عزاداری اهلسنت برای امام حسین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
همدردی با
عاشورا و
شهادت امام حسین (علیهالسلام) و یارانش اختصاص به
شیعیان ندارد. این مطلب حتی در میان
اهلسنت نیز به
مذهب خاص و گرایش ویژه محدود نمی شود، بلکه حالت فراگیر دارد. از این رو، اهلسنت از شهادت امام حسین (علیهالسلام) و یارانش اظهار
حزن و اندوه کرده و در عمل هم از فجایع
کربلا اظهار نفرت و
انزجار نمودهاند .
لما اسر العباس یوم بدر سمع رسول الله صلی الله علیه وسلم انینه فما نام، فکیف لو سمع انین الحسین؟ لما اسلم وحشی قال له: غیب وجهک عنی. هذا والله والمسلم لا یؤاخذ بما کان فی الکفر، فکیف یقدر الرسول صلی الله علیه وسلم ان یبصر من قتل الحسین؟ قوله تعالی) ومن قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا (لقد جمعوا فی ظلم الحسین ما لم یجمعه احد، ومنعوه ان یرد الماء فیمن ورد، وان یرحل عنهم الی بلد، وسبوا اهله وقتلوا الولد، وما هذا حد دفع عن الولایة هذا سوء معتقد. نبع الماء من بین اصابع جده فما سقوه منه قطرة.
زمانی که
عباس (عموی پیامبر) در
جنگ بدر،
اسیر شد رسول الله (صلیاللهعلیه (وآله) وسلم) ناله او را شنید و ناله او خواب از چشمان آن حضرت ربود، پس اگر آن حضرت ناله (امام)
حسین (علیهالسلام) را میشنید حالشان چگونه بود؟! وقتی
وحشی (قاتل
حمزه)
مسلمان شد،
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به او فرمودند: صورتت را از من بپوشان (نمیخواهم چشمم به تو بیفتند) این برخورد حضرت در حالی است که به خدا قسم مسلمان را به خاطر کاری که در زمان
کفر انجام داده مؤاخذه نمیکنند. با این حال چگونه رسول خدا (صلیاللهعلیه (وآله) وسلم) میتواند قاتل (امام) حسین را ببیند
خداوند میفرماید: (و آن کس که مظلوم کشته شده، برای ولیش سلطه (و حق قصاص) قرار دادیم) به قدری به حسین (علیهالسّلام) ظلم کردند که به هیچ کسی به این مقدار ظلم نمیکنند، او را از آب منع کردند و نگذاشتند به شهر دیگر برود و خانوادهاش را اسیر کردند و فرزندانش را کشتند و این مقدار حق کسی نیست که با حکومت فردی مخالفت کند بلکه این نشانه اعتقادات فاسد (یزیدیان) است. آب از میان انگشتان جدش میجوشید ولی یک قطر هم به او ندادند.
کان الرسول صلی الله علیه وسلم من حب الحسین یقبل شفتیه ویحمله کثیرا علی عاتقیه، ولما مشی طفلا بین یدی المنبر نزل الیه، فلو رآه ملقی علی احد جانبیه و السیوف تاخذه والاعداء حوالیه والخیل قد وطئت صدره ومشت علی یدیه ودماؤه تجری بعد دموع عینیه لضج الرسول مستغیثا من ذلک ولعز علیه.
کربلاء ما زلت کربا و بلا••• ما لقی عندک اهل المصطفی
ما اری حزنکم ینسی••• ولا رزاکم یسلی ولو طال المدی
رسول خدا (صلیاللهعلیه (وآله) وسلم) به قدری حسین را دوست داشت که همیشه لبانش را میبوسید او را بسیار بر دوش میگرفت، و زمانی که بر فراز
منبر بود و (امام) حسین (علیهالسلام) در مقابل ایشان راه میرفت، آن حضرت از منبر پایین میآمد (و او را در آغوش میگرفت)؛ حال اگر حسینش را میدید که شانه به شانه میشود و شمشیرها او را احاطه کردهاند و دشمنان دور او حلقه زدهاند و ستوران سینهاش را لگدمال کردهاند و بر روی دستانش حرکت میکند و خون تنش جاریست، بعد از اشک و آه، رسول خدا (صلیاللهعلیه (وآله) وسلم) بلند بلند گریه میکند و فریاد میزند و برایشان بسیار سخت است.
ای
کربلا همیشه با سختی و بلا همراه بودهای
اهلبیت پیامبر (علیهمالسّلام) در نزد تو با چه سختیهایی روبرو شدند
گمان نمیکنم حزن و اندوه شما فراموش شود
و گمان نمیکنم مصیبت شما تسلی یابد هر چند روزگار طولانی شود.
وقد سئل فی یوم عاشوراء زمن الملک الناصر
صاحب حلب ان یذکر للناس شیئا من مقتل الحسین فصعد المنبر وجلس طویلا لا یتکلم ثم وضع المندیل علی وجهه و بکی شدیدا ثم انشا یقول وهو یبکی:
ویل لمن شفعاؤه خصماؤه•••والصور فی نشر الخلائق ینفخ
لا بد ان ترد القیامة فاطم•••و قمیصها بدم الحسین ملطخ
ثم نزل عن المنبر و هو یبکی•••و صعد الی الصالحیة و هو کذلک
در زمان ملک ناصر فرماندار
حلب در روز
عاشورا از
سبط بن جوزی خواستند برای مردم مقداری
مقتل امام حسین (علیهالسّلام) برای مردم بگوید؛ وی بالای منبر رفت و مدت طولانی سکوت کرد، سپس دستمالی بر صورتش گذاشت و به شدت گریه کرد و این اشعار را در حال گریه خواند:
وای به حال کسی که شفیعانش دشمنان او باشند (پیامبر و اهلبیت (علیهمالسّلام) که در روز
قیامت شافع هستند، دشمن
یزید هستند)
در حالی که برای محشور شدن خلایق در
صور دمیده میشود
به ناگاه در عرصه قیامت (حضرت)
فاطمه (سلاماللهعلیها) وارد میشود
در حالی که پیراهنش آغشته به
خون (امام) حسین (علیهالسلام) است.
سپس در حالی که گریه میکرد از منبر پایین آمده و با همان حال گریه به مدرسه صالحیه رفت.
حدثنی ابی، قال: خرج الینا یوماً، ابو الحسن الکاتب، فقال: اتعرفون ببغداد رجلاً یقال له: ابن اصدق؟ قال: فلم یعرفه من اهل المجلس غیری، فقلت: نعم، فکیف سالت عنه؟ فقال: ای شیء یعمل؟ قلت: ینوح علی الحسین علیه السلام. قال: فبکی ابو الحسن، وقال: ان عندی عجوزاً ربتنی من اهل کرخ جدان عفطیة اللسان، الاغلب علی لسانها النبطیة، لا یمکنها ان تقیم کلمة عربیة صحیحة، فضلاً عن ان تروی شعراً، وهی من صالحات نساء المسلمین، کثیرة الصیام والتهجد. وانها انتبهت البارحة فی جوف اللیل، ومرقدها قریب من موقعی، فصاحت بی: یا ابا الحسن. فقلت: ما لک؟ فقالت: الحقنی. فجئتها، فوجدتها ترعد، فقلت: ما اصابک؟ فقالت: انی کنت قد صلیت وردی فنمت، فرایت الساعة فی منامی، کانی فی درب من دروب الکرخ، فاذا بحجرة نظیفة بیضاء، ملیحة الساج، مفتوحة الباب، ونساء وقوف علیها. فقلت لهم: من مات؟ وما الخبر؟ فاوماوا الی داخل الدار. فدخلت فاذا بحجرة لطیفة، فی نهایة الحسن، وفی صحنها امراة شابة لم ار قط احسن منها، ولا ابهی ولا اجمل، وعلیها ثیاب حسنة بیاض مروی لین، وهی ملتحفة فوقها بازار ابیض جداً، وفی حجرها راس رجل یشخب دماً.
پدرم برایم نقل کرد که روزی
ابوالحسن کاتب (کرخی) بر ما وارد شد و گفت آیا در
بغداد فردی به نام
ابناصدق میشناسید؟...گفتم من او را میشناسم ...ابوالحسن گفت: ابناصدق چه کاری انجام میدهد؟ گفتم برای (امام) حسین (علیهالسلام) نوحه خوانی میکند. در این هنگام ابوالحسن کرخی گریه کرد و گفت نزد من پیرزنی است که پرورش من از کودکی به عهده او بوده، وی از اهالی کرخ جدان است و زبانش از سخن گفتن با
زبان عربی ناتوان است و نمیتواند یک کلمه عربی را به درستی بیان کند چه رسد به اینکه بخواهد شعری روایت کند... نیمههای شب بیدار شد، محل خوابش نزدیک به محل خواب من است، فریاد زدای ابوالحسن به نزد من بیا! گفتم چه شده؟ پیش او رفتم دیدم میلرزد، گفتم چه اتفاقی برایت افتاده؟ گفت در خواب دیدم گویا در مقابل یکی از دوازههای کرخ هستم، اتاق تمیزی را دیدم که (دیوارهایش) سفید و اندکی قرمز بود، درب آن باز بود و زنان دم درب ایستاده بودند، به آنها گفتم چه کسی از دنیا رفته؟ چه خبر است؟ آنها به داخل اتاق اشاره کردند، وارد شدم دیدم اتاقی در نهایت زیبایی است و در وسط آن بانویی جوان هستند که نیکو تر و زیباتر از ایشان ندیده بودم، لباس زیبای سفید رنگی که بلند بود به تن داشت و روی آن نیز روپوشی (شنل) که فوق العاده سفید رنگ، پوشیده بود، در دامانش سر بریدهای بود که خون از آن میجوشید.
فقلت: من انت؟ فقالت: لا علیک، انا فاطمة بنت رسول الله، وهذا راس ابن الحسین، علیه السلام، قولی لابن اصدق عنی ان ینوح: لم امرضه فاسلو... لا ولا کان مریضا فانتبهت فزعة. قال: وقالت العجوز: لم امرطه، بالطاء، لانها لا تتمکن من اقامة الضاد، فسکنت منها الی ان نامت. ثم قال لی: یا ابا القاسم مع معرفتک الرجل، قد حملتک الامانة، ولزمتک، الی ان تبلغها له. فقلت: سمعاً وطاعة، لامر سیدة نساء العالمین. قال: وکان هذا فی شعبان، والناس اذ ذاک یلقون جهداً جهیداً من الحنابلة، اذا ارادوا الخروج الی الحائر. فلم ازل اتلطف، حتی خرجت، فکنت فی الحائر، لیلة النصف من شعبان. فسالت عن ابن اصدق، حتی رایته. فقلت له: ان فاطمة (علیهاالسّلام)، تامرک بان تنوح بالقصیدة التی فیها:لم امرضه فاسلو... لا ولا کان مریضا وما کنت اعرف القصیدة قبل ذلک. قال: فانزعج من ذلک، فقصصت علیه، وعلی من حضر، الحدیث، فاجهشوا بالبکاء، وما ناح تلک اللیلة الا بهذه القصیدة.
و اولها: ایها العینان فیضا•••واستهلا لا تغیضا
ابنالعدیم مینویسد:
وابو الحسن الکرخی المذکور هو من کبار
اصحاب ابی حنیفة.
یافعی در باره
ابوالقاسم تنوخی مینویسد:
ابو القاسم علی بن محمد التنوخی القاضی الحنفی، وکان من اذکیاء العالم، راویة الاشعار، عارفاً بالکلام والنحو، وله دیوان شعر.
عرضه داشتم شما چه کسی هستید؟ فرمود با تو کاری ندارم، من فاطمه دختر رسول خدا هستم و این سر فرزندم حسین (علیهالسلام) است؛ از طرف من به ابناصدق بگو این شعر را به عنوان نوحه (برای حسینم) بخواند
فرزند من مریض نبود (بر اثر بیماری از دنیا نرفت) این را سؤال کنید و قبل از این واقعه نیز بیمار نبود.
ابوالحسن به من گفتای ابوالقاسم حال که ابناصدق را میشناسی، امانتداری کن و این خبر را به ابناصدق برسان؛ من گفتم به خاطر امر سرور بانوان (به روی چشم)
اطاعت میکنم. ابوالقاسم تنوخی در ادامه میگوید: این داستان در
ماه شعبان بود، مردم زمانی که میخواستند به زیارت امام حسین (علیهالسلام) بروند از حنبلیها به شدت آزار میدیدند، من آنقدر تلاش کردم که بالاخره توانستم خودم را در شب
نیمه شعبان به حائر حسینی برسانم. جویای ابناصدق شدم تا اینکه او را دیدم. به او گفتم حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) به تو امر نمودهاند که قصیدهای را که در آن بیت مذکور را به عنوان نوحه (برای امام حسین (علیهالسلام)) بخوانی:
به ابناصدق گفتم من قبل از این ماجرا این قصیده را بلد نبودم. حال ابناصدق دگرگون شد. قضیه خواب را برای او و حاضران در جلسه به طور کامل نقل کردم، همگی به شدت گریه کردند و تمام شب با همین
قصیده نوحه سرایی کردند. اول این قصیده این
بیت است:
ای دو چشم اشک ببارید و به شدت گریه کنید و خشک نشوید.
ابنالعدیم مینویسد:
ابوالحسن کرخی از بزرگترین
اصحاب ابوحنیفه است.
یافعی در باره ابوالقاسم تنوخی مینویسد:
ابوالقاسم علی بن محمد تنوخی، از قاضیان
حنفی مذهب و از تیزهوشان دنیا بود، روایتگر اشعار بود و به علم
کلام و علم
نحو مسلط بود و دیوان
شعر نیز داشت.
ابوالحسن کرخی از بزرگترین
اصحاب ابوحنیفه است. ابوالقاسم تنوخی قاضی حنفی است
قال ابن عبد الرحیم حدثنی الخالع قال کنت مع والدی فی سنة ست واربعین وثلاثمائة... فی مجلس الکبوذی... واذا رجل قد وافی... ثم قال انا رسول فاطمة الزهراء صلوات الله علیها... اتعرفون لی احمد المزوق النائح فقالواها هو جالس فقال رایت مولاتنا (علیهاالسّلام) فی النوم فقالت لی امض الی بغداد واطلبه وقل له نح علی ابنی بشعر الناشیء الذی یقول فیه:
بنی احمد قلبی لکم یتقطع•••بمثل مصابی فیکم لیس یسمع
وکان الناشیء حاضرا فلطم لطما عظیما علی وجهه وتبعه المزوق والناس کلهم وکان اشد الناس فی ذلک الناشیء ثم المزوق ثم ناحوا بهذه القصیدة فی ذلک الیوم الی ان صلی الناس الظهر وتقوض المجلس....
خالع گفت در سال ۳۴۶... با پدرم به مجلس کبوذی
محدث ... رفتیم، مجلس پر بود، ناگهان مردی از راه رسید...و گفت: من فرستاده فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) هستم... میتوانید احمد مزوق نوحهخوان را به من معرفی کنید؟ گفتند: آری همین است که اینجا نشسته. گفت: خاتونم حضرت فاطمه زهرا (سلام اللهعلیها) را در خواب دیدم، فرمود: راهی بغداد شو و احمد را بجوی و به او بگو که برای فرزندم (حسین (علیهالسلام)) با شعر (
علی بن عبدالله بن وصیف) ناشی نوحهسرائی کند، آنجا که میگوید:
ای زادگان
احمد! جگرم در ماتم شما از هم گسیخت
آنچه در این ماتم بر دل من رسید، در مورد هیچ کسی شنیده نشده
ناشی در آن مجلس حاضر بود، محکم به صورت خود زد، و به دنبال او احمدمزوق و سایرین همه لطمه بر صورت نواخته، گریه را سر دادند. از همه بیشتر ناشی و بعد از او مزوق متاثر شده بودند، بعد با این قصیده نوحه سرائی کردند تا ظهر شد و مجلس تمام شد و مردم پراکنده شدند....
موسسه ولیعصر، مقالات، برگرفته از مقاله «عزاداری اهل سنت برای امام حسین (علیه السلام) »، تاریخ بازیابی۹۸/۸/۱۹.