شهادت امام هادی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
امام هادی (علیهالسّلام) (۲۱۲-۲۵۴ق)، فرزند
امام جواد (علیهالسّلام) ملقب به «نقی»، «هادی» و
ابوالحسن الثالث، پیشوای دهم
شیعیان است.
امام هادی (علیهالسّلام) همعصر شش نفر از خلفای عباسی بود.
متوکل عباسی به علت اینکه از وجود امام در
مدینه برای حکومت خویش، احساس خطر میکرد آن حضرت را به
سامراء خوانده و تحت مراقبت حکومت خویش قرار داد و یکبار هم نقشه قتل ایشان را کشید ولی نافرجام ماند. سرانجام امام هادی (علیهالسّلام) به دستور
معتز عباسی مسموم و در سوم
ماه رجب سال
۲۵۴ق به شهادت رسید، (۲۶
جمادی الثانی و ۲۷ ماه رجب هم ذکر شده) بعد از تشییع باشکوه در خانه خود مدفون گردید.
امام هادی (علیهالسّلام) امام دهم شیعیان جهان است که در نیمه
ذی حجه سال
۲۱۲ق در شهر صریا (حومه
مدینه) به دنیا آمد. پدرش
امام جواد (علیهالسّلام) و مادرش
سمانه است.
حضرت امام هادی (علیهالسّلام) در ۸ سالگی، پس از شهادت پدر بزرگوارشان عهدهدار مقام
امامت گردید و پس از ۳۳ سال امامت، در سن ۴۱ سالگی در
سامرا در زمان خلافت معتز به شهادت رسیدند.
امامت امام هادی (علیهالسّلام) همزمان با خلافت ۶ خلیفه عباسی بود. مقارن بود با ۷ سال باقیمانده از خلافت
معتصم برادر
مامون،
واثق پسر معتصم به مدت ۵ سال، متوکل برادر واثق ۱۶ سال،
منتصر پسر متوکل به مدت ۶ ماه،
مستعین پسر عموی منتصر ۴ سال و معتز پسر دیگر متوکل که سه سال خلافت کرد. امام هادی پس از گذشت یکسال از خلافت معتز در سامرا مسموم شده و به
شهادت رسید و جسم حضرت، در سامرا در خانه مسکونی حضرت مدفون گردید.
(
شیخ مفید در
الارشاد به جای شهادت از لفظ وفات استفاده کرده است.)
نکته مهم در شهادت امام هادی (علیهالسّلام) این است که حضرت در سامراء به سبب کنترل بسیار شدید و خفقان حاکم و منع دوستان و شیعیان از دیدار با حضرت و عقوبت سخت متخلفین حتی نزدیکترین یاران امام نیز از حال و وضع امام بیخبر یا بسیار کم اطلاع بودند.
و به همین دلیل است که منابع اشاره دقیقی به نحوه شهادت امام ندارد. منابع فقط شهادت حضرت در زمان معتز را ذکر کردند بدون ذکر زمان دستور خلیفه به مسموم کردن و اینکه چه کسانی مامور این جنایت شدند و چه زمانی این عمل پلید از آنان سر زد. حتی در روز شهادت حضرت هم اتفاق نظر نیست. (سن امام را بین ۴۰ تا ۴۲ سال ذکر کردهاند و روز شهادت امام را یا ذکر نکردهاند یا سوم رجب یا بیست و هفتم
رجب و یا در
ماه جمادی الثانی ذکر کردهاند که خواهد آمد.)
امام هادی (علیهالسّلام) در طول دوران امامت خود از سرکشان و حاکمان
بنی عباس رنجها و محنتهای زیادی کشید. در این میان متوکل در
ظلم و ستم به حضرت و سنگدلی گوی سبقت را از دیگران ربود.
متوکل وجود امام هادی (علیهالسّلام) را خطر بزرگی برای حکومت خویش احساس میکرد، از اینرو، تصمیم گرفت تا با دو روش همزمان در یک اقدام، از بحرانیتر شدن اوضاع جلوگیری کند. یکی حمله به یاران امام و نابود کردن آثار شیعیان به گونهای که
قبر امام حسین (علیهالسّلام) را نیز تخریب کرد و دوم دور کردن امام از مدینه که پایگاه سازمان تشیع بود.
دوران امامت امام هادی (علیهالسّلام) بیش از ۳۳ سال به طول انجامید که حدود سیزده سال آن را در مدینه سپری کرد. در این مدت، گروههای بسیاری از شهرهای شیعهنشین
ایران،
عراق و
مصر برای بهرهگیری از محضر امام به سوی مدینه آمدند.
امام در این شهر چنان موقعیت و محبوبیتی بین مردم یافت که دولتمردان عباسی، به شدت از این وضع احساس خطر میکردند. برای نمونه،
بُرَیحه عباسی (نام او در الارشاد، عبداللّه بن محمد ضبط شده است که امور نظامی و اقامه نماز را در
حرمین شریفین عهدهدار بوده است.
) در نامهای به متوکل نوشت: «اگر تسلط بر حرمین شریفین را میخواهی، علی بن محمد (علیهالسّلام) را از این شهر بیرون کن، زیرا او مردم را به سوی خود فرا خوانده و عده بسیاری نیز دعوتش را پذیرفتهاند....»
عباسیان که هراس بسیاری از رهبری
شیعه و خطر حرکت شیعیان بر ضد خود داشتند، به این نتیجه رسیدند که با دور کردن امام به عنوان قطب و محور تشیع از مدینه که کانون تجمع شیعیان شده بود، به این هدف دست یابند. بدینترتیب، تبعید و مراقبت نظامی را که تجربه پیشین و موفق عباسیان به شمار میرفت، دوباره در دستور کار قرار دادند.
امام از مضمون نامه آگاهی یافته و در نامهای به متوکل، وی را از دشمنیها و کینهتوزی و دروغپردازی نویسنده آگاه ساخته بود. متوکل سیاستی مزدورانه و دو پهلو در پیش گرفت. او نخست نویسنده نامه را که از امام
سعایت کرده بود، از کار برکنار کرد تا خود را دوستدار امام جلوه دهد. سپس به کاتب دربار دستور داد تا نامهای به امام بنویسد که در ظاهر، علاقه متوکل را نسبت به امام بیان میکرد، ولی در واقع، دستور جلب امام از مدینه به سامرا بود.
همچنان که یزداد، پزشک مسیحی دربار با آگاهی از احضار امام، انگیزه متوکل را دریافته و گفته بود: «بنابر آنچه شنیدهام، هدف خلیفه از احضار محمد بن علی (علیهالسّلام) به سامرا این بوده که مبادا مردم به ویژه چهرههای سرشناس به وی گرایش پیدا کنند و در نتیجه، حکومت از دست آنها خارج شود...».
متوکل برای کاهش پی آمدهای منفی احضار امام، نامهای محترمانه به ایشان نوشت.
«به نام
خداوند بخشایشگر مهرورز. اما بعد، همانا امیرالمؤمنین از قدر و منزلت والای شما آگاه است، و خویشاوندی تو را مد نظر دارد و حقّ شما را بر خود لازم میداند، و برای بهبود کار تو و خاندانت هرچه لازم باشد، انجام میدهد تا سربلندی و آسایش خاطر تو و خاندانت را آماده سازد. امیرالمؤمنین، مشتاق دیدار شماست و دوست دارد تجدید عهدی با شما کرده و شما را از نزدیک ببیند. اگر مایل به زیارت و ماندن پیش او تا هر زمان که خواسته باشی هستی، خود و هر کس از خانواده، غلامان و اطرافیانت را که میخواهی، برداشته و با کمال آرامش و آسودگی خاطر، به سوی خلیفه حرکت فرما و هر طور که میخواهی، راه را طی کن و هر روز که خواستید، فرود آمده و اگر هم بخواهید،
یحیی بن هرثمه، پیشکار مخصوص امیرالمؤمنین و لشکریانی را که همراه او هستند، همراه شما میفرستم و به او دستور میدهم که در خدمت شما باشد...»
اما به راستی، نوشتن نامهای با کلماتی محترمانه از کسی چون متوکل که از هیچ ستمی بر
خاندان پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و هر کسی که کوچکترین ارتباطی با آنان دارد، خودداری نمیکند، جای بسی شگفتی است و نشاندهنده هراس شگرفی است که این دشمنان شیعه از امام داشتهاند. او هم در مقابل امام از خود فروتنی نشان میدهد و هم خود را «امیرالمؤمنین» میخواند و عنوان حاکمیت بر مؤمنین را برای خود محفوظ میدارد.
وی به امام میفهماند که او همچنان حاکمیت خاندان پیامبر را نپذیرفته و امام نیز مجبور به اطاعت از وی است. او مدام از تمجید مقام شامخ امام سخن به میان میآورد، اما «یحیی بن هرثمه» را برای رکابداری امام میفرستد، ولی تاریخ از همراهی فرماندهی نظامی به اتفاق سیصد سرباز مسلح خبر میدهد.
آنگونه که بیان خواهد شد، این رفتار به جلب خشونتآمیز و محتاط نظامی بیشتر شبیه است تا استقبالی رافت انگیز.
وقتی یحیی بن هرثمه برای ابلاغ نامه متوکل و اجرای مقدمات تبعید نزد امام ایشان آمد. مردم جلوی خانه امام تجمع کردند و فریاد اعتراض و شیون و زاری از نهاد آنان برخاست؛ به گونهای که یحیی بن هرثمه میگوید: «من تا آن روز چنین شیون و زاریای ندیده بودم و هرچه سعی کردم آنها را آرام کنم، نتوانستم. سوگند خوردم که درباره او (امام هادی (علیهالسلام) قصد و دستور سوئی ندارم، ولی فایدهای نداشت. سپس خانه او را تفتیش کردم، ولی در آنجا چیزی جز
قرآن، کتاب و چیزهایی مانند آن نیافتم....»
امام، در سال
۲۴۳ق، از مدینه به سامرا تبعید شد.
همانگونه که پیشبینی میشد، یحیی بن هرثمه در ابتدای این سفر از خود قاطعیت و سختگیری بسیاری نشان داد. البته، در بین راه کرامتهایی از امام و حوادثی رخ داد که سبب علاقهمندی و تغییر رویه او شد.
امام در برخورد با هواداران خلافت عباسی، چنان حساب شده عمل میکرد که در دیداری، طرف مقابل تغییر رویه میداد و به علاقهمندان
اهل بیت (علیهمالسّلام) مبدّل میگردید.
هنگامی که امام را به سامرا تبعید کردند، بنا به دستور متوکل و برای تحقیر امام، ایشان را در محلی که «خان صعالیک» نام داشت، و محل تجمع گدایان و بینوایان بود، جای دادند.
«
صالح بن سعید»، با دیدن اقامتگاه حضرت، به ایشان عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا! این ستمکاران در همه امور سعی در خاموش ساختن نور شما دارند که شما را در چنین محلی که مکان نشستن گدایان و مستمندان است، جای دادهاند». امام در پاسخ او فرمود: «ای پسر سعید! آیا درک و معرفت تو در این جایگاه است و گمان میکنی که این امر سبب پایین آمدن شان من میشود؟» سپس برای تسکین او که از دوستداران خاندان وحی بود و نیز برای نشان دادن مقام خود، با دست مبارک پرده را از جلوی چشمان او کنار زد و به او فرمود: «نگاه کن». صالح بن سعید میگوید: «باغهایی زیبا و آراسته، نهرهایی جاری و درختانی سرسبز دیدم که عطری دل نواز از آنها به مشام میرسید و حور و غلمان بهشتی در آن دیده میشد که بسیار سبب شگفتی من شد». آنگاه امام به او فرمود: «ای پسر سعید! ما هر جا باشیم، اینها از آن ماست. حال میبینی که ما در خان صعالیک نیستیم.»
امام را پس از یک روز اقامت در خان صعالیک، به خانهای که در یک اردوگاه نظامی قرار داشت، بردند.
متوکل دستور داده بود تا در اتاق حضرت، قبری بکنند تا بدینوسیله امام را از کنترل شدید خود آگاه و پیش از هر اقدامی، ابتکار عمل را از امام سلب کند. «
صقر بن ابیدلف» میگوید: «هنگامی که خدمت امام رسیدم و وارد حجره ایشان شدم، او را یافتم، در حالی که بر حصیری نشسته بود و پیش پایش قبری کنده بودند. به او
سلام کردم. ایشان پاسخ سلام گفت و فرمود: بیا بنشین. سپس از من پرسید: برای چه آمدهای؟ گفتم: سرورم! آمدهام تا از شما حالی بپرسم. وقتی نگاهم به قبر افتاد، گریستم. امام به من فرمود: ای صقر! لازم نیست برای من ناراحت باشی. فعلاً به من آسیبی نمیرسد. من خوشحال شدم و گفتم: خدا را شکر!»
متوکل دستور داد حضرت را کاملا تحت نظر گیرند و خانهشان را محاصره کرده و مانع دیدار شیعیان با ایشان و استفاده دانشپژوهان از آن سرچشمه علم و معرفت کرد و حتی ایشان را در تنگنا و محاصره اقتصادی قرار داد و رساندن حقوق شرعیه و هدایا را از داخل و خارج بر حضرت ممنوع کرد و متخلفان را عقوبتی سخت نمود.
این وضعیت جز در حکومت شش ماهه منتصر تا زمان شهادت امام ادامه داشت و در زمان معتز شدت گرفت.
یکی دیگر از سختگیریهای متوکل در آزار امام هادی (علیهالسّلام) این بود که گاه و بیگاه به ماموران خود دستور میداد تا ناگهانی به خانه امام ریخته و آنجا را بازرسی کنند به امید آنکه
سلاح یا مدرکی دال بر فعالیت ایشان علیه
حکومت بدست آورند. لکن در این حملههای شبانه جز کتابهای علمی و ادعیه چیزی یافت نمیشد.
گاهی متوکل فرمان میداد حضرت را در هر حالتی که هست به دربار آورند. در یکی از این احضارها امام در حالی بر متوکل وارد شد که او مست و لایعقل در کنار جامها و سبوهای
شراب و در میان گروههای خنیاگر و رقاصه افتاده بود. امام بیتوجه به موقعیت خطیر و خطرات احتمالی به شدت او را سرزنش و ملامت کرد و به نصیحتگویی و یادآوری
قیامت پرداخت و فسق و فجور و میخوارگی و بدکارگی او را محکوم ساخت. موکل بر آشفت و دستور داد ایشان را در زندان محبوس سازند.
حضرت روانه زندان شد و شخصی از حضرت شنید که میفرمودند: «انا اکرم علی الله من ناقه صالح» (ترجمه: من نزد
خدا از ناقه
حضرت صالح محترمترم.) و سپس این آیه را خواندند «تمتعوا فی دارکم
ثلاثة ایام ذلک وعد غیر مکذوب؛
در خانههایتان سه روز به آسایش و خوشگذرانی سپری کنید (سپس
عذاب الهی خواهد رسید) آن وعدهای است که دروغ نخواهد بود.»
بیش از سه روز نگذشت که متوکل به دست فرزندش منتصر به هلاکت رسید.
منتصر گرچه بر امام سخت نگرفت ولی این آرامش نسبی امام و شیعیان پس از شش ماه تمام شد و دوباره آزار و حصر و
شکنجه و
قتل راهکار اساسی خلافت در مقابل شیعیان بود. امام هادی (علیهالسّلام) با حاکمان ستمگر سازش نکرد و آنها از مبارزه منفی و عدم همکاری حضرت هراس داشتند و رنج میبردند تا اینکه تنها راه خویش را خاموش کردن نور خدا پنداشتند و بدینترتیب امام هادی (علیهالسّلام) نیز مانند امامان پیشین به مرگ طبیعی از دنیا نرفت بلکه در زمان معتز مسموم گردید.
امام در دوران خلافت متوکل، روزگار بسیار سختی را پشت سر گذاشت.
هر بار که متوکل تلاش مذبوحانه جدیدی را برای ترور شخصیتی امام طراحی میکرد، با شکست سختی روبهرو میشد. شکستها و تلاشهای پیدرپی و بیثمر متوکل به حدی او را در رسیدن به اغراض پلیدش ناکام گذاشته بود که روزی در جمع درباریان خود فریاد زد: «وای بر شما! کار ابن الرضا روزگار مرا سیاه کرده و مرا سخت درمانده و سرگردان ساخته. هرچه تلاش کردم او جرعهای شراب بنوشد و در مجلس بزمی با من همنشین گردد، نشد....»
ناکامی و شکست متوکل وی را بر آن داشت تا نقشه قتل امام را بکشد. از اینرو، دستور قتل او را به «سعید حاجب» داد.
«
ابن اورمه» میگوید: «نزد سعید حاجب رفتم و این در زمانی بود که متوکل، اباالحسن (علیهالسّلام) را به او سپرده بود تا وی را به قتل برساند. سعید رو به من کرد و با تمسخر گفت: دوست داری خدای خود را ببینی؟ گفتم:
سبحان اللّه! خدا با چشم دیده نمیشود. گفت: منظورم همان کسی است که شما او را امام میخوانید. گفتم: مایلم. گفت: من دستور قتل او را دارم و فردا این کار را انجام خواهم داد. اینک پیک نزد اوست. وقتی بیرون آمد، داخل شو. هنگامی که پیک بیرون آمد، وارد اتاقی شدم که امام در آن زندانی بود. داخل شدم و دیدم که قبری جلوی پای امام کندهاند. سلام کردم و بسیار گریستم. امام پرسید: برای چه گریه میکنی؟ گفتم: برای آنچه میبینم. فرمود: برای این گریه نکن؛ زیرا آنها به خواستهشان نمیرسند. دو روز بیشتر طول نخواهد کشید که خدا خون او و هوادارش را که دیدی، خواهد ریخت. به خدا سوگند، دو روز بیشتر نگذشته بود که متوکل به قتل رسید.»
همچنین در اقدامی دیگر، متوکل به چهار تن از دژخیمان خود دستور میدهد که امام را با شمشیرهای برهنه به قتل برسانند. او به قدری خشمگین بود که
سوگند یاد کرد پس از قتل امام پیکر او را بسوزاند. جلادان او که با شمشیرهای آخته انتظار امام را میکشیدند، تا بدنش را طعمه شمشیر خود سازند. با دیدن وقار و شکوه امام آنچنان تحت تاثیر قرار گرفتند که تصمیم خود را فراموش و حتی امام را با احترام بدرقه کردند. هنگامی که بازگشتند، متوکل از آنان پرسید: «چرا آنچه را که امر کرده بودم، انجام ندادید؟» پاسخ دادند: «آن هیبت و شکوهی که در او دیدیم، فراوانتر از هراس صد شمشیر برهنه بود که قدرتی در برابر آن نداشتیم؛ به گونهای دلهای ما را آکند که نتوانستیم آنچه را امر کرده بودی، به انجام رسانیم.»
به این ترتیب، بار دیگر توطئه قتل امام نافرجام ماند.
امام هادی (علیهالسّلام) پس از قتل متوکل، هفت سال در دوران خلفای بعدی زندگی کرد. اگرچه فشارهای دستگاه در مقایسه با دوران متوکل کاهش یافت، ولی سیاستهای کلی دستگاه، به جز دوران مستنصر، در راستای اسلامزدایی، تغییری محسوس نداشت و امام همچنان در سامرا تحت مراقبت شدید نظامی، روزگار میگذراند.
سرانجام توطئه دشمنان امام هادی (علیهالسّلام) برای ایشان به ثمر رسید و وی به دستور «معتز» و سمّ «معتمد» که در آب یا انار ریخته شده بود،
مسموم شد.
«
ابو دعامه» میگوید: «امام در بستر بیماری بود و من برای
عیادت نزد ایشان رفتم. هنگام بازگشت فرمود: چون برای عیادت من آمدی، برگردن من حقی پیدا کردی و رعایت حق تو بر من واجب است. او در بستر بیماری آرمیده بود و
شیعیان به دیدار امام میآمدند. آن حضرت به صورت کتبی و شفاهی، امام پس از خود را به آنان معرفی کرد تا پس از شهادت او، شیعیان دچار سرگردانی نشوند.»
منابع معتبر و مورخان شیعه شهادت حضرت را در
ماه رجب سال ۲۵۴ق
میدانند.
آیت الله مرعشی نجفی شهادت حضرت را در
روز دوشنبه سوم رجب سال ۲۵۴ق میداند
گرچه برخی منابع شهادت حضرت را در
ماه جمادی الثانی یا ۲۷ رجب
نیز ذکر کردهاند.
«
احمد بن داود» میگوید: «اموال بسیاری را که
خمس و نذورات مردم
قم بود، با خود به قصد تحویل دادن به اباالحسن میبردم. هنگامی که رسیدم، مردی که بر شتری سوار بود، پیش من آمد و گفت: ای احمد بن داود و «ای
محمد بن اسحاق»، من حامل نامهای از سرورتان، ابالحسن هستم که به شما نگاشته است: من امشب به سوی بارگاه الهی رخت بر میبندم. پس احتیاط کنید تا دستور فرزندم،
حسن (علیهالسّلام) به شما برسد. ما با شنیدن این خبر بسیار ناراحت شدیم و گریستیم، ولی این خبر را از دیگران که با ما بودند، مخفی داشتیم....»
در روز شهادت امام، جماعت بسیاری از
بنیهاشم، بنی ابیطالب و
بنی عباس در منزل امام جمع شده بودند و شیون و زاری سراسر خانه را آکنده بود.
مردم به صورتهای خود سیلی میزدند و گونههای خود را میخراشیدند.
بدن امام هادی (علیهالسّلام) را بر دوش گرفتند و از خانه ایشان بیرون بردند و از جلوی خانه «
موسی بن بغا» گذشتند. وقتی
معتمد عباسی آنان را دید، تصمیم گرفت برای عوامفریبی، بر بدن امام نماز بگزارد. از اینرو، دستور داد بدن امام را بر زمین گذاشتند و بر جنازه حضرت نماز خواند، ولی
امام حسن عسکری (علیهالسّلام) پیش از تشییع بدن مطهر امام (علیهالسّلام) به اتفاق شیعیان بر آن نماز خوانده بود.
سپس امام را در یکی از خانههایی که در آن زندانی بود، به خاک سپردند. ازدحام جمعیت به قدری بود که حرکت کردن در بین آن همه جمعیت برای امام حسن عسکری (علیهالسّلام) مشکل بود. در این هنگام، جوانی مرکبی برای امام آورد و مردم امام را تا خانه بدرقه کردند.
«
ابوهاشم جعفری» که از نزدیکان امام هادی (علیهالسّلام) بود، نیز قصیدهای در رثای امام خود خواند.
•
سایت اندیشه، برگرفته از مقاله «چگونگی شهادت امام هادی (علیهالسلام)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۱۱/۲۶. •
سایت پرسمان دانشگاهیان، برگرفته از مقاله «امام هادی (علیهالسلام) از تبعید تا شهادت»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۱۱/۲۶. •
طبسی، محمدجواد، مجله فرهنگ کوثر ۱۳۸۶ شماره ۷۰، برگرفته از مقاله «نقش امام هادی در هدایت امت»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۱۱/۲۶. •
هادی منش اندیشه، ابوالفضل، مجله فرهنگ کوثر ۱۳۸۵ شماره ۶۶، برگرفته از مقاله «رنجهای امام هادی (علیهالسلام)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۱۱/۲۶.