پس از شهادتعمروبنقرظةبنکعبانصاری، برادرش علی (در کتاب انساب الاشراف از او با نام زبیر یاد شده است.) که از سربازان سپاه دشمن به شمار میآمد، از صف سپاه خارج شد و پس از جسارت به ساحت مقدس امام (علیهالسّلام) و پدر گرامی آن حضرت (علیهالسّلام)، خطاب به امام (علیهالسّلام) گفت: «ای حسین (علیهالسّلام) ! برادر مرا فریفتی و او را کشتی! » امام (علیهالسّلام) فرمود: «من برادرت را فریب ندادم، بلکه خداوند او را هدایت فرمود و تو به گمراهی کشیده شدی.» در این هنگام علی خطاب به امام (علیهالسّلام) گفت: «خداوند مرا بکشد اگر تو را نکشم و یا به دست تو کشته نشوم! » سپس با نیزهاش به سوی امام (علیهالسّلام) حملهور شد.
یکی از یاران امام (علیهالسّلام) به نام نافع بن هلال بجلی پیش دستی کرد و او را به ضرب نیزه بر زمین انداخت دوستان و اطرافیان علی به کمکش شتافتند و او را از معرکه خارج ساختند و به درمانش پرداختند.