علم غیب امامان در قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
به اعتقاد
شیعیان، یکی از ویژگیهای
ائمه طاهرین (علیهمالسّلام) بهرهمندی آن شخصیتهای نورانی و عظیم القدر، به
اذن خداوند متعال، از
علم غیب و آگاهی به امور غیبی است.
وهابیت، شیعه را به خاطر این عقیده،
طاغوت معرفی نموده است. بر اساس آیات قرآنی، علاوه بر
پیامبران (علیهمالسّلام)،
ائمه طاهرین (علیهمالسّلام) نیز علم غیب دارند.
از دیدگاه شیعه و روایات صحیح
اهلسنت،
مقام امامت،
الهی است، و امام را خداوند انتخاب کرده و برای
هدایت بشر فرستاده است و در نتیجه، هر علمی را که
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دارد، ائمه (علیهمالسّلام) نیز دارند. در ادامه با ارائه تفسیر صحیح از
آیات قرآن کریم علم غیب انبیاء و ائمه معصومین (علیهمالسّلام) را اثبات میکنیم.
وهابیت، شیعه را به خاطر عقیده
ائمه طاهرین (علیهمالسّلام) به
علم غیب و آگاهی به امور غیبی،
طاغوت معرفی نموده است
محمد بن عبدالوهاب، در این زمینه، مینویسد:
و الطواغیت کثیرة ورءوسهم خمسة: الاول: الشیطان الداعی الی عبادة غیر الله... الرابع: الذی یدعی علم الغیب من دون الله».
«طاغوتیان بسیارند و سر دستهی آنها پنچ گروه هستند: گروه نخست
شیطان است که بندگان را به
عبادت غیر خدا میخوانند ... گروه چهارم کسی که ادعای علم غیب برای خودش میکند در حالی که آن را از غیر خداوند گرفته است.»
وی، در کتاب دیگرش، ذیل آیهی شریفهی «تلک من انباء الغیب نوحیها الیک ما کنت تعلمها انت و لا قومک؛
» مینویسد: «تبرؤ
الرسل من دعوی ان عندهم خزائن الله وعلم الغیب مع ان الطواغیت فی زمننا ادَّعوا ذلک.»
«
رسولان الهی از این ادعا که نزدشان خزائن خداوند و علم غیب است، بیزاری جستهاند اما طاغوتهای زمان ما، ادعا کردهاند که
رسولان الهی علم غیب دارند.»
قفاری، از نویسندگان وهابی معاصر، نهتنها وجود علم غیب را برای ائمه (علیهمالسّلام) جایز نمیداند، بلکه آنرا از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز نفی مینماید. وی در کتاب اصول مذهب الشیعة مینویسد:
«وقد نقلت کتب الشیعة نفسها احادیث کثیرة فی هذا المعنی، والله سبحانه امر نبیه ان یقول: «قُل لاَّ اَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً الاَّ مَا شَاءَ اللهُ؛
»، «قُل لاَّ اَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً الاَّ مَا شَاءَ اللهُ؛
»، «قُل لاَّ اَقُولُ لَکُمْ عِندِی خَزَائِنُ اللهِ وَلاَ اعْلَمُ الْغَیْبَ؛
»، «قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَل کُنتُ الاَّ بَشَراً
رَّسُولا؛
»، «قُلْ انَّما اَنَاْ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ...؛
» فهذا هو
رسول الهدی وخاتم الانبیاء وسید الاولین والآخرین فکیف بمن دونه....».
«کتابهای شیعه روایات زیادی دربارهی علم غیب ائمه (علیهمالسّلام) نقل کردهاند، در حالیکه خداوند سبحان به پیامبرش امر میکند که بگوید: (من مالک نفع و ضررم نیستم مگر آنچه را خدا بخواهد)؛ (من نمیگویم خزائن خداوند نزد من است و غیب را هم نمیدانم)؛ (بگو: پاک است پروردگارم؛ آیا
[
من
]
جز بشری فرستاده هستم؟)؛ (بگو: من بشری همانند شما هستم)؛ (این
رسول هدایت و خاتم انبیاء و آقای اولین و آخرین است (که میگوید: من علم غیب نمیدانم) چه رسد به افرادی که پایینتر از اوست.»
همانگونه که در متن قفاری دیده میشود، وی به برخی از آیات، برای نفی علم غیب از ائمه (علیهمالسّلام) و حتی از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) استدلال کرده است؛ در حالی که اولا: آیات مورد استناد، به علم غیبی که شیعیان به آن معتقدند، ربطی ندارد؛ ثانیا: آیات قرآن منحصر به آیات مورد نظر نیست؛ بلکه آیات دیگری نیز وجود دارد که با چینش و در کنار هم قرار دادن آنها، علم غیب برای پیامبران و ائمه (علیهمالسّلام) اثبات میشود.
آیاتی که در
قرآن کریم دربارهی علم غیب آمده است، به چند گروه تقسیم میشود. در ادامه به بررسی هر کدام از این گروههای آیات خواهیم پرداخت.
مضمون این گروه از آیات، این است که علم غیب مخصوص
خداوند متعال است و جز او، هیچ فرد دیگری غیب نمیداند. این آیات عبارتند از:
«وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها اِلاَّ هُو؛
و کلیدهای غیب، تنها نزد اوست در حالی که جز او
[
کسی
]
آن را نمیداند.»
فخر رازی، از مفسرین بهنام
اهلسنت، این آیه را دلیل بر یگانگی خداوند گرفته و تصریح نموده که آیه در صدد بیان انحصار علم غیب برای خداوند است: «المسالة الثالثة: قوله تعالی: (وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَ یَعْلَمُهَا اِلاَّ هُوَ) یدل علی کونه تعالی منزهاً عن الضد والند وتقریره: ان قوله: (وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ) یفید الحصر، ای عنده لا عند غیره. ولو حصل وجود آخر واجب الوجود لکان مفاتح الغیب حاصلة ایضاً عند ذلک الآخر، وحینئذ یبطل الحصر.»
«مسالهی سوم: جملهی (وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَ یَعْلَمُهَا اِلاَّ هُوَ) دلالت میکند که خداوند متعال از شریک منزه است. تقریرش این است که «عنده مفاتح الغیب» انحصار را میفهماند؛ یعنی تنها نزد خدا است نه نزد غیرش و اگر یک
واجب الوجود دیگری باشد، باید کلیدهای غیب نزد او نیز باشد که در این هنگام حصر باطل میشود.»
ابن عاشور نیز در
تفسیر التحریر و التنویر مینویسد: «فقوله: (وعنده مفاتح الغیب) بمنزلة ان یقول: عنده علم الغیب الذی لا یعلمه غیرُه.»
«فرمایش خداوند که (و عنده مفاتح الغیب)، به منزلهی این است که بگوید: نزد او علم غیبی است که کسی دیگر نمیداند.»
شنقیطی نیز میگوید: «وهذه الآیة الکریمة تدل علی ان الغیب لا یعلمه الا الله وهو کذلک لان الخلق لا یعلمون الا ما علمهم خالقهم جل وعلا».
«این آیهی کریمه دلالت میکند که تنها خداوند غیب میداند و او همچنین است؛ زیرا مخلوقات تنها چیزی را میدانند که خالقشان به آنها آموخته است.»
«وَ یَقُولُونَ لَوْ لا اُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ اِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا اِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ؛
میگویند: چرا معجزهای از پروردگارش بر او نازل نمیشود؟!؛ بگو: غیب
[
و معجزات
]
تنها برای خدا
[
و به فرمان او
]
است!؛ شما منتظر باشید، من نیز با شما منتظرم!
[
شما در انتظار معجزات بهانهجویانه باشید و من نیز در انتظار مجازات شما!
]
».
در این آیه نیز، خداوند متعال به رسولش (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستور میدهد که به
کفار بگوید:
معجزه یا آیهای که شما میخواهید نازل شود، از امور غیبی است و از امور غیبی تنها خداوند متعال مطلع است.
«قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ الْغَیْبَ اِلاَّ اللَّهُ وَ ما یَشْعُرُونَ اَیَّانَ یُبْعَثُونَ؛
بگو: کسانی که در آسمانها و زمین هستند، غیب نمیدانند جز خداوند و نمیدانند چه هنگام برانگیخته میشوند!».
این آیه نیز، علم غیب را از همه نفی نموده و با تعبیر «الا الله» فقط برای خداوند متعال ثابت کرده است.
در چند آیهی دیگر نیز تعبیر «عالم الغیب و الشهادة»، آمده و بیان میکند که عالم به غیب و شهود، خداوند یگانه است:
«هُوَ اللَّهُ الَّذی لا
اِلهَ اِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحیمُ؛
»
«عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ الْکَبیرُ الْمُتَعالِ؛
»
«عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزیزُ الْحَکیمُ؛
»
«قُلِ اللَّهُ اَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَالْاَرْضِ اَبْصِرْ بِهِ وَاَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا یُشْرِکُ فی حُکْمِهِ اَحَداً؛
بگو: خداوند از مدّت توقفشان آگاهتر است غیب آسمانها و زمین از آن اوست! راستی چه بینا و شنواست!؛ آنها هیچ ولیّ و سرپرستی جز او ندارند! و او هیچکس را در حکمش شریک قرار نمیدهد! »
«وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَالْاَرْضِ وَاِلَیْهِ یُرْجَعُ الْاَمْرُ کُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَکَّلْ عَلَیْهِ وَما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ.
و
[
آگاهی از
]
غیب
[
و اسرار نهان
]
آسمانها و زمین، تنها از آن خداست و همهی کارها به سوی او باز میگردد! پس او را پرستش کن! و بر او
توکّل نما! و پروردگارت از کارهایی که میکنید، هرگز غافل نیست!»
در برخی از این آیات ادات حصر هم چون «اِلَّا» و «اِنَّما»، به کار رفته و در برخی نیز کلمات «لِلَّه» و «لَه» که خبر است مقدم شده و بنابراین روشن میشود که علم غیب تنها منحصر به خداوند متعال است.
گروه دیگری از آیات، علم غیب را از پیامبر اسلام نفی میکند و نکتهی مهم اینکه
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تصریح مینماید که من علم غیب نمیدانم. این آیات عبارتند از:
«قُلْ لا اَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا اَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لا اَقُولُ لَکُمْ اِنِّی مَلَکٌ اِنْ اَتَّبِعُ اِلاَّ ما یُوحی اِلَی؛
بگو: من نمیگویم خزائن خداوند نزد من است و من،
[
جز آنچه خدا به من بیاموزد
]
از غیب آگاه نیستم! و به شما نمیگویم من فرشتهام، تنها از آنچه به من
وحی میشود پیروی میکنم.»
در توضیح این آیه باید دانست که در صدر اسلام،
مشرکان درخواستهای عجیب و معجزههایی دل بخواهی از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) داشتند، که در
سوره اسراء در ضمن چند آیه، برخی از آنها بیان شده است:
«وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْاَرْضِ یَنْبُوعا اَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْاَنْهارَ خِلالَها تَفْجِیرا اَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً اَوْ تَاْتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلائِکَةِ قَبِیلا اَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ اَوْ تَرْقی فِی السَّماءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّی تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ اِلاَّ بَشَراً
رَسُولا؛
و آنها گفتند: ما هرگز به تو
ایمان نمیآوریم مگر اینکه از این سرزمین، چشمهی پر آبی برایمان خارج کنی؛ یا اینکه باغی از درختان خرما و انگور در اختیار تو باشد که جویبارها و نهرها در میان درختانش به جریان اندازی؛ یا آسمان را آنچنان که میپنداری قطعه قطعه بر سر ما فرود آوری؛ یا خداوند و فرشتگان را در برابر ما رو در رو بیاوری؛ یا خانهای پر نقش و نگار از
طلا داشته باشی؛ یا به آسمان بالا روی، حتی به آسمان رفتنت ایمان نمیآوریم مگر آنکه نامهای بر ما نازل کنی که آن را بخوانیم!؛ بگو: منزه است پروردگارم
[
از این سخنان بی ارزش
]
مگر من جز بشری هستم فرستادهی خدا.»
آیهی بالا، در پاسخ به همین درخواستها نازل شده و به
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستور میدهد که برای آنها بگو: نه خزائن خدا در دست من است و نه به صورت مستقل از غیب چیزی میدانم و نه فرشتهام.
«وَلا اَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللَّهِ وَلا اَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلا اَقُولُ اِنِّی مَلَکٌ؛
و به شما نمیگویم که گنجینههای خدا پیش من است و غیب نمیدانم و نمیگویم که من فرشتهام.»
در این آیهی شریفه نیز، همانند آیهی نخست، خداوند به
حضرت نوح (علیهالسّلام) دستور میدهد که در برابر تهمت زنندگان زمانش بگوید: نه گنجینههای خداوند نزد اوست و نه از علم غیب چیزی میداند و نه از جنس فرشتگان است.
«قُلْ لا اَمْلِکُ لِنَفْسی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا اِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ کُنْتُ اَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ اِنْ اَنَا اِلاَّ نَذیرٌ وَ بَشیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ؛
بگو: من مالک سود و زیان خویش نیستم، مگر آنچه را خدا بخواهد
[
و از غیب و اسرار نهان نیز خبر ندارم، مگر آنچه خداوند اراده کند
]
و اگر از غیب باخبر بودم، سود فراوانی برای خود فراهم میکردم و هیچ بدی
[
و زیانی
]
به من نمیرسید؛ من فقط بیم دهنده و بشارت دهندهام برای گروهی که ایمان میآورند!
[
و آمادهی پذیرش حقند
]
».
«قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ
الرُّسُلِ وَما اَدْری ما یفْعَلُ بی وَلا بِکُمْ اِنْ اَتَّبِعُ اِلاَّ ما یوحی اِلَی وَما اَنَا اِلاَّ نَذیرٌ مُبینٌ؛
بگو: من پیامبر نوظهوری نیستم و نمیدانم با من و شما چه خواهد شد من تنها از آنچه بر من
وحی میشود پیروی میکنم و جز بیم دهندهی آشکاری نیستم!»
فخر رازی، در تفسیرش،
شان نزول آیه را اینگونه آورده است: قال ابن عباس فی روایة الکلبی: لما اشتد البلاء باصحاب النبی (صلیاللهعلیهوسلم) بمکة رای فی المنام انه یهاجر الی ارض ذات نخل وشجر وماء، فقصها علی اصحابه فاستبشروا بذلک وراوا ان ذلک فرج مما هم فیه من اذی المشرکین، ثم انهم مکثوا برهة من الدهر لا یرون اثر ذلک، فقالوا یا
رسول الله ما راینا الذی قلت ومتی نهاجر الی الارض التی رایتها فی المنام؟ فسکت النبی (صلیاللهعلیهوسلم) فانزل الله تعالی: (مَا اَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَلاَ بِکُمْ) وهو شیء رایته فی المنام، وانا لا اتبع الا ما اوحاه الله الیّ.
هنگامی که فشار مشکلات بر یاران پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
مکه شدید شد، حضرت در
خواب دید به سرزمینی
هجرت میکند که دارای نخلستان و درختان و آب فراوان است. اینمطلب را برای یاران خود بازگو کرد، آنها همه خوشحال شدند و فکر کردند به زودی گشایشی در برابر آزار
مشرکان پیدا خواهد شد. مدتی صبر کردند، اما اثری از آن ندیدند، عرض کردند ای
رسول خدا! آنچه را فرمودی ندیدیم؛ کی به آن سرزمینی که در خواب دیدی مهاجرت خواهیم کرد؟. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ساکت شد. در این هنگام این آیه نازل گردید: «وَ ما اَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ؛
من نمیدانم خدا با من و شما چه خواهد کرد.» این چیزی بود که آن را در خواب دیدم؛ ولی من جز از وحی پیروی نمیکنم.»
مفسرین، تفسیرهای دیگری نیز برای این آیه گفتهاند. مهم این است که این آیه، به ظاهر، در صدد بیان نفی علم غیب از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
در آیات بالا، جملههای «لا اعلم الغیب»، «وَلَوْ کُنْتُ اَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْت»، «وَ لَوْ کُنْتُ اَعْلَمُ الْغَیْبَ» و «وَما اَدْری ما یفْعَلُ بی وَلا بِکُمْ» در ظاهر،
علم غیب را از
پیامبران الهی (علیهمالسّلام) نفی میکند.
دسته دیگری از آیات، برخلاف دو گروه اول، علم غیب را برای غیر خداوند متعال، افرادی همچون پیامبران عظیم الشان (علیهمالسّلام) ثابت میکند.
خداوند رسولانش را بر علم غیب آگاه میسازد.
در این آیه،
خداوند متعال تصریح میکند که تنها برگزیدگان
الهی از علم غیب برخوردار هستند. در این قسمت ترجمهی آیات را از مترجمین اهلسنت، نقل میکنیم: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبی مِنْ
رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ
رُسُلِهِ وَ اِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ اَجْرٌ عَظیمٌ؛
»
اسفراینی، از علمای قرن پنجم اهلسنت، در توضیح آیه بالا مینویسد: «و نباشد که خدای تعالی بگذارد مؤمنان را بر آنچه شما برآنید تا جدا کند پلید را از پاک، یعنی منافق را از مؤمن و نباشد که خدای تعالی مطّلع گرداند شما را بر غیب بهجملگی، ولیکن خدای تعالی اختیار کند از
رسولان خویش آنکس را که خواهد وی را مطّلع گرداند بر غیب، ایمان آورید به خدای تعالی و بر
رسولان وی، و اگر ایمان آورید و بپرهیزید شما را بود مزدی بزرگ.»
نسفی، از علمای قرن ششم اهلسنت نیز، جملهی: وَلکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِنْ
رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ را اینگونه معنا کرده است:
«ولکن خدای تعالی برگزیند از
رسولان آنرا که خواهد و مرو را از غیب خبر دهد.»
افراد مورد رضایت خدا از غیب آگاه میشوند.
طبق این آیه، افرادی از علم غیب
الهی بهرمند هستند که مورد پسند و رضایت خداوند باشند: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَداً اِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ
رَسُولٍ فَاِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِیَعْلَمَ اَنْ قَدْ اَبْلَغُوا
رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ اَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ اَحْصی کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً
»
رشیدالدین میبدی، از علمای اهلسنت، در ترجمهی آیه مینویسد: «عالِمُ الْغَیْبِ آن دانای نهان فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَداً (۲۶) آگاه نکند از نهان خویش
[
و مطّلع نگرداند بر آن
]
هیچکس را. اِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ
رَسُولٍ مگر آن
رسول پسندیده فَاِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ اللَّه میراند پیش آن
رسول و از پس او رَصَداً (۲۷) گوشوانان
[
و فرشتگان با نور و با تقدیس تا سخن خدای میکوشند که در آن نفزایا و از آن چیز نکاها
]
. لِیَعْلَمَ اَنْ قَدْ اَبْلَغُوا
رِسالاتِ رَبِّهِمْ تا محمد بداند که ایشان که پیغام رسانیدند از خداوند او رسانیدند. وَ اَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ و اللَّه خود داناست بآن چه نزدیک فرشتگانست و بآن چه نزدیک شیاطین است وَ اَحْصی کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً.»
علم
حضرت عیسی (علیهالسّلام) به خوردنیها و ذخیرهای مردم:
در آیهی دیگر، حضرت عیسی (علیهالسّلام) تصریح میکند، من به اذن خداوند از گِل، پرنده خلق میکنم، کور مادر زاد و مریضان مبتلا به مرض پیسی را شفا میدهم، و به اذن خدا مرده را زنده میکنم و از خوردنیها و ذخیرههای شما خبر میدهم. همهی آنچه را حضرت عیسی (علیهالسّلام) نام میبرد، از صفات خداوند است؛ اما خداوند به آن حضرت عنایت فرموده است: «وَ
رَسُولاً اِلی بَنی اِسْرائیلَ اَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ اَنِّی اَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَاَنْفُخُ فیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِاِذْنِ اللَّهِ وَ اُبْرِئُ الْاَکْمَهَ وَ الْاَبْرَصَ وَ اُحْیِ الْمَوْتی بِاِذْنِ اللَّهِ وَ اُنَبِّئُکُمْ بِما تَاْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فی بُیُوتِکُمْ اِنَّ فی ذلِکَ لَآیَةً لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ؛
و
[
او را به عنوان
]
رسول و فرستاده به سوی
بنی اسرائیل [
قرار داده، که به آنها میگوید:
]
من نشانهای از طرف پروردگار شما، برایتان آوردهام من از گِل، چیزی به شکل پرنده میسازم سپس در آن میدمم و به فرمان خدا، پرندهای میگردد و به اذن خدا، کورِ مادرزاد و مبتلایان به
برص [
پیسی
]
را بهبودی میبخشم و مردگان را به اذن خدا زنده میکنم و از آنچه میخورید، و در خانههای خود ذخیره میکنید، به شما خبر میدهم مسلماً در اینها، نشانهای برای شماست، اگر ایمان داشته باشید!».
این سه دسته آیات، با یکدیگر هیچگونه تنافیای ندارند و قابل جمع هستند. جمع میان آیات بدین صورت است که، گروه اول آیات، در حال بیان «علم غیب استقلالی و ذاتی» هستند. یعنی بیان میکنند که تنها خداوند است که به صورت مستقل، عالم بر غیب است و جز او، احدی به صورت مستقل دارای علم غیب نیست. در گروه دوم آیات، که پیامبر خاتم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تصریح میکند: من علم غیب ندارم، منظورش، نفی علم غیب استقلالی و ذاتی است؛ یعنی علم غیب ذاتی را از خودش نفی میکند نه علم غیبی را که به اذن خداوند باشد. شاهد اینمطلب، گروه سوم از آیات است که بیان مینماید: به فرستادگان
الهی، از سوی خداوند، علم غیب عطا شده است. از سوی دیگر، از آن جایی که بر اساس قرآن و روایات شیعه و اهلسنت،
امامت منصبی
الهی است، در نتیجه، اطلاق آیهی «فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَداً اِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ
رَسُولٍ» شامل ائمه (علیهمالسّلام) نیز میشود و علاوه بر پیامبران، این بزرگواران نیز به اذن
الهی، علم غیب دارند که در فصل دوم به صورت مفصل به آن پرداخته خواهد شد.
وهابیها و برخی از مخالفان شیعه، تنها آیات گروه اول و دوم را برای نفی علم غیب مورد استناد قرار میدهند و آیات گروه سوم را بههیچ عنوان ذکر نمیکنند و در حقیقت مصداق آیهی «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» شدهاند؛ گویا از نظر آنان این آیات جزو قرآن نیست؛ و این در حالی است که آیات گروه سوم، آیات دستهی اول و دوم را تفسیر میکند و جای هیچگونه شبهه و ابهامی را در زمینهی اثبات علم غیب برای فرستادگان
الهی، باقی نمیگذارد.
علامه طباطبایی، در جمع میان این سه گروه از آیات، در ذیل آیهی «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَداً اِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ
رَسُولٍ» مینویسد: قوله تعالی: «الا من ارتضی من
رسول» استثناء من قوله: «احدا» و «من
رسول» بیان لقوله «من ارتضی» فیفید ان الله تعالی یظهر
رسله علی ما شاء من الغیب المختص به فالآیة اذا انضمت الی الآیات التی تخص علم الغیب به تعالی کقوله: «وعنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو
»، وقوله: «ولله غیب السماوات والارض
»، وقوله: «قل لا یعلم من فی السماوات والارض الغیب الا الله
»، افاد ذلک معنی الاصالة والتبعیة فهو تعالی یعلم الغیب لذاته وغیره یعلمه بتعلیم من الله.»
«اِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ
رَسُولٍ» استثنا از کلمه «احدا» است، و جمله «من
رسول» بیان جمله «مَنِ ارْتَضی» است، در نتیجه میفهماند که خدای تعالی هر فرستادهای را که بخواهد به هر مقدار از غیب مختص به خود آگاه میسازد. پس اگر این آیه را ضمیمه کنیم به آیاتی که علم غیب را مختص به خدای تعالی میداند، مانند آیه شریفه «وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها اِلَّا هُوَ» و آیه «وَلِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَالْاَرْضِ»، و آیه «قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَالْاَرْضِ الْغَیْبَ اِلَّا اللَّهُ» این نتیجه بهدست میآید که علم غیب ذاتی و تبعی است. علم غیب ذاتی از آن خداست، اما غیر خداوند علمشان با تعلیم خداوند و از جانب اوست.»
ایشان در جای دیگری مینویسد: فمن مجموع الکلمات فی علم الغیب نستنتج انه بالاستقلال خاص بالله تعالی ولا یطلع علیه احد الا باذنه عز وجل.
از مجموع کلماتیکه دربارهی علم غیب است نتیجه میگیریم که این علم، بالاستقلال ویژهی خداوند است و هیچ فردی بر آن آگاهی ندارد جز با اجازهی خداوند.»
سیدمحمود آلوسی، از علمای اهلسنت، نیز پس از ذکر آیات «قل لا یعلم من فی السموات والارض الغیب الا الله»، «وعنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو» و «عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من
رسول»، دربارهی جمع میان آیات مینویسد: ولعل الحق ان یقال: ان علم الغیب المنفی عن غیره جل وعلا هو ما کان للشخص لذاتهای بلا واسطة فی ثبوته له وهذا مما لایعقل لاحد من اهل السموات والارض لمکان الامکان فیهم ذاتا وصفة وهو یابی ثبوت شیء لهم بلا واسطة ولعل فی التعبیر عن المستثنی منه بمن فی السموات والارض اشارة الی عله الحکم وما وقع للخواص لیس من هذا العلم المنفی فی شیء ضرورة انه من الواجب (عزّوجلّ) افاضه علیهم بوجه من وجوه الافاضة فلا یقال: انهم علموا الغیب بذلک المعنی ومن قاله کفر قطعا وانما یقال: انهم اظهروا او اطلعوا بالبناء للمفعول علی الغیب او نحو ذلک مما یفهم الواسطة فی ثبوت العلم لهم ویؤید ما ذکر انه لم یجیء فی القرآن الکریم نسبة علم الغیب الی غیره تعالی اصلا وجاء الاظهار علی الغیب لمن ارتضی سبحانه من
رسول.
چه بسا حق این است: علم غیبی که از غیر خداوند متعال نفی شده، علم غیب ذاتی و بدون واسطه است. اینگونه علم غیب برای هیچیکی از اهل آسمان و زمین تصور نمیشود؛ چرا که آنها ذاتا و صفتا
ممکن الوجود هستند
[
یعنی در وجودشان محتاج خداوند هستند
]
و خود ممکن الوجود بودن، اِبا دارد از اینکه چیزی ذاتا و بدون واسطه برای آنها ثابت شود. شاید تعبیر مستثنی منه «من فی السموات والارض» اشاره به علت حکم داشته باشد و نیز اشاره داشته باشد که آن علمی که برای خواص واقع شده از نوع علم نفی شده
[
ذاتی
]
نیست؛ زیرا از ضروریات است که خداوند متعال این علم را از راههایی افاضه کند. پس گفته نشود که آنها
[
فرستادگان
الهی]
علم غیب به این معنا
[
ذاتی
]
را دارند، کسی که این سخن را بگوید، قطعا
کافر است؛ بلکه گفته میشود: آنها به این علم دست یافتند و یا بر غیب اطلاع یافتند و مانند این تعبیر که واسطه را در ثبوت این علم برای آنها بفهماند. مؤید گفتههای بالا این است که در
قرآن کریم علم غیب به غیر خداوند اصلا نسبت داده نشده؛ بلکه اظهار بر غیب برای کسانی که مورد پسند
الهی هستند
[
فرستادگان
الهی]
آمده است.»
بنابراین، از دیدگاه علمای
شیعه و
اهلسنت،
خداوند متعال افرادی را از
علم غیب آگاه نموده ولی علمشان ذاتی نیست و آیاتی که علم غیب را از غیرخداوند نفی میکنند، مراد علم غیب ذاتی و استقلالی است، نه علمی که از سوی خداوند به افراد مورد پسند خداوند افاضه میشود.
در قسمت اول، تفسیر اجمالی آیات علم غیب را دانستیم، در این قسمت پیرامون گروه سوم از آیات مربوط به علم غیب سخن میگوییم که این آیات، علاوه بر پیامبران (علیهمالسّلام)، علم غیب را برای
ائمه طاهرین (علیهمالسّلام) نیز با عنایت خداوند اثبات میکند. در این مجال، ابتدا تفسیر تفصیلی و سپس کیفیت استدلال به آیات را بیان خواهد شد.
خداوند رسولانش را بر علم غیب آگاه میسازد:
خداوند متعال در
سوره آل عمران تصریح میکند که تنها برگزیدگان
الهی از علم غیب برخوردار هستند. البته علم غیبشان استقلالی و ذاتی نیست؛ بلکه به اذن خداوند است: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَلکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبی مِنْ
رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ
رُسُلِهِ وَ اِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ اَجْرٌ عَظیمٌ؛
»
اسفراینی، از علمای قرن پنجم اهلسنت، در ترجمهی آیهی فوق مینویسد: «و نباشد که خدای تعالی بگذارد مؤمنان را بر آنچه شما برآنید تا جدا کند پلید را از پاک، یعنی
منافق را از
مؤمن و نباشد که خدای تعالی مطّلع گرداند شما را بر غیب بجملگی ولیکن خدای تعالی اختیار کند از
رسولان خویش آن کس را که خواهد وی را مطّلع گرداند بر غیب، ایمان آورید به خدای تعالی و بر
رسولان وی، و اگر ایمان آورید و بپرهیزید شما را بود مزدی بزرگ»
علاءالدین بغدادی از مفسران اهلسنت نیز، در تفسیر الخازن در توضیح این آیهی شریفه مینویسد: الخطاب فی قوله: لیطلعکم، لکفار قریش الذین قالوا: یا محمد اخبرنا عمن یؤمن بک ومن لا یؤمن والمعنی وما کان الله لیبین لکم ایها الکفار المؤمن من الکافر فیقول فلان مؤمن وفلان کافر او منافق لانه لا یعلم الغیب احد غیره... (ولکن الله یجتبی من
رسله من یشاء) یعنی ولکن الله یصطفی ویختار من
رسله من یشاء فیطلعه علی ما یشاء من غیبه.
«خطاب در کلمهی «لیطلعکم»، برای
کفار قریش است که گفتند: ای محمد! به ما خبر بده چه کسانی به تو
ایمان میآورند و چه کسانی ایمان نمیآورند. معنای آیه این است که بنای خداوند بر این نبوده که برای شما مؤمنان را از کافران جدا سازد و مشخص کند و بگوید: فلانی کافر و فلانی مؤمن و فلانی منافق است؛ چرا که تنها خداوند غیب را میداند. ولی خداوند فرستادگان برگزیدهاش را از امور غیبی به هر مقدار بخواهد، آگاه میسازد.»
ابوحیان اندلسی در تفسیرش مینویسد: آگاهی پیامبران از امور غیبی، از اطلاعات شخصی خودشان نیست؛ بلکه از طریق
وحی الهی است: ... (وَلَکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی) ای: یختار ویصطفی (مِن
رُّسُلِهِ مَن یَشَاء) فیطلعه علی ما شاء من المغیبات. فوقوع لکنَّ هنا لکون ما بعدها ضداً لما قبلها فی المعنی. اذ تضمن اجتباء من شاء من
رسله اطلاعه ایاه علی ما اراد تعالی من علم الغیب، فاطلاع
الرسول علی الغیب هو باطلاع الله تعالی بوحی
الیه، فیخبر بانَّ فی الغیب کذا من نفاق هذا واخلاص هذا فهو عالم بذلک من جهة الوحی، لا من جهة اطلاعه نفسه من غیر واسطة وحی علی المغیبات....
... از میان پیامبرانش هرکه را بخواهد برمیگزیند و او را بر امور غیبی، به هر مقدار بخواهد، آگاه میسازد؛ وقوع «لکن» در اینجا نشانگر این است که معنای پس از آن، ضد معنای ما قبل آن است
[
قبل از «لکن» آمده است تنها خداوند بر علم غیب آگاهی دارد و بعد از آن آمده است که هر کسی را بخواهد از علم غیب آگاه میکند
]
؛ چرا که انتخاب فرستادگان
الهی از جانب خداوند مساوی است با آگاه ساختن آنان از علم غیب به هر میزان که خداوند اراده کند. بنابراین، آگاهی
رسولان از امور غیب، از طریق وحی
الهی است که خداوند از
نفاق این و
اخلاص آن فرد دیگر خبر داده است و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از طریق وحی، نه از طریق اطلاع شخصی و بدون واسطه، عالم به امور غیبی است.»
هر یک از مفسرین در ذیل این آیه، سخنانی گفتهاند و مطلب مورد اتفاق همهی آنها این است که خداوند،
رسولان برگزیدهاش را از خبرهای غیبی، مطلع میسازد. نکتهی در خور فکر، اینکه اطلاع رسانی امور غیبی توسط خداوند، فقط شامل علم به حقایق احکام و دستورات دینی نیست؛ بلکه از آن جایی که غیب آن چیزی است که از علم بشر پنهان است، مصادیق زیادی همچون علم به حوادث آینده، آگاهی از آنچه در سینهی منافقین وجود دارد، توطئههای پنهانی منافقین و...، میتواند داشته باشد که خداوند از طریق
وحی یا
الهام، فرستادگانش را از تمامی این موارد مطلع میسازد.
ابوحیان اندلسی در معنای غیب، در ذیل این آیه، مینویسد: والغیب هنا ما غاب عن البشر مما هو فی علم الله تعالی من الحوادث التی تحدث ومن الاسرار التی فی قلوب المنافقین ومن الاقوال التی یقولونها اذا غابوا عن الناس.
غیب در اینجا آن چیزهایی است که از بشر پنهان و در علم خداوند ثابت است همانند: علم به حوادثی که اتفاق میافتد و اسراری که در سینههای منافقان است و سخنانیکه به دور از چشم مردم میگویند.»
افراد مورد رضایت خدا از غیب آگاه میشوند:
بر اساس این آیه، افرادی از علم غیب
الهی بهرمند هستند که مورد پسند و رضایت خداوند باشند: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَداً اِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ
رَسُولٍ فَاِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِیَعْلَمَ اَنْ قَدْ اَبْلَغُوا
رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ اَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ اَحْصی کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً؛
عالم الغیب اوست و هیچکس را بر اسرار غیبش آگاه نمیسازد، مگر
رسولانی که آنها را برگزیده است و مراقبینی از پیشرو و پشت سر برای آنها قرار میدهد. تا بداند پیامبرانش
رسالتهای پروردگارشان را ابلاغ کردهاند و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و هر چیزی را احصا کرده است.»
رشیدالدین میبدی، از علمای اهلسنت، در ترجمهی این آیه مینویسد: عالِمُ الْغَیْبِ آن دانای نهان فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَداً (۲۶) آگاه نکند از نهان خویش (و مطّلع نگرداند بر آن) هیچ کس را. اِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ
رَسُولٍ مگر آن
رسول پسندیده....
صدر این آیه،
علم غیب را برای ذات یگانه هستی اثبات نموده و از دیگران نفی میکند؛ اما جملهی استثنائیه «اِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ
رَسُولٍ» آن را برای عدهای خاص که عبارت از
رسولان الهی باشند، نیز ثابت میکند و این جمله، عمومیت نفی جملهی اولی را میشکند.
مفسران شیعه و اهلسنت، گفتهاند: بر اساس این آیه، خداوند فرستادگانش را از علم غیبی که مختص ذات خود اوست، بهرهمند گردانیده است.
علامه طباطبایی فرمایش زیبایی در این رابطه دارد که برای روشن شدن مفاد آیه، آن را از نظر میگذرانیم. ایشان میفرماید: و «عالم الغیب» خبر لمبتدء محذوف، والتقدیر هو عالم الغیب، ومفاد الکلمة باعانة من السیاق اختصاص علم الغیب به تعالی مع استیعاب علمه کل غیب، ولذا اضاف الغیب الی نفسه ثانیاً فقال: «علی غیبه» بوضع الظاهر موضع المضمر لیفید الاختصاص ولو قال: «فلا یظهر علیه» لم یفد ذلک. والمعنی هو عالم کل غیب علما یختص به فلا یطلع علی الغیب وهو مختص به احدا من الناس فالمفاد سلب کلی.... قوله تعالی: «الا من ارتضی من
رسول» استثناء من قوله: «احدا» و «من
رسول» بیان لقوله «من ارتضی» فیفید ان الله تعالی یظهر
رسله علی ما شاء من الغیب المختص به.
«و جملهی «عالم الغیب» خبر مبتدای محذوف است و تقدیر کلام «هو عالم الغیب» است، و مفاد این جمله به کمک سیاق این است که علم غیب، مختص به خداوند متعال است، و چون علم او، تمام غیب و سراسر عالم را فرا گرفته، غیب را به خودش نسبت داده و «علی غیبه» فرموده؛ یعنی اسم ظاهر
[
غیب
]
را بهجای ضمیر بهکار برده تا اختصاص را برساند، و اگر «فلا یظهر علیه» میفرمود، اختصاص را افاده نمیکرد. معنای آیه این است که خدای تعالی عالم به تمامی غیبها است، علمی که اختصاص به خودش دارد، پس هیچکس از مردم را به غیب خود که مختص به خودش میباشد آگاه نمیکند، در نتیجه مفاد آیه، سلب کلی است ... جملهی «الا من ارتضی من
رسول» استثنا از کلمهی «احدا» است، و جمله «من
رسول» بیان جمله «مَنِ ارْتَضی» است، در نتیجه میفهماند که خدای تعالی هر پیغمبری از پیامبران را که بخواهد به هر مقدار از غیب مختص به خود که بخواهد، آگاه میسازد.»
قرطبی از مفسران اهلسنت مینویسد: قال العلماء (رحمةاللهعلیه) م: لما تمدح سبحانه بعلم الغیب واستاثر به دون خلقه کان فیه دلیل علی انه لا یعلم الغیب احد سواه ثم استثنی من ارتضاه من
الرسل فاودعهم ما شاء من غیبه بطریق الوحی الیهم وجعله معجزة لهم ودلالة صادقة علی نبوتهم.
علماء گفتهاند: از اینکه خداوند سبحان خودش را به علم غیب مدح کرده و آن را ویژهی خود
[
نه ویژهی بندگان
]
قرار داده، دلیل بر این است که غیر او کسی دیگر عالم به غیب نیست. سپس
رسولان برگزیده خودش را استثنا کرده است و از علوم غیبیاش هر آنچه را خواسته از طریق وحی به آنها عطا نموده است و آن را معجزهی آنها و دلیلی بر راستی نبوتشان قرار داده است.
تا اینجا ثابت شد که خداوند متعال، فرستادگانش را از علم غیب بهرهمند فرموده است و علم غیب آنها به اذن خداوند است، نه به صورت استقلالی.
اثبات علم غیب برای
ائمه (علیهمالسّلام) از آیات فوق، مبتنی بر اثبات سه مطلب است:
کلمهی «من» در آیهی دوم، (اِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ
رَسُولٍ) «بیانیه» است که مصداق «من ارتضی» را بیان میکنند. بقاعی، از مفسرین اهلسنت، مینویسد:
و بین (من) بقوله (من
رسول) ای من الملائکة ومن الناس...
کلمهی «من» در «من
رسول»، بیانیه است که مراد از آن
فرشتگان و مردم است.
زمخشری از مفسران قرن ششم در ذیل آیه سخنی دارد که نشان میدهد: از دیدگاه او نیز «من» بیانیه است: وقد خصّ الله
الرسل من بین المرتضین بالاطلاع علی الغیب.
خداوند متعال از میان افرادی که مورد رضایت اوست،
رسولان را برای آگاهی از غیب انتخاب نموده است.»
فخر رازی به صورت صریح، بیان میکند که «من» برای تبیین است: لفظة (من) فی قوله: (مِن
رَّسُولٍ)، تبیین لمن ارتضی یعنی انه لا یطلع علی الغیب الا المرتضی الذی یکون
رسولاً.
واژهی «من» در جملهی «من
رسول» بیانگر جملهی «من ارتضی» است؛ معنایش این است که خداوند جز کسی را که مورد پسند اوست، آگاه نمیسازد و آن شخص هم
رسول و برگزیدهی اوست.»
ابوحیان اندلسی نیز تصریح میکند که «من
رسول»، عبارت «من ارتضی» را بیان میکند: و (مِن
رَّسُولٍ) تبیین لمن ارتضی.
نسفی نیز مینویسد: ومن
رسول بیان لمن ارتضی.
(من
رسول)، جملهی من ارتضی را بیان میکند.
با توجه به مطالبی که گذشت، «من ارتضی» یک عنوان عام است که یکی از مصادیق آن، «
رسول» است؛ پس «من» در اینجا یک مصداق را بیان میکند.
مطلب دوم این است که مراد از «
رسول» تنها پیامبران نیست؛ بلکه شامل مطلق فرستادگان
الهی میشود؛ چه این فرستاده
بشر باشد یا
فرشته. علمای اهلسنت اینمطلب را ذیل آیه بیان کردهاند.
ابن کثیر، از علمای اهلسنت، در شرح این آیه مینویسد: کلمهی «
رسول»، شامل فرستادگان خداوند، اعم از بشر و فرشتگان میشود.
(عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من
رسول) وهذا یعم
الرسول الملکی والبشری.
رسول در آیهی (عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من
رسول) عمومیت دارد و شامل فرستادگان ملکی
[
فرشتهها
]
و بشری میباشد.»
همچنین پیش از این گذشت که بقاعی نیز «
رسول» را به فرشتگان و فرستادگان بشری تفسیر کرده است: وبین (من) بقوله: (من
رسول) ای من الملائکة ومن الناس...
کلمه «من» در «من
رسول» بیانیه است که مراد از آن فرشتگان و مردم است.
همچنین
زحیلی، از دیگر مفسرین، نیز مینویسد: و
الرسول: هو الملک او صاحب الشریعة السماویة، ای یشمل
الرسول الملکی والبشری.
رسول: همان فرشته یا صاحب شریعت آسمانی است؛ یعنی شامل فرستادهی از جنس فرشته و بشر میشود.»
راغب اصفهانی از واژهشناسان قرآنی، پس از عبارت «الا من ارتضی من
رسول» مینویسی: فیه اشارة ان لله تعالی علما یخص به اولیاءه.
در این آیه، اشاره به این است که خداوند علمی دارد که ویژه اولیای اوست.»
باقلانی در کتاب تمهید الاوائل فی تلخیص الدلائل، پس از عبارت «من ارتضی من
رسول»، سخنی دارد که نشان میدهد، خداوند متعال غیر خودش را نیز، از علم غیب باخبر میسازد و از دیدگاه او، این «غیر خداوند» منحصر در پیامبران (علیهمالسّلام) نیست: وفی نظائر هذه الآیات ما یدل علی ان علم ما یکون لا یدرکه الا علام الغیوب او من اطلعه علی ذلک.
در آیات همانند این آیات، آمده است که علم آنچه را که در عالم وجود دارد، جز دانای غیبها
[
خداوند متعال
]
یا کسی که او را خداوند آگاه ساخته، نمیداند.»
سلمی یکی دیگر از مفسران اهلسنت، «من ارتضی» را به گونهای معنا کرده است که شامل افراد دیگری غیر از پیامبران (علیهمالسّلام) نیز میشود: (الا من ارتضی من
رسول) و هو الفانی عن اوصافه المتصف باوصاف الحق.
«من ارتضی» کسی است که از اوصاف خود رهیده و به اوصاف حق آراسته شده است.»
از مجموع نوشتههای مفسرین و علمای اهلسنت نتیجه گرفته میشود که واژهی «من»، در «من
رسول»، بیانیه است که تنها یک مصداق از «من ارتضی» را بیان میکند و واژهی «
رسول» نیز مطلق است و شامل
رسول بشری و فرشتگان میشود.
شیعیان، بر اساس
قرآن و
روایات معتبر،
امامت را
الهی و در امتداد
نبوت میدانند؛ یعنی
امام را خداوند مشخص نموده و راه پیامبر را ادامه داده، در خط او حرکت و برنامههایش را در میان امت پیاده میکند.
برای اطلاع بیشتر از این موضوع، به آدرس ذیل مراجعه فرمایید:
نصب امام توسط خداوند (ادله نقلی). ثانیا: حتی بر اساس روایات اهلسنت، مقام جانشینی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و امامت پس از آن حضرت، امری
الهی است؛ یعنی خداوند متعال، امام را، به مقام امامت برگزیده است و هیچ بشری حتی
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حق انتخاب امام را ندارد؛ همان گونه که پیامبر را خداوند انتخاب میکند و در کسی و حتی خود پیامبر نیست که خودش را برای این وظیفهی مهم انتخاب کند. برای اثبات این مطلب، چند روایت، از منابع شیعه و اهلسنت، بیان خواهد شد.
در منابع شیعه، روایات فراوانی در این زمینه نقل شده است. در یکی از روایات صحیح،
امام صادق (علیهالسّلام) تصریح فرموده است: انتخاب امام به دست خداوند است نه در اختیار ما:
۲. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ اَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ الْاَشْعَثِ قَالَ: سَمِعْتُ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیهالسّلام) یَقُولُ: اَتَرَوْنَ الْمُوصِیَ مِنَّا یُوصِی اِلَی مَنْ یُرِیدُ؟ لَا وَ اللَّهِ وَ لَکِنْ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ وَ
رَسُولِهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لِرَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتَّی یَنْتَهِیَ الْاَمْرُ اِلَی صَاحِبِهِ.
عمرو بن اشعث میگوید: از امام صادق (علیهالسّلام) شنیدم که میفرمود: آیا فکر میکنید یکی از ما به هر که خواست
وصیت میکند؟ نه به خدا سوگند؛ این عهدی است از خدا و رسولش (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، به فردی پس از فردی تا اینکه به صاحبش برسد.»
روایت بالا از نظر سندی صحیح است و مرحوم
میرزا محمدتقی اصفهانی به صحت سندش تصریح کرده است: ومنها ما رواه ثقة الاسلام فی الکافی فی الصحیح عن ابی عبدالله ( (علیهالسّلام)): اترون الموصی منا یوصی الی من یرید؟ لا والله ولکن عهد من الله
ورسوله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لرجل فرجل حتی ینتهی الامر الی صاحبه.
«یکی از آنها، روایتی است که
ثقةالاسلام کلینی، به صورت صحیح در کتاب
الکافی، از امام صادق روایت کرده است که فرمود....»
در روایت صحیح دیگر نیز امام صادق (علیهالسّلام) فرموده است:
۱. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ: حَدَّثَنِی عُمَرُ بْنُ اَبَانٍ عَنْ اَبِی بَصِیرٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیهالسّلام) فَذَکَرُوا الْاَوْصِیَاءَ وَذَکَرْتُ اِسْمَاعِیلَ فَقَالَ: لَا وَاللَّهِ یَا اَبَا مُحَمَّدٍ مَا ذَاکَ اِلَیْنَا وَمَا هُوَ اِلَّا اِلَی اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ یُنْزِلُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ.
ابوبصیر میگوید: خدمت امام صادق (علیهالسّلام) بودم که نام اوصیاء را بردند و من هم اسماعیل را نام بردم. حضرت فرمود: نه به خدا، ای ابا محمد، تعیین امام در اختیار ما نیست، این کار تنها به دست خداست که هر یک را پس از دیگری میفرستد.»
حسین بن محمد بن عامر، از دیدگاه علمای رجال، ثقه است و به نام «حسن بن محمد بن عمران» نیز معرفی شده است.
نجاشی مینویسد: الحسین بن محمد بن عمران بن ابیبکر الاشعری القمی، ابو عبدالله: ثقة.
حسین بن محمد بن عمران بن ابوبکر اشعری قمی، کنیهاش ابو عبدالله، ثقه است.
آقای
نمازی شاهرودی نیز مینویسد: الحسین بن محمد بن عامر الاشعری القمی ابو عبدالله: من مشائخ الکلینی فی الکافی. یروی عنه کثیرا وهو الحسین بن محمد بن عامر بن عمران بن ابیبکر الاشعری القمی الثقة بالاتفاق.
حسین بن محمد بن عامر اشعری قمی، کنیهاش ابوعبدالله، از اساتید کلینی است که از وی بسیار روایت نقل کرده است. او همان حسین بن محمد بن عامر بن عمران بن ابوبکر اشعری قمی است که به اتفاق علما، ثقه است.»
هر چند مرحوم نجاشی، این راوی را مضطرب المذهب و الحدیث معرفی کرده و
ابن غضائری گفته: یعرف حدیثه و ینکر؛ یعنی روایتش منکر است، اما مرحوم
آیتالله العظمی خویی ایشان را موثق میداند و دربارهاش نوشته است:
اقول: الظاهر ان الرجل ثقة یعتمد علی روایاته. واما قول النجاشی من اضطرابه فی الحدیث والمذهب فلا یکون مانعا عن وثاقته، اما اضطرابه فی المذهب فلم یثبت کما ذکره بعضهم، وعلی تقدیر الثبوت فهو لا ینافی الوثاقة، واما اضطرابه فی الحدیث فمعناه انه قد یروی ما یعرف، وقد یروی ما ینکر، وهذا ایضا لا ینافی الوثاقة. و اما روایته عن الضعفاء علی ما ذکره ابن الغضائری، فهی علی تقدیر ثبوتها لا تضر بالعمل بما یرویه عن الثقات، فالظاهر ان الرجل معتمد علیه، والله العالم.
میگویم: ظاهر این است که این شخص موثق است و به روایاتش اعتماد میشود. اما سخن نجاشی که وی را مضطرب الحدیث و المذهب معرفی کرده، مانع از وثاقتش نیست؛ زیرا اضطراب در مذهبش ثابت نشده و بر فرض ثبوت، منافی وثاقت نیست. اضطراب در حدیث نیز معنایش این است که وی روایات معروف
[
شناخته شده
]
و منکر
[
غیرشناخته شده
]
را روایت کرده است و این نیز با وثاقتش منافات ندارد.
اما این سخن ابن عضائری که وی از ضعفاء روایت کرده، بر فرض اینکه ثابت باشد، برای عمل به روایاتی که او از افراد ثقه نقل کرده، ضرری نمیزند. در نتیجه ظاهرا این شخص مورد اعتماد است.»
سیدبحرالعلوم، کلام
علامه مجلسی را درباره معلی بن محمد، نقل کرده و تصریح نموده که علامه، سخن نجاشی و ابن غضائری را نقد کرده است: وقال المجلسی: لم نطلع علی خبر یدل علی اضطرابه فی الحدیث والمذهب... و فی الوجیزة: ولا یضر ضعفه لانه من مشایخ الاجازة و فی المعراج - نقلا عن بعض معاصریه - القول بصحة حدیثه لکونه من المشائخ.
مجلسی گفته: ما به روایتی که بر اضطراب او در مذهب و نقل روایت دلالت کند، نیافتیم. علامه در کتاب «وجیزه» گفته است: این ضعف وی ضرری به او نمیزند؛ چون ایشان از مشایخ اجازه هستند و در کتاب معراج از برخی معاصرینش نقل کرده که روایت او صحیح است؛ چرا که او از مشایخ ثقات هستند.»
حسن بن علی وشاء نیز از دیدگاه علمای شیعه مورد اعتماد و وثوق است. نجاشی دربارهاش مینویسد: الحسن بن علی بن زیاد الوشاء بجلی کوفی... و کان من وجوه هذه الطائفة....
حسن بن علی بن زیاد وشاء بجلی از اهل
کوفه ... از سرشناسان
امامیه بوده است.»
مرحوم آیتالله العظمی خویی، پس از بحث درباره ایشان مینویسد: فلا ینبغی الریب فی جلالة الرجل ووثاقته.
تردید و شک در جلالت و وثاقت این شخص، سزاوار نیست.
آقای نمازی شاهرودی نیز مینویسد: الحسن بن علی بن زیاد الوشاء الخزاز الکوفی... من وجوه هذه الطائفة و عین من عیون هذه الطائفة.
حسن بن علی بن زیاد وشاء خزاز کوفی... از سرشناسان امامیه و چشم چراغ امامیه است.
این راوی نیز از نظر علمای رجال توثیق دارد. نجاشی مینویسد: عمر بن ابان الکلبی ابو حفص مولی، کوفی، ثقة.
عمر بن ابان کلبی، ... از اهل کوفه و مورد اعتماد است.»
آقای نمازی شاهرودی اتفاق علمای شیعه بر ثقه بودنش را نقل کرده است: عمر بن ابان الکلبی ابو حفص الکوفی: من اصحاب الصادق (علیهالسّلام)؛ ثقة بالاتفاق.
آخرین راوی متصل به امام (علیهالسّلام)،
ابوبصیر اسدی است که وی از نظر علمای رجال کاملا ثقة و مورد اعتماد است. نجاشی مینویسد: یحیی بن القاسم ابو بصیر الاسدی؛ و قیل: ابو محمد، ثقة، وجیه.
یحیی بن قاسم، ابوبصیر اسدی، و برخی کنیهاش را ابومحمد گفتهاند، موثق و سرشناس است.
در منابع دست اول
اهلسنت نیز روایاتی پیرامون
امامت الهی به چشم میخورد که بهعنوان نمونه یکی از آنها را از صحیحترین کتاب اهلسنت (
صحیح مسلم) نقل میکنیم.
مسلم بن حجاج نیشابوری در روایتی از
ابن عباس چنین نقل میکند: ۲۲۷۳ حدثنی محمد بن سَهْلٍ التَّمِیمِیُّ حدثنا ابو الْیَمَانِ اخبرنا شُعَیْبٌ عن عبد اللَّهِ بن ابی حُسَیْنٍ حدثنا نَافِعُ بن جُبَیْرٍ عن بن عَبَّاسٍ قال: قَدِمَ مُسَیْلِمَةُ الْکَذَّابُ علی عَهْدِ النبی (صلیاللهعلیهوسلم) الْمَدِینَةَ فَجَعَلَ یقول: ان جَعَلَ لی مُحَمَّدٌ الْاَمْرَ من بَعْدِهِ تَبِعْتُهُ فَقَدِمَهَا فی بَشَرٍ کَثِیرٍ من قَوْمِهِ فَاَقْبَلَ
الیه النبی (صلیاللهعلیهوسلم) وَمَعَهُ ثَابِتُ بن قَیْسِ بن شَمَّاسٍ وفی یَدِ النبی (صلیاللهعلیهوسلم) قِطْعَةُ جَرِیدَةٍ حتی وَقَفَ علی مُسَیْلِمَةَ فی اَصْحَابِهِ قال: لو سَاَلْتَنِی هذه الْقِطْعَةَ ما اَعْطَیْتُکَهَا وَلَنْ اَتَعَدَّی اَمْرَ اللَّهِ فِیکَ....
ابن عباس میگوید:
مُسَیْلِمَه کَذَّاب در زمان
رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
مدینه آمد و گفت: اگر محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جانشینی پس از خودش را برای من قرار دهد، از او پیروی میکنم. او با افراد زیادی از قبیلهاش به سمت آن حضرت آمد و
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به همراه
ثابت بن قیس به او رو کرد و در حالی که در دستشان تکه چوبی بود به نزدش رفت و در مقابلش ایستاد و فرمود: «اگر این تکه چوب را از من بخواهی، به تو نخواهم داد و هرگز امر خدا را به تو واگذار نمیکنم ....»
سیوطی در شرح این فقره از صحیح مسلم مینویسد: ولن اتعدی امر الله فیکای لا اجیبک الی ما طلبته مما لا ینبغی لک من الاستخلاف والمشارکة.
هرگز امر خدا را به تو نمیدهم، یعنی به درخواست تو در زمینهی جانشینی و مشارکت، که شایسته تو نیست، پاسخ نخواهم داد.»
نووی یکی دیگر از شارحان صحیح مسلم، درباره جمله «ولن اتعدی امر الله فیک» مینویسد: قوله (صلیاللهعلیهوسلم) لمسیلمة (ولن اتعدی امر الله فیک) فهکذا وقع فی جمیع نسخ مسلم ووقع فی البخاری ولن تعدو امر الله فیک. قال القاضی: هما صحیحان فمعنی الاول لن اعدو انا امر الله فیک من انی لا اجیبک الی ما طلبته مما لا ینبغی لک من الاستخلاف او المشارکة.
این سخن
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) «ولن اتعدی امر الله فیک» به مسیلمه، در همهی نسخههای مسلم همین طور آمده است؛ اما در
بخاری «لن تعدو امر الله فیک» آمده است.
قاضی عیاض گفته: هر دو تعبیر صحیح است. معنای تعبیر نخست این است که من امر خدا را به تو نمیدهم، یعنی به خواستهی تو (جانشینی و یا مشارکت) که لیاقتش را نداری، پاسخ نمیدهم.»
بر اساس این روایت صحیح اهلسنت، جانشینی
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، به فرموده خود آن حضرت، امری
الهی است و خداوند جانشین ایشان را انتخاب مینماید و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حق واگذاری آن را به هیچ فرد دیگری ندارد.
از آنچه که تاکنون گذشت، نتیجه گرفته میشود که ائمهی اهلبیت (علیهمالسّلام) نیز، مصداق
رسول در این آیات هستند. به این بیان که:
اولا: بر اساس دیدگاه علمای اهلسنت،
رسول، اعم از فرستادهی بشری و فرشتگان است.
ثانیا: ثابت شد که به اعتقاد شیعه و از دیدگاه روایات اهلسنت، مقام امامت،
الهی است؛ یعنی خداوند «امام» را به این مقام انتخاب میکند؛ همانگونه که پیامبر را، خداوند انتخاب مینماید.
از این دو مطلب نتیجه گرفته میشود که
ائمه طاهرین (علیهمالسّلام) نیز فرستادگان
الهی هستند، و در نهایت، همانطوری که
پیامبران علم غیب دارند، ائمه طاهرین (علیهمالسّلام) نیز که مصداق
رسول میباشند، از این علم بهرمند خواهند بود.
نکتهی مورد توجه این است که آیهی بالا، تنها یکی از آیاتی است که میشود علم غیب ائمه (علیهمالسّلام) را از آن اثبات کرد. آقای
نمازی شاهرودی نزدیک سی آیه را در کتابش آورده که بر اثبات علم غیب آن بزرگواران دلالت دارد. ایشان پس از ذکر آیهی «عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من
رسول» دربارهی این مطلب مینویسد:
وسائر الآیات الدالة علی اثبات علم الغیب له و لاوصیائه المعصومین (علیهمالسّلام) قریبة الی الثلاثین، ذکرناها فی کتابنا «
رسالة علم غیب» فراجع
الیه.
آیاتی که بر اثبات علم غیب برای
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اوصیاء معصومش (علیهمالسّلام) دلالت دارند، نزدیک سی تاست که آنها را در کتاب «
رسالة علم غیب» ذکر کردم. به آنجا مراجعه نمایید.»
در منابع شیعه روایاتی ذکر شده که ائمه طاهرین (علیهمالسّلام) را وارث علم پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و مصداق «من ارتضی» معرفی کردهاند. در ادامه به برخی از این روایات شریف اشاره میشود:
در
روایت صحیح،
امام باقر (علیهالسّلام) فرموده،
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مصداق «من ارتضی» و دارای
علم غیب الهی (علوم
قضا و
قدر) است و همان علم غیب، از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به ما نیز رسیده است:
(۲) مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ سَمِعْتُ حُمْرَانَ بْنَ اَعْیَنَ یَسْاَلُ اَبَا جَعْفَرٍ (علیهالسّلام) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ؛
قَالَ: اَبُو جَعْفَرٍ (علیهالسّلام) اِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ابْتَدَعَ الْاَشْیَاءَ کُلَّهَا بِعِلْمِهِ عَلَی غَیْرِ مِثَالٍ کَانَ قَبْلَهُ فَابْتَدَعَ السَّمَاوَاتِ وَ الْاَرَضِینَ وَ لَمْ یَکُنْ قَبْلَهُنَّ سَمَاوَاتٌ وَ لَا اَرَضُونَ اَ مَا تَسْمَعُ لِقَوْلِهِ تَعَالَی وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ؛
فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ: اَ رَاَیْتَ قَوْلَهُ جَلَّ ذِکْرُهُ عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَداً؛
فَقَالَ: اَبُو جَعْفَرٍ (علیهالسّلام) اِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ
رَسُولٍ؛
وَ کَانَ وَ اللَّهِ مُحَمَّدٌ مِمَّنِ ارْتَضَاهُ وَ اَمَّا قَوْلُهُ عالِمُ الْغَیْبِ؛
فَاِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَالِمٌ بِمَا غَابَ عَنْ خَلْقِهِ فِیمَا یَقْدِرُ مِنْ شَیْءٍ وَ یَقْضِیهِ فِی عِلْمِهِ قَبْلَ اَنْ یَخْلُقَهُ وَ قَبْلَ اَنْ یُفْضِیَهُ اِلَی الْمَلَائِکَةِ فَذَلِکَ یَا حُمْرَانُ عِلْمٌ مَوْقُوفٌ عِنْدَهُ
اِلَیْهِ فِیهِ الْمَشِیئَةُ فَیَقْضِیهِ اِذَا اَرَادَ وَ یَبْدُو لَهُ فِیهِ فَلَا یُمْضِیهِ فَاَمَّا الْعِلْمُ الَّذِی یُقَدِّرُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَیَقْضِیهِ وَ یُمْضِیهِ فَهُوَ الْعِلْمُ الَّذِی انْتَهَی اِلَی
رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ثُمَّ اِلَیْنَا.
سدیر صیرفی میگوید: شنیدم که
حمران بن اعین از امام باقر (علیهالسّلام) دربارهی این آیه که میفرماید: «خدا ایجاد کنندهی آسمانها و زمین است» پرسید: امام فرمود: خدای (عزّوجلّ) همه چیز را با علمش ایجاد کرد، بدون آنکه نمونهی قبلی داشته باشد. آسمانها و زمینها را آفرید در صورتی که پیش از آن، آسمان و زمینی نبود، آیا گفتار خداوند را نشنیدهای که فرمود: «و
عرش خدا روی آب بود»
[
پس اگر آسمان و زمین میبود، عرش خدا روی آنها قرار میگرفت
]
حمران عرضکرد: بفرمائید معنی این سخن خداوند متعال را که فرمود: «خدا غیب میداند و کسی را بر علم غیب خود آگاه نکند» امام (علیهالسّلام)
[
ادامهی آیه را
]
تلاوت کرد: «مگر فرستادهای که مورد رضایت او باشد» به خدا سوگند که محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از پسندیدگان او بود و اما اینکه میفرماید: «خدا غیب میداند»، همانا خدای (عزّوجلّ) عالم است به آنچه از خلقش غایب است نسبت به هر چیزی که مقدر میکند و حکم میدهند پیش از آنکه آن را بیافریند و به فرشتگانش افاضه کند، ای حمران! این علم نزد او نگه داشته است و نسبت به آن مشیت دارد، هرگاه بخواهد طبق آن حکم دهد
[
و آن را به مورد اجرا گذارد
]
و گاهی نسبت به آن
بداء حاصل شود که اجرایش نمیکند و اما علمی که خدای (عزّوجلّ) آن را قطعی کرده و امضاء نموده، علمی است که اولا به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سپس به ما رسیده است.»
در این روایت، دو نکتهی مهم بیان شده است:
نکتهی اول اینکه
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مصداق «من ارتضی» است: وَ کَانَ وَ اللَّهِ مُحَمَّدٌ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مِمَّنِ ارْتَضَاهُ.
نکتهی دوم اینکه علم به قضا و قدری که ویژهی خداوند است، به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسیده و ائمه (علیهمالسّلام) نیز همان علوم را دارا میباشند: فَاَمَّا الْعِلْمُ الَّذِی یُقَدِّرُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَیَقْضِیهِ وَ یُمْضِیهِ فَهُوَ الْعِلْمُ الَّذِی انْتَهَی اِلَی
رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ثُمَّ اِلَیْنَا.
در نتیجه ائمه (علیهمالسّلام) نیز به اذن خداوند، علم غیب
الهی را دارند.
این روایت از لحاظ سندی، صحیح است. شیخ هادی نجفی بعد از نقل روایت، به صحت سندش تصریح کرده است:
«الروایة صحیحة الاسناد.»
در روایت طولانی دیگری، به نقل از
سلمان فارسی،
امیرمؤمنان (علیهالسّلام)، با استناد به آیهی «عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من
رسول» تصریح نموده که من، «مرتضی» یعنی پسندیده از میان فرستادگان هستم که خداوند علم غیبش را بر آنها ظاهر ساخته است:
۱. حدثنا الشیخ ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه (قال: حدثنا محمد بن الحسن بن الولید) قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار، عن محمد ابن زکریا، عن ابی المعافا عن وکیع، عن زاذان، عن سلمان قال: ... یَا سَلْمَانُ اَ مَا قَرَاْتَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَی حَیْثُ قَالَ «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَداً اِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ
رَسُولٍ» فَقُلْتُ: بَلَی یَا سَیِّدِی فَقَالَ: یَا سَلْمَانُ اَنَا الْمُرْتَضِی مِنَ
الرَّسُولِ الَّذِی اَظْهَرَهُ عَلَی غَیْبِهِ اَنَا الْعَالِمُ الرَّبَّانِیُّ اَنَا الَّذِی هَوَّنَ اللَّهُ عَلَیَّ الشَّدَائِدَ وَ طَوَی لِیَ الْبَعِید.
«... ای سلمان؛ آیا قرآن را نخواندهای که میفرماید: دانای غیب است و بر غیب خود کسی را آگاه نمیسازد جز فرستادگان مورد پسندش را؟. گفتم: آری ای آقای من؟ فرمود: ای سلمان منم پسندیده،
رسولی که او را بر غیب خود گمارد، منم عالم ربانی، منم که خدا سختیها را بر من آسان کرده و دور را برای من نزدیک کرده است
[
چنان از حوادث آینده مطلعم نموده که گویا آنها را دیدهام
]
.»
در روایت دیگری که از طریق محمد بن فضیل هاشمی نقل شده،
امام هشتم (علیهالسّلام) پس از شهادت پدر بزرگوارشان،
امام موسی بن جعفر (علیهالسّلام)، به
مدینه آمد و در میان جمعی از
شیعیان، شخصی به نام «عمرو بن هذاب»، که از ناصبیها بود، حضور داشت. حضرت به او فرمود: اگر خبر دهم که شما در همین روزها به خون یکی از اقوامت مبتلا میشوی قبول میکنی؟ او گفت: نه؛ فان الغیب لا یعلمه الا الله تعالی؛ تنها خداوند غیب میداند.
امام هشتم (علیهالسّلام) با استناد به همین آیه فرمود:
«قَالَ: (علیهالسّلام) اَوَ لَیْسَ اللَّهُ یَقُولُ عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَداً اِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ
رَسُولٍ فَرَسُولُ اللَّهِ عِنْدَ اللَّهِ مُرْتَضَی وَ نَحْنُ وَرَثَةُ ذَلِکَ
الرَّسُولِ الَّذِی اَطْلَعَهُ اللَّهُ عَلَی مَا شَاءَ مِنْ غَیْبِهِ فَعَلِمْنَا مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ اِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ اِنَّ الَّذِی اَخْبَرْتُکَ بِهِ یَا ابْنَ هَذَّابٍ لَکَائِنٌ اِلَی خَمْسَةِ اَیَّامٍ فَاِنْ لَمْ یَصِحَّ مَا قُلْتُ لَکَ فِی هَذِهِ الْمُدَّةِ فَاِنِّی کَذَّابٌ مُفْتَرٍ وَ اِنْ صَحَّ فَتَعْلَمُ اَنَّکَ الرَّادُّ عَلَی اللَّهِ وَ عَلَی
رَسُولِهِ وَ لَکَ دَلَالَةٌ اُخْرَی.»
امام (علیهالسّلام) فرمود: آیا خداوند نمیفرماید: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَداً اِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ
رَسُولٍ». پس
رسول خدا نزد خداوند مرتضی
[
مورد پسند
]
میباشد و ما ورثهی همان
رسولی هستیم که خداوند او را بر غیب خود، از هر آنچه خواسته، مطلع و آگاه ساخته است. پس ما به آنچه در گذشته رخ داده و آنچه در آینده، تا
روز قیامت، رخ خواهد داد، آگاه هستیم. ای پسر هذّاب! آنچه به تو خبر دادم، در مدت پنج روز واقع خواهد شد. پس اگر آنچه را که به تو گفتم در این مدت صورت نگرفت، من
دروغگو و
افترا زننده هستم؛ ولی اگر درست بود، پس خواهی دانست که تو رد کنندهی خدا و
رسول او هستی و این
[
اتفاق افتادن حوادث در این مدت
]
نشانهی دیگری
[
بر حقانیت ما
]
برای توست.»
مرحوم
علامه طباطبایی، بعد از نقل این روایت در
تفسیر شریف المیزان مینویسد: اقول: والاخبار فی هذا الباب فوق حد الاحصاء و مدلولها ان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اخذه بوحی من ربه وانهم اخذوه بالوراثة منه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).
میگویم: روایات در این باب، بیشمار است و دلالت دارد بر اینکه
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این علم را از راه
وحی گرفته و ائمه (علیهمالسّلام) آن را از آن حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
ارث بردهاند.
اولا: «ائمه معصومین (علیهمالسّلام) » وارث علوم پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هستند و همانگونه که ایشان علم غیب دارند، ائمه (علیهمالسّلام) نیز دارای این علم هستند؛
ثانیا: در روایت دوم، امیرمومنان (علیهالسّلام) خودش را مصداق آیهی «من ارتضی من
رسول» معرفی کرده است، پس ائمه (علیهمالسّلام) نیز مصداق «
رسول» میباشند. حتی بر اساس برخی از روایات اهلسنت، برای برخی از ائمه (علیهمالسّلام) علم غیب اثبات شده است.
عبدالرزاق صنعانی، در روایتی صحیح، اینچنین نقل کرده است:
عبدالرزاق عن معمر عن وهب بن عبدالله عن ابی الطفیل قال: شهدت علیا وهو یخطب وهو یقول: سلونی فوالله لا تسالونی عن شیء یکون الی یوم القیامة الا حدثتکم به وسلونی عن کتاب الله فوالله ما من آیة الا وانا اعلم بلیل نزلتام بنهارام فی سهلام فی جبل.
ابوطفیل میگوید: شاهد بودم که
علی (علیهالسّلام) خطبه میخواند و میفرمود: از من بپرسید؛ به خدا سوگند! از هرچه که تا روز قیامت به وجود میآید و اتفاق میافتد، سؤال نمیکنید؛ مگر اینکه تمام آنها را پاسخ میگویم. از
کتاب خدا بپرسید؛ به خدا سوگند! هیچ آیهای نازل نشده است؛ مگر اینکه میدانم شب نازل شده است یا روز، در
صحرا نازل شده است یا در
کوه.
بر اساس منابع
شیعه و
اهلسنت، برخی از افراد بشر از طریق
الهام نیز، بر امور غیبی آگاه میشوند. در ادامه به تعدادی از این موارد اشاره میشود:
در برخی از روایات، القاب «محدَّث» یا «محدَّثون» به ائمه طاهرین (علیهمالسّلام)، نسبت داده شده است.
مرحوم کلینی در
کتاب الکافی، بابی به «ان الائمه (علیهالسّلام) مفهمون محدثون» نامگذاری کرده است که برخی از روایات باب ارائه خواهد شد:
(۳) اَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اِسْمَاعِیلَ قَالَ: سَمِعْتُ اَبَا الْحَسَنِ (علیهالسّلام) یَقُولُ: الْاَئِمَّةُ عُلَمَاءُ صَادِقُونَ مُفَهَّمُونَ مُحَدَّثُونَ.
محمد بن اسماعیل میگوید: از امام هشتم (علیهالسّلام) شنیدم که میفرمود: ائمه (علیهمالسّلام) دانشمند، راستگو، فهمیده شده
[
تفهیم شده
]
محدث
[
کسی که فرشتگان با او سخن میگویند
]
هستند.»
این روایت از نظر سند صحیح است.
علامه مجلسی، علاوه بر تصحیح سند روایت، واژهگان روایت را نیز شرح داده است:
الحدیث الثالث: صحیح. «مفهمون» من جهة النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فهمهم القرآن و تفسیره و تاویله و غیر ذلک من العلوم و المعارف «محدثون» من الملک.
روایت سوم، صحیح است. «مفهمون» یعنی آنها
قرآن،
تفسیر،
تاویل قرآن و علوم و معارف دیگر را از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرا گرفتهاند. «محدثون» یعنی فرشتهگان با ایشان هم سخن شدهاند.
شیخ جلال صغیر، از علمای شیعه نیز، به صحیح بودن
سند روایت تصریح کرده است: وفی صحیحة یعقوب بن یزید، عن محمد ابن اسماعیل بن بزیع قال: سمعت ابا الحسن (علیهالسّلام) یقول: الائمة علماء صادقون مفهمون محدثون.
شیخ علی آل محسن نیز، این روایت را معنا کرده و روایت را صحیح میداند: ثم انا بینا ان الائمة (علیهمالسّلام) لیسوا بانبیاء
مرسلین، بل ان القول بنبوة واحد منهم کفر بلا اشکال، و انما هم علماء صادقون محدثون ملهمون، وبهذا نطقت الاخبار الثابتة، کصحیحة محمد بن اسماعیل، قال: سمعت ابا الحسن (علیهالسّلام) یقول: الائمة علماء صادقون مفهمون محدثون.
بیان کردیم که ائمه (علیهمالسّلام)، پیامبران فرستاده شده نیستند؛ بلکه سخن گفتن از
نبوت یکی از آنها، بدون شک
کفر است؛ اما آنها عالمان، راستگویان و افرادی هستند که از طریق فرشتگان با آنها سخن گفته میشود و به آنها الهام میشود. درباره اینمطلب، روایات سخن گفتهاند؛ برای نمونه روایت صحیح محمد بن اسماعیل است که....»
در
روایت صحیح دیگری، آمده است که پس از رحلت
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)،
جبرئیل با
حضرت زهرا (علیهاالسّلام) سخن میگفته است:
۵. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ اَبِی عُبَیْدَةَ قَالَ: سَاَلَ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیهالسّلام) بَعْضُ اَصْحَابِنَا عَنِ الْجَفْرِ فَقَالَ: هُوَ جِلْدُ ثَوْرٍ مَمْلُوءٌ عِلْماً. قَالَ لَهُ فَالْجَامِعَةُ؟ قَالَ: تِلْکَ صَحِیفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فِی عَرْضِ الْاَدِیمِ مِثْلُ فَخِذِ الْفَالِجِ فِیهَا کُلُّ مَا یَحْتَاجُ النَّاسُ
اِلَیْهِ وَ لَیْسَ مِنْ قَضِیَّةٍ اِلَّا وَ هِیَ فِیهَا حَتَّی اَرْشُ الْخَدْشِ قَالَ فَمُصْحَفُ فَاطِمَةَ (علیهاالسّلام). قَالَ: فَسَکَتَ طَوِیلًا ثُمَّ قَالَ اِنَّکُمْ لَتَبْحَثُونَعَمَّا تُرِیدُونَ وَ عَمَّا لَا تُرِیدُونَ اِنَّ فَاطِمَةَ مَکَثَتْ بَعْدَ
رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ یَوْماً وَ کَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِیدٌ عَلَی اَبِیهَا وَ کَانَ جَبْرَئِیلُ (علیهالسّلام) یَاْتِیهَا فَیُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلَی اَبِیهَا وَ یُطَیِّبُ نَفْسَهَا وَ یُخْبِرُهَا عَنْ اَبِیهَا وَ مَکَانِهِ وَ یُخْبِرُهَا بِمَا یَکُونُ بَعْدَهَا فِی ذُرِّیَّتِهَا وَ کَانَ عَلِیٌّ (علیهالسّلام) یَکْتُبُ ذَلِکَ فَهَذَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ (علیهاالسّلام).
ابوعبیده میگوید: یکی از شیعیان از
امام صادق (علیهالسّلام) دربارهی
جفر پرسید. حضرت (علیهالسّلام) فرمود: جفر پوست گاوی است که پر از علم میباشد. عرض کرد: جامعه چیست؟. فرمود: طوماریست بهاندازهی هفتاد
ذراع و عرض یک پوست؛ مانند ران شتر چاق که تمام احتیاجات مردم در آن نوشته شده است
[
یعنی نوشتهها، در آن است نه آنکه روی خود آن پوست نوشته باشد
[
مرآة
]
همهی قضایا حتی جریمهی خراش در آنجا وجود دارد. عرضکرد:
مصحف فاطمه (علیهاالسّلام) چیست؟. حضرت مدتی سکوت کرد و سپس فرمود: شما از آنچه میخواهید و نمیخواهید بحث میکنید. همانا فاطمه (علیهاالسّلام) پس از پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هفتاد و پنج روز در قید حیات بود و از فراق پدراندوه بسیاری داشت و جبرئیل (علیهالسّلام) میآمد و او را در مرگ پدر تسلیت میگفت و خوشحال میساخت و از احوال و مقام پدرش خبر میداد و سرگذشت اولادش را پس از او برایش بیان میکرد و علی (علیهالسّلام) اینها را مینوشت و آن نوشتهها مصحف فاطمه (علیهاالسّلام) است.»
این روایت نیز، از نظر سندی صحیح است. علامه مجلسی، پس از ذکر روایت، مینویسد: الحدیث الخامس: صحیح.
مرحوم
آیتالله العظمی میرزاجواد تبریزی نیز، دربارهی صحت سند این روایت و «محدثه بودن حضرت زهرا (علیهاالسّلام) » مینویسد: وکانت فاطمة (علیهاالسّلام) فی بطن امها محدثة، وکانت تنزل علیها الملائکة بعد وفاة
الرسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و یشهد بذلک الروایات المتعددة، منها صحیحة ابی عبیدة عن ابی عبدالله (علیهالسّلام) قال: ان فاطمة (علیهاالسّلام) مکثت بعد
رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خمسة وسبعین یوما، وکان دخلها حزن شدید علی ابیها وکان یاتیها جبرئیل (علیهالسّلام) فیحسن عزاءها علی ابیها و یطیب نفسها و یخبرها عن ابیها و مکانه، ویخبرها بما یکون بعدها فی ذریتها و کان علی (علیهالسّلام) یکتب ذلک.
حضرت زهرا (علیهاالسّلام) در شکم مادرش «محدثه» بود و بعد از وفات
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، فرشتگان بر ایشان نازل میشد. بر اثبات اینمطلب، روایات متعددی شهادت میدهد. یکی از آنها، صحیحهی ابوعبیده است که از امام صادق (علیهالسّلام) روایت شده است....»
در روایت دیگری،
امام باقر (علیهالسّلام)، اوصیای
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را با عنوان «محدث» توصیف کرده است:
(۱) مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَجَّالِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ:
اَرْسَلَ اَبُو جَعْفَرٍ (علیهالسّلام) اِلَی زُرَارَةَ اَنْ یُعْلِمَ الْحَکَمَ بْنَ عُتَیْبَةَ اَنَّ اَوْصِیَاءَ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ وَ (علیهمالسّلام) مُحَدَّثُونَ.
عبید بن زراره میگوید: امام باقر (علیهالسّلام) سراغ
زراره فرستاد تا به
حکم بن عتیبه اعلام کند که اوصیای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) محَدَّث هستند.»
سیدبدرالدین حسینی، واژهی «محدثون» را به «ملهمون» تفسیر کرده است؛ یعنی به آنها الهام میشده است: قوله (علیهالسّلام): محدثون ای ملهمون.
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در حدیث معروف «نورانیت» میفرماید: و انا صاحب اللوح المحفوظ الهمنی الله (عزّوجلّ) علم ما فیه.
من صاحب
لوح محفوظ هستم که خداوند متعال علم آن را به من
الهام کرده است.
علمای اهلسنت، برای واژه «محدثون»، تفسیرهای مختلفی آوردهاند:
محدَّث یعنی کسی که از روی حدس و گمان سخن میگوید.
ابن اثیر جزری پس از نقل روایت میگوید: محدَّثون؛ اراد بقوله: محدثون، اقواما یصیبون اذا ظنوا وحدسوا، فکانهم قد حدثوه بما قالوا.
«مراد از «محدثون» گروهی هستند که از روی ظن و حدس سخن درست میگویند؛ گویا آنچه را میگویند برایشان گفته شده است.»
ابن قتیبه نیز همین تفسیر را برای «محدثون» گفته است: وقال ابن قتیبة: یرید قوما یصیبون اذا ظنوا وحدسوا، فکانهم حدثوا بشیء فقالوه.
برخی دیگر از علمای اهلسنت، واژهی «محدث» را به معنای «مُلْهَم» گرفتهاند، مراد از آن، کسانی هستند که در دلشان الهام میشود.
ابن حجر عسقلانی، در تفسیر این واژه، مینویسد: واختلف فی تاویله فقیل: ملهم. قاله: الاکثر.
در تاویل این واژه اختلاف شده است. گفته شده به معنای الهام شده است. این دیدگاه را بیشتر علما گفتهاند.»
در اینجا باید بیان کرد که مقصود علمای اهلسنت از «ملهم»، الهام
ملائکه به شخص نمیباشد؛ بلکه به ذهن آمدن حقیقت مطلب یا همان حس ششم است؛ چنانکه
بغوی و ابن اثیر اینمطلب را بیان کردهاند. بغوی در کتاب شرح السنة مینویسد: قوله: محدثون فالمحدث: الملهم یلقی الشیء فی روعه یرید قوما یصیبون اذا ظنوا، فکانهم حدثوا بشیء، فقالوه وتلک منزلة جلیلة من منازل الاولیاء.
محدث، کسی است که چیزی در دلش به وی الهام شده است و مقصود از محدثون، گروهی هستند که در موقع ظن و گمان، درست میگویند؛ گویا اینکه با آنها سخن گفته شده و آنها همان را گفتهاند. این جایگاه بالایی از جایگاه اولیاست.
ابن اثیر نیز، واژهی «ملهم» را اینگونه تفسیر کرده است: وقد جاء فی الحدیث تفسیره: (انهم ملهمون) والملهم هو الذی یلقی فی نفسه الشئ فیخبر به حدسا وفراسة و هو نوع یختص به الله (عزّوجلّ) من یشاء من عباده الذین اصطفی، مثل عمر، کانهم حدثوا بشئ فقالوه.
ملهم آن کسی است که در نفس او چیزی القا میشود و از روی حدس و فراست از آن خبر میدهد. این نوع الهام را
خداوند متعال به برخی از بندگان برگزیدهاش اختصاص میدهد؛ گویا با آنها سخن گفته میشود، آنگاه آنها میگویند.»
با توجه به مطالب بالا، روشن شد که مراد از «ملهم»، کسانی هستند که بر اساس یک حس درونی، حدس و گمانشان درست از آب در میآید. بنابراین، مورد اول و دوم با هم تفاوت چندانی ندارد.
محدثون به معنای کسانی است که به آنها
وحی میشود.
ابن عاشور در
تفسیر التحریر و التنویر، ذیل آیهی (او
یرسل رسولاً فیوحی باذنه ما یشاء)، وحی را واقع شدن مراد خدا در نفس پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میداند و تصریح میکند که برای غیر انبیاء (علیهمالسّلام) نیز حاصل میشود. وی پس از آن، به روایت مورد بحث، استناد کرده است:
والمراد بالوحی هنا: ایقاع مراد الله فی نفس النبی یحصل له به العلم بانه من عند الله فهو حجة للنبیء لمکان العلم الضروری وحجة للامة لمکان العِصمة من وسوسة الشیطان وقد یحصل لغیر الانبیاء ولکنه غیر مطرد ولا منضبط مع انه واقع وقد قال النبی (صلیاللهعلیهوسلم): قد کان فیما مضی قبلکم من الامم مُحَدَّثون فان یکن فی امتی منهم احد فعُمرُ بن الخطاب؛ قال ابن وهب: محدَّثون: مُلْهَمُون.
مقصود از وحی، در اینجا، واقع شدن مراد خداوند در نفس پیامبر (علیهالسّلام) است به گونهای که برای آن حضرت علم پیدا میشود که آنچیز از طرف خداوند است. پس به خاطر این علم قطعی، اینمطلب برایشان
حجت است و از آنجایی که ایشان از
وسوسههای شیطان مصون هستند، این مساله برای امت نیز حجت است. این نوع از وحی، برای غیر پیامبران نیز حاصل میشود، اما شایع و همیشگی نیست.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرماید: در میان امتهای پیش از شما افرادی محدث بودند، اگر در امت من کسی باشد، او عمر بن خطاب است.»
ابن عاشور بر این باور است که بر اساس روایت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، به عمر، وحی میشده است.
محدَّث کسی است که فرشتگان با او سخن میگویند.
محمد بن اسماعیل بخاری، در این زمینه، نقل کرده است: زَادَ زَکَرِیَّاءُ بن ابی زَائِدَةَ عن سَعْدٍ عن ابی سَلَمَةَ عن ابی هُرَیْرَةَ قال: قال النبی (صلیاللهعلیهوسلم): لقد کان فِیمَنْ کان قَبْلَکُمْ من بَنِی اِسْرَائِیلَ رِجَالٌ یُکَلَّمُونَ من غَیْرِ اَنْ یَکُونُوا اَنْبِیَاءَ فَاِنْ یَکُنْ من اُمَّتِی منهم اَحَدٌ فَعُمَرُ.
البته این نکته نیز باید بیان شود که تنها
شیعه نیست که بهرهمندی ائمه (علیهمالسّلام) از علم غیب به وسیلهی الهام را قائل میباشد؛ بلکه در منابع اهلسنت نیز روایاتی نقل شده است که برخی از افراد را به عنوان «محدًّث» نام برده است و بر اساس این روایات، به این افراد الهام میشده است. در ادامه فهرستی از این افراد ارائه میگردد:
علمای اهلسنت، دربارهی عمر، نقل کردهاند که وی «محَدَّث» بوده است:
۲۳۹۸ حدثنی ابو الطَّاهِرِ اَحْمَدُ بن عَمْرِو بن سَرْحٍ حدثنا عبد اللَّهِ بن وَهْبٍ عن ابراهیم بن سَعْدٍ عن ابیه سَعْدِ بن ابراهیم عن ابی سَلَمَةَ عن عَائِشَةَ عن النبی (صلیاللهعلیهوسلم) اَنَّهُ کان یقول: قد کان یَکُونُ فی الْاُمَمِ قَبْلَکُمْ مُحَدَّثُونَ فَاِنْ یَکُنْ فی اُمَّتِی منهم اَحَدٌ فان عُمَرَ بن الْخَطَّابِ منهم قال: بن وَهْبٍ تَفْسِیرُ مُحَدَّثُونَ: مُلْهَمُونَ.
از
عایشه نقل شده که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: در امتهای پیش از شما، افرادی محدث بودند و اگر در میان امتم
[
این افراد
]
باشند،
عمر بن خطاب یکی از آنهاست. ابن وهب گفته: تفسیر «محدثون» ملهمون است
[
یعنی کسی که به او الهام میشود
]
».
برخی از علمای اهلسنت، روایت محدث بودن عمر را، به معنای سخن گفتن فرشتگان با او تفسیر کردهاند؛ چنانکه
ابن حجر عسقلانی و
نووی در معتبرترین شرحهای
صحیح بخاری و
صحیح مسلم، از اینمطلب با عنوان «قیل» تعبیر کردهاند: وقیل مکلم ای تکلمه الملائکة بغیر نبوة.
و گفته شده محدث کسی است که با وی سخن گفته شده است؛ یعنی فرشتگان با او سخن میگویند بدون اینکه او پیامبر باشد.
نووی از شارحان صحیح مسلم نیز، در شرح این واژه، مینویسد: وقیل تکلمهم الملائکة وجاء فی روایة متکلمون وقال: البخاری یجری الصواب علی السنتهم.
وگفته شده است که با محدثون، فرشتگان سخن میگویند و در روایتی، تعبیر «متکلمون» آمده است. بخاری گفته: سخن درست بر زبان آنها جاری میشود.
این مضمون، در روایت دیگری که
طبرانی نقل کرده است، به صورت صریح بیان شده است: ۶۷۲۶ حدثنا محمد بن ابی زرعة ثنا هشام بن عمار نا اسماعیل بن عیاش نا محمد بن مهاجر عن ابی سعد خادم الحسن بن ابی الحسن عن الحسن عن ابی سعید الخدری قال: قال:
رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) من ابغض عمر فقد ابغضنی ومن احب عمر فقد احبنی وان الله باهی بالناس عشیة عرفة عامة وباهی بعمر خاصة وانه لم یبعث نبیا الا کان فی امته محدث وان یکن فی امتی منهم احد فهو عمر. قالوا: یا
رسول الله کیف محدث؟. قال: تتکلم الملائکة علی لسانه.
ابوسعید خدری میگوید:
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: کسیکه با عمر دشمنی کند، با من دشمنی کرده است و کسی که عمر را دوست داشته باشد، مرا دوست دارد. همانا خداوند در شام
عرفه، به مردم، به صورت
عام و به عمر، به صورت
خاص، افتخار میکند و هیچ پیامبری برانگیخته نشده مگر اینکه در میان امتش «محدث» وجود داشته است. اگر در میان امت من چنین فردی باشد، او عمر است. گفتند: یا
رسول الله چگونه «محدَّث» است؟. فرمود: فرشتگان، با زبان او سخن میگویند.»
روایت بالا، که دربارهی عمر بن خطاب بود و اهلسنت از آن «محدث بودن» وی را فهمیدهاند، از نظر سند ضعیف است و اعتباری ندارد. در سند این روایت، شخصی به نام «ابوسعد خادم حسن بصری» قرار دارد که از نظر علمای رجال اهلسنت، فردی ناآشناست. دیدگاه برخی از این علماء بدین شرح است:
۱.
ابوبکر هیثمی در کتاب
مجمع الزوائد، پس از نقل این روایت، دربارهی ابوسعد خادم حسن بصری مینویسد: من او را نمیشناسم، اما دیگر رجال ثقه هستند.
عن ابی سعید الخدری قال قال
رسول الله من ابغض عمر فقد ابغضنی ومن احب عمر فقد احبنی وان الله باهی بالناس عشیة عرفة عامة وباهی بعمر خاصة وانه لم یبعث الله نبیا الا کان فی امته محدث وان یکن فی امتی منهم احد فهو عمر. قالوا یا
رسول الله: کیف محدث؟. قال: تتکلم الملائکة علی لسانه.
رواه الطبرانی فی الاوسط وفیه ابو سعد خادم الحسن البصری ولم اعرفه وبقیة رجاله ثقات.
۲.
ذهبی نیز در کتاب
میزان الاعتدال تصریح میکند که من ابوسعد خادم حسن بصری را نمیشناسم و روایتش باطل است و انگشت روی همین روایت گذاشته و میگوید:
۱۰۲۳۶ (۴۸۳): ابو سعد خادم الحسن البصری لا یدری من ذا و خبره باطل هشام بن عمار حدثنا اسماعیل بن عیاش حدثنا محمد بن مهاجر عن ابی سعد خادم الحسن عن الحسن عن ابی سعید الخدری قال: قال
رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم): من ابغض عمر فقد ابغضنی ان الله باهی بالناس عشیة عرفة عامة وباهی بعمر خاصة. رواه الطبرانی فی المعجم الاوسط.
۳.
ابن حجر عسقلانی نیز در کتاب
لسان المیزان همانند ذهبی گفته است که من ابوسعد را نمیشناسم و خبرش باطل است:
۴۸۲ - ابو سعد خادم الحسن البصری لا یدری من ذا خبره باطل. روی الطبرانی فی المعجم الاوسط عن شیخ له عن هشام بن عمار عن اسماعیل بن عیاش عن محمد بن مهاجر عن ابی سعد خادم الحسن البصری عن الحسن عن ابی سعید الخدری رضی الله عنه قال: قال:
رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) من ابغض عمر فقد ابغضنی ان الله باهی بالناس عشیة عرفة عامة وباهی بعمر خاصة.
۴.
علی بن محمد کنانی نیز در کتاب تنزیه الشریعة المرفوعة عن الاخبار الشنیعة الموضوعة، همین سخن را گفته است:
۲۱ - ابو سعد خادم الحسن البصری؛ لا یدری من ذا و خبره باطل.
بنابراین، روایت مذکور، اعتباری ندارد و استناد اهلسنت به این روایت برای اثبات محدث بودن عمر و سخن گفتن
فرشته با او، حقیقت ندارد و چه بسا سرّ اینکه ابن حجر و نووی از این قول با عبارت «قیل یعنی قول ضعیف» یاد کردهاند، ضعف روایتی است که پایه و اساس آن قول بود.
عبدالوهاب شعرانی نیز ادعا دارد که از طریق
الهام، بر دلیلی آگاهی یافته است: و قد اطلعنی الله تعالی من طریق الالهام علی دلیل لقول الامام داود الظاهری رضی الله عنه بنقض الطهارة بلمس الصغیرة التی لا تشتهی.
خداوند متعال از طریق الهام به دلیل قول امام داود ظاهری مرا آگاه ساخت، قول او این است که با لمس صغیره در صورتی که شهوت برانگیز نباشد،
طهارت نقض میشود.»
البته ما نمیتوانیم این ادعای شعرانی را بپذیریم؛ زیرا اولا: دلیلی بر اینمطلب وجود ندارد که افراد عادی چنین توانایی داشته باشند و ثانیا: اینسخن، شهادتی به نفع خودش است. جالب اینجاست که هنگامی ما، ماجرای
فدک و ادعای حق حضرت صدیقه طاهره (علیهاالسّلام) را مطرح میکنیم، با اینکه
آیه تطهیر در شان آن حضرت نازل شده، میگویند: ایشان شهادت به نفع خودش داده و شهادت انسان در حق خودش، پذیرفته نیست؛ اما برخی علمای اهلسنت، برای اثبات خودشان و حرفشان، بدون کوچکترین دلیلی، ادعاهای بزرگی را مطرح میکنند. ثالثا: از اشکال بالا که بگذریم، اگر افرادی عادی غیر از پیامبران (علیهمالسّلام)، از راه الهام از امور غیبی آگاه شوند، ائمه طاهرین (علیهمالسّلام) که فرستادگان
الهی هستند، به طریق اولی از غیب آگاه هستند.
با جستوجویی که در کلام و سخنان علمای اهلسنت انجام گرفت، آنها، آیات گروه سوم را بر «وَلِیّ»، «ائمه» و «وارثان پیامبر (علیهمالسّلام)» تطبیق داده و آنها را مصداق «
رسول» معرفی کرده و نتیجه گرفتهاند که ائمه (علیهمالسّلام) پیرو پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز، از علم غیب بهرهمند هستند. برای نمونه، در ادامه، برخی از این علما معرفی میگردند.
اسماعیل بروسوی در
تفسیر روح البیان در ابتدای
سوره هود، پیرامون تفسیر
حروف مقطعه «الر»، نوشته است: قالوا: الله اعلم بمراده من الحروف المقطعة فانها من الاسرار المکتومة کما قال الشعبی حین سئل عنها سر الله: فلا تطلبوه و الله تعالی لا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من
رسول او وارث
رسول.
«علما گفتهاند: خداوند به مرادش از حروف مقطعه داناتر است؛ زیرا این از اسرار پنهان خداست؛ چنانکه شعبی هنگامی که از وی درباره این حروف سؤال شد، گفت: آنها سر خدا هستند و از آن سؤال نکنید و خداوند هیچ فردی را، جز کسانی که از ایشان راضی است، همانند
رسول و یا وارث او، از غیبش مطلع نکرده است.»
فخر رازی در
تفسیر کبیر، ذیل آیهی «عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ اَحَداً اِلاَّ مَنِ ارْتَضَی مِن
رَّسُولٍ» تصریح میکند که مراد آیه این نیست که خداوند تنها
رسولان را از غیب آگاه میسازد؛ بلکه غیر
رسولان را نیز از غیب آگاه میسازد:
و اعلم انه لا بد من القطع بانه لیس مراد الله من هذه الآیة ان لا یطلع احداً علی شیء من المغیبات الا
الرسل، و الذی یدل علیه وجوه احدها: انه ثبت بالاخبار القریبة من التواتر ان شقاً و سطیحاً کانا کاهنین یخبران بظهور نبینا محمد (صلیاللهعلیهوسلم) قبل زمان ظهوره و کانا فی العرب مشهورین بهذا النوع من العلم، حتی رجع الیهما کسری فی تعرف اخبار
رسولنا محمد (صلیاللهعلیهوسلم) فثبت ان الله تعالی قد یطلع غیر
الرسل علی شیء من الغیب.
قطعا مقصود خداوند از آیه این نیست که تنها
رسولان را از غیبها آگاه میسازد. دلائلی که اینمطلب را ثابت میکند، این است:
اولا: با روایاتی که نزدیک به
تواتر است، ثابت شده که «شق و سطیح»
[
نام دو نفر است
]
که
کاهن بودند، از ظهور پیامبر ما
حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، خبر میدادند و آن دو، در میان عرب مشهور بودند که این نوع از علم را دارا هستند. تا جایی که «
کسری» در شناخت احوال پیامبر ما (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به آن دو مراجعه کرد. پس در نتیجه ثابت شد که خداوند متعال غیر پیامبران را نیز بر مقداری از غیب آگاه میکند.
ابن حجر عسقلانی در کتاب فتح الباری فی شرح صحیح البخاری در تفسیر آیهی بیست و هفت
سوره جن، مینویسد:
الا من ارتضی من
رسول فانه یقتضی اطلاع
الرسول علی بعض الغیب والولی التابع
للرسول عن
الرسول یاخذ وبه یکرم والفرق بینهما ان
الرسول یطلع علی ذلک بانواع الوحی کلها والولی لا یطلع علی ذلک الا بمنام او الهام والله اعلم.
مقتضای جمله «الا من ارتضی من
رسول»، این است که
رسول، به برخی از غیبها آگاهی دارد و نیز «ولی» که پیرو
رسول است از ایشان این علم را میگیرد و به واسطهی آن، مورد اکرام است. تفاوتش در این است که
رسول، از راه انواع
وحی آگاهی مییابد؛ اما ولی، از راه
خواب یا
الهام به آن دست مییابد.»
ابن حجر از قول شیخ ابوالفضل بن عطاء، بعد از نقل روایتی آورده است، که «ولی» به اذن خداوند از غیب آگاهی دارند: قال الشیخ ابوالفضل بن عطاء فی هذا الحدیث عظم قدر الولی.... . قال وفیه دلالة علی جواز اطلاع الولی علی المغیبات باطلاع الله تعالی له.
این روایت دلالت دارد بر اینکه «ولی» با اطلاع خداوند از غیب آگاه است.»
ابن حجر هیثمی تصریح میکند که خداوند وارثان انبیاء (علیهمالسّلام) را نیز از علم غیبش مطلع ساخته است: لان الله تعالی اطلع انبیاءه بل وراثهم علی مغیبات کثیرة لکنها جزئیات قلیلة بالنسبة الی علمه تعالی فهو المنفرد بعلم المغیبات علی الاطلاق کلیها وجزئیها دون غیره.
خداوند متعال، پیامبران بلکه وارثان آنها را بر غیب بسیاری آگاه ساخته است؛ اما این آگاهی، نسبت به علم خداوند، جزئی و اندک است، پس تنها خداوند است که مطلقا و به صورت کلی و جزئی بر غیب آگاهی دارد؛ نه غیر خداوند.
وی از مفسرین دیگر اهلسنت است که علم غیب انبیاء (علیهمالسّلام) و اولیاء را، با علم غیب اختصاصی خداوند، در تضاد و منافات نمیداند: وما روی عن الانبیاء والاولیاء من الاخبار عن الغیوب فبتعلیم الله تعالی اما بطریق الوحی او بطریق الالهام والکشف فلا ینافی ذلک الاختصاص علم الغیب مما لا یطلع علیه الا الانبیاء والاولیاء والملائکة کما اشار
الیه بقوله: عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من
رسول....
خبرهای غیبی که از پیامبران و اولیاء روایت شده، به تعلیم خداوند متعال است یا از طریق
وحی یا
الهام و
مکاشفه؛ پس اختصاص دادن علم غیب به خداوند، با آن علم غیبی که خدا آن را به انبیاء و اولیاء میدهد، منافات ندارد؛ چنانکه خداوند در این آیه اشاره کرده است ....»
خداوند افراد مورد پسند خود را از غیب آگاه ساخته است.
ابن حجر در کتاب فتح الباری ذیل روایت «من عاد ولیا...» چند صفحه بحث کرده و از آن نتیجه گرفته است که ولی خدا نیز، میتواند با
اذن خداوند از غیب آگاه شود: وفیه دلالة علی جواز اطلاع الولی علی المغیبات باطلاع الله تعالی وایاه و لا یمنع من ذلک ظاهر قوله: (عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من
رسول) فانه لا یمنع دخول بعض اتباعه معه بالتبعیة لصدق قولنا: ما دخل علی الملک الیوم الا الوزیر و من المعلوم انه دخل معه بعض خدمه.
این روایت، دلالت میکند که آگاهی ولی، بر غیب، با اذن و اطلاع خداوند، جایز است و ظاهر آیهی «عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا؛
» مانع این سخن نمیشود؛ زیرا آیه، ورود برخی از پیروان یک شخص را به خاطر پیروی از او، ممنوع نمیکند؛ زیرا مثلا هنگامی که ما میگوییم: امروز بر پادشاه جز وزیر وارد نشد، درست است؛ اما روشن است که وزیر با برخی از خادمانش وارد شده است.»
ابراهیم ابراهیم در شرح این روایت، کتاب مستقلی نوشته و سخن ابن حجر را نقل کرده و پس از نقل آن، درباره این آیه قرآن، میگوید: قلت: الوصف المستثنی
للرسول هنا ان کان فیما یتعلق بخصوص کونه
رسولا فلا مشارکة لاحد من اتباعه فیه الا منه والا فیحتمل ما قال، والعلم عند الله (عزّوجلّ) ' انتهی. فاقول: هذا صحیح؛ فان الله سبحانه قد اطلع علی ما یشاء من غیبه من یرتضیه من
رسله کما تفیده هذه الآیة... و قد وقع منه (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ذلک فی غیر قضیة کاطلاعه حذیفة علی اهل النفاق ومعرفته بهم.... فهذا وامثاله هو من عند الله سبحانه....
میگویم: وصفی که در اینجا برای «
رسول» مستثنا شده،
[
مراد من ارتضی است
]
اگر ویژهی خود
رسول باشد، هیچیک از پیروانش، داخل در این وصف نیستند
[
علم غیب ندارند
]
مگر اینکه خداوند افاضه کند. اما اگر ویژهی خودش نباشد، آنچه را ابن حجر گفته احتمال دارد و علم آن در نزد خداوند است.»
ابراهیم ابراهیم پس از آن، این سخن ابن حجر را تصدیق کرده و میگوید: میگویم: این سخن صحیح است؛ زیرا خداوند سبحان هراندازه از غیب خودش را که بخواهد، به کسانی که از ایشان راضی است همانند فرستادگانش، میدهد؛ چنانکه اینمطلب از این آیه فهمیده میشود ... آگاه نمودن از غیب توسط
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در چندین قضیه واقع شده است؛ همانند اینکه
حذیفه را از اسامی منافقان آگاه نمود ... این مورد و امثال آن، از جانب خداوند متعال است.
غیر خدا با تعلیم خدا میتوانند از غیب آگاه شوند.
علاءالدین بخاری عالم اهلسنت، پس از آیه «لا یعلم تاویله الا الله» مینویسد: ثم انه لا یمنع ان یعلم غیر الله بتعلیمه کما قال تعالی: عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من
رسول.
این آیه، منع نمیکند که غیر خدا به واسطهی تعلیم خدا، از
تاویل و معنای حقیقی آیات آگاهی یابد؛ چنانکه خداوند متعال فرموده: «دانای به غیب خداست، بر غیبش کسی را آگاه نمیکند، جز فرستادگانی که
خداوند از آنها راضی باشد.»
اولا:
وهابیت و برخی علمای اهلسنت، گروهی از آیاتِ
علم غیب را، که این علم را از غیرخداوند نفی میکنند، دستاویز قرار داده و بر نفی علم غیب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
ائمه اطهار (علیهمالسّلام) استدلال کردهاند، در حالی که آیات دیگر را نادیده میگیرند. در این نوشتار روشن گردید که گروه دیگری از آیات، علم غیب را برای غیرخداوند نیز اثبات میکنند. بنابراین آیات نفی کنندهی علم غیب از غیر خدا، ناظر به علم غیب ذاتی و استقلالی است که تنها برای خداوند است و آیات اثبات علم غیب برای غیر خدا، ناظر به علم غیب خدادادی و غیر ذاتی است. جمع میان آنها، این است که غیر خداوند علمشان ذاتی نیست؛ بلکه از جانب خداوند به آنها بخشیده شده است و در نهایت میان این دو گروه، هیچگونه تنافیای وجود ندارد.
ثانیا: ثابت شد که بر اساس آیات قرآنی، علاوه بر پیامبران (علیهمالسّلام)، ائمه طاهرین (علیهمالسّلام) نیز علم غیب دارند؛ زیرا واژهی «
رسول» در گروه سوم آیات، شامل همهی فرستادگان
الهی میشود و ائمه (علیهمالسّلام) نیز، مصداق «
رسول» هستند؛ به دلیل اینکه از دیدگاه
شیعه و روایات صحیح
اهلسنت،
مقام امامت،
الهی است، و امام را خداوند انتخاب کرده و برای
هدایت بشر فرستاده است و در نتیجه، هر علمی را که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دارد، ائمه (علیهمالسّلام) نیز دارند.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «اثبات علم غیب امامان معصوم (علیهمالسلام) از قرآن کریم».