شرک در دوران اصحاب کهف (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
جامعه دوران
اصحاب کهف، محیطی آلوده به
شرک و بتپرستی بود.
اصحاب کهف از شرک و
انحراف جامعه خویش نگران بودند. ایشان قوم خود را به سبب پرستش معبودان
باطل سرزنش میکردند. مشرکان دوران
اصحاب کهف به عقاید شرکآمیز خود،
تعصب شدید نشان میدادند.
جامعه دوران
اصحاب کهف، محیطی آلوده به شرک و
بتپرستی بود:
•• «إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى
الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا»؛
«زمانى را به خاطر بياور که آن جوانان به غار پناه بردند، و گفتند: «پروردگارا! ما را از سوى خودت رحمتى عطا کن، و راه نجاتى براى ما فراهم ساز!».
کلمه (اوی) از (اوی) است که به معنای برگشتن است، البته نه هر برگشتنی؛ بلکه برگشتن
انسان و یا حیوان به محل اقامت و زندگیاش تا
در آنجا دوباره
استقرار یابد؛ و کلمه (فتیة) جمع سماعی (فتی) است، و (فتی) به معنای جوان است، و این کلمه خالی از شائبه
مدح نیست و تقریبا منظور از آن، جوان خوب میباشد.
کلمه (هییء) از ماده تهیه و آماده کردن است. بیضاوی گفته است که اصل تهیه هر چیزی پدید آوردن هیات آن است. و کلمه (رشد) - به فتحه را و شین - و همچنین کلمه (رشد) - به ضمه را و سکون شین - راه یافتن به سوی مطلوب است.
راغب گفته: (رشد) و (رشد)
در مقابل (غی) است که
در جای کلمه هدایت
استعمال میشود.
مقصود از (رحمت) و (رشد)
در دعای اصحاب کهف: (ربنا اتنا من لدنک رحمة و هیی لنا من امرنا رشدا)
و جمله (فقالوا ربنا اتنا من لدنک رحمة) تفریع دعای ایشان است بر بازگشتن ایشان، گویا وقتی ناتوانی و بیچارگی خود را دیدند مضطر به این شدند که از درگاه
خدا مسئلت نمایند، و این تفریع را کلمه (من لدنک) تأیید میکند؛ زیرا اگر دستشان از هر چارهای قطع نشده باشد، و یأس و نومیدی از هر طرف احاطهشان نکرده باشد، رحمتی را که درخواست کردند مقید به قید (لدنک) نمیکردند؛ بلکه میگفتند آتنا رحمة - خدایا به ما رحمتی فرست (همچنان که دیگران میگویند:) ربنا آتنا فی الدنیا حسنة و یا میگویند: (ربنا و آتنا ما وعدتنا علی رسلک) پس مراد از
رحمت سؤال شده، تأیید الهی بوده
در جایی که مؤیدی غیر او نیست.
ممکن هم هست مراد از رحمت سؤال شده از ناحیه پروردگار پارهای مواهب و نعمتهای مختص به خدا باشد؛ از قبیل
هدایت که
در مواضعی از
کلام مجیدش آن را از ناحیه خودش بهتنهایی دانسته است، تقیید به جمله (من لدنک) هم خالی از
اشعار به این معنا نیست. و ورود نظیر این قید
در دعای
راسخین در علم که
در قرآن آمده باز این احتمال را تأیید میکند؛ چنانچه فرموده: (ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذهدیتنا وهب لنا من لدنک رحمة) که میدانیم
در این درخواست جز هدایت چیزی را نخواستهاند.
و
در جمله (وهیی ء لنا من امرنا رشدا) مراد از (أمرنا) آن وصفی است که مخصوص به خود آنان بوده؛ و به خاطر همان وضع از میان قوم خود بیرون آمده و فرار کردهاند و حتما آن قوم
در پی مردم با
ایمان بودهاند تا هر جا یافتند آنها را به
قتل برسانند، و یا بر پرستش غیر خدا مجبورشان کنند. و این عده پناهنده به غار شدند؛
در حالی که نمیدانستند سرانجام کارشان به کجا میرسد، و چه بر سرشان میآید، و غیر از پناهندگی به
غار هیچ راه نجات دیگری نداشتند، و از همین جا معلوم میشود که مراد از رشد همان راه یافتن و اهتداء به روزنه نجات است.
پس این جمله، یعنی جمله (وهییء لنا من امرنا رشدا) بنابر احتمال اول - از دو احتمالی که
در سابق
در معنای رحمت گذشت -
عطف تفسیر بر جمله (اتنا من لدنک رحمة) خواهد بود، و بنا بر احتمال دوم درخواست دیگری غیر درخواست
رحمت خواهد شد.
•• «هَؤُلَاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا»؛
«اين قوم ما هستند که معبودهايى جز خدا انتخاب کردهاند؛ چرا دليل آشکارى (بر اين کار) نمىآورند؟! و چه کسى ظالمتر است از آن کس که بر خدا دروغ ببندد؟!».
•• «وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى
الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحْمَتِهِ ويُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقًا»؛
«و (به آنها گفتيم:) هنگامى که از آنان و آنچه جز خدا مىپرستند کنارهگيرى کرديد، به غار پناه بريد؛ که پروردگارتان (سايه) رحمتش را بر شما مىگستراند؛ و
در اين امر، آرامشى براى شما فراهم مىسازد!».
ناچار براى نجات خویشتن و یافتن محیطى آمادهتر تصمیم به
هجرت گرفتند، و لذا
در میان خود به
مشورت پرداختند که به کجا بروند، و به کدام سو حرکت نمایند؟ و با یکدیگر چنین گفتند:
هنگامى که از این قوم بتپرست و آنچه را جز خدا مىپرستند کنارهگیرى کردید، و حساب خود را از آنها جدا نمودید، به
غار پناهنده شوید (و اذ اعتزلتموهم و ما یعبدون الا الله فاووا الى
الکهف).
تا پروردگار شما رحمتش را بر شما بگستراند و راهى به سوى
آرامش و آسایش و نجات از این مشکل به رویتان بگشاید (ینشر لکم ربکم من رحمته و یهیى ء لکم من امرکم مرفقا).
یهیىء از ماده تهیه به معنى آماده ساختن است.
و مرفق به معنى چیزى است که وسیله
لطف و راحتى و رفق باشد؛ بنابراین مجموع جمله یهیىء لکم من امرکم مرفقا یعنى خداوند، وسیله لطف و راحتى شما را فراهم مىسازد.
بعید نیست نشر
رحمت که
در جمله اول آمده است، اشاره به الطاف معنوى خداوند باشد؛
در حالى که جمله دوم به جنبههاى جسمانى و نجات و آرامش مادى اشاره مىکند.
این
آیه فراز دوم از محاوره آنان را بعد از بیرون شدن از میان مردم و اعتزالشان از آنان و از خدایان آنان
حکایت میکند، که بعضی از ایشان پیشنهاد کرده که داخل غار شوند و خود را از دشمنان
دین پنهان کنند. و اینکه این پیشنهاد خود الهامی الهی بوده که به دل ایشان انداخته که اگر چنین کنند خدا به لطف و
رحمت خود با آنان
معامله میکند، و راهی که منتهی به نجاتشان از زورگوئی های قوم و ستمهای ایشان باشد پیش پایشان میگذارد. و ما این معنا را از جمله "فاووا الی
الکهف ینشر لکم ربکم من رحمته... " استفاده کردیم، چون
اصحاب کهف در این جمله به طور جزم گفتند: " پروردگارتان از رحمتش برای شما میگستراند"، و نگفتند"
امید است پروردگارتان چنین کند" و نیز نگفتند" شاید پروردگارتان چنین کند" و این دو مژده، یعنی نشر رحمت و تهیه مرفق، که بدان ملهم شدند همان دو خواهشی بود که بعد از دخول
در کهف از درگاه خدای خود نموده- و به حکایت
قرآن کریم- گفتند: "ربنا آتنا من لدنک رحمة و هیئ لنا من امرنا رشدا".
اصحاب کهف از شرک و
انحراف جامعه خویش نگران بودند:
•• «هَؤُلَاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا»؛
«اين قوم ما هستند که معبودهايى جز خدا انتخاب کردهاند؛ چرا دليل آشکارى (بر اين کار) نمىآورند؟! و چه کسى ظالمتر است از آن کس که بر خدا دروغ ببندد؟!».
سنگسار شدن، کیفر رویگردانی از آیین
شرک در دوران
اصحاب کهف بود:
•• «وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا»؛
«اينگونه آنها را (از خواب) برانگيختيم تا از يکديگر سؤال کنند؛ يکى از آنها گفت: «چه مدت خوابيديد؟!» گفتند: «يک روز، يا بخشى از يک روز!» (و چون نتوانستند مدت خوابشان را دقيقاً بدانند) گفتند: «پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است! اکنون يک نفر از خودتان را با اين سکهاى که داريد به شهر بفرستيد، تا بنگرد کداميک از آنها غذاى پاکيزهترى دارند، و مقدارى از آن براى روزى شما بياورد. اما بايد دقت کند، و هيچکس را از وضع شما آگاه نسازد...».
جالب اینکه
در این
داستان مىخوانیم که
اصحاب کهف بعد از بیدارى با اینکه قاعدتا بسیار گرسنه بودند و ذخیره بدن آنها
در این مدت طولانى مصرف شده بود، ولى باز به کسى که مأمور خرید غذا مىشود، توصیه مىکنند هر غذایى را نخرد؛ بلکه بنگرد
در میان فروشندگان کدامین نفر غذایش از همه پاکتر است، آن را انتخاب کند.
ولى ظاهرا این جمله مفهوم وسیعى دارد که هرگونه پاکى ظاهرى و باطنى را شامل مىشود، و این توصیهاى است به همه رهروان راه
حق که نهتنها به غذاى روحانى بیندیشند، بلکه مراقب پاکى غذاى جسمانیشان نیز باشند، پاک از هرگونه آلودگى، حتى
در بحرانیترین لحظات زندگى نیز این اصل را فراموش نکنند.
در روایات اسلامی تأکید فراوانى روى غذاى
حلال و تأثیر آن
در استجابت دعا و صفاى
قلب شده است.
از تعبیرات
آیات فوق بهخوبی استفاده میشود که
اصحاب کهف اصرار داشتند
در آن محیط کسی از جایگاه آنها آگاه نشود، مبادا آنها را مجبور به قبول آیین
بتپرستی کنند، و یا به بدترین وضعی آنها را به [[|قتل]] برسانند؛ یعنی سنگسارشان کنند، آنها میخواستند ناشناخته بمانند تا از این طریق بتوانند نیروی خود را برای مبارزات آینده، و یا لااقل برای حفظ
ایمان خویش نگه دارند.
این خود یکی از اقسام تقیه سازنده است؛ زیرا
حقیقت تقیه این است که انسان از به هدر دادن نیروها جلوگیری کند و با پوشاندن خویش یا عقیده خویش موجودیت خود را
حفظ کند، تا
در موقع لزوم بتواند به مبارزات مؤثر خود ادامه دهد.
بدیهی است آنجا که اخفای عقیده باعث شکست هدف و برنامههاست،
در اینجا
تقیه ممنوع است، باید همه چیز را
آشکار کرد و لو بلغ ما بلغ (هر آنچه بادا باد!).
جمله ولیتلطف که طبق مشهور درست نقطه وسط
قرآن مجید از نظر شماره کلمات است، خود داراى لطف خاص و معنى بسیار لطیفى است؛ زیرا از ماده
لطف و لطافت گرفته شده که
در اینجا به معنى دقت و ظرافت به خرج دادن است؛ یعنى مأمور تهیه غذا آنچنان برود و باز گردد که هیچکس از ماجراى آنها آگاه نشود.
بعضى
مفسران گفتهاند منظور لطافت
در خریدن غذاست؛ بهگونهاى که
در معامله سختگیرى نکند، و نزاع و جنجالى به راه نیندازد، و جنس بهترین را انتخاب کند.
و این خود لطفى است که جمله وسط
قرآن را لطف و تلطف تشکیل مىدهد.
•• «إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا»؛
«چراکه اگر آنان از وضع شما آگاه شوند، سنگسارتان مىکنند؛ يا شما را به آيين خويش باز مىگردانند؛ و
در آن صورت، هرگز روى رستگارى را نخواهيد ديد!».
این
آیه امر به تلطف را تعلیل نموده و مصلحتش را بیان میکند. جمله (یظهروا علیکم) به معنای (یطلعوا علیکم - بر شما اطلاع یابند) است؛ چون ظهور بر هر چیز اطلاع از آن و
علم یافتن بدان و همچنین ظفر یافتن بر آن است، و آیه شریفه به هر دو معنا هم
تفسیر شده، و کلمه مذکور به طوری که
راغب گفته از کلمه ظهر گرفته شده که به معنای پشت و گرده آدمی است،
در مقابل شکم آدمی، پس از آن به طور
استعاره در خصوص گرده زمین
استعمال نموده گفتند: (ظهر الارض - پشت زمین)
در مقابل (بطن الارض - دل زمین)، آنگاه (ظهور) از آن گرفته شده که به معنای پیدایی و هویدایی است،
در مقابل بطون که به معنای ناپیدایی است.
چون بودن شخص
در روی
زمین ملازم است با دیدن و اطلاع یافتن و همچنین میان بودن
در روی زمین و ظفر یافتن و نیز میان آن و غلبه یافتن ملازمه عادی هست، و لذاست که گفته شده (ظهر علیه)
در معنای (اطلاع یافتن بر آن) و (مکان او را شناخت) و بر او ظفر یافت (و بر او غلبه کرد) استعمال میشود،
و از این گذشته
در اشتقاقش هم توسعهای قائل شدهاند؛ به طوری که هم باب افعال از آن گرفتهاند و هم باب مفاعله و باب تفاعل و باب استفعال و ابوابی دیگر.
و از
سیاق برمیآید که جمله (یظهروا علیکم)
در خصوص این
داستان به معنای همان اطلاع یافتن از مخفیگاه کسی سر
در آوردن است؛ زیرا از سایر معانی جامعتر است، چون
اصحاب کهف قبلا مردمانی نیرومند و متنفذ بودهاند، و حال فرار نموده و خود را پنهان کردهاند؛ لذا سفارش میکنند که چون ما مردمی سرشناسیم سعی کن کسی از مخفیگاه ما خبردار نشود و اگر مطلع شوند، بر آنچه که میخواهند ظفر مییابند.
و اینکه فرمود: (یرجموکم) معنایش کشتن با سنگ است که بدترین کشتنهاست؛ زیرا علاوه بر کشتن منفوریت و مطرودیت کشته را هم همراه دارد و
در این که خصوص
رجم را از میان همه اقسام
قتل اختیار نمود، خود مشعر بر این است که اهل شهر عموما با
اصحاب کهف دشمنی داشتهاند؛ زیرا اینان از دین آنان بیرون آمده بودند، با حرصی عجیب میخواستند با ریختن خون ایشان
دین خود را یاری کنند، بنابراین اگر دستشان به ایشان برسد، بیدرنگ خونشان را میریزند، و چون همه افراد میخواهند
در این کار شرکت جویند، لاجرم جز با سنگسار میسر نمیشود.
و اینکه فرمود (او یعیدوکم فی ملتهم) ظاهرش این است که کلمه (اعاده) متضمن معنای داخل کردن باشد؛ چون میبینیم کلمه مذکور با لفظ (فی) متعدی شده است. با اینکه این کلمه همواره باید با (الی)
متعدی شود.
آری، برداشتی که
اصحاب کهف کردند، طوری نبوده که مردم دست از سر آنان بردارند، یا به صرف ادعای اینکه بگویند ما از
دین توحید دست برداشتهایم، از ایشان بپذیرند و جرمشان را ببخشند؛ بلکه به خاطر اینکه جرمشان تظاهر به دین توحید و خروج از دین بتپرستی بوده و علنا بتپرستی را خرافی و موهوم و
افتراء بر
خدا معرفی میکردند، عادتا نباید به صرف
اعتراف به حقانیت بتپرستی
قناعت کنند؛ بلکه باید آنقدر تعقیبشان کنند و رفتارشان را زیر نظر بگیرند تا نسبت به صدق ادعایشان اطمینان پیدا کنند، و قهرا
در بتپرستی یکی از بتپرستان شده و تمام وظایف دینی ایشان را انجام داده، از انجام مراسم و
شرایع دین الهی محروم شوند، حتی به یک کلمه از دین توحید لب نگشایند.
از تعبیرات
آیات فوق بهخوبی استفاده میشود که
اصحاب کهف اصرار داشتند
در آن محیط کسی از جایگاه آنها آگاه نشود، مبادا آنها را مجبور به قبول آیین
بتپرستی کنند، و یا به بدترین وضعی آنها را به [[|قتل]] برسانند؛ یعنی سنگسارشان کنند، آنها میخواستند ناشناخته بمانند تا از این طریق بتوانند نیروی خود را برای مبارزات آینده، و یا لااقل برای حفظ
ایمان خویش نگه دارند.
این خود یکی از اقسام تقیه سازنده است؛ زیرا
حقیقت تقیه این است که انسان از به هدر دادن نیروها جلوگیری کند و با پوشاندن خویش یا عقیده خویش موجودیت خود را
حفظ کند، تا
در موقع لزوم بتواند به مبارزات مؤثر خود ادامه دهد.
بدیهی است آنجا که اخفای عقیده باعث شکست هدف و برنامههاست،
در اینجا
تقیه ممنوع است، باید همه چیز را
آشکار کرد و لو بلغ ما بلغ (هر آنچه باداباد!).
اصحاب کهف قوم خود را به سبب پرستش معبودان باطل سرزنش میکردند:
•• «هَؤُلَاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا»؛
«اين قوم ما هستند که معبودهايى جز خدا انتخاب کردهاند؛ چرا دليل آشکارى (بر اين کار) نمىآورند؟! و چه کسى ظالمتر است از آن کس که بر خدا دروغ ببندد؟!».
اصحاب کهف در این قسمت از محاوره خود ابتدا با جمله (ربنا رب السموات والارض)
توحید را اثبات نموده و ربوبیت تمام عالم را منحصر به رب واحدى کردهاند که شریک ندارد، و این غیر آن چیزى است که وثنیت مىگوید.
وثنیت براى هر نوع از انواع مخلوقات، اله و ربّى قائل هستند. الهى براى آسمانها و الهى براى زمین و ربّى براى انسانها و همچنین براى هر قسم از موجودات ربّى جداگانه قائلاند.
آنگاه براى تأکید توحید اضافه کردهاند که: (لن ندعوا من دونه الها - ما به غیر اواله دیگرى نمىخوانیم) و فایده این تأکید نفى آلههای است که وثنیت آنها را اثبات مىکرد، و آن آلهه را مافوق رب النوعها مىدانست؛ مانند عقول کلیهاى که صابئین
عبادت مىکردند، و مانند برهما و سیوا و شنوکه براهمه و بودائیان آنها را مىپرستیدند.
اصحاب کهف براى نفى
الوهیت آنها آن تأکید را آورده، مجددا تأکید دیگرى آوردند که: (لقد قلنا اذا شططا - اگر چنین کنیم از راه حق تجاوز کردهایم) و با این جمله فهماندند که خواندن غیر خدا تجاوز از حد وغلودر حق مخلوق وبالابردن آن تا حد خالق است.
آنگاه به مردم عصر خود
در پرستش غیر خداى سبحان و اتخاذ آلهه حمله کرده گفتهاند: (هولاء قومنا اتخذوا من دونه الهه لولایاتون علیهم بسلطان بین) و عقیده آنان را چنین رد کردهاند که اینان دلیل روشنى بر آنچه ادعا مىکنند ندارند.
و این دلیلى که بتپرستان آوردهاند که خداى سبحان بزرگتر از آن است که ادراک خلق بر او احاطه یافته توجهش به سوى او متوجه گردد، و یا عبادت خود به سویش تقرب جوید و لاجرم راه دیگرى جز این نیست که مخلوق اوبعضى از موجودات شریف و محترم را عبادت کند تا آن موجود عبادت وى را به خدا برساند و او را به خدا نزدیک کند دلیلى است که به
ضرر خود آنان است؛ زیرا اولا احاطه نیافتن ادراک
بشر به خداى تعالى اشکالى است که میان همه ما افراد بشر و آنچه عبادتش مى کنند مشترک است.
مشرکان دوران
اصحاب کهف به عقاید شرکآمیز خود، تعصب شدید نشان میدادند:
•• «وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا»؛
«اينگونه آنها را (از خواب) برانگيختيم تا از يکديگر سؤال کنند؛ يکى از آنها گفت: «چه مدت خوابيديد؟!» گفتند: «يک روز، يا بخشى از يک روز!» (و چون نتوانستند مدت خوابشان را دقيقاً بدانند) گفتند: «پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است! اکنون يک نفر از خودتان را با اين سکهاى که داريد به شهر بفرستيد، تا بنگرد کداميک از آنها غذاى پاکيزهترى دارند، و مقدارى از آن براى روزى شما بياورد. اما بايد دقت کند، و هيچکس را از وضع شما آگاه نسازد...».
کلمه (یتسائلوا) از مصدر تسائل است که به معنی پرسش عدهای از یکدیگر است،
و کلمه (ورق) - به فتحه حرف اول و کسره حرف دوم - به معنای پول است، بعضی گفتهاند به معنای پول نقره است، چه سکهدار باشد و چه بیسکه. و معنای جمله (ان یظهروا علیکم)، (اگر اطلاع یافتند بر شما) و یا: (اگر ظفر یافتند بر شما) میباشد.
و
اشاره به (کذلک) اشاره به خواباندن
اصحاب کهف به صورتی است که
آیات سابق بیان نمود؛ یعنی همانطور که نام بردگان را روزگاری طولانی به آن صورت عجیب و مدهش که خود یکی از آیات ما به شمار میرود خواباندیم، همانطور ایشان را مبعوث میکنیم، و بیدار میسازیم تا از یکدیگر پرسش کنند.
این
تشبیه و همچنین اینکه پرسش از یکدیگر را هدف بیدار کردن قرار داده با
در نظر گرفتن دعایی که
در هنگام ورودشان به
غار کردند، و بلافاصله به خواب رفتند، خود دلیل بر این است که
اصحاب کهف برای این از خواب بیدار شدند، تا پس از پرسش از یکدیگر
حقیقت امر بر ایشان مکشوف گردد، و اصلا به خواب رفتنشان
در این مدت طولانی برای همین بوده. آری،
اصحاب کهف مردمی بودند که کفر بر جامعهشان استیلا یافته بود، و
باطل در میان آنان غلبه کرده بود، و زورگویی اقویاء از هر سو مردم را احاطه کرده، سپاه یأس و نومیدی از ظهور کلمه
حق و آزاد شدن اهل
دین بر دلهای آنان یورش برده بود.
(قال قائل منهم کم لبثتم) - این جمله دلیل بر این است که یک نفر از ایشان بوده که از دیگران از مدت مکث
در غار پرسیده که چهقدر خوابیدهایم. و از آن برمیآید که گویا سائل خودش
احساس طولانی بودن مدت مکث را کرده؛ چون آن کسالتی را که معمولا بعد از خوابهای طولانی به آدمی دست میدهد
در خود دیده؛ لذا حداقل به
شک افتاده و پرسیده: (کم لبثتم)
(قالوا لبثنا یوما اوبعض یوم) -
در جواب وی مردد شده گفتند: یا یک روز یا بعضی از یک روز، و گویا این تردیدی که
در جواب از خود نشان دادند، بدین جهت بوده که دیدهاند جای آفتاب تغییر کرده، مثلا اگر صبح به خواب رفته بودند، وقتی بیدار شدند دیدهاند آفتاب
در اواسط
آسمان و یا اواخر آن است؛ آنگاه
شک کردند
در اینکه
در این بین شبی را هم
در خواب گذراندهاند، تا
در نتیجه خوابشان یک
روز طول کشیده باشد، و یا چنین نبوده، و
در نتیجه پارهای از روز را
در خواب بودهاند، بدین جهت جواب خود را با تردید دادند که یا یک روز
در خواب بودهایم و یا پارهای از یک روز، وبه هر حال جوابی که دادند یک جواب است.
(قالوا ربکم اعلم بما لبثتم) - یعنی بعضی دیگر ایشان
در رد آنهایی که گفتند یک روز و یا پارهای از یک روز خوابیدیم گفتند: (پروردگار شما بهتر میداند که چهقدر خوابیدهاید) چون اگر منظورشان رد آن
کلام نبوده باشد، جا داشت بگویند: (پروردگار ما بهتر میداند).
جمله (ربکم اعلم بما لبثتم) انحصار علم حقیقی به معنای احاطه بر عین موجودات و حوادث، به خدای تعالی را افاده میکند
این را بدان جهت گفتیم تا روشن گردد که عبارت مذکور صرفا برای رعایت ادب نسبت به خدای تعالی نبوده - آنطور که بعضی از مفسرین پنداشتهاند - بلکه برای بیان حقیقتی از حقایق معارف
توحید بوده است، و آن این است که اصولا
علم - به معنای حقیقی کلمه - جز علم خدا نیست؛ زیرا انسان، گذشته از خودش، محجوب از هر چیز دیگری است؛ حتی نهتنها مالک نفس خود نیست، بلکه احاطه به خویش هم ندارد، مگر آنکه خدایش اجازه داده باشد، واگر به غیر خود احاطهای پیدا کند و علمی به هم رساند به آن مقدار میتواند که امارت و نشانههای خارجی برایش کشف نموده، پردهبرداری کند، و اما احاطه به عین موجودات و عین حوادث که علم حقیقی هم همان است علمی است مخصوص خدای تعالی که محیط به هر چیز و شاهد و ناظر بر هر چیز است، و
آیات قرآنی هم که بر این معنا دلالت کند، بسیار زیاد است.
پس شخص موحد اگر
عارف به مقام پروردگار خود باشد باید
در هر امری
تسلیم او گردد، و علم را از آن او بداند، وبه خودش نسبت علم ندهد، نهتنها علم بلکه هیچ کمالی چون علم و
قدرت را به خود نسبت ندهد، مگر
در جایی که ناچار شود که
در آن صورت
حقیقت علم و قدرت را به خدا نسبت میدهد و آنگاه آن مقداری را برای خود اثبات میکند که خدای تعالی تملیکش کرده، و اجازهاش داده؛ همچنان که خودش فرموده: (علم الانسان ما لم یعلم) ونیز فرموده: (قالوا سبحانک لاعلم لنا الاما علمتنا) و نیز آیاتی دیگر.
اصحاب کهف هفت نفر یا بیشتر بودهاند، نه کمتر؛ زیرا
در حکایت گفتوگوی ایشان یکجا تعبیر به (قال) آمده، و دوجا: (قالوا) و چون کمترین
عدد جمع سه است؛ نتیجتا عددشان از هفت نفر کمتر نبوده و حداقل سه نفر سؤال کردهاند و حداقل سه نفر جواب دادهاند، و یک نفر هم
صاحب کلامی است که کلمه قال
در آغازش آمده.
(فابعثوا احدکم بورقکم هذه الی المدینه فلینظر ایها ازکی طعاما فلیاتکم برزق منه) - این جمله نیز تتمه محاوره و گفتوگوی ایشان است، که پیشنهاد میکند یک نفر را به شهر بفرستند تا طعامی برایشان بخرد، و غذایی تهیه کند. ضمیر
در کلمه (ایها) به
مدینه برمیگردد، و مقصود اهل مدینه است؛ یعنی کدامیک از اهل شهر طعام بهتری دارد، از او بخرد و بیاورد، و این قسم اضمار را استخدام گویند.
کلمه (ازکی: پاکیزهتر) از
ماده زکات است، و زکات
طعام پاکیزه آن است. بعضی گفتهاند: یعنی حلالتر آن. بعضی دیگر گفتهاند یعنی پاکتر آن، ولیکن اینکه کلمه را به صیغه افعل تفصیل (ازکی) آورده، خالی از این
اشعار و اشاره نیست که مقصود از کلمه مذکور همان معنای اول باشد.
ضمیر
در (منه) به طعامی برمیگردد، که از جمله (ازکی طعاما) استفاده میشود بعضی گفتهاند به کلمه (ازکی طعاما) برمیگردد و کلمه (من)
در (منه) برای ابتدا و یا
تبعیض است که اگر تبعیض باشد، معنای جمله این میشود که (یکی را بفرستید
در شهر بگردد و ببیند کدامیک از فروشگاهها جنس پاکیزهتر میفروشد و مقداری از آن برایتان خریداری کند تا با آن ارتزاق کنید).
بعضی دیگر گفتهاند ضمیر به کلمه (ورق) برمیگردد، آنگاه حرف (من) را بدلی گرفته و گفتهاند: معنای آیه این است که (بیاورد رزقی بدل از پول)، ولی این احتمال بعید است؛ چون مستلزم تقدیر گرفتن ضمیر دیگری است که به جمله قبلی برگردد، علاوه بر اینکه ضمیر مورد گفتوگو
ضمیر مذکر است، و اگر به ورق برمیگشت، باید
مؤنث آورده میشد، به
شهادت اینکه خود آیه قبلا ورق را مؤنث دانسته، دربارهاش اشاره مؤنث به کار برده و فرموده (ورقکم هذه) (و لیتلطف ولایشعرن بکم احدا) - (تلطف) به معنای
اعمال لطف و رفق و اظهار مدارات است، پس اینکه فرمود: (ولایشعرون بکم احدا) عطفی است تفسیری، که میخواهد همان جمله قبلی را معنا کند، و مقصود از این کلام به طوری که از
سیاق برمیآید این است که باید این شخص که میفرستید
در اعمال نازک کاری و
لطف با اهل شهر
در رفتن و برگشتن و
معامله کردن خیلی سعی کند، تا مبادا خصومتی یا نزاعی واقع شود که نتیجهاش این شود که مردم از راز و حال ما سر درآورند.
بعضی دیگر اینطور معنا کردهاند که
در معامله بسیار نازک کاری به خرج دهد. ولی کلام مطلق است و قیدی برای خصوص معامله
در آن نیست.
•• «إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا»؛
«چراکه اگر آنان از وضع شما آگاه شوند، سنگسارتان مىکنند؛ يا شما را به آيين خويش باز مىگردانند؛ و
در آن صورت، هرگز روى رستگارى را نخواهيد ديد!».
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۳، ص۴۵۵، برگرفته از مقاله «شرک در دوران اصحاب کهف».