سگ اصحاب کهف (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سگ اصحاب کهف، جایگاهی ویژه و قابل توجه دارد. براساس
آیات قرآن سگی بوده که به همراه
اصحاب کهف به خواب سیصد و نه ساله رفته و با ایشان برخاسته است. گفته شده که او سگ گله بود و هنگامی که چوپانش به اصحاب کهف پیوست، او نیز به ایشان میپیوندد. هنگامی که از
ترس آواز در دادن و آگاه
کردن دشمنان، میرانندش، او چون
انسان به سخن میآید و میگوید: «من او را میطلبم که شما میطلبید...» پس دست از او میدارند و او را با خود به
غار میبرند. از
امام جعفر صادق (علیهالسلام) نقل است که
سگ اصحاب کهف یکی از سه حیوانی است که به بهشت برده میشود.
سگ اصحاب کهف هنگام پناه گرفتن آنان در غار، آنها را همراهی می
کرد:
•• «إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا»؛
«زمانى را به خاطر بياور که آن جوانان به غار پناه بردند، و گفتند: «پروردگارا! ما را از سوى خودت رحمتى عطا کن، و راه نجاتى براى ما فراهم ساز!».
کلمه (اوی) از (اوی) است که به معنای برگشتن است، البته نه هر برگشتنی؛ بلکه برگشتن
انسان و یا حیوان به محل اقامت و زندگیاش تا در آنجا دوباره
استقرار یابد؛ و کلمه (فتیة) جمع سماعی (فتی) است، و (فتی) به معنای جوان است، و این کلمه خالی از شائبه
مدح نیست و تقریبا منظور از آن، جوان خوب میباشد.
کلمه (هییء) از ماده تهیه و آماده
کردن است. بیضاوی گفته است که اصل تهیه هر چیزی پدید آوردن هیات آن است. و کلمه (رشد) - به فتحه را و شین - و همچنین کلمه (رشد) - به ضمه را و سکون شین - راه یافتن به سوی مطلوب است. [راغب اصفهانی|راغب]] گفته: (رشد) و (رشد) در مقابل (غی) است که در جای کلمه هدایت
استعمال میشود.
مقصود از (رحمت) و (رشد) در دعای اصحاب کهف: (ربنا اتنا من لدنک رحمة و هیی لنا من امرنا رشدا)
و جمله (فقالوا ربنا اتنا من لدنک رحمة) تفریع دعای ایشان است بر بازگشتن ایشان، گویا وقتی ناتوانی و بیچارگی خود را دیدند مضطر به این شدند که از درگاه
خدا مسئلت نمایند، و این تفریع را کلمه (من لدنک) تأیید میکند؛ زیرا اگر دستشان از هر چارهای قطع نشده باشد، و یأس و نومیدی از هر طرف احاطهشان
نکرده باشد، رحمتی را که درخواست کردند مقید به قید (لدنک) نمیکردند؛ بلکه میگفتند آتنا رحمة - خدایا به ما رحمتی فرست (همچنان که دیگران میگویند:) ربنا آتنا فی الدنیا حسنة و یا میگویند: (ربنا و آتنا ما وعدتنا علی رسلک) پس مراد از
رحمت سؤال شده، تأیید الهی بوده در جایی که مؤیدی غیر او نیست.
ممکن هم هست مراد از رحمت سؤال شده از ناحیه پروردگار پارهای مواهب و نعمتهای مختص به خدا باشد؛ از قبیل
هدایت که در مواضعی از
کلام مجیدش آن را از ناحیه خودش بهتنهایی دانسته است، تقیید به جمله (من لدنک) هم خالی از
اشعار به این معنا نیست. و ورود نظیر این قید در دعای
راسخین در
علم که در
قرآن آمده باز این احتمال را تأیید میکند؛ چنانچه فرموده: (ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذهدیتنا وهب لنا من لدنک رحمة) که میدانیم در این درخواست جز هدایت چیزی را نخواستهاند.
و در جمله (وهیی ء لنا من امرنا رشدا) مراد از (أمرنا) آن وصفی است که مخصوص به خود آنان بوده؛ و به خاطر همان وضع از میان قوم خود بیرون آمده و فرار
کردهاند و حتما آن قوم در پی مردم با
ایمان بودهاند تا هر جا یافتند آنها را به
قتل برسانند، و یا بر پرستش غیر خدا مجبورشان کنند. و این عده پناهنده به غار شدند؛ در حالی که نمیدانستند سرانجام کارشان به کجا میرسد، و چه بر سرشان میآید، و غیر از پناهندگی به
غار هیچ راه نجات دیگری نداشتند، و از همین جا معلوم میشود که مراد از رشد همان راه یافتن و اهتداء به روزنه نجات است.
پس این جمله، یعنی جمله (وهییء لنا من امرنا رشدا) بنابر احتمال اول - از دو احتمالی که در سابق در معنای رحمت گذشت -
عطف تفسیر بر جمله (اتنا من لدنک رحمة) خواهد بود، و بنا بر احتمال دوم درخواست دیگری غیر درخواست
رحمت خواهد شد.
•• «وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا»؛
«و (اگر به آنها نگاه مى
کردى) مىپنداشتى بيدارند؛ در حالى که در خواب فرو رفته بودند! و ما آنها را به سمت راست و چپ ميگردانديم (تا بدنشان سالم بماند). و سگ آنها دستهاى خود را بر دهانه غار گشوده بود (و نگهبانى مى
کرد). اگر نگاهشان مى
کردى، از آنان مىگريختى؛ و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مىشد!».
سکون،
سلامت و یکنواختی حالت سگ بر در غار اصحاب کهف، در مدت طولانی خواب آنان مشهود بود:
•• «إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا»؛
«زمانى را به خاطر بياور که آن جوانان به غار پناه بردند، و گفتند: «پروردگارا! ما را از سوى خودت رحمتى عطا کن، و راه نجاتى براى ما فراهم ساز!».
•• «وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا»؛
«و (اگر به آنها نگاه مى
کردى) مىپنداشتى بيدارند؛ در حالى که در خواب فرو رفته بودند! و ما آنها را به سمت راست و چپ ميگردانديم (تا بدنشان سالم بماند). و سگ آنها دستهاى خود را بر دهانه غار گشوده بود (و نگهبانى مى
کرد). اگر نگاهشان مى
کردى، از آنان مىگريختى؛ و سر تا پاى تو از
ترس و وحشت پر مىشد!».
خواب آنها یک خواب عادی و معمولی نبود، اگر به آنها نگاه می
کردی، خیال می
کردی آنها بیدارند؛ در حالی که در خواب فرو رفته بودند! (و تحسبهم ایقاظا و هم رقود).
و این نشان میدهد که چشمان آنها کاملا باز بوده است، درست همانند یک انسان بیدار، این حالت استثنایی شاید برای آن بوده که
حیوانات موذی به آنان نزدیک نشوند؛ چراکه از انسان بیدار میترسند، و یا به خاطر اینکه منظره رعبانگیزی پیدا کنند که هیچ انسانی جرئت ننماید به آنها نزدیک شود، و این خود یک سپر حفاظتی برای آنها بوده باشد.
برای اینکه بر اثر گذشت سالیان دراز از این خواب طولانی اندام آنها نپوسد: ما آنها را به سمت راست و چپ میگرداندیم (و نقلبهم ذات الیمین و ذات الشمال). تا خون بدنشان در یکجا متمرکز نشود، و فشار و سنگینی در یک زمان طولانی روی عضلاتی که بر
زمین قرار داشتند، اثر زیانبار نگذارد.
در این میان سگی که همراه آنها بود، بر دهانه غار دستها را گشوده و به حالت نگهبانی خوابیده بود (و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید).
و صید چنانکه
راغب در کتاب
مفردات میگوید: در اصل به معنی اطاق و انباری است که در کوهستان برای ذخیره
اموال ایجاد میکنند، و در اینجا به معنی دهانه غار است.
با اینکه در آیات قرآن تاکنون سخنی از سگ اصحاب کهف نبوده، ولی
قرآن مخصوصا در
ذکر داستانها گاه تعبیراتی میکند که از آن مسائل دیگری نیز روشن میشود؛ از جمله بیان حالت سگ اصحاب کهف در اینجا نشان میدهد که آنها سگی نیز به همراه داشتند که پابهپای آنها راه میرفت و گویی مراقب و نگاهبانشان بود.
در اینکه این سگ از کجا با آنها همراهی
کرد، آیا سگ صید آنها بود، و یا سگ چوپانی بود که در وسط راه به او برخوردند، و هنگامی که چوپان آنها را شناخت حیوانات را رو به سوی آبادی روانه
کرد و خود که جویای
حقیقت و طالب دیدار یار بود، با این پاکبازان همراه شد، سگ نیز دست از دامنشان برنداشت و به راه خود ادامه داد.
آیا مفهوم این سخن آن نیست که در راه رسیدن به
حق همه عاشقان این راه میتوانند گام بگذارند، و درهای کوی دوست به روی کسی بسته نیست، از وزیران توبهکار شاه جبار گرفته، تا مرد چوپان، و حتی سگش؟!
مگر نه این است که قرآن میگوید تمام ذرات موجودات در
زمین و آسمان و همه درختان و جنبندگان ذکر خدا میگویند،
عشق او را در سر و مهر او را به دل دارند. (آیه ۴۴ سوره اسراء)
منظره آنها چنان رعبانگیز بود که اگر به آنها نگاه می
کردی فرار مینمودی. و سر تا پای تو از ترس و وحشت پر میشد (لو اطلعت علیهم لولیت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا).
این اولین و آخرین بار نیست که
خداوند به وسیله رعب و ترس یک سپر حفاظتی به دور بندگان با ایمانش ایجاد میکند، در آیات
سوره آلعمران آیه ۱۵۱ نیز به صحنهای از همین امر برخورد میکنیم که خداوند میگوید: سنلقی فی قلوب الذین کفروا الرعب؛
ما بهزودی در دلهای
کافران ترس و وحشت میافکنیم.
در
دعای ندبه نیز درباره
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) میخوانیم: ثم نصرته بالرعب: خداوندا تو پیامبرت را بهوسیله رعب و وحشتی که در دل دشمنانش افکندی یاری نمودی.
اما اینکه این رعب و وحشت که از مشاهده
اصحاب کهف سراسر وجود بیننده را پر می
کرد، به خاطر ظاهر جسمانی آنها بود، یا یک نیروی مرموز معنوی در این زمینه کار می
کرد؟ در آیات قرآن سخنی از آن نیامده، هرچند
مفسران بحثهایی دارند که چون دلیلی بر آنها نبود، از ذکر آنها صرف نظر میکنیم.
ضمنا جمله و لملئت منهم رعبا (سر تا پای وجود تو از ترس پر میشد) در حقیقت
علت است برای جمله لولیت منهم فرارا (اگر آنها را میدیدی فرار می
کردی) یعنی به این دلیل فرار می
کردی که ترس و وحشت
قلب تو را احاطه می
کرد؛ بلکه گویی از قلب که کانون اصلی آن است نیز سر برآورده، به تمام ذرات وجود نفوذ می
کرد و همه را مملو از وحشت میساخت. به هر حال هنگامی که
اراده خدا به چیزی تعلق گیرد، از سادهترین راه، مهمترین نتیجه را پدید میآورد.
برداشت با توجه به
جمله اسمیه «کلبهم باسط ذراعیه بالوصید» است که مفید ثبوت و
استمرار است.
سگ اصحاب کهف، دارای جایگاهی ویژه و قابل توجه است:
•• «سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا»؛
«گروهى خواهند گفت: «آنها سه نفر بودند، که چهارمين آنها سگشان بود!» و گروهى مىگويند: «پنچ نفر بودند، که ششمين آنها سگشان بود.» - همه اينها سخنانى بىدليل است - و گروهى مىگويند: «آنها هفت نفر بودند، و هشتمين آنها سگشان بود.» بگو: «پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است!» جز گروه کمى، تعداد آنها را نمىدانند. پس درباره آنان جز با دليل سخن مگو؛ و از هيچکس درباره آنها سؤال مکن!».
خدای تعالی در این آیه
اختلاف مردم را در عدد اصحاب کهف و اقوال ایشان را ذکر فرموده، و بنا به آنچه که خداوند در قرآن نقل
کرده - و قوله الحق - مردم سه قول داشتهاند که هر یک مترتب بر دیگری است، یکی اینکه اصحاب کهف سه نفر بودهاند که چهارمی سگ ایشان بوده. دوم اینکه پنج نفر بودهاند و ششمی سگشان بوده که
قرآن کریم بعد از نقل این قول فرموده: (رجم به غیب میکردند) یعنی بدون
علم و اطلاع سخن میگفتند.
و این توصیفی است بر هر دو قول؛ زیرا اگر مختص به قول دوم بهتنهایی بود، حق
کلام این میبود که قول دومی را اول نقل کند و آنگاه این رد خود را هم دنبالش بیاورد بعدا قول اول و بعد سوم را نقل کند.
قول سوم اینکه هفت نفر بودهاند که هشتمی سگ ایشان بوده، خدای تعالی بعد از نقل این قول چیزی که
اشاره به ناپسندی آن کند نیاورده، و این خود خالی از
اشعار بر صحت آن نیست. قبلا هم که در پیرامون محاوره اصحاب کهف در ذیل آیه (قال قائل منهم کم لبثتم قالوا لبثنا یوما اوبعض یوم قالوا ربکم اعلم بما لبثتم) بحث میکردیم گفتیم که این صیغههای
جمع و آن یک صیغه مفرد نهتنها اشعار، بلکه دلالت دارد بر اینکه حداقل عدد ایشان هفت نفر بوده و کمتر از آن نبوده است.
و از جمله لطایفی که در ترتیب شمردن اقوال مذکور به کار رفته این است که از عدد سه تا هشت را پشت سر هم آورده با اینکه سه عدد را شمرده شش رقم را نام برده، فرموده (سه نفر، چهارمی سگشان، پنج نفر، ششمی سگشان، هفت نفر هشتمی سگشان).
و اما کلمه (رجما) تمیزی است که به وصف دو قول اول به عبارت قول بدون علم میپردازد و (رجم) همان
سنگسار کردن است و گویا مراد از (
غیب) غایب باشد؛ یعنی قولی که معنایش از علم بشر غایب است و قائلش نمیداند راست است یا دروغ، آنگاه گوینده کلامی را که چنین شأنی و چنین وضعی دارد، به کسی
تشبیه فرموده که میخواهد با سنگ کسی را بزند، خم میشود چیزی را برمیدارد که نمیداند سنگ است یا چیز دیگر و نمیداند که به هدف میخورد یا خیر؟ و شاید در مثل معروف هم که میگویند: (فلانی رجم به غیب
کرد) همین باشد؛ یعنی به جای علم با مظنه رجم
کرد؛ چون مظنون هم هرچه باشد تا حدی از نظر صاحبش غائب است. بعضی در معنای (رجم به غیب) گفتهاند (ظن به غیب) ولی قول بعیدی است.
خدای تعالی در این سه جمله مورد بحث، در وسط دو جمله اول آن واو نیاورد، ولی در سومی آورده فرموده: (ثلاثة رابعهم کلبهم)، (خمسة سادسهم کلبهم)، (سبعة وثامنهم کلبهم) در کشاف گفته در این سه جمله (ثلاثة) و (خمسة) و (سبعة) هر سه خبرهایی هستند برای مبتدای حذف شده، و تقدیر کلام چنین است: (هم ثلاثه) (هم خمسة) (هم سبعة) همچنان که هر سه جمله (رابعهم کلبهم) و (سادسهم کلبهم) و (ثامنهم کلبهم) مبتدا و خبرهایی هستند که صفت خبر قبلی قرار گرفتهاند.
خواهی پرسید اینکه دلیل بیواو آمدن آن دو جمله و با واو آمدن این جمله نشد؟ در جواب میگوییم واو مزبور واوی است که همیشه بر سر جملهای درمیآید که آن جمله صفت نکرهای باشد؛ همچنان که بر سر جملاتی هم درمیآید که حال از
معرفه باشد؛ مانند صفت
نکره در جمله (جائنی رجل ومعه آخر - نزد من مردی آمد که با او دیگری هم بود) وصفت معرفه مانند (مررت بزید وبیده سیف - زید را در راه دیدم در حالی که در دستش شمشیری بود) واو در جمله (وما اهلکنا من قریة الاولها کتاب معلوم) نیز از همین باب است.
فایده این واو هم در نکره و هم در معرفه تأکید و یا به عبارتی بهتر چسبیدن
صفت به موصوف و دلالت بر این است که اتصاف موصوف به این صفت امری است ثابت و مستقر.
همین واو است که در جمله سوم به ما میفهماند که این حرف صحیح است؛ زیرا میرساند گویندگان این سخن از روی
علم و ثبات و اطمینان نفس سخن گفتهاند، نه چون آن دو
طائفه که رجم به غیب
کرده بودند. دلیل بر این استفاده این است که خدای تعالی بعد از دو جمله اول فرمود: (رجما بالغیب) و بعد از جمله سوم فرمود: (ما یعلمهم الاقلیل) ابن عباس هم گفته در دو جمله اول واو نیامد؛ چون هنوز جای شمردن بود؛ زیرا یک قول دیگر باقی مانده بود؛ ولی در جمله سوم واو آورد تا بفهماند قول دیگری در دنبال نیست، همین روایت هم خود دلیل قاطع و ثابت است بر اینکه عدد اصحاب کهف هفت نفر بوده، و هشتمی آنان سگشان بوده است.
قُل رَّبی أَعْلَمُ بِعِدَّتهِم مَّا یَعْلَمُهُمْ إِلا قَلِیلٌ...
در این جمله به
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمان میدهد که درباره عدد اصحاب کهف صحیحترین نظریه را اعلام بدارد و آن این است که خدا به عدد آنان داناتر است. در
کلام سابقش نیز به این نظریه اشاره
کرده، نظیر اینکه در جملهای که از محاوره آنان
حکایت کرده بود، و آن را کلامی صحیح هم دانسته بود، یکی گفته بود: چهقدر خوابیدند؟ گفتند: (لبثنا یوما اوبعض یوم) و در آخر حکایت
کرده که گفتند، پروردگارتان بهتر میداند که چهقدر خوابیدید؟ با این حال در کلام دلالتی است بر اینکه بعضی از کسانی که با رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلم)
مخاطب به این خطاب یعنی خطاب (ربّی اعلم بعدتهم) بودند اطلاعی از عدد آنان داشتهاند؛ چون در این کلام فرموده: (ما یعلمهم الاقلیل - نمیداند آن را مگر عدهای اندک) و نفرموده: (لایعلمهم الا قلیل) چون میان (ما) و (لا) فرق است اولی
نفی حال را افاده میکند و در نتیجه استثناء (الا قلیل) بعد از آن اثبات در حال را میرساند.
و از این کلام چنین به نظر میآید که آن عده کمی که قضیه را میدانستند، از
اهل کتاب بودهاند.
کوتاه سخن، مفاد کلام این است: سه قولی که درباره عدد اصحاب کهف ارائه شد، در عهد رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلم) معروف بوده؛ بنابراین اینکه در جمله (سیقولون ثلاثه... - به زودی میگویند سه نفر بودهاند) که میفهماند در آینده این نظریه ارائه میشود، همچنین دو نظریه دیگر در صورتی که
عطف به مدخول (سین) (در: سیقولون) باشند، آینده نزدیک به زمان نزول این
آیات و یا نزدیک به زمان وقوع حادثه را میرساند - دقت فرمایید.
(فلا تمار فیهم الامراء ظاهرا) - راغب گفته: کلمه (مریة) به معنای تردد در چیزی است، و معنای آن از معنای کلمه (شک) اخص است، و
شک از مریه عمومیتر است. آنگاه گفته: (امتراء) و (ممارات) به معنای محاجه در آن امری است که مورد تردد باشد. سپس گفته: اصل کلمه (مریة) از
اصطلاح (مریت الناقة) گرفته شده که معنایش (به پستان ماده
شتر جهت دوشیدن شیر دست کشیدم) است.
پس اگر (جدال) را (ممارات) خواندهاند، برای این است که شخص مجادلهکننده با کلام خود میخواهد همه حرفهای طرف خود را از او بد و شد و رد کند.
و مقصود از (ظاهر بودن مراء) این است که در آن تعمق و دقت ننموده به همان مقداری که
قرآن از قصه اصحاب کهف آورده اکتفا کند؛ ولی بعضی آن را طوری دیگر معنا
کردهاند که از آن توهین و رد شنونده فهمیده میشود. و بعضی دیگر گفتهاند مقصود از ظاهر بودن مراء این است که مراء
حجت طرف مقابل را از بین ببرد، و ظهور در اینجا به معنای رفتن است؛ همچنان که در
شعر شاعر که گفته: (وتلک شکاة ظاهر عنک عارها - و این شکوهای است که عارش از تو خواهد رفت) به این معناست.
و معنای آیه این است: وقتی پروردگار تو داناتر به عدد ایشان است، واو است که
داستان ایشان را برای تو بیان
کرده، پس دیگر با اهل کتاب درباره این جوانان محاجه مکن؛ مگر محاجهای که در آن اصرار نباشد، و یا محاجهای که حجت آنان را از بین ببرد، و از هیچیک از آنان درباره عدد این جوانان نظریه مخواه، پروردگارت تو را کفایت کند.
(از شماره
کردن سگ اصحاب کهف بهگونهای که گویا عضوی از آن گروه بوده، نکته یادشده استفاده میشود).
شمارش سگ اصحاب کهف از جمله آنان در
تاریخ است:
•• «إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا»؛
«زمانى را به خاطر بياور که آن جوانان به غار پناه بردند، و گفتند: «پروردگارا! ما را از سوى خودت رحمتى عطا کن، و راه نجاتى براى ما فراهم ساز!».
•• «سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا»؛
«گروهى خواهند گفت: «آنها سه نفر بودند، که چهارمين آنها سگشان بود!» و گروهى مىگويند: «پنچ نفر بودند، که ششمين آنها سگشان بود.» - همه اينها سخنانى بىدليل است - و گروهى مىگويند: «آنها هفت نفر بودند، و هشتمين آنها سگشان بود.» بگو: «پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است!» جز گروه کمى، تعداد آنها را نمىدانند. پس درباره آنان جز با دليل سخن مگو؛ و از هيچکس درباره آنها سؤال مکن!».
نشستن سگ اصحاب کهف با دستهای گشوده بر دهانه غار، در مدت خواب طولانی آنان مشهود است:
•• «وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا»؛
«و (اگر به آنها نگاه مى
کردى) مىپنداشتى بيدارند؛ در حالى که در خواب فرو رفته بودند! و ما آنها را به سمت راست و چپ ميگردانديم (تا بدنشان سالم بماند). و سگ آنها دستهاى خود را بر دهانه غار گشوده بود (و نگهبانى مى
کرد). اگر نگاهشان مى
کردى، از آنان مىگريختى؛ و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مىشد!».
کلمه (ایقاظ) جمع (یقظ) و (یقظان) (بیدار)، و کلمه (رقود) جمع (راقد) (خواب رفته) است. و در کلام اشاره است به اینکه در حال خواب چشمهایشان باز بوده است؛ زیرا میفرماید: تو آنان را بیدار خیال میکنی؛ ولی خوابند.
(و نقلبهم ذات الیمین وذات الشمال) مقصود این است که آنان را یکبار از طرف شانه چپ به راست و باری دیگر از راست به چپ میگردانیم تا بدنهایشان که به زمین چسبیده نپوسد، و زمین لباسها و بدنهایشان را نخورد، و قوای بدنیشان در اثر رکود، و خمود و بیحرکتی در مدتی طولانی از کار نیفتد.
(وکلبهم باسط ذراعیه بالوصید)- کلمه (وصید) به معنای درگاه خانه است و بعضی گفتهاند به معنای آستانه خانه است، و معنای آیه این است که: اصحاب کهف که وضعشان را گفتیم، در حالی آن وضع را داشتند که سگشان ذراع دست خود را روی
زمین پهن
کرده بود، این جمله در ضمن از این معنا هم خبر میدهد که سگ اصحاب کهف همراه ایشان بوده، و مادام که آنان در کهف بودهاند، آن حیوان نیز با ایشان بوده است.
وجه اینکه با دیدن وضع اصحاب کهف قلب انسان مملو از رعب و ترس میشود.
(لو اطلعت علیهم لولیت منهم فرارا ولملئت منهم رعبا) - این جمله از این معنا خبر میدهد که وضع اصحاب کهف در همین حالی که به خواب رفتهاند، آنقدر هائل و وحشتناک بوده که اگر کسی از نزدیک ایشان را میدید از
ترس و از خطری که از ایشان احساس می
کرد پا به فرار میگذاشت، تا خود را از مکروهی که گفتیم از ناحیه آنان
احساس میکند دور بدارد. و خلاصه قلب آدمی از دیدن آنان سرشار از وحشت و ترس میگردد، و از قلب به سراسر وجود انسان دویده، سراپای او را پر از رعب و وحشت میکند.
سخنی که ما در خطاب (لولیت) و (لملئت) داریم همان حرفی است که در خطاب (وتری الشمس) گفتیم، و دیگر تکرار نمیکنیم.
از توضیحی که گذشت دو نکته روشن گردید، یکی اینکه چرا فرمود (از ترس از ایشان پر میشوی) و نفرمود (دلت پر از ترس میشود) دوم اینکه چرا اول فرمود (لولیت منهم فرارا) و سپس فرمود: (ولملئت منهم رعبا) نکته اولی احتیاج به تکرار ندارد، ولی درباره دومی میگوییم (فرار) به معنای دور
کردن خویش است، از مکروه. و فرار معلول توقع رسیدن مکروه است، نه معلول ترس که حالتی است درونی و تأثری است که در
قلب پیدا میشود،
(چه بسیار مواقع که قلب دچار ترس میشود، ولی
انسان فرار نمیکند و چه بسیار میشود که بدون ترس باید فرار
کرد) آری، مکروهی که بناست برسد باید از آن برحذر بود؛ یعنی باید فرار
کرد، چه اینکه ترسی در دل ایجاد شده باشد و یا نشده باشد.
پس اینکه فرار را از ترس و رعب جلوتر آورده، از باب تقدیم مسبب بر سبب نیست؛ بلکه از باب تقدیم
حکم خوف است، بر حکم رعب؛ چون
خوف و رعب دو حالت متغایر قلبی هستند، و اگر به جای کلمه (رعب) کلمه (خوف) را به کار میبرد، حق کلام این میشد که جمله دومی را اول و اولی را دوم بیاورد؛ یعنی بفرماید: (لملئت منهم خوفا ولولیت منهم فرارا) و اما بنا بر آنچه ما گفتیم، هر چند خوف و رعب - هر دو اثر اطلاع یافتن بر منظرهای وحشتناک است، لیکن بلیغتر و بهتر است؛ زیرا کلمه فرار دلالتش بر این معنا روشنتر از کلمه مملو شدن از رعب است.
براساس فیومی در تفسیر المنار، «وَصيد» به آستانه در گفته مىشود.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۳، ص۴۵۴، برگرفته از مقاله «سگ اصحاب کهف».