شغب
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
شَغَب (متوفای ۳۲۱ق)، کنیزکی رومی و مادر
مقتدربالله و همسر
معتضدبالله عبّاسی بود. وی در مدت حکومت مقتدر دست اندرکار حکومت و در امور مهم مملکتی مداخله میکرد.
شغب کنیزکی رومی (یا ترک) و از کنیزان معتضدبالله عبّاسی بود که در زیبایی زبانزد شد. خلیفه او را آزاد کرد، سپس به کابین خود درآورد. برای او جعفر را آورد که بعد از برادرش علی
مکتفیبالله خلیفه شد. به او سیّده (بانو) میگفتند. دوراندیش و کاردان بود.
زمانی که جعفرِ سیزده ساله در سال ۲۹۵ق خلیفه و به المقتدربالله ملقّب شد، مادرش از پس پرده هدایت او را بهعهده گرفت و بر امور حکومتی سلطه یافت و با امر و نهی به اعمال سلطه پرداخت. او زنی را به نام
ثمل که وکیل خرج او بود، بهنمایندگی خودش مسئولیت داده بود تا یک روز در هفته در محاکم دادرسی حضور یابد و کنار قضات، فقها و رجال بنشیند و ناظر احکام صادره باشد و با خط خودش آنها را امضا کند.
در سال ۳۲۱ق فرزندش مقتدر کشته شد و پس از او، برادر پدریاش ابومنصور محمد، ملقّب به
قاهربالله خلیفه شد و شغب را دستگیر، اموالش را مصادره و او را به شکنجههای گوناگون دچار کرد. هنگامی که مادر قاهربالله درگذشت، شغب نگهداری و سرپرستی او را عهدهدار بود. و او را از گزند برادرش مقتدر محافظت میکرد؛ ولی قاهربالله همه این خوبیها را به فراموشی سپرده، او را به فسخ موقوفاتش واداشت و قضات و عدول را بر این مسئله
شاهد گرفت و
وکالت به آنها داد تا آن املاک را بفروشند. پس از آن همه شکنجه، علی بن بلیق،
حاجب خلیفه، شغب را به خانه خود نزد مادرش برد و او را اکرام کرده، وسایل آسایش او را فراهم کرد؛ ولی او که بر اثر شکنجههای قاهر، سخت مریض شده بود، روز به روز حالش وخیمتر شد تا از دنیا رفت. در مقبرهاش در رصافه به خاک سپرده شد.
در روزگار خلافت فرزندش، در نهایت جلال و شکوه به سرمیبرد و درآمدش در سال، یک میلیون
دینار بود که در راه تامین نیازهای زائران
خانه خدا از قبیل: تهیه آب آشامیدنی و زاد و توشه و حتّی اعزام تعدادی از پزشکان همراه کاروانها و هموار کردن جادّهها و راه آبگیرها و ... هزینه میکرد.
از آثار او بیمارستانی است که در بغداد بنانهاد و ریاست آن را به
ثابت بن سنان سپرد و ماهیانه هفت هزار دینار به او مستمرّی میداد. هیچکس بهاندازه شغب در چنان ناز و نعمتی نزیست که خبر عیش و نوش و رفاه او به گوش همگان رسید. برای او کفشهایی از الیاف میدوختند که داخل آن پر از مشک و
عنبر و بندهایش از ابریشم خالص بود. او هر کفشی را بیش از ده روز نمیپوشید. سپس خدمتکاران، آن را گرفته، مشک و عنبرش را برمیداشتند. او روزگار را چنین سپری کرد، اما سرانجام چرخ بازیگر، با او چنین کرد.
عبدالسلام ترمانینی، رویدادهای تاریخ اسلام، ترجمه پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ج۲، ص۲۰۹.