طبقه سوم فلاسفه اسلامی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در طبقه سوم
فلاسفه اسلامی،
محمد بن زکریای رازی،
شهید بن حسین بلخی،
ابنکرنیب،
متی بن یونس و
ابونصر فارابی قرار دارند.
ابوبکر محمد بن زکریای رازی که به «جالینوس العرب» اشتهار یافته است. بیشتر شهرت و هم تخصص وی در
طب است. در این فن از طراز اول تاریخ شمرده میشود. برخی او را در طب عملی و تجربی بر بوعلی ترجیح دادهاند. در سال ۲۵۱ متولد شده و در سال ۳۱۳ درگذشته است.
قبلاً گفتیم که
ابنندیم او را شاگرد
بلخی شمرده است و احتمالاً این
بلخی همان
ابوزید بلخی شاگرد
کندی است.
علیهذا رازی شاگرد شاگرد کندی است. قرائن دیگری به دست آمده که تایید میکند استاد رازی همان ابوزید
بلخی است
ابوزید در سال ۲۴۳ یا ۲۴۴ متولد شد و از شاگرد خود (رازی) که در ۲۵۱ متولد شده است ۷ یا ۸ سال بزرگتر بوده است و البته این بعید نیست، خصوصاً با توجه به اینکه رازی در بزرگسالی به تحصیل اشتغال پیدا کرده است. ابوزید ۹ سال هم بعد از شاگرد خود زنده بوده است. استاد دیگر رازی
ابوالعباس ایرانشهری است که قبلاً نام بردیم و اطلاع درستی از او در دست نیست.
رازی عقاید فلسفی خاص دارد، به
فلسفه ارسطویی زمان خویش تسلیم نبوده است. در باب ترکیب
جسم قائل به «اجزاء ذرهای» بوده است. عقیده خاصی در باب «
قدمای خمسه» داشته است که معروف است و کم و بیش در کتب فلسفه مطرح است. عقاید فلسفی رازی را در باب «قدمای خمسه»
فارابی، ابوالحسین شهید
بلخی،
علی بن رضوان مصری،
ابنهیثم بصری رد کردهاند.
در فهرست کتب رازی، کتاب فی النبوات آمده که دیگران به طعن و استهزا نام او را «نقض الادیان» نهادهاند و کتاب دیگری به نام فی حیل المتنبئین که دیگران به طعن نام او را «مخاریق الانبیاء» گذاشتهاند. این کتابها در دست نیست، ولی متکلمین اسماعیلی از قبیل
ابوحاتم رازی و
ناصرخسرو (و شاید منقول از ابوحاتم) در کتب خود به نقل قول از رازی مطالبی آورده مبنی بر اینکه او منکر نبوات بوده است. هرچند ابوحاتم نام رازی را نبرده است و از او با کلمه «ملحد» یاد کرده است ولی مسلّم است که منظور او محمد بن زکریای رازی است. نظر به اینکه آن کتب در دست نیست، نمیتوان اظهار نظر قطعی کرد.
از مجموع قرائن میتوان به دست آورد که رازی منکر نبوات نبوده و با «متنبئین» (مدعیان دروغین نبوت) در ستیزه بوده است. مباحثات رازی با ابوحاتم اسماعیلی در منزل یکی از بزرگان
ری در حضور اکابر و بزرگان شهر و «
علی رؤوس الاشهاد» محال است که در زمینه ابطال نبوات باشد و رازی صریحاً و علناً همه نبوات را تکذیب کند و همه مذاهب را باطل بداند و در نهایت احترام هم زیست نماید.
این که برخی ادعا میکنند که
ابوریحان بیرونی کتابی به نام «نقض الادیان» و کتابی به نام «مخاریق الانبیاء» به رازی نسبت داده است
به هیچ وجه صحیح نیست. ابوریحان یکی از آن کتابها را «فی النبوات» و دیگری را «فی حیل المتنبئین» میخواند و به دنبال نام هر کدام کلمه «یُدعی» را اضافه میکند و میرساند که این نام را دیگران دادهاند.
ابنابیاصیبعه ضمن اینکه نسبت چنین کتابی را به رازی انکار میکند، احتمال میدهد که برخی «اشرار» این کتاب را ساخته و از روی دشمنی به رازی نسبت داده باشند و تصریح میکند که نام «مخاریق الانبیاء» را دشمنان رازی نظیر
علی بن رضوان مصری به این کتاب دادهاند نه خود رازی. از سخن ابنابیاصیبعه پیداست که کتاب نبوات و کتاب حیل المتنبئین غیر این کتابی است که این نام به او داده شده است، و آن دو کتاب وضع روشنی دارد.
بعلاوه، رازی سخت پابند به
توحید و
معاد و اصالت و بقاء
روح است. کتابی دارد فی ان للانسان خالقاً متقناً حکیما
و کتابی دارد در رد سیسن ثنوی
(رد بر
مانویت) و رسالهای الی
علی بن شهید
البلخی فی تثبیت المعاد
و نظرش در آن کتاب- همچنانکه ابنابیاصیبعه میگوید- نقد نظریه منکران معاد است، و کتابی فی ان النفس لیس بجسم.
چگونه ممکن است کسی همه اصول مبدا و معاد و روح و نفس را پذیرفته باشد و منکر نبوات و شرایع باشد؟! بعلاوه او کتابی دارد فی آثار الامام الفاضل المعصوم
که به احتمال قوی بر طبق مذاق
شیعه در
امامت نوشته است، و کتابی دارد به نام النقض
علی الکیال فی الامامة
و کتابی به نام کتاب الامام و الماموم المحقین،
و همه میرساند که اندیشه امامت فکر او را مشغول میداشته است.
بدیهی است کسی که منکر شرایع و نبوات باشد، درباره امامت حساسیتی ندارد. بعید نیست همچنانکه بعضی گفتهاند
رازی تا حدودی طرز تفکر شیعی امامی داشته است و همه مفکّرانی که این گونه طرز تفکر داشتهاند، از طرف دشمنان
شیعه امامیه متهم به
کفر و زندقه میشدند.
گذشته از همه اینها استدلالی که از رازی در انکار نبوت نقل شده، آنقدر سست و ضعیف است که از مفکّری مانند رازی بسیار بعید است، از قبیل این که اگر میبایست مردم هدایت شوند چرا همه مردم پیامبر نیستند؟!. آنچه میتوان گفت این است که رازی اشتباهات و انحرافاتی داشته است، ولی نه در حد انکار نبوات و شرایع؛ دشمنان او که سخنان او را نقل کردهاند به او چنین چهرهای دادهاند و اصل سخن رازی هم که در دست نیست. ما در عصر خود کتابهایی دیدهایم که خالی از اشتباهات و انحرافاتی نیستند، ولی مخالفان آن کتابها چنان چهرهای به آن کتابها دادهاند که اگر کسی اصل آن کتابها را ندیده باشد باور نمیکند که این رسالات و مقالات در رد چنان کتابی باشد.
رازی دو دسته مخالف داشته است: مخالفانی که بر آراء فلسفی او رد نوشتهاند مانند فارابی و شهید
بلخی و
ابنهیثم و بعضی دیگر، و مخالفانی که بر آراء مذهبی او رد نوشتهاند. تنها این گروه که همان اسماعیلیاناند و تاریخ، خود آنها را «ملاحده» میخواند، چهره «الحاد» به رازی در تاریخ دادهاند و دیگران را هم تا حدی تحت تاثیر قرار دادهاند.
اخیراً ملاحده عصر ما به نحوی دیگر در تایید ملاحده اسماعیلی چهره الحادی به رازی میدهند، ولی نه به منظور بلاتوجیه ساختن رازی بلکه به منظور توجیه کردن خودشان. مطلبی دیگر که باید ناگفته نماند این است که رازی علیرغم نبوغ و تخصص در طب، در اندیشههای فلسفی توانا نبوده است. میتوان به
ابنسینا حق داد که در پاسخ به پرسشهای ابوریحان بیرونی، رازی را «المتکلف الفضولی المتکلم بما لایعنیه» میخواند.
ابوالحسین
شهید بن حسین بلخی. هم حکیم بود و هم شاعر. به عربی و فارسی شعر میسروده و از قدیمیترین شاعران
زبان فارسی به شمار میآید. ابنندیم گویی شهید
بلخی را درست نمیشناخته است، زیرا او را تحت عنوان «رجل یعرف بشهید بن الحسین و یکنی اباالحسن»
یاد میکند. بعد جملهای دارد که ظاهر این است که میخواهد بگوید وی شاگرد ابوزید
بلخی بوده است، اگرچه تا کنون ندیدهایم کسی این احتمال را در گفته ابنندیم داده باشد.
ابنندیم میگوید این مرد (شهید) کتابها تصنیف کرده و بین او و رازی مناظراتی بوده است. شهید، هم نظریه رازی را در مسأله «لذت» - که در کتب فلسفه مثل
اسفار و غیره مطرح است- رد کرده است و هم نظریه معروف او را در باب «قدمای خمسه». شهید در سال ۳۲۵ درگذشته است.
ابواحمد حسین بن ابوالحسین اسحاق بن ابراهیم بن زید بن کاتب معروف به
ابنکرنیب از فضلای متکلمین اسلامی و از حکمای طبیعی (در مقابل حکمای ریاضی) بوده است، برعکس برادرش ابوالحسین بن کرنیب و برادرزادهاش ابوالعلاء بن ابیالحسین که اهل ریاضیات بودهاند و ابنندیم نام آنها را در ردیف ریاضیدانان آورده است؛ ابواحمد بن کرنیب هم متکلم بوده و هم فیلسوف و هم طبیب.
مطابق آنچه در نامه دانشوران آمده در هر دو قسمت (
کلام و
فلسفه) تدریس میکرده و شاگردان و تلامذهای داشته و شخصیت ممتازی به شمار میرفته است. ابنندیم میگوید: «در نهایت
فضل و
معرفت و ورود در علوم طبیعی قدیم بود».
عین عبارت ابنندیم در
تاریخ الحکماء ابنقفطی و
عیون الانباء ابنابیاصیبعه تکرار شده است، ولی
مسعودی- چنانکه دیدیم- او را هم طبقه
ابوبشر متی و در طبقه بعد از
قویری و
مروزی شمرده است. بعید نیست که نزد آنها تحصیل کرده باشد، هر چند گفته میشود ابوبشر متی نزد ابنکرنیب تحصیل کرده است.
تاریخ ولادت و وفات ابن کرنیب و همچنین اساتید او و شاگردان او دقیقاً معلوم نیست، لهذا محتمل است که از طبقه دوم به شمار آید. کتابی که از او یاد میشود کتابی است در رد
ثابت بن قره در مسأله فلسفی معروف که هماکنون نیز در کتب فلسفه طرح میشود و آن «لزوم یا عدم لزوم تخلل سکون میان دو حرکت متضاد» است. در تاریخ الحکماء ابنقفطی و عیون الانباء ابنابیاصیبعه و به تبع آنها در نامه دانشوران «حرکتین متساویتین» ضبط کردهاند که البته غلط است؛ صحیح همان است که در
الفهرست آمده است: «حرکتین متضادتین».
ابوبشر، متی بن یونس (یونان) نصرانی منطقی بغدادی. ابنندیم در الفهرست میگوید یونانی است و اهل دیرقنی. دیرقنی مطابق آنچه در نامه دانشوران مینویسد همان دیرمرماری است که «اسکول مرماری» (مدرسه مرماری) هم خوانده میشود و در نزدیک
بغداد است.
ابنندیم میگوید: ریاست منطقیین در عصر خودش به او منتهی شد، و هم او میگوید که ابوبشر نزد ابراهیم قویری و ابیاحمد بن کرنیب و دو نفر دیگر به نام دوفیل (روفیل- روبیل) و بنیامین تحصیل کرده است. قبلاً نقل کردیم که وی نزد
یحیی مروزی نیز تحصیل کرده است. ابنابیاصیبعه در ضمن شرح حال فارابی میگوید: «ابوبشر متی،
ایساغوجی را نزد یک نصرانی (ظاهراً همان بنیامین که الفهرست نام برده است) و قاطیغوریاس (مقولات) را نزد روبیل و
قیاس را نزد ابویحیی مروزی آموخت». ابوبشر، هم مترجم بود و هم فیلسوف ولی در حقیقت منطقی بوده نه فیلسوف به اصطلاح عصر ما. کتب منطقی او و شروح او بر کتب منطقی
ارسطو مدار تدریس و تعلیم و تعلم محصلین بوده است
ابوبشر متی مطابق آنچه ابنالقفطی نوشته است در سالهای میان ۳۲۰ و ۳۳۰ زنده بوده است. ابنابیاصیبعه مینویسد که در سال ۳۲۸ درگذشته است. این که در نامه دانشوران مینویسد وفات ابوبشر در سال ۳۰۸ بوده است
علی الظاهر غلط نسخه است.
ابونصر محمد بن محمد بن محمد بن طرخان فارابی. بینیاز از معرفی است. به حق او را «معلم ثانی» و «فیلسوف المسلمین من غیر مدافع» لقب دادهاند.
اهل ترکستان است. معلوم نیست که ایرانی نژاد است یا ترک نژاد. هم
زبان ترکی میدانسته و هم
زبان فارسی، ولی تا آخر در جامه و زیّ ترکان میزیسته است.
مردی بوده فوق العاده قانع و آزادمنش؛ غالباً کنار نهرها و جویبارها و یا گلزارها و باغستانها سکنی میگزید و شاگردان همان جا از محضرش استفاده میکردند. نواقص کار
کندی را در
منطق تکمیل کرد. گویند فن تحلیل و انحاء تعلیمیه منطق را که تا آن وقت در اختیار کسی نبود و یا ترجمه نشده بود، فارابی به ابتکار خود افزود، و همچنین
صناعات خمس و موارد استفاده از هر صنعت را او مشخص ساخت. فارابی از افرادی است که عظمتش از او شخصیتی افسانهای ساخته است تا آنجا که ادعا کردهاند او هفتاد زبان میدانسته. او از افراد خودساخته است.
استاد قابل توجهی ندیده است. استاد او یوحنا بن حیلان بوده. منطق را نزد او آموخته است. متاخرین عموماً مینویسند که او ابتدا در
بغداد نزد ابوبشر متی تحصیل کرد و سپس به حران رفت و نزد
یوحنا بن حیلان به تحصیل منطق پرداخت.
ظاهراً مدرک این نسبت، سخن
ابنخلکان است؛ اوست که چنین تصریحی کرده بدون این که مدرکی نشان دهد. ولی از گفته ابنقفطی و ابنابیاصیبعه معلوم میشود که فارابی معاصر ابوبشر بوده و شخصیتی مافوق او در زمان خود او داشته است.
ابنقفطی میگوید: «و کان ابونصر معاصرا لابیبشر متی بن یونس الا انه کان دونه فی السن و فوقه فی العلم» یعنی فارابی با ابوبشر هم عصر بود؛ از او به سال پایینتر و به علم بالاتر بود. قریب به همین است سخن ابنابیاصیبعه. بعلاوه بسیار بعید است که فارابی پس از درک حوزه ابوبشر متی و استفاده از او در بغداد، به حران نزد یوحنا بن حیلان برای تحصیل منطق برود. خود فارابی فقط از یوحنا بن حیلان به عنوان معلم یاد کرده است.
ابنقفطی مدعی است که فارابی در بغداد نزد یوحنا تحصیل کرده است. فارابی در سال ۲۵۷ (شش سال بعد از تولد رازی و یک سال قبل از درگذشت کندی) متولد شد و در سال ۳۳۹ درگذشت. هشتاد و دو سال عمر کرد.
فارابی فیلسوفی است
مشائی و در عین حال خالی از مشرب
اشراقی نیست، چنانکه کتاب
فصوص الحکم او حکایت میکند. او در عین حال یک نفر ریاضیدان و موسیقیدان درجه اول است. آراء سیاسی و نظریات خاص درباره
مدینه فاضله دارد که معروف است. فارابی فلاسفه قبل از خود را تحت الشعاع قرار داد. تالی تلْو ارسطو شمرده شد و «معلم ثانی» لقب یافت.
امام خمینی از
فارابی با عنوان معلم ثانی یاد کرده است.
ایشان در برخی آثار خود به آراء و مبانی فارابی اشاره کرده است. فارابی هم در تفکر و بیان وهم در اقامه دلیل و بحث و ارائه مطالب استدلالی، فیلسوفی منطقی است. وی برخی از آرای فیلسوفان پیشین را پذیرفته و آنها را به صورتی که با محیط فرهنگی خاص او مطابق باشد بازسازی کرده و چنان پیوند و نزدیکی میان آنها برقرار کرد که فلسفه حاصل از آن منظمترین و مرتبطترین فلسفه است. از جمله مبانی و آراء او عمومیت
قدرت الهی است. امام خمینی در تقریر این دلیل قائل است افعالی که از انسان صادر میشود و گمان میشود که به اختیار انجام شده، اگر از لوازم ذات باشد لازم میآید از اول و از وقتیکه ذات بود، اختیار هم باشد، درحالیکه چنین نیست. اگر افعال حادث باشند، بهگونهای که با اختیار دیگری آن را احداث کرده باشد، همین سخن درباره آن اختیار مطرح میشود و همینطور و تسلسل لازم میآید؛ بنابراین باید هر امر عرضی به امر ذاتی منتهی شود تا
تسلسل لازم نیاید، سپس هر مختاری که با اختیار خود فعلی را انجام دهد، اختیار و قدرت انجام فعل را از ذاتی که اختیار و قدرت ذاتی اوست، دریافت میکند و لازمه آن تعلق قدرت حق
تعالی بر تمامی موجودات که دارای قدرت و اختیارند.
امام خمینی در برخی موارد در بطلان تسلسل از دلیل اسدّ و اخضر فارابی بهره برده است.
ایشان در
علم الهی نظر فارابی را نقد کرده است و در پیام مهم خود به
میخائیل گورباچوف فارابی را حکیم مشائی معرفی میکند که میتواند در شناخت قانون علیت به آثارش مراجعه کرد.
•
مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران، ج۱، ص۵۳۴. •
دانشنامه امام خمینی ، تهران،
موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، ۱۴۰۰ شمسی.