می‌گوید: «هیچ کس عکرمه را از پیشرفت در علم فقه و آموختن قرآن و تاویل آن، و فراگیری و پخش آثار بسیار آن بازنمی‌داشت. او مولای خودش ابن عباس را نیک می‌شناخت (و به واسطه همین شناخت، به خوبی از او فرا می‌گرفت). توصیف‌هایی که چهره‌های بارز اصحاب ابن عباس در زمان حیات عکرمه از او نموده‌اند، چنان‌که او را به پیشرفت در علم ستوده‌اند و مردم را به فراگیری از او رهنمون کرده‌اند، به گونه‌ای است که با گواهی برخی از آنان عدالت فرد ثابت می‌شود؛ و کسی که عدالتش محرز شد، دیگر جرح و نکوهش درباره او پذیرفته نیست و عدالت چنین فردی با ظن و گمان و برخی گفتارها از قبیل اینکه کسی به آزاد شده خویش بگوید: «لا تکذب علیّ» و امثال آن، که توجیهات خاص خود را دارد، مخدوش نمی‌شود؛ چه اینکه توجیه و معنای صحیح این‌گونه الفاظ آن نیست که کوته‌نظران و بی‌خبران از توجیهات کلام عرب، گفته‌اند».
[۲۷] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه شرح بخاری، ص۴۲۸.
[۲۸] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه شرح بخاری، ص۴۲۹.



ابونعیم می‌گوید: «از جمله تابعان، تفسیر کننده آیات محکم و روشنگر آیات مبهم ابوعبداللّه عکرمه است که در شهرها می‌گشت و از علم خود بهره فراوان می‌داد».
آری، آنان که بر او خرده گرفته‌اند، کوته‌نظری کرده و دلیل توجیه این‌گونه کلمات را ندانسته‌اند. چه اینکه پیراستگی این مرد از آنچه بر او خرده گرفته‌اند روشن است.


همه تهمت‌هایی که به او نسبت داده‌اند در دو جهت خلاصه می‌شود:
۱. دروغگویی، ۲. تمایل به دیدگاه خوارج.

۶.۱ - اتهام اول

تهمت اول به خاطر روایتی است که از پسر عمر نقل شده که به غلام خود نافع گفت: «بر من دروغ نسبت مده چنان که عکرمه بر ابن عباس دروغ روا می‌داشت».

۶.۲ - اتهام دوم

اتهام دوم توهمی است که در پی سفر او -هنگامی که به شهرهای مختلف سفر می‌کرد- به شمال آفریقا به وجود آمده است، که خوارج در آن دیار فراوان بودند و از ابن عباس احادیثی چند در دست دارند.
پر واضح است که امثال این‌گونه دستاویزها و بهانه‌جویی‌ها تنها ریشه در حسادتی دارد که دشمنان او به علت جایگاه بلند او در فقه و آشنایی به معانی قرآن کریم، از او به دل داشتند.

۶.۳ - رفع اتهام اول

ابن حجر -درباره روایت رسیده از ابن عمر- می‌گوید: «این حدیث، گذشته از اختلاف در متن و تباین نقل‌های مختلف، از نظر سند ضعیف است... این روایت پذیرفته نیست؛ زیرا به وسیله ابوخلف جزّار از یحیی بکّاء نقل شده است و روایات بکّاء متروک و غیر قابل اعتماد است؛ از این‌روست که ابن حبان می‌گوید: محال است انسانی که عدالتش ثابت است، با سخن فردی مشکوک الحال مخدوش شود. (که منظورش از این فرد مشکوک بکّاء است).
-ابن حجر اضافه می‌کند:- اسحاق بن عیسی از مالک پرسید: آیا شنیده‌ای که پسر عمر به نافع گفت: بر من دروغ روا مدار... گفت: نه، ولی این را شنیده‌ام که سعید بن مسیّب به غلام خودش برد چنین سخنی را گفته است».
[۳۰] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه شرح بخاری، ص۴۲۵- ۴۲۶.

نسبت کذب به او در زمان حیاتش رواج داشت و شاید در زمان استادش ابن عباس هم بوده است؛ چون در روایات صریحا وارد شده که عکرمه در مقابل این تهمت از خود دفاع کرده و ابن عباس نیز آن را منکر شده است.
ابن حکیم می‌گوید: «با ابوامامة بن سهل بن حنیف نشسته بودیم که عکرمه وارد شد و گفت: ‌ای ابوامامه! تو را به خدا سوگند، آیا شنیده‌ای که ابن عباس می‌گفت: هر چه را عکرمه از من برای شما نقل کند، تصدیق کنید؛ زیرا او نسبت به من دروغ روا نمی‌دارد؟
ابوامامه گفت: آری شنیده‌ام».
[۳۲] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه شرح بخاری، ص۴۲۷.

ایّوب می‌گوید: «عکرمه گفت: آیا فکر می‌کنی کسانی که پشت سر من مرا تکذیب می‌کنند در مقابل رویم مرا تکذیب نخواهند کرد؟!».
ابن حجر می‌گوید: «معنای این سخن این است که اگر آنان با او چنین معامله‌ای بکنند قادر است جواب آنان را بدهد و از مخمصه نجات یابد، چه اینکه عکرمه حدیثی را از استادی می‌شنید و مثل آن را از استادی دیگر و در موقع نقل، گاهی به استاد اول نسبت می‌داد و در جای دیگر به استاد دیگر؛ از این‌روست که به او تهمت دروغگویی زده‌اند.
ابوالاسود می‌گوید: گاهی عکرمه یک حدیث را از دو استاد آموخته بود و وقتی از او می‌پرسیدند، حدیث را نقل می‌کرد و به یکی از دو استاد نسبت می‌داد؛ پس از مدتی دوباره از او می‌پرسیدند. همان حدیث را نقل می‌کرد، ولی به استاد دیگر نسبت می‌داد؛ در نتیجه مردم می‌گفتند: عجب دروغگویی است! در حالی که او در گفتار خود صادق بود».

۶.۳.۱ - دلیل عدم وثاقت عکرمه

ابن حجر می‌گوید: «بخاری و همه اصحاب سنن به حدیث عکرمه استناد کرده‌اند مگر مسلم که تنها در یک مورد به حدیث او تمسک جسته است؛ و علت اینکه مسلم عکرمه را کنار گذاشته، سخن مالک درباره عکرمه است». «مالک عکرمه را ثقه نمی‌داند و توصیه می‌کند که از او اخذ حدیث نشود. در میزان الاعتدال» «نیز آمده است که مطرف گفت: «شنیده‌ام که مالک خوش نداشت از عکرمه نامی به میان آورد و دیده نشد که از او حدیثی نقل کند.» وی می‌گوید: «گروهی از ائمه و اهل فن این شیوه -استناد به حدیث عکرمه- را دنبال کرده‌اند و در دفاع از او کتاب نوشته‌اند که از جمله آنان ابن جریر طبری، محمد بن نصر مروزی، ابوعبداللّه بن منده، ابوحاتم بن حبان، ابوعمرو بن عبدالبرّ و دیگران هستند».

۶.۳.۲ - اقوال در ذم و ابرام عکرمه

ابن حجر آنچه در طعن او گفته شده را در ابتدا خلاصه کرده و سپس به آن پاسخ داده است.

۶.۳.۲.۱ - نظریه ابن حجر

ابن حجر می‌گوید: «سخن آنان که او را مخدوش شمرده‌اند، محورش بر سه نکته است: ۱. متهم ساختن به دروغگویی، ۲. اعتقاد به دیدگاه خوارج، ۳. قبول بخشش‌های امیران.
-سپس می‌گوید:- درباره قبول جایزه امیران باید گفت: اولا از دیدگاه مشهور فقها جایز است و ابن عبدالبرّ در این‌باره کتابی نوشته است. «هیچ یک از فقهای آن دوران از این امر مصون نمانده‌اند، به ویژه اگر امیر فردی عادل و درست‌کار بوده و فقیه هم محتاج، که همین درباره عکرمه صادق است. از او پرسیدند: «چه چیزی پای تو را به این دیار کشاند؟» پاسخ داد: «احتیاج.»
«در روایت دیگری است: «تلاش جهت مخارج زندگی.»
علاوه بر این، قبول جایزه مانع از پذیرش روایت او نیست و نمونه هم دارد. زهری در این زمینه از عکرمه مشهورتر است و در عین حال کسی از این جهت روایات او را غیر قابل قبول ندانسته است».
تهمت بدعت نیز نادرست است و گروهی از صاحب‌نظران و اهل نقد چنین نسبتی را از او نفی کرده‌اند.

۶.۳.۲.۲ - قول ابن ابی‌حاتم

ابن ابی‌حاتم می‌گوید: «از پدرم درباره عکرمه پرسیدم. گفت: ثقه است. گفتم: آیا به حدیث او استناد می‌شود؟ گفت: آری، مشروط بر اینکه افراد ثقه از او روایت کرده باشند». آنچه را که مالک بر او خرده گرفته -بر فرض اثبات- تنها نظر شخصی او است؛ هر چند به طور صریح و روشن به اثبات نرسیده است که مالک درباره او چنین نظری داشته باشد.
تنها در پاره‌ای از موارد نظر او با رای خوارج موافق است، «ناگزیر بعضی از مسائل هر مذهب و مسلکی با پاره‌ای از مسائل مذاهب دیگر هماهنگ است، ولی این هماهنگی در اصول نیست. البته بیماردلان همواره با تمسک به متشابهات در پی فتنه‌جویی بوده و برای نشر فساد در زمین کوشیده‌اند.» از این‌رو او را به خوارج منتسب دانسته‌اند؛ احمد و عجلی او را از این تهمت پیراسته‌اند. او در کتاب «الثقات» خود می‌گوید: «عکرمه غلام ابن عباس، اهل مکه و تابعی ثقه است و او از تهمت حروری بودن (انتساب به گروهی از خوارج موسوم به حروریه) مبراست».

۶.۳.۲.۳ - قول ابن جریر

ابن جریر می‌گوید: «اگر قرار باشد به هر کس تهمت زدند که به یکی از مذاهب باطله وابسته است، پذیرفته و از عدالت ساقط شود و شهادت او به این خاطر مردود باشد، باید اکثر محدثان را کنار گذاشت، چه اینکه هر یک از ایشان را به نوعی به چنین تهمتی رانده‌اند تا مایه روگردانی مردم از او بشود».

۶.۳.۲.۴ - نظریه ذهبی

ذهبی می‌گوید: «عکرمه غلام ابن عباس، یکی از معادن دانش است. برخی درباره او به خاطر دیدگاه‌هایش -و نه به دلیل صحت روایاتش- سخنانی گفته‌اند و او را متهم به دیدگاه خوارج کرده‌اند؛ در حالی که گروهی او را موثق دانسته‌اند و بخاری نیز بر او اعتماد کرده است».
تهمت دروغگویی نسبت به او هم منشای جز روایت ابن عمر -که ذکر شد- ندارد، سند این روایت ضعیف است و تاب مقاومت در برابر توثیق‌های فراوان را ندارد.

۶.۳.۲.۵ - قول ابن حجر و ابن معین و مروزی

ابن حجر از بخاری نقل می‌کند که: «هیچ کس از اصحاب ما نیست که به روایت عکرمه استناد نجسته باشد».
ابن معین می‌گوید: «اگر شخصی را دیدید که درباره عکرمه دچار بدبینی است، در مسلمان بودن او شک کنید!».
مروزی می‌گوید: «به احمد بن حنبل گفتم: آیا می‌شود به حدیث عکرمه استناد کرد؟ گفت: آری».
همو می‌گوید: «همه علما بر استناد به حدیث عکرمه اتفاق نظر دارند.

۶.۳.۲.۶ - قول محدثین معاصر

محدثین بزرگ معاصر نیز بر این موضوع اتفاق نظر دارند؛ از جمله احمد بن حنبل، اسحاق بن راهویه، ابوثور و یحیی بن معین. -مروزی ادامه می‌دهد:- از اسحاق درباره استناد به حدیث عکرمه پرسیدم، پاسخ داد: عکرمه در نظر ما امام مردم است، و از این سؤال من در شگفت ماند -وی اضافه می‌کند:- تعداد زیادی از کسانی که یحیی بن معین را دیده‌اند نقل کرده‌اند که بعضی درباره استناد به حدیث عکرمه از او پرسیدند و او اظهار تعجب کرد! و بزاز می‌گوید: ۱۳۰ نفر از چهره‌های بارز شهرهای مختلف از عکرمه روایت کرده‌اند که جملگی به او رضایت دارند... و توثیقات ارزشمند دیگری نیز درباره او گفته‌اند».

۶.۳.۲.۷ - عکرمه در روایات خاصه

از روایات خاصه چنین برمی‌آید که او از جمله کسانی است که از دیگران بریده و سر سپرده اهل بیت عصمت (علیهم‌السّلام) بوده است، این به علت آموزش‌هایی بوده است که از ناحیه مولای خود ابن عباس دریافت کرده بود.
محمد بن یعقوب کلینی از ابوبصیر روایت کرده است: «با حمران در محضر امام باقر (علیه‌السّلام) بودیم که یکی از غلامان حضرت وارد شد و عرضه داشت: فدایت شوم، عکرمه در حال مرگ است؛ او به رای خوارج معتقد و سرسپرده آستان ابوجعفر بود! امام به ما فرمود: منتظر باشید تا برگردم. عرضه داشتیم: باشد. دیری نپایید که برگشت و فرمود: اگر قبل از اینکه نفس عکرمه قطع شود او را درک کرده بودم کلماتی به او می‌آموختم که برایش سودمند باشد، ولی زمانی بر بالین او رسیدم که نفس او به آخر رسیده بود. گفتم: فدایت شوم، آن سخن چیست؟ فرمود: به خدا سوگند آن همان چیزی است که شما بدان اعتقاد دارید؛ شهادت به یگانگی خداوند. اقرار به ولایت ما را هنگام مرگ به مردگان خود تلقین کنید».

۶.۳.۲.۸ - نکات مورد نظر در روایت

این روایت از چند نظر شایان توجه است:
اولا وارد شدن غلام حضرت بر ایشان و به اطلاع رساندن چنان خبر ناگهانی، خود دلیل روشنی است بر اینکه عکرمه در نزد امام از جایگاه خاصی برخوردار بوده است و امام به او عنایت ویژه داشته است.
ثانیا عبارت «سر سپرده آستان ابوجعفر بود» مؤید آن است که این مرد از اصحاب خاص حضرت بوده و چنان‌که بر امام وارد می‌شد، بر دیگران وارد نمی‌شده است.

۶.۴ - رفع اتهام دوم

اما عبارت «به رای خوارج معتقد بود» بخشی از سخن راوی است که به دلیل شایعات رایج آن زمان درباره عکرمه، درباره او گمان برده است. «والی مدینه دنبال او می‌گشت، ولی او نزد داوود بن حصین پنهان شده بود و همان‌جا هم مرد، ولی امام باقر (علیه‌السّلام) و اصحاب خاص ایشان جای او را می‌دانستند؛ که این هم خود دلیل دیگری است بر اینکه او از خواص حضرت بوده است.» این عبارت با سرسپردگی او نسبت به امام سازگاری ندارد. چگونه ممکن است فردی که از خاصان محضر امامی معصوم از اهل بیت نبوت است، اعتقاد به رای خوارج (کینه‌توزان اصلی نسبت به آل ابی‌طالب) داشته باشد؟ البته این گفته، چیزی جز تناقض آشکار -که از نظر عقل سلیم مردود است- نمی‌باشد! و این عبارت در مقایسه با سایر تعبیرهای متقن این روایت، کلامی ساقط و بی‌ارزش است! به عنوان آخرین نکته: عبارت امام (علیه‌السّلام) «شهادت به ولایت را به اموات خود تلقین دهید» با توجه به اهتمام بالایی که حضرت برای رسیدن بر بالین عکرمه -قبل از فوت او- از خود نشان داد تا به او این کلمات را تلقین دهد، دلیلی آشکار بر این است که او سرسپرده مذهب اهل بیت و نه تابع آراء دیگران بوده است؛ وگرنه فرمایش پایانی امام با کردار ایشان در آغاز تناسبی ندارد.
این روایت با پاره‌ای اختلاف در الفاظ، از دیگر منابع هم نقل شده است.


برقی در کتاب «الصفوه» خود از ابوبکر حضرمی،
[۴۶] خالد برقی، احمد بن محمد، المحاسن، ص۱۱۲.
[۴۷] خالد برقی، احمد بن محمد، المحاسن، ص۱۱۳، باب ۱۹- المعرفة، شماره ۶۳.
و کشی از طریق محمد بن مسعود عیاشی از زرارة بن اعین از امام باقر (علیه‌السّلام) آن را نقل کرده‌اند؛
[۵۰] طوسی، محمد بن یعقوب، رجال کشی، ص۱۸۹- ۱۸۸، چاپ نجف، شماره ۹۴.
ولی کشی از این عبارت امام: اگر بر بالین او رسیده بودم به او سود می‌رساندم، استنباط کرده است که این جمله مانند این جمله است که می‌گویند: اگر قرار باشد دوستی برگزینم فلانی را به عنوان دوست برمی‌گزیدم؛ و موجب مدح عکرمه نیست؛ بلکه علیه اوست.
این برداشتی نارواست که ناشی از ذهنیت خاص او درباره عکرمه است.

۷.۱ - قول تستری

محقق تستری در رد کشی می‌گوید: «روایتی که معیار قرار گرفت، اولا صحت آن معلوم نیست، و ثانیا بر فرض صحت هم، مدح است نه قدح». به نظر ما معنای عبارت «لو ادرکته لنفعته» که در روایت کشی آورده است «لو ادرکت عکرمة عند الموت لنفعته». این است که امام بر بالین او نرسید؛ لذا نتوانست به وسیله آنچه که شایسته نفع رساندن به او بود، سودی به حال او ببخشد، و نیز معنای عبارت «ان ادرکته علّمته کلاما لم تطعمه النار» -که در روایت برقی آمده- این است که اگر من او را تلقین داده بودم، هیچگاه طعم آتش را نمی‌چشید. لازمه این سخن این است که محروم ماندن از این نفع، مستلزم قرار گرفتن در معرض آتش است. -به خاطر گناهان احتمالی‌اش- یا به معنای این است که فرد، برخی از منافع را از دست داده است. در هر صورت این روایت دلالتی بر این معنا ندارد که او از مخالفان اهل بیت یا از فاسقان باشد؛ چنین نسبتی از ساحت او که عبدی صالح و از پرورش یافتگان فردی مانند ابن عباس صحابی خاص امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) است، البته به دور است؛ مانند این است که گفته می‌شود: اگر فلان کار را انجام داده بود به نفعش بود یا ضرر نمی‌کرد -که لازمه چنین گفتاری این است که از آن عمل نفعی نبرده یا خسارتی دیده است-.

۷.۲ - قول مجلسی

علامه محمد باقر مجلسی نیز درباره عکرمه سخنی دارد. او به هنگام نقل روایتی از عکرمه در تفسیر آیه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ؛ برخی از مردم کسانی‌اند که جان خود را برای طلب خشنودی خدا می‌فروشند». بر خلاف سایر مفسران که گفته‌اند: «آیه در لیلة المبیت و درباره حضرت علی (علیه‌السّلام) نازل شده» می‌گوید: «آیه در شان ابوذر و صهیب نازل شده است» و به عنوان خدشه بر روایت گفته است: «راوی آن عکرمه است که از خوارج است».
شاید این اظهار نظر مرحوم مجلسی به عنوان جدل باشد وگرنه این روایت خود به خود ضعیف است- به خاطر ضعف راوی آن نه مروی عنه (عکرمه).
طبری این روایت را از طریق حجاج بن محمد مصیصی از ابن جریج از عکرمه نقل کرده است.
مصیصی ضعیف و روایاتش واهی است؛ چون در بزرگسالی قوای فکری او دچار اختلال شده بود و به همین جهت یحیی بن سعید از او روایت نقل ننمود و به پسرش هم همین سفارش را کرد.
سابق بر این نیز، سخن ابوحاتم درباره عکرمه را شنیدید که گفت: «مردی ثقه است و چنانچه ثقات از او روایت کنند حدیثش قابل استناد است». با این همه، دیگر جایی برای طعن بر عکرمه ثقه امین باقی نمی‌ماند و همین نکته را ابن حجر هم در «تقریب» استنباط کرده است: «عکرمه، ثقه، ثبت و عالم به تفسیر است. تکذیب ابن عمر نسبت به او تایید نشده و از او بدعتی هم به ثبت نرسیده است».

۷.۳ - قول طبرسی درباره عکرمه

امین الاسلام طبرسی می‌گوید: «درباره حکم پاها در وضو اختلاف شده است، جمهور فقها معتقدند که حکم آن غسل است و علمای امامیه اعتقاد دارند که حکم آن مسح است و بس؛ اعتقاد عکرمه نیز همین است و اعتقاد به مسح پاها از گروهی از صحابه و تابعان همچون ابن عباس، انس بن مالک، ابوالعالیه و شعبی نیز روایت شده است. حسن بصری قائل به تخییر بین مسح و غسل است. اما روایات نقل شده از امامان اهل بیت ‌(علیهم‌السّلام) در این‌باره -وجوب مسح- افزون از شمارش است».
مرحوم طبرسی درباره این مساله تحقیق لطیفی دارد که مراجعه به آن برای طالبان حقیقت شایسته است.

۷.۴ - قول بیهقی

بیهقی از رفاعة بن رافع آورده است که گفت: رسول خدا (صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله) فرمود: «نماز هیچ یک از شما کامل نخواهد شد مگر آنکه وضوی خود را طبق فرمان خدا کامل کند؛ صورت و دو دست تا آرنج را بشوید و سر و پاها را تا دو غوزک مسح کند».
[۶۵] نسائی، احمد بن علی، السنن الکبری، ج۱، ص۴۴، باب «التسمیة علی الوضوء.
«در همین باب متن کامل حدیث آمده است و سیوطی در الدرّ المنثور، نیز روایت را ذکر کرده است.»
نیز در مورد مسح بر کفش‌ها -که جمهور فقها قائل به جواز هستند- عکرمه شدیدا منکر آن است و می‌گوید: «قرآن بر گفتار مسح بر کفش‌ها پیشی گرفته است:» یعنی در قرآن حکمی که برای پاها نازل شده است مسح آنها است؛ اما مسح بر کفش‌ها -که پاره‌ای بر آن رفته‌اند- امری متاخر از نزول آیه است که بعدا به وجود آمده و دلیل بر نسخ آیه به وسیله روایاتی نامعلوم نداریم.
«ابویوسف گفته است: «روایت مسح بر کفش‌ها ناسخ آیه است».»
این سخن عکرمه همان است که ائمه (علیهم‌السّلام) از امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) نقل کرده‌اند.

۷.۵ - قول شیخ طوسی

شیخ طوسی از ابوورد روایت می‌کند که گفت: «به امام باقر (علیه‌السّلام) عرض کردم: ابوظبیان «وی حصین بن جندب کوفی، متوفای ۹۰ است و اینکه او از حضرت علی (علیه‌السّلام) حدیث شنیده باشد را منکر شده‌اند.»
«شیخ طوسی هم او را از اصحاب امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) به شمار نیاورده است.» برایم روایت کرده که دیده است حضرت علی (علیه‌السّلام) پس از وضو، بر روی کفش‌ها مسح کرد! حضرت فرمود: ابوظبیان دروغ گفته است. مگر سخن علی (علیه‌السّلام) را نشنیده‌ای که فرمود: قرآن بر حکم مسح کفش‌ها پیشی گرفته است؟ عرضه داشتم: آیا در این حکم رخصتی نیست؟ فرمود: نه، مگر در مورد ترس از دشمن یا سرمای شدید که خوف ضرر بر پاها وجود داشته باشد».
بدون شک، ابن عباس هم که شاخص اهل بیت است نظر امام را دارد. بنابراین تکذیب عکرمه به این بهانه که مخالف استاد خود نظر داده است قابل اعتنا نیست بلکه تهمتی است که بر او روا داشته‌اند، چنان‌که این تهمت را بر امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) نیز زده‌اند.


در تفسیر، از شیوه مولا، استاد و پرورش‌دهنده خود، ابن عباس پیروی می‌کرد؛ یعنی صاحب‌ اندیشه‌ای آزاد و عقیده‌ای راسخ بود، بدون اینکه از کسی بهراسد یا کسی او را از انتخابش بازدارد؛ از این‌روست که خود را در معرض تهمت‌های ناروایی قرار داد که بدخواهان می‌خواستند به استاد او، ابن عباس نسبت دهند، ولی از او هراس داشتند؛ لذا شاگردش را هدف قرار دادند تا بر شخصیت او خدشه وارد کنند.

۸.۱ - نمونه‌ای از تفسیر عکرمه

او معتقد بود که از آیه وضو. یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اِذا قُمْتُمْ اِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ اَیْدِیَکُمْ اِلَی الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ اَرْجُلَکُمْ اِلَی الْکَعْبَیْنِ». تنها مسح پاها استفاده می‌شود نه شستن آن و همواره به آن عمل می‌کرد. هر چند لازمه‌اش مخالفت با عموم فقهای زمان خود بود.
یونس می‌گوید: «یکی از اصحاب عکرمه که تا «واسط» همراه او بود برایم نقل کرد که: ندیدم عکرمه پاهایش را در وضو بشوید و تنها به مسح آن اکتفا می‌کرد».
طبری از عبداللّه عتکی آورده است که عکرمه گفت: «شستن دو پا واجب نیست و آیه تنها در مسح آنها نازل شده است»؛ همچنین از عمرو بن دینار از عکرمه از ابن عباس نقل کرده است که گفت: «وضو عبارت از دو شستن و دو مسح کشیدن است». همچنین جمع زیادی از تابعان به ویژه کسانی که تحت تاثیر‌ اندیشه ابن عباس بوده‌اند از قبیل قتاده، ضحاک، شعبی، اعمش و دیگران و نیز جمعی از صحابه از قبیل انس بن مالک، جابر بن عبداللّه و دیگران، همگی بر این عقیده‌اند که آیه درباره مسح پاها، نه شستن آن نازل شده است.
«بیهقی در سنن خود از ابن عباس روایت می‌کند»
[۷۷] بیهقی، احمد بن حسین، سنن، ج۱، ص۷۲.

«من در قرآن بیش از دو غسل و دو مسح چیزی نمی‌یابم». همچنین در ص۴۴ از رفاعة بن رافع نقل کرده است.
[۷۸] بیهقی، احمد بن حسین، سنن، ج۱، ص۴۴.
که گفت: «حکم پاها مسح است».


ابونعیم اصفهانی فصلی در کتاب خود «حلیة الاولیاء» گشوده و در آن برخی از تفاسیر ماثور از عکرمه را آورده است که همه به سان درها و گوهرهای درخشان است و حاوی آثاری ارزشمند و افکاری بلند مرتبه است که از لابه‌لای آن میزان گسترده دانش و اوج فکر سلیم وی نمایان می‌گردد و مراجعه به آن شایسته است.


۱. ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۳، ص۲۶۵، شماره ۴۲۱.    
۲. ابن حجرعسقلانی، احمدبن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۶۳.    
۳. ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۳، ص۲۶۵، شماره ۴۲۱.    
۴. ر. ک: ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۱۳۳.
۵. ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۳، ص۹۵، شماره ۵۷۱۶.    
۶. ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۳، ص۹۵، شماره ۵۷۱۶.    
۷. ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات، ج۵، ص۲۲۴.    
۸. ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات، ج۵، ص۲۲۴.    
۹. ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء، ج۳، ص۳۲۹- ۳۲۶.
۱۰. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۶۵.    
۱۱. ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۳، ص۹۳، شماره ۵۷۱۶.    
۱۲. ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۳، ص۹۳، شماره ۵۷۱۶.    
۱۳. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه شرح بخاری، ص۴۲۸.
۱۴. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه شرح بخاری، ص۲۶۶.
۱۵. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه شرح بخاری، ص۴۲۸.
۱۶. زرکلی، خیرالدین، الاعلام، ج۴، ص۲۴۴.    
۱۷. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، ج۴۱، ص۸۸.    
۱۸. ذهبی، محمدحسین، التفسیر و المفسرون، ج۱، ص۸۱.    
۱۹. فرات کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، ص۴۸.    
۲۰. ابونعیم، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء، ج۳، ص۳۲۶.    
۲۱. خزرجی، صفی الدین، خلاصة التهذیب، ص۲۷۰.    
۲۲. شیخ طوسی، محمدبن حسن، رجال کشی، ص۲۱۶.    
۲۳. داودی، محمد بن علی، طبقات المفسرین، ج۱، ص۳۸۶.    
۲۴. ذهبی، محمدبن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۳۵.    
۲۵. خویی، سیدابوالقاسم، معجم الرجال الحدیث، ج۱۲، ص۱۷۷.    
۲۶. ذهبی، محمدبن احمد، میزان الاعتدال، ج۳، ص۹۳.    
۲۷. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه شرح بخاری، ص۴۲۸.
۲۸. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه شرح بخاری، ص۴۲۹.
۲۹. ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء، ج۳، ص۳۲۶، شماره ۲۴۵.    
۳۰. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه شرح بخاری، ص۴۲۵- ۴۲۶.
۳۱. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۶۵.    
۳۲. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه شرح بخاری، ص۴۲۷.
۳۳. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه فتح الباری، ص۴۲۷.    
۳۴. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۶۸.    
۳۵. ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۳، ص۹۵.    
۳۶. ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات، ج۵، ص۲۲۲.    
۳۷. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه فتح الباری، ج۵، ص۲۹۱.    
۳۸. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه فتح الباری، ص۴۲۷- ۴۲۴.    
۳۹. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه فتح الباری، ص۴۲۸.    
۴۰. ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۳، ص۹۳، شماره ۵۷۱۶.    
۴۱. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه فتح الباری، ص۴۲۸.    
۴۲. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۳، ص۱۲۳، شماره ۵، باب تلقین المیت- کتاب الجنائز.    
۴۳. مجلسی، محمدباقر، مرآة العقول، ج۱۳، ص۲۷۸.    
۴۴. مجلسی، محمدباقر، مرآة العقول، ج۱۳، ص۲۷۹.    
۴۵. ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات ج۵، ص۲۱۶.    
۴۶. خالد برقی، احمد بن محمد، المحاسن، ص۱۱۲.
۴۷. خالد برقی، احمد بن محمد، المحاسن، ص۱۱۳، باب ۱۹- المعرفة، شماره ۶۳.
۴۸. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۶، ص۳۳۳.    
۴۹. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۶۵، ص۱۱۹، شماره ۴۸.    
۵۰. طوسی، محمد بن یعقوب، رجال کشی، ص۱۸۹- ۱۸۸، چاپ نجف، شماره ۹۴.
۵۱. طوسی، محمد بن یعقوب، اختیار معرفة الرجال، ج۲، ص۴۷۸، چاپ مشهد، شماره ۳۸۷.    
۵۲. کشی، محمد بن عمر، اختیار معرفة الرجال، ج۲، ص۴۷۸، چاپ مؤسسه آل البیت.    
۵۳. کشی، محمد بن عمر، اختیار معرفة الرجال، ج۲، ص۴۷۸، چاپ مؤسسه آل البیت.    
۵۴. تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۷، ص۲۳۶.    
۵۵. کشی، محمد بن عمر، رجال کشی، ج۲، ص۴۷۸، چاپ نجف، شماره ۹۴.    
۵۶. خالد برقی، احمد بن محمد، محاسن برقی، ص۱۱۳- ۱۱۲، باب ۱۹ المعرفة، کتاب الصفوه، شماره ۶۳.    
۵۷. بقره/سوره۲، آیه۲۰۷.    
۵۸. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۴، ص۲۴۸.    
۵۹. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۲، ص۵۳۵.    
۶۰. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۶، ص۴۵.    
۶۱. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۰۶.    
۶۲. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۷۰.    
۶۳. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تقریب التهذیب، ج۱، ص۳۹۷، شماره ۴۶۷۳.    
۶۴. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۳، ص۲۲۵.    
۶۵. نسائی، احمد بن علی، السنن الکبری، ج۱، ص۴۴، باب «التسمیة علی الوضوء.
۶۶. نسائی، احمد بن علی، السنن الکبری، ج۱، ص۳۶۳، باب «من سها فترک رکنا».    
۶۷. سیوطی، جلال‌الدین، الدرّ المنثور، ج۳، ص۲۷.    
۶۸. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۶۸.    
۶۹. جصاص، احمد بن علی، احکام القرآن، ج۲، ص۳۴۸.    
۷۰. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۳۸۰.    
۷۱. حرعاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج۱، ص۴۵۸، شماره ۵.    
۷۲. مائده/سوره۵، آیه۶.    
۷۳. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۳، ص۲۵۵.    
۷۴. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۱۰، ص۶۰.    
۷۵. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۱۰، ص۵۸.    
۷۶. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۶، ص۸۳.    
۷۷. بیهقی، احمد بن حسین، سنن، ج۱، ص۷۲.
۷۸. بیهقی، احمد بن حسین، سنن، ج۱، ص۴۴.
۷۹. ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء، ج۳، ص۳۴۷- ۳۲۹.    



محمدهادی معرفت، تفسیر و مفسران، ج۱، ص۳۱۶-۳۲۹.    
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «تفاسیر قرن دوم»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۳/۵.    






جعبه ابزار