ادوات و حروفسلب در اصل برای سلب نسبت و رابطه وضع شده است؛ به بیان دیگر، حروفسلب وقتی در قضایا بهکار میرود معنا و موضوعٌ له اصلی آن این است که برای سلب نسبت و رابطه بین موضوع و محمول بهکار رود، اما گاهی حرفسلب در معنا و موضوعٌ له اصلی خود استعمال نمیشود و از وظیفه و کارکرد اصلی خود عدول میکند و جزئی از اجزای قضیه میشود. به این خروج از کارکرد اولیه، «عدول» گفته میشود. به قضیهای که حرفسلب، جزئی از اجزای آن شده است، «قضیه معدوله» میگویند و به این عمل (قرار دادن حرفسلب به عنوان جزئی از اجزای قضیه) «عدول قضایا» گفته میشود.
میان قضیه معدوله و سالبه در دلالت فرقی نیست، جز اینکه معدوله، مشتمل بر حکم ایجابی و سالبه، مشتمل بر حکم سلبی است. در مواردی که تشخیص این دو مشتبه است اگر حرفسلب بر رابطه وارد شده است، قضیه سالبه خواهد بود؛ مثل: «زیدٌ لیس هو ببصیرٍ» و اگر رابطه بر حرفسلب وارد شده است، قضیه معدوله خواهد بود؛ مثل: «زیدٌ هو لیس ببصیرٍ» و اما در قضیه دو جزئی (که ادات رابطه موجود نیست) اگر حرفسلب، میان موضوع و محمول واقع شود برای تشخیص معدوله از سالبه، میتوان به کاربرد لغوی و یا قراین دیگر رجوع کرد؛ مثلاً در زبان عربی «لیس» بیشتر در سالبه بهکار میرود و «غیر» و «لا» در معدوله و در زبان فارسی، «نیست» در سالبه و «نه»، «نا» و «بی» در معدوله رایج است، البته در زبان فارسی، قضیه دو جزئی به ندرت استعمال میشود.
[۵]ابوالحسن سالاری، بهمنیار بن مرزبان، التحصیل، ص۵۴.